تاریخ انتشار : ۳۰ مهر ۱۳۸۸ - ۰۸:۵۵  ، 
کد خبر : ۴۵۱۴۹
گزارشی از سخنرانی حجت‌الاسلام ذوعلم در مرکز بررسی‌های استراتژیک ریاست جمهوری

اصول‌گرایی و تحول


تهیه و تنظیم: عباس خسروانی
غالبا برداشتی که از تعبیر اصول گرایی می شود این است که اصول گرایی را مترادف با نوعی ایستایی در نظر می گیرند. بحثی که من مطرح می کنم این است که لازمه اصول گرایی، تحول است. یعنی ما اصول گرایی بدون تحول را نمی توانیم داشته باشیم؛ یکی از مبانی نظری اصول گرایی تحول است. البته هر تحولی تحول اصول گرا نیست لذا ما می توانیم از دو اصطلاح تحول اصول گرایی و تحول غیراصول گرایی صحبت کنیم که بین این دو تفاوت وجود دارد. بحث را در چهار محور دسته بندی کرده ایم. اول مبانی نظری اصول گرایی، دوم جایگاه تحول به عنوان یک اصل ثابت، سوم تعارض اصول گرایی با جمود و تحجر و چهارم تفاوتی که بین تحول اصول گرایی و تحول غیراصول گرایی وجود دارد. در مبانی نظری اصول گرایی اولین مبنا این است که اصول ثابت و چارچوب های جاودانه ای در متن جهان و در تحولات تاریخی و اجتماعی وجود دارد. اگر با یک نگاه توحیدی به جهان وانسان نگاه کنیم، می بینیم که این اصول ثابت قابل انکار نیست. اینکه سنت هایی در جهان است که این سنت ها تغییرپذیر نیست یا اینکه دین الهی قابل تغییر نیست یا بحث ارزش های اخلاقی. اگر ما بپذیریم که ارزش های اخلاقی ریشه در دین الهی دارد و چون خداوند ثابت است و تحول پذیر نیست ارزش های اخلاقی که اتخاذ شده از خداوند است تبدیل پذیر نیست همه اینها نشان دهنده این است که ما به یکسری اصول ثابتی پایبندیم و این اولین مبنای نظری اصول گرایی است، از همین جا توجه به این نکته پیدا می کنیم که اعتقاد ناب توحیدی مستلزم اعتقاد به اصول گرایی است. لذا نمی توان موحد و خداپرست بود اما اصول گرا نبود. دومین مبنای نظری در بحث معرفت شناسی است که این اصول ثابتی که وجود دارد آیا امکان دستیابی به آنها هست یا نیست؟ که ما در مبانی فلسفی و مباحث معرفت شناسی خود معتقد هستیم که کشف واقعیت برای ما کاملا میسراست. علی رغم همه محدودیت هایی که در ابزارهای ما وجود دارد اما ما می توانیم اصولی را کشف کنیم، البته به کمک عقل و وحی که دو حجت قاطع الهی هستند. ما می توانیم در عمل به اصول ملتزم باشیم. اگر از منظر توحیدی به مسئله نگاه کنیم یک بایدی هم در اینجا هست. یعنی اگر بخواهیم به مسیر کمال دست پیدا کنیم (که خود معیارها و مسیر کمال جزو اصول است) باید به این اصول معتقد باشیم تا بتوانیم به کمال دست پیدا کنیم و اینکه اصول گرایی یک نوع التزام به اصول است در خود اصول، که این مطلب قابل تامل است. یعنی ما وقتی که مبانی هستی و ارزش های اخلاقی را به عنوان اصول ثابت تلقی می کنیم. اصول گرایی به این معنا است که ما به ثبات و دوام همین اصول پایبند هستیم. بنابراین در روش ها، در قالب ها و در راهکارها و شیوه ها خود اصول گرایی اقتضا می کند که قائل به ثبات نباشیم. بنابراین در بحث اصول گرایی ما به مبانی نظری اصول گرایی باید توجه کنیم و اگر مبانی دینی و توحیدی را بپذیریم خواه ناخواه به اصول گرایی باید معتقد باشیم. نکته بعد جایگاه تحول به عنوان یک اصل ثابت در اصول گرایی است. یعنی ما در میان اصولی که می گوییم در جامعه و در تاریخ وجود دارد یکی از آنها اصل تحول است. پس خود تحول یک اصل است. بنابراین اصول گرایی نمی تواند بریده از تحول پذیری باشد. در مبانی نظری نکته ای که مورد توجه قرار می گیرد این است که خود تحولات هم مبتنی بر اصول است یعنی در چارچوب اصول ثابتی تحولات رخ می دهد. در همین موضوع تحول در قالب اصول مصداق هایی قابل توجه است؛ یکی بحث اصلاح است که این تعبیر و اصطلاح در فرهنگ و ادبیات امروز ما کاربرد دقیقی ندارد. اگر ما به قرآن مراجعه کنیم می بینیم که اصلاح جایگاه رفیعی دارد واساسا کسانی که بخواهند به مقام ولایت برسند باید مصلح باشند. اصلاح خود واصلاح جامعه به معنای گسترده آن و ذو مراتبی که دارد، یک مصداق تحول است. بنابراین پذیرش اصلاح در جامعه به عنوان یک اصل برای ما بسیار مهم و لازمه اصول گرایی است. همچنین بحث اجتهاد هم از مصداق های اصلاح هست و حتی ما در نظام فکری- دینی خودمان در مواجه با مسائل جدید به مکانیسم اجتهاد می پردازیم و از آن به عنوان یک اصل یاد می کنیم. این موضوع نشان دهنده این اصل است که تحول در اینجا پذیرفته شده است. به بیان دیگر اگر تحول در نظام اجتماعی پذیرفته نمی شد زمینه ای برای اجتهاد باقی نمی ماند و همچنین بحث مصلحت و جایگاه مصلحت در مباحث اجتماعی و سیاسی ما یکی از نشانه هایی است که نشان می دهد تحول در نگرش اصول گرایی یک جایگاه انسانی دارد. بحث دیگری که تصور می شود باید روی آن تاکید کرد، این است که ما نه تنها تحول را از لوازم اصول گرایی تلقی می کنیم بلکه فکر می کنیم بین اصول گرایی و جمود و تحجر یک تعارض آشکاری وجود دارد. یعنی تحجر به معنای در جازدن و تثبیت همه روش ها، سنت ها و آداب در جامعه با اصول گرایی در تعارض است. چراکه اصول گرایی انتظام به اصول است فقط در عرصه اصول. یعنی تعبیر اصول گرایی به این معنا است که ما مقوله های مختلف را به دو بخش تقسیم می کنیم یعنی اصول و فروع و اگر اصول را به معنای ریشه در نظر بگیریم این ریشه ها ثابت است ولی ساقه ها، شاخه ها ومیوه ها متفاوت است و دائما دچار تحول و تغییر می شوند و در فروع نمی شود به ثبات و تغییرناپذیری دست یافت در حالی که در جمود همه چیز ثابت است وباید همه آداب و رسوم و راهکارها رنگ جاودانگی داشته باشند.
غالبا در بحث های فرهنگی- اجتماعی در واقع یک نوع ترادف بین اصول گرایی و تحجر ایجاد شده است. اما تحجر در مقابل تحول گرایی است واصول گرایی معتقد به تحول گرایی است. وقتی که ما از اصول گرایی فاصله می گیریم به این معنا است که ما قائل به ریشه های ثابت نیستیم. من فکر می کنم اگر ما بپذیریم که تحول خود یک اصل است آنگاه در چارچوب تفکر اصول گرایی، تحول نه تنها کامل مجاز است بلکه لازم هم هست. در تجربه تاریخی واجتماعی، ما هم تحول اصول گرایی داشتیم و هم تحول غیراصول گرایی. در سطح تحولات جهانی در دوره جدید ما با یک نوع نگرشی روبه رو شدیم که همان نگرش های مارکسیستی و سوسیالیستی است که به دنبال تحول در جامعه جهانی بود. اینها به عنوان راهکارهایی برای رفع مشکلات جهان ارائه می شود.
بعد از گذشت 150 الی 200 سال از آغاز شکل گیری اندیشه های سوسیالیستی و مارکسیستی وایجاد نظام اجتماعی تحت آموزه های این مکتب از دهه دوم قرن 20 به بعد، می بینیم که این تحول یک تحول غیراصول گرایانه بوده است. این تحول غیراصول گرایانه موجب می شود که سرمایه ها، انگیزه ها و در واقع پتانسیلی که برای تحول در جامعه وجود دارد صرف ساز و کارهایی شود که نهایتا به نقطه ای می رسد که خود سردمداران به یک ارزیابی منفی می رسند که هر آنچه ما صرف کردیم در مسیر درست حرکت نکرده یا تحولاتی غیراصول گرایانه در قالب مبانی ایده آلیستی در غرب اتفاق می افتد. که منتهی به هدر رفتن نیروهای بشری می شود و مسیرهای رفته باید دچار برگشت شود و یک نوع بازنگری در مسیر ایجاد شود. در اینجا می توان چند مختصات تحول اصول گرایانه را تعیین کنیم. یکی از این مختصات هدفمند بودن است. یعنی وقتی ما در یک چارچوب اصول گرایانه تحول را تعریف می کنیم این تحول دارای اهدافی است که این اهداف ثابت است و ریشه در اصول دارد یعنی نقطه مطلوب مشخص است. بنابراین توانمندی هایی که صرف این تحول می شود به جای اینکه دچار گسست و اتلاف منابع شود از یک تزاید و تجمیعی برخوردار است. نیروهایی که در یک مقطعی می آیند و صرف تحول اصول گرایانه می شوند تا یک جایی بشر را پیش می برند و نیروهای بعدی از آنجا شروع می کنند و چند گام بیشتر به هدف نزدیک می کنند. نمونه کامل این تحول اصول گرایانه تحولی است که انبیاء در زندگی بشر ایجاد کردند. انبیاء الهی درصدد این هستند که خود مفهوم خدا و توجه دادن بشر به آن کانون اخلاقی را ایجاد کنند، پیامبران بعدی شریعتی را ارائه می دهند که این شریعت متناسب با سطح درک بشر کامل تر می شود تا به خاتم می رسد. ما می بینیم که در این تحول اصول گرایانه هیچ گاه با اتلاف منابع دچار بازگشت از مسیر اصلی نبودیم. لذا تزاید و تجمیع توانمندی ها از ویژگی های تحول اصول گرایانه است.این را ما در تجربه تاریخی خودمان نیز می بینیم. در زمان مشروطیت که در مقطعی دچار انحراف می شود و تحول اصول گرایانه به تحول غیراصول گرایانه تبدیل می شود، جامعه ما نیروها و توانمندی های خودش را صرف مسیری می کند که نهایتا دچار بن بست می شود و جامعه به این نتیجه می رسد که گویا تمام آن کاری که کرده آب درهاون کوبیدن بوده است. اما در جریان انقلاب اسلامی و نهضت امام، ما می بینیم که هرگز دچار حالت یاس، ناامیدی یا احساس خسارت و خسران نشدیم به این دلیل که تحول اصول گرایانه در واقع تزاید و تجمیع نیروها و توانمندی ها را به دنبال دارد. نکته سوم پشتوانه عقلانی و منطقی است. یعنی وقتی ما تحول اصول گرایانه را مطرح می کنیم که کشف این اصول با عقل و وحی انجام می گیرد کاملا معقول است و پشتوانه قابل دفاعی دارد. لذا می تواند گسترش و بسط پیدا کند. تعادل و توازن از ویژگی های دیگر تحول اصول گرایانه است. پایبندی به اصول در خود این تعادل و توازن را دارد. به همین جهت قالب ها و راهکارهای اجتماعی در تحول اصول گرایانه کاملا متفاوت است. ما در تمام تحولات اصول گرایانه ای که در جهان اسلام وجود دارد می بینیم که قالب ها و شیوه ها کاملا متفاوت است و کسانی که این اصول را به خوبی درک نکرده اند حتی احساس نوعی تضاد و تعارض می کنند. به همین جهت به تعابیری می پردازند که بعد از چند صباحی معلوم می شود تعابیرغلطی بوده است. به عنوان مثال شکل وشمایلی که تحول اصول گرایانه در کشورها دارد با قالب و شکل و شمایلی که در لبنان دارد و آنچه در عراق دارد در ظاهر تعارضاتی دارد اما همه آنها در یک چارچوب کلی تحول اصول گرایانه قابل درک است. چرا که متکی بر اصول است و متناسب با مقاطع زمانی و مکانی شکل و شمایل خود را تعریف می کند. پایداری و همه جانبه گرایی از دیگر ویژگی های تحول اصول گرایی است. تحول اصول گرایی هرگز دچار گسست و انقطاع نمی شود بلکه دائما در مسیری که مبتنی بر اصول است استمرار پیدا می کند و حتی آنچه را که ما به ظاهر یک نوع گسست تلقی می کنیم در نهضت های تحول اصول گرایانه باز هم در قالب اصول و مبانی است که خود یک نوع پیروزی محسوب می شود. لذا عبارتی که امام روی آن تاکید می کردند در نهضت ما هیچگاه شکست راه ندارد همانطور که در نهضت انبیاء و معصومین (ع) وجود نداشته است لذا ما در تحول اصول گرایی با شکست مواجه نخواهیم شد و همان شکست های ظاهری خود نوعی پیروزی است. بنابراین پایداری و ثبات در تحولات اصول گرایانه همواره هست و هیچگاه یاس و ناامیدی و بن بست در آن راه ندارد چرا که اصول ثابت و پایدار است و اصول حاکم بر تحولات هم اصول قابل تخلصی نیست و در این چارچوب تحول نه تنها مخدوش نمی شود بلکه پایه های استوارتر و قابل دفاع تری هم پیدا می کند. جمع بندی بحث بنده این است که بر خلاف برخی گمانها و تحلیل ها اصول گرایی به معنای جمود و در جازدن نیست. بلکه اصول گرایی ما را به تحول وا می دارد و این تحول و تغییر در روش ها و ابزارها لازمه اصول گرایی است. بنابراین اصول گرایی با هر گونه جمود، تحجر، پافشاری بر قالب ها و روش ها و راهکارها اساسا مخالف است.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات