تاریخ انتشار : ۲۱ آبان ۱۳۸۸ - ۰۸:۴۸  ، 
کد خبر : ۴۲۸۱۹

فلسفه به زبان دیگر


«خشت اول فلسفه به زبان ساده» عنوان ستونی است که در روزنامه همشهری چاپ می‌شود. سیاوش جمادی در این ستون، ماجرای تدوین و شکل‌گیری تفکر فلسفی در جهان را به زبانی حتی الامکان ساده گزارش کرده است و قرار است به طور متناوب آن را ادامه دهد:
اجازه دهید از سوامی ‌و یوکاناداSwami Vivekanada) ) سخنی را ترجمه کنیم که شاید کمتر کسی همچون هنری میلر که آن را در آغاز رمان کابوس تهویه هوا (The Airـ Conditioned Nightmare) آورده است و به آن توجه کرده باشد: بزرگ‌ترین مردان جهان در گمنامی‌ درگذشته‌اند. بوداها و مسیح‌هایی که ما می‌شناسیم در قیاس با بزرگ‌ترین مردانی که جهان درباره آنها هیچ نمی‌داند چیزی جز قهرمانان دست دوم نیستند. در هر سرزمینی صدها از آن قهرمانان ناشناخته زیسته‌اند و در زندگی خود خاموش کار کرده‌اند. آنها خاموش می‌زیند و خاموش می‌میرند و اندیشه‌هاشان به وقت خود در مسیح‌ها و بوداها مجال بیان پیدا می‌کند و همین مسیح‌ها و بوداهای اخیر هستند که به نزد ما شناخته شده و معروف می‌شوند. والاترین انسان‌ها به خاطر دانش خود جویای نام و آوازه نیستند. آنان اندیشه‌های خود را برای جهانیان می‌گذارند و می‌روند، آنها ادعایی بر خود ندارند و مکتب و سیستمی ‌به نام خود پی نمی‌ریزند. سرشت آنان یکسره از چنین چیزهایی رویگردان آمد. آنها ساتویکاهای (Sattvikas) ناب و بی‌غش‌اند که هرگز آشوبی بر نمی‌انگیزند، بل در عشق ذوب و محو می‌گردند.
ما می‌بینیم که گوتاما بودا (Gautama Buddha) در زندگی خود مدام این حدیث را مکرر می‌کند که من بیست و پنجمین بودا هستم. اگرچه بودایی که برای تاریخ شناخته شده است، باید اندیشه‌اش بر شالوده‌هایی که آنها ریخته‌اند، بنا شده باشد، اما آن بیست و چهار بودای پیش از او برای تاریخ ناشناخته‌اند. والاترین انسان‌ها آرام، خموش و گمنام‌اند...
افسوس که ادامه این گفتار زیبا در این مختصر نمی‌گنجد، اما همین‌ پاره گفتار را نیز اگر با حکایت سیدرتا قیاس کنیم آنقدر می‌فهمیم که بودای معروف و بوداهای گمنام همان مسیری را طی کرده‌اند که پرسش‌های فلسفی ما از آن سردرآوردند. پس به بیانی دیگر آنچه را گفتیم باز می‌گوییم: ما همه از قدیس گرفته تا ابلیس، از فیلسوف گرفته تا نافیلسوف، از شرقی گرفته تا غربی، از شاه گرفته تا گدا و خلاصه هر که و هر چه که باشیم در یک چیز یکسانیم؛ همه زاده شده‌ایم و همه می‌میریم. در «این رواق دودر» آنچه مایه تفاوت‌هاست نه زادن و مردن بل چگونه زیستن زیر قبرها همه یکسان است؛ از قبرهای مزین گرفته تا گورهای بدون سنگ. این زندگی است که اقیانوس تفاوت‌هاست. اما همه تفاوت‌ها از منظر آنچه در این بحث فرادید ماست، به دو شیوه زندگی راجع می‌گردند: نخست آن گونه زندگی که همگان در پیش می‌گیرند. زندگی همگانی اغلب سرسپرده عادات، رسوم، داده‌ها و بوده‌های موروثی است. در اینگونه زندگی که از آغاز امنیت و آرامش خود را در اتکا به عادات موروثی و همرنگی با شیوه زندگی همگانی می‌جوید، گویی براساس اتحادی ناپیدا و قراردادی نانوشته هرگونه پرسش فلسفی، هرگونه شوق شناختی که برای همان شیوه زندگی مفید فایده نباشد باید در نطفه خفه گردد. زیرا آنها نه تنها زندگی متفاوتی در پیش گرفته‌اند، بلکه خواب خلق را پریشان می‌کنند و گاه بی‌آنکه خود خواسته باشند، به نیش وجدان‌ها تبدیل می‌شوند. فلسفه و فیلسوف برحسب شیوه عادتی زندگی عامه می‌تواند آفت و بلا، برآشوبنده اذهان، مخل نظم و آرامش، پریشان‌ساز و حیرت‌برانگیز و مایه نکبت، نحوست و سرسام باشد، به همان‌گونه که تا بوده و نبوده این قرارداد پنهان امری عام و جهانی بوده، فلسفه نیز به مفهوم شوق شناخت و دانستن به یک قوم یا ملت خاص تعلق نداشته است. در هند، در چین، در ایران، در مصر، در یونان و در فلسطین و خلاصه در زادگاه تمام فرهنگ‌ها و تمدن‌ها بی‌تردید کسانی همان پرسش‌هایی را که در آغاز مطرح ساختیم، مطرح کرده‌اند و تا آنجا که هنوز فلسفه به نوع خاصی از معرفت عقلی تبدیل نشده، می‌توان رد آن را در همه جا پی گرفت. همه انبیا، همه فرزانگان، همه بوداها از خلاف آمد عادت کام طلبیده‌اند و زخم بهتان‌هایی چون تشویش اذهان و اختلال در نظم موجود را به جان خریده‌اند. عیسی مسیح گفت: «پیامبر را همه جا عزیز می‌دارند مگر در شهر خودش و در میان قوم خودش.» (مرقس ۶ـ۴)
پیامبر اسلام(ص) را مجنون خواندند چرا که بت‌ها و مسلمات قومش را متزلزل ساخت. چون نیک بنگریم چیزهایی نیز وجود دارند که خلوص و اصالت آنها از دست تطاول روزگاران درامان مانده است. مهر مادران، شکوه رقت‌انگیز زایمان و دنیای کودکان از آن جمله‌اند. هم از این رو ما نخستین رد و نشان فلسفه را در پرسش‌های کودکان جستیم. کارل یاسپرس فیلسوف آلمانی که از آسیب‌شناسی روانی به فلسفه روی آورده بود، در کتاب «کوره راه خرد» به گونه‌ای فلسفه طبیعی و خودجوش اشاره می‌کند که به باور او آن را در پرسش‌های کودکان و در برخی از الهامات دیوانگان و حتی در بصیرت روشنی که گهگاه افراد عادی در نخستین لحظات بیداری از خوابی گران پیدا می‌کنند، می‌توان یافت. اما اضافه می‌کنیم که صرافت طبع کودکان و گونه‌هایی از دیوانگان که یاسپرس نیز در آسیب‌شناسی هولدر لین، ونگوگ و استریندبرگ نشان داده است، در عین حال از کودکی تاریخ بشری نشان دارد. پیشرفت فلسفه و حتی هنر برخلاف پیشرفت علم به گذر زمان بستگی ندارد. فیزیک اینشتین مسلماً پیشرفته‌تر از فیزیک لاپلاس و نجوم کپلر بی‌تردید کامل‌تر از نجوم بطلمیوس است، اما در فلسفه کمتر فیلسوفی توانسته است فلسفه‌ای جامع‌تر از آن افلاطون و ارسطو بنا کند. نیچه و‌ هایدگر هریک به جهتی فلاسفه پیش از سقراط را بزرگترین فلاسفه همه دوران‌ها می‌دانند. به همین منوال نمی‌توان گفت که ملک‌الشعرای بهار در قلمرو شعر صرفاً از آن رو که جدیدتر است، کامل‌تر از سعدی و حافظ است.
موسیقی غرب از یوهان سباستیان باخ، موسیقی ایرانی از بداهه‌نوازی و ردیف خوانی‌های سنتی و موسیقی عرب از الحان قرائت قرآن که قرن‌ها سینه به سینه حفظ شده است، لزوماً گامی‌فراتر برنداشته است. همانطور که در شعر و موسیقی از آنجا که گوش و دل ما مشوب به آواهای ناهنجار شده، دیگر قادر نیستیم که بهجت ملکوتی و اندوه ژرف موسیقی باخ را احساس کنیم، در فلسفه نیز چه بسا جزمیات ساخته و پرداخته و سیستم‌های پرمدعا چنان حجاب ذهن ما شده باشند، که خود جهان و خود ما، یعنی آنچه محل اصیل‌ترین پرسش‌هاست، بر ما محجوب و در زیربناهای فلسفی مدفون شده باشند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات