ناصر بروجردی
مسائل میان ایران و آمریکا روشن است و موضوع رابطه این دو کشور از مسائل دست چندم محسوب میشود و موضع جمهوری اسلامی ایران در این مورد کاملاً مبرهن و صریح است اما مدتی است برخی رسانههای اصلاحطلب سعی در بزرگنمایی موضوع داشته و پرداختن به این مسئله را در دستور کار خود قرار دادهاند. نگارنده بنا ندارد در این جا مطلب جدیدی را ذکر کند چرا که پیرامون این موضوع اصلاً مطلب جدیدی وجود ندارد تا بخواهد در تصمیمگیری و موضعگیری مسئولان کشور مؤثر واقع شود و نیز برای ملت شریف ایران که به حق مقاوم و سیاسیترین ملتها- البته با مبانی اسلامی- در سطح دنیا شناخته شدهاند نقطه مبهمی ملحوظ نیست اما صرفاً به منظور شناخت بیشتر موقعیت کنونی ایران و آمریکا در دنیا و مقایسه آن حداقل با چند صباحی پیش شاید بتوان دلالان رابطه این دو کشور را باید سرعقل آورد و یا لااقل ماهیت آنان را در افکار عمومی رسوا نمود لذا ذکر چند نکته ضروری به نظر میرسد.
1- همانگونه که حضرت امام(ره) فرمودند: "رابطه ایران و آمریکا رابطه گرگ و میش است." آثاری از عدم ددمنشی و یا لااقل تعدیل آن در رفتار آمریکا دیده نمیشود و حتی واشنگتن گرگخوتر شده است هرچه جلوتر میرویم پرده از جنایات جدیدی از اقدامات این کشور برداشته میشود و این مسئله حتی صدای کسانی که آمریکا را مهد آزادی و حقوق بشر میدانند درآورده و اسناد این جنایات چنان روشن است که به احصاء دلایل دیگر نیاز نیست در نتیجه ما هنگامی میتوانیم از رابطه دم بزنیم که نسبت به طرف مقابل اطمینان داشته باشیم. سردمداران صهیونیستی آمریکا در گسترۀ طرح خاورمیانه بزرگ، ایران را تنها یک طعمه میبینند و بس، نه یک طرف مقابل برای گفتگو و مذاکره.
2- شاید مسئله انرژی هستهای کشورمان بهانه خوبی برای شناخت بهتر و جایگاه دو کشور در افکار عمومی جهان باشد. پس از اینکه آژانس بینالمللی انرژی هستهای تحت تأثیر کشورهای اروپایی و آمریکا جمهوری اسلامی ایران را به دستیابی به سلاح اتمی متهم نمود واکنشهای متفاوتی در سطح بینالملل پدید آمد که نتیجه آن تا به امروز حمایت کشورهای غیر متعهد و کشورهای غربی و افکار عمومی جهان از برنامه صلحآمیز هستهای ایران از طرفی و انفعال آمریکا و کشورهای اروپایی با توجه به اشراف آنان نسبت به منابع مادی و انسانی در سطح دنیا از سوی دیگر بوده است. تهران از سویی پس از انجام یک دوره سیاست اعتمادسازی به جهان ثابت نمود که به دنبال سلاحهای هستهای نیست و دلایلی مبنی بر دستیابی ایران به سلاح اتمی به دست نیامد اما از سوی دیگر برخی اسناد تازه از فعالیتهای هستهای با اهداف غیربشری در مورد کشورهای طرف دیگر معادله- آمریکا و اروپا- کشف شد. اخیرا نیز البرادعی اعلام نموده برخی کشورهای غربی پروندهای همچون پرونده ایران دارند و باید مورد رسیدگی قرار گیرد. اکنون که ایران سربلند چنین وضعیتی در جهان دارد و آمریکا در چشم افکار عمومی هر روز منفورتر میشود اساساً چه نیازی به رابطه با این کشور وجود دارد. جهان امروز ایران را پذیرفته و این خارج از اراده کشوری مانند آمریکا بوده، حضور ایران به عنوان کشور ناظر در اجلاس شانگهای یکی از مواردی بود که آمریکا را بسیار آزار داد و سردمداران این کشور نتوانستند جلوی حضور ایران را در این اجلاس بگیرند. در دکترینهای معمول دنیا مسئله ضرورت مذاکره جایی مطرح میشود که به مرتفع شدن نیازی منجر شود. ایران مقتدر اکنون به طور مستقل در صحنههای مختلف بینالمللی تصمیم میگیرد و هیچ قدرتی نمیتواند به او امر و نهی کند آنچنان که دیدیم آمریکا- ابرقدرت جهان- حتی نتوانست اجماع جهان را برای یک بیانیه به وجود آورد. چه نیازی به مذاکره با چنین کشوری وجود دارد و اگر ما مذاکره نکنیم چه چیزی را از دست میدهیم؟
3- به نوعی میتوان ادعا کرد مذاکره ایران و آمریکا در زمینههای مختلف انجام شده و تنها شکل آن متفاوت بوده است مثلاً در همین قضیه انرژی هستهای ما تاکنون دو مذاکره متفاوت از هم داشتهایم در دولت اصلاحات که سیاست اعتمادزایی صرف در دستور کار بوده و در دولت کنونی که سیاست دولبه ایستادگی در برابر زیادهخواهیها در اولویت اول و در عین حال تن دادن به حل و فصل دیپلماتیک مسئله هستهای در اولویت بعدی....
...در حال انجام است در هر دو مذاکره دست آمریکا و اندیشه آمریکایی- زیادهخواهی و زورگویی- حاکم بوده و کشورهای اروپایی و آژانس به عنوان قاصدان و پیامآوران واشنگتن در حال گفتگو و رایزنی با ایران بودهاند و اصل طرح و نقشه آمریکایی بوده است و ماهیت طرح و نقشه نیز یک چیز بوده است. در دو مقطع زمانی یا به عبارتی در دو دولت متفاوت با اقتضاءات متفاوت و باید اذعان نمود که در هر دو مقطع زمانی دست آمریکا از پس پرده پیدا بود و البته آنچه در هر دو دولت برآن تأکید میشد حق دستیابی ایران به سلاح هستهای بود. البته بد نیست اشارهای به این نکته شود که در صورت تداوم سیاست دولت قبلی چیزی جز خواری و ذلت نصیب ملت شریف ایران نمیشد زیرا با آن رویکرد ابتکار عمل در دست غرب بود و به هر شکلی که اراده میکردند میتوانستند ایران را به بازی بگیرند و هرگونه تصمیمی را که میخواستند برای مسؤولان ما تجویز میکردند چرا که خیالشان از تعلیق غنیسازی اورانیوم راحت بود و گرچه به منظور اعتمادسازی بیشتر چنین امری صورت گرفته بود اما آنها از این موقعیت سوءاستفاده میکردند مثلاً مذاکرات را میتوانستند طولانی کرده و فاصله زمانی برگزاری جلسات بعدی را زیاد میکردند و از فضای ایجاد شده بیشترین استفاده را مینمودند اما پس از روی کار آمدن دولت جدید و اتخاذ تصمیم انجام غنیسازی اورانیوم توسط مسؤولان این دولت به اصطلاح ورق برگشت و ابتکار عمل اکنون در دست ایران است. اما شاهد مثال اینجاست که ما تاکنون با آمریکا مذاکره نمودهایم و در طی اتخاذ دو نوع سیاست در هر دو دولت لحن آمریکا نیز در این شکل خاص از مذاکره متفاوت بوده است. در برخورد با سیاست اول آمریکا و اروپا مرتب دم از شورای امنیت و حمله نظامی و عربدهکشیهای معمول خود میزدند اما اتخاذ سیاست جدید در دولت کنونی توخالی بودن همه آن هیاهوها را برملا ساخت پس از اینکه آمریکا و نوچههایش از به نتیجه رسیدن تهدیدات نظامی ناامید شدند شروع به فرستادن مشوقها کرده و سیاست رایزنی را در مورد ایران با احتیاط هرچه تمامتر اتخاذ نمودهاند در واقع سیاست ایستادگی در برابر زیادهخواهان تا حدودی عامل به تعادل رسیدن هر دو طرف مذاکره شده اکنون دیگر ابرقدرت جهان با لحن تهدیدآمیز با ایران سخن نمیگوید و چارهای ندارد جز اینکه به شرایط اصلی و منطقی مذاکره تن دهد.
4- دست آخر اینکه آمریکا چه نیازی به مذاکره با ایران مقتدر دارد که اینگونه برای تحقق این امر دست و پا میزند؟ پاسخ ناگفته پیداست و لذا پرداختن به آن در این سطور اطاله وقت است.