تاریخ انتشار : ۱۲ آذر ۱۳۸۸ - ۰۹:۳۴  ، 
کد خبر : ۵۴۴۰۵

مذهب در عرصه عمومی

«مقدمه»: متن حاضر برگردان سخنرانی یورگن هابرماس درباره مذهب در عرصه عمومی است که در تاریخ 7 آذر 1384 (28نوامبر2005) در دانشگاه نروژ ایراد شده است. از آنجا که هابرماس به موضوع مهم تضاد بین مذهب و سکولاریسم می پردازد که نه تنها در جوامع جهانی، بلکه در جامعه خودمان و حتی در انجمن‌های اسلامی دانشگاه کشور نیز مطرح است.

در رویارویی با وضعیت موجود، نخست اجازه دهید احساسات متفاوت خود را که ترکیبی از خشنودی و ناخشنودی است برای حاضران شرح دهم. از یک سو، غیرممکن است بتوان به ارایه یک سخنرانی پرداخت که در شان والای جایزه هولبرگ بوده، انتظارات متناسب با آن را برآورده سازد. از سوی دیگر، بسیار خوشحالم که دوباره به نروژ بازگشته ام و خود را در یک فضای آکادمیک نسبتا آشنا و در میان همکاران برجسته و دوستان نزدیک خویش و در مقابل این جمع حضار با دقت و فهمیده می یابم. محیط فرهنگی بی ریا و صمیمانه که من همواره در کشور شما با آن روبرو می‌گردم مرا تشویق می‌نماید که بدون تکلیف و با انجام کارهای عادی خود، بر این موقعیت منحصر به فرد غلبه کنم. من قصد دارم درباره موضوع حساسیت برانگیزی صحبت کنم که ذهن بسیاری از ما را می‌آزارد. بعید است متوجه حقیقت نشویم که سنت‌های مذهبی و اجتماعات دینی از اهمیت سیاسی تازه‌ای برخوردار شده‌اند که تاکنون کاملا غیر منتظره بوده است.
این حقیقت، دست کم برای آن گروه از ما که از منطق عرفی موجود در جریان اصلی علوم اجتماعی پیروی می‌کرده‌اند و به این فرض باور داشتند که تجدد با سکولاریزه شدن به معنای کمرنگ شدن نفوذ عقاید و روش های مذهبی در عرصه سیاست و در زمینه کلی اجتماع، ملازمه تام دارد، کاملا دور از انتظار می‌باشد. دست کم، کشورهای اروپایی، با دو استثنای معروف لهستان و ایرلند، شواهد کافی برای کاهش تدریجی تعداد شهروندان با ایمان ارایه نموده اند، اعم از آن که مذهبی بودن را از بعد معنای نهادین آن نگاه کنیم یا از لحاظ معنای روحانی و اعتقادی آن. با این حال، وجود برخی از شاخص ها ناظر بر این واقعیت‌اند که جوامع مذهبی در مورد استراتژی‌های ارتدوکس مبتنی بر مخالف با مدرنیته عملکرد بهتری داشته‌اند تا در خصوص استراتژی‌های لیبرال مبتنی بر انطباق با مدرنیته. در صحنه بین المللی، جنبش های ارتدوکس و بنیادگرا در حال گسترش هستند. جدای از ملی گرایی هندوها، امروزه اسلام و مسیحیت دو مورد از مهمترین منابع الهام بخش مذهبی را تشکیل می‌دهند.
روند احیای اسلام، گستره جغرافیایی چشمگیری را از شمال آفریقا و خاورمیانه تا آسیای جنوب شرقی که پرجمعیت‌ترین کشور اسلامی یعنی اندونزی در آن قرار دارد، در برگرفته است. نفوذ اسلام همچنین در منطقه جنوب صحرا در آفریقا نیز در حال رشد است و در آن منطقه با جنبش‌های مسیحی رقابت دارد. در پی افزایش مهاجرت‌ها، اسلام در اروپا و کمتر در آمریکای شمالی نیز در حال گسترش می‌باشد. وقتی به کشورهایی مانند ترکیه و مصر نگاه کنیم، بیش از پیش متوجه می شویم که احیای نقش مذهب به محافل تحصیلکرده و برخوردار از فرهنگ ممتاز نیز گسترش یافته است. در بیشتر این کشورها اوج‌گیری نقش مذهب مسلما بر سیاست داخلی تاثیر داشته است. در بسیاری موارد، تشخیص میان هسته واقعی اعتقاد مذهبی و کاربرد نهادی مذهب برای رسیدن به مقاصد سیاسی، دشوار است. جنبش های بنیادگرا اغلب وارد عرصه درگیری‌های ملی و قومی می شنوند و امروزه حتی بستر شبکه‌های نامتمرکز نوعی از تروریسم را تشکیل می‌دهند که در عرصه جهانی به فعالیت مشغول است و با رفتارهای تمدن برتر غرب که به زعم آنان تحقیرآمیز است به مبارزه برمی‌خیزد.
با این حال، حمله علیه برج های دوقلو و واکنش های عجولانه در برابر حملات 11 سپتامبر، نباید توجه ما را از این حقیقت منحرف سازد که گسترش اعتقادات مذهبی عیسوی از لحاظ دامنه و شدت، کم اهمیت‌تر از رشد عقاید اسلامی در جهان اسلام نیست. پربرگر(perberger) هسته اصلی این تحول را Pentecostalism توصیف می‌کند که جزمیت انجیلی و سخت‌گیری اخلاقی را با شیوه‌های هیجان برانگیز عبادت و تاکید بر درمان روح ترکیب می‌نماید. این مسیحیان دوباره متولد شده، در مخالفت با تجدد فرهنگی و ایبرالیسم سیاسی با یکدیگر مشترک هستند، ولی در برابر الزامات ناشی از مدرنیزاسیون اقتصادی، تبعیت بیشتری از خود نشان می‌دهند. جنبش‌های عیسوی اغلب حاصل فعالیت مبلغان مذهبی در کشورهایی می‌باشند که این نوع مذهب برای آنان تازگی دارد. هم اکنون بیش از پنجاه میلیون نفر در آمریکای لاتین، مذهب خود را به پروتستان تغییر داده اند. جنبش های عیسوی گسترش خود را حتی به سمت چین، کره جنوبی، فیلیپین و قسمت‌هایی از اروپای شرقی ادامه داده‌اند.
هر دو عرصه گسترش اعتقادات مذهبی(اسلام و مسیحیت) دارای بازتاب هایی در زمینه سیاست داخلی هستند. آنها در حال باز کردن مسیر خود به طرق مختلف در عرصه بین المللی نیز هستند. ادیان جهان که تا به امروز بدنه تمام تمدن های مهم را شکل داده‌اند، برنامه روش‌های چندگانه رسیدن به مدرنیته همراه با کرامت فرهنگی را به جلو هدایت می‌کنند. اما حرارت جنبش‌های مذهبی در بیشتر موارد برخوردهای بین فرهنگ های مختلف را مسموم می‌سازد. در سمت غربی این مرزبندی، ادراک موجود نسبت به روابط بین المللی، در پرتو هراس آنها از برخورد تمدن‌ها تغییر یافته است. حتی روشنفکران غربی که تا به امروز در این زمینه خود را مورد انتقاد قرار می دادند، مدتی است که در واکنش به تصویری که دیگران از غرب ترسیم نموده‌اند، موضع تهاجمی اتخاذ کرده‌اند.
آنچه در این زمینه بیش از همه تعجب برانگیز می‌باشد، احیای نقش سیاسی مذهب در قلب جامعه غرب است. اگرچه دلایل آماری از شکل‌گیری موج سکولاریزه شدن تقریبا در تمامی کشورهای اروپایی پس از جنگ دوم جهانی حمایت می‌کند، در ایالات متحده، تمامی داده‌های موجود حاکی از آن است که بخش نسبتا بزرگی از جمعی کشور را شهروندان با ایمان و فعال از لحاظ مذهبی تشکیل می‌دهند و ظرف شش دهه گذشته وضعیت به همین منوال باقی مانده است. در اینجا، وجود نوعی هماهنگی دقیقا برنامه ریزی شده میان مسیحیان عیسوی و دوباره متولد شده از یک سو و کاتولیک های آمریکایی از سوی دیگر موجب شکل‌گیری یک ارزش افزوده سیاسی از احیای مذهب در قلب تمدن غرب می‌شود و این وضعیت در سطح فرهنگی، موجب تفرقه سیاسی در غرب می‌گردد که در اثر مسائل ناشی از جنگ عراق نیز تشدید شد. با لغو مجازات اعدام، با تصویب مقررات لیبرال درباره سقط جنین، با برابر دانستن جایگاه روابط رسمی همجنس بازان در مقایسه با ازدواج های میان دو جنس مخالف، با طرد نمودن بی قید و شرط هرگونه شکنجه و به طور کلی با برتری دادن به حقوق فردی در مقابل منافع جمعی و همچون امنیت ملیف چنین به نظر می‌رسد که کشورهایی اروپایی به تنهایی در حال حرکت در مسیری هستند که در گذشته شانه به شانه ایالات متحده در آن حرکت می‌نمودند.
با توجه به اوج گیری نفوذ مذهب در سراسر جهان، تفرقه در غرب این معنا را در پی دارد که اروپا در حال جدا کردن خود از دیگر مناطق جهان می‌باشد. از دیدگاه تاریخی، به نظر می‌رسد که خردگرایی غربی مورد نظر ماکس و بر(max weber)، علت اصلی انحراف است. به ظاهر تصویر مورد نظر غرب از مدرنیته، همانند یک تجربه روان شناختی، در حال تحمل یک تغییر اساسی است: آنچه تصور می‌شد، الگوی طبیعی آینده تمام فرهنگ های دیگر باشد، ناگهان به یک سناریوی مختص یک حالت ویژه، تغییر ماهیت می‌دهد.
حتی اگر هم این تغییر ظاهری گشتالت گونه(gestalt)، کاملاً با موشکافی های جامعه شناختی منطبق نباشد و حتی اگر بتوان با استفاده از روش های توضیحی معمول، دلایل مخالفی را مبنی بر رد موج سنگین سکولارزدایی نیز مطرح نمود، هیچ تردیدی در خصوص صحت شواهد ارایه شده و بالاتر از همه، در خصوص حقیقت شکل‌گیری عواطف سیاسی تفرقه افکن در اطراف محور اعتقاد مذهبی وجود ندارد. قطع نظر از چگونگی ارزیابی حقایق، هم اکنون یک موج فرهنگی در ایالات متحده سر بر آورده که زمینه ای را جهت مباحثات آکادمیک درباره نقش مذهب در عرصه فعالیت های سیاسی عمومی فراهم آورده است. در سطرهای آتی، من این مباحثات را پی خواهم گرفت. اجازه دهید نخست مبانی لیبرال یک دولت مبتنی بر قانون اساسی را برای شما یادآوری نمایم و به نتایجی که جان راولز (John rawls) از مفهوم موسوم به اخلاق شهروندی استخراج می‌کند اشاره کنم.
مشاجره بر سر این موضوع که یک دولت سکولار چه انتظاراتی می‌تواند از سیاستمداران و شهروندانش داشته باشد، بحثی است که در عرصه نظریه های سیاسی هنجاری دنبال شده است.
به دنبال این بحث، من تلاش خواهم نمود تا از طریق بحث درباره دیدگاه های اصلاح طلبانه‌ای که به مبانی خودشناسی دموکراسی های غربی مربوط می‌شود، برداشت خود را در مورد آنچه شهروندان مذهبی و سکولار می توانند متقابلا از یکدیگر انتظار داشته باشند عرضه کنم. از سوی دیگر، این تکالیف دشوار مدنی مبتنی بر پیش فرض وجود ذهنیت های شناخت گرایانه‌ای است که شهروندان سکولار و مذهبی باید در وهله اول آن را کسب نمایند. از آنجا که باید متضمن معنای می تواند نیز هست، ما باید توجه خود را از مباحث هنجاری به سمت معرفت شناسی معطوف کنیم و بر آن دسته از فرایندهای یادگیری تاکید نماییم که بدون آنها یک نظام سیاسی لیبرال نمی‌تواند انتظار احترام متقابل و همکاری لازم میان شهروندان برخوردار از اعتقادات و سوابق گوناگون را داشته باشد. من این تحول را به صورت نوعی آگاهی مذهبی توصیف می کنم که می‌تواند به عنوان واکنشی در مقابل چالش های مدرنیته تلقی شود و این در حالی است که آگاهی سکولار نسبت به زندگی در جامعه پساسکولار در ساختار ذهنی پسامتافیزیک به شیوه پیچیده‌ای ابراز می‌گردد. با این حال، دولت لیبرال نمی‌تواند با روش های حقوقی و سیاسی خاص خود بر آن دسته از فرایندهای یادگیری تاثیر بگذارد که تنها از طریق آن شهروندان مذهبی و سکولار می‌توانند به نگرش‌های خودباز تابنده‌ای دست پیدا کنند که اصول دموکراسی بر آن ها استوار است. از آن بدتر، مشخص نیست که آیا ما می توانیم در این قالب از تمام فرایندهای یادگیری صحبت کنیم یا خیر.
اجازه دهید بحث را با توضیح مفهوم لیبرال شهروندی دموکراتیک آغاز نمایم. خودآگاهی دولت مبتنی بر قانون اساسی، در مقایسه با سنت قراردادگرایی که صرفا بر استدلال های عمومی متکی است و فرض می‌شود همگان به طور یکسان به آن دسترسی دارند تحول یافته است. فرض وجود خرد مشترک انسانی، مبنای معرفت شناختی توجیه دولت سکولار است که نیازی به مشروعیت مذهبی ندارد و این امر به نوبه خود زمینه را برای جدایی میان دولت و کلیسا در سطح نهادین فراهم می‌سازد. البته مسلم است این برداشت لیبرال در زمینه‌ای تاریخی شکل گرفت که عبارت بود از جنگ‌های مذهبی و اختلافات عقیدتی در عصر جدید.
شکل‌گیری آزادی دینی، پاسخ سیاسی مناسب در مقابل چالش های کثرت‌گرایی مذهبی به حساب می‌آمد. با این حال، ویژگی سکولار دولت، شرط لازم ولی نه کافی برای تضمین آزادی برابر در اعتقادات دینی برای همه افراد است. اتکای صرف به حسن نیت مقامات کافی نیست. طرف‌های اختلاف، خود باید به توافق درباره مرزبندی‌های متغیر میان آزادی مثبت جهت داشتن مذهب خاص خود و آزادی منفی جهت مصون ماندن از احتمال سرکوب دست پیدا کنند و سپس باید برای تعریف آنچه که می‌تواند تحمل شود و آنچه قابل تحمل نیست، دلایل قوی پیدا شود؛ دلایلی که تمام طرف‌ها بتوانند به صورت برابر آن را بپذیرند. شیوه‌های عادلانه را تنها هنگامی می‌توان پیدا کرد که طرف‌های ذیربط یاد بگیرند در عین حال، مسایل را از دیدگاه طرف دیگر بنگرند و آئینی که بیش از همه با این هدف مناسبت دارد عبارت است از شیوه شکل دهی به اراده جمعی از طریق گفت و گوی دموکراتیک. در چارچوب دولت سکولار،حکومت به هرحال باید بر مبانی غیرمذهبی استوار گردد و آیین دموکراسی قادر است این مشروعیت سکولار را با استفاده از دو عنصر به وجود آورد. اول، مشارکت سیاسی برابر همه شهروندان که تضمین می‌کند مخاطبان قانون بتوانند در عین حال خود را نویسندگان قانون نیز قلمداد نمایند.دوم، بعد معرفت شناختی تفکر که مبنای پذیرش فرض نتایج پذیرفته شده عقلی است.
آنچه اخلاق شهروندی را تعریف می‌کند، دقیقا شرایط مشارکت موفق در این فرایند دموکراتیک است: شهروندان صرف نظر از اختلاف نظرهای همیشگی خود درباره مسایل مربوط به جهان بینی و دکترین های مذهبی، باید به یکدیگر به عنوان اعضای برابر و آزاد جامعه سیاسی احترام بگذارند و بر مبنای این اتخاذ مدنی هنگامی که نوبت به مسایل سیاسی مورد اختلاف می‌رسد، شهروندان باید برای اظهار نظرهای سیاسی خود دلایل مناسب ارایه نمایند. راولز در این زمینه از تکلیف به مدنیت و استفاده عمومی از خود سخن می‌گوید. در یک دولت سکولار تنها آن دسته از تصمیمات سیاسی مشروع تلقی می‌شوند که بتوان با استفاده از دلایل عقلی موجود و نه فقط دلایل موجود در اختیار شهروندان مذهبی یا شهروندان غیرمذهبی و یا پیروان مذاهب مختلف آنها را توجیه نمود. این محدودیت، علت عدم امکان استفاده عمومی از دلایل غیرعمومی یعنی دلایل توجیهی مذهبی را توضیح می‌دهد. اصل جدایی دولت و کلیسا، سیاستمداران و مقامات مسؤول نهادهای سیاسی را وادار می‌سازد که قوانین، احکام دادگاه و تدابیر دولتی را به زبانی تدوین و توجیه نمایند که به طور یکسان برای همه شهروندان قابل دسترسی باشد. اما در این میان وظایف شهروندان در عرصه سیاست عمومی چه می‌شود؟
 موضع راولز درباره این موضوع چنین است؛نخست آن که نظریه‌های عقلانی و جامع اعم از مذهبی را می توان در هر زمان ورد عرصه مباحثات سیاسی عمومی نمود، مشروط برآن که در زمان مناسب، دلایل سیاسی صحیح ارائه کردند که برای حمایت از اهداف نظریه‌های جامع مربوطه کافی باشد و نه صرفا دلایلی که ناشی از نظریه‌های جامع است. در مباحثات اخیر درباره استفاده عمومی شهروندان از دلایل عقلانی این محدودیت در خصوص ضروریات توجیهات سکولار با اعتراضات فراوانی روبه‌رو گردیده است.
جدی‌ترین اعتراض آن است که بسیاری از شهروندان مذهبی دلایل مناسبی برای مرزبندی مصنوعی میان مسائل سکولار و مسایل مذهبی در ذهن خود ندارند، زیرا نمی‌توانند این کار را بدون برهم زدن ثبات شیوه زندگی خود به عنوان افراد زاهد انجام دهند. این اعتراض مبتنی بر نقش یکپارچه‌ای است ‌که مذهب در زندگی افراد با ایمان ایفا می‌نماید و به عبارت دیگر، ناظر است بر جایگاه مذهب در زندگی روزمره. یک فرد معتقد به دین اعمال روزانه خود را با مراجعه به اعتقاداتش انجام می‌دهد. اعتقاد حقیقی نه فقط یک نظریه و مجموعه ای از اصول باور شده است، بلکه منبعی نیروبخش به شمار می‌رود که فرد با ایمان در کارهای عملی زندگی خود از آن بهره می‌جوید و با توجه به این حقیقت که قانون‌گذاری مدنی یک رویه مشترک است، الزام به ترجمه، حتی مبدل به یک فعالیت مشترک می‌گردد که در آن شهروندان غیرمذهبی نیز باید مشارکت داشته باشند تا هموطنان مذهبی آنها دچار تحمل یک بار سنگین و نامتوازن نشود. در حالیکه شهروندان معتقد به مذهب، تنها در صورتی می‌توانند به زبان خاص مذهب خود به سیاست‌های عمومی کمک کنند که این زبان ترجمه گردد. شهروندان سکولار باید ذهن خود را در برابر حقایق احتمالی این اعتقادات دینی ابراز شده بگشایند و حتی وارد گفت و گویی شوند که دلایل توجیهی دینی از درون آن می‌تواند با ظاهر مبدل دلایل قابل دسترس برای عموم خارج شود.
تعدیل تعریف بسیار سختگیرانه بی‌طرفی در مقابل جهان بینی‌های متعارض درعین‌حال نباید موجب ازمیان رفتن آستانه نهادین میان حیات وحش(wild life) عرصه فعالیت های سیاسی عمومی و تشریفات رسمی نهادهای سیاسی گردد. بهتر است ما این وضعیت را به یک صافی تشبیه کنیم که از میان مجموعه صداهای مختلف تنها دیدگاه های سکولار را از خود عبور می‌دهد. برای نمونه در پارلمان آیین نامه های جاری باید به رئیس مجلس اجازه دهد که نظرات و مطالب مذهبی را از صورتجلسه مذاکرات حذف نماید. حقایق موجود در دیدگاه های مذهبی ابراز شده تنها در صورتی میتواند وارد عملکرد نهادینه مذاکره و تصمیم گیری شود که ترجمه لازم پیش از ورود بحث به پارلمان یعنی در عرصه سیاست عمومی صورت گرفته باشد.
منتقدان اصلاح طلب همچون والتر اشتورف حتی قید این محدودیت مهم را نیز می‌زنند. او خواهان آن است که مجالس قانونگذاری سیاسی بتوانند از استدلال‌های مذهبی استفاده بنمایند. اگر در پارلمان‌ها بدین ترتیب به روی مباحثات مذهبی گشوده شود، ممکن است اقتدار حکومت به صورت آشکار مبدل به ابزاری برای تحمیل اراده اکثریت پیرو یک دین خاص بر دیگران شود؛ به نحوی که این اراده آیین دموکراسی را زیر پا بگذارد. به خاطر داشته باشید محتوای تصمیمات سیاسی که می‌تواند توسط دولت به اجرا درآید، باید به زبانی تدوین شود که به شیوه یکسان برای همه شهروندان قابل دسترسی باشد و باید بتوان تصمیمات مذبور را با این زبان توجیه کرد. بنابراین در صورتی که اکثریت در جریان شکل گیری عقیده و اراده دموکراتیک از عرضه دلایل قابل دسترس برای عموم. که با استفاده از آن قابلیت بازنده اعم از آن که سکولار باشد یا پیرو یک دین متفاوت باید بتواند طبق معیارهای خود حقایق را ارزشیابی و پیگیری نماید. خودداری کند، آنگاه ممکن است حکومت اکثریت به سرکوب مبدل شود.
یک اعتراض همچنان به قوت خود باقی است و نیاز به بررسی دقیق‌تر دارد. اخلاق لیبرال شهروندی حتی در معنی و قرائت تعدیل شده آن به ظاهر فشار نامتناسبی را بر بخش مذهبی جمعیت وارد می‌سازد. ضرورت ترجمه دلایل مذهبی و اولویت نهادین دلایل سکولار بر آنها متضمن آن است که شهروندان مذهبی تلاش اضافه‌ای را برای یادگیری و تطابق با مفاهیمی که آزادانه در اختیار شهروندان سکولار است به عمل آورند. دلایل عمیق تر سرخوردگی مستمر در دیدگاه های مبتنی بر بی‌طرفی دولت در برابر جهان بینی‌های متعارض ناشی از این حقیقت است که تکالیف مدنی و استفاده عمومی از عقل تنها هنگامی می‌تواند به اجرا در آید که برخی پیش فرض های ادراکی پذیرفته شوند. اعتراض به عدم تقارن میان فشارهای وارده توجه ما را به سمت فرض خاموش فرایندهای یادگیری جلب می‌نماید که مستقل از هرگونه حسن و نیت یا سوءنیت هستند. بنابراین ما باید دیدگاه خود را از مفهوم اخلاق لیبرال شهروندی به سمت تحولات ذهنی گسترده در دستاوردهایی که لیبرالیسم سیاسی موجب پیدایش آن است معطوف نماییم.
بیایید ابتدا بر تحول آگاهی مذهبی که از زمان عصر اصلاحات و روشنفکری در فرهنگ غرب شاهد بوده‌ایم متمرکز شویم. جوامع دینی سنتی باید ناهماهنگی‌های ادراکی خاصی را مورد پردازش قرار دهند که برای شهروندان سکولار مطرح نیست. جامعه‌شناسانان این مدرنیزاسیون آگاهی مذهبی را به عنوان واکنشی در برابر سه چالش توصیف نموده‌اند که عبارتند از: حقیقت پلورالیسم، ظهور علم جدید و دست آخر گسترش حقوق پوزیتیویستی و اخلاقی غیر دینی. شهروندان مذهبی باید در برابر دیگر مذاهب و جهان بینی‌هایی که با آن روبه‌رو می‌شوند و در چارچوب گفتمانی که تاکنون فقط تحت اشغال مذهب خود آنها بوده است، یک رویکرد معرفت شناسانه به وجود آورند.
آنها تا درجه‌ای موفق به انجام این کار می‌شوند که با تدبر در وضعیت خود، باورهای مذهبی خویش را به نحوی برای نظریه‌های رقیب شرح دهند که ادعای انحصاری آنها نسبت به حقیقت قابل مرمت کردن باشد. در وهله دوم، شهروندان مذهبی باید نسبت به استقلال معرفت سکولار از معرفت مقدس دینی و انحصار نهادین علم جدید در عرصه آنچه که ما از دولت‌ها و وقایع در جهان می‌دانیم، یک موضع معرفت شناسانه به وجود می‌آورند. آنها در این زمینه نیز تا اندازه‌ای به موفقیت نائل می‌شوند که رابطه میان باورهای جزمی و علمی را به نحوی درک نمایند که پیشرفت خود مختارانه در عرصه معرفت سکولار با اعتقاد آنها اعتراض پیدا نکند و سرانجام شهروندان مذهبی باید نسبت به اولویتی که دلایل سکولار در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی از آن برخوردارند، یک موضع معرفت شناختی به وجود آورند. در این عرصه موفقیت آنها تا اندازه‌ای پیش خواهد رفت که موفق شوند، ارتباطی شفاف میان فردگرایی مبتنی بر برابری انسان‌ها و کل گرایی حقوق و اخلاق و جدید از یک سو و مبانی نظریه‌های جامع دینی خود از سوی دیگر برقرار سازند.
برای رسیدن به این هدف راولز تصویر یک الگو را پیشنهاد کرده که با جهان‌بینی‌های متفاوت تناسب داشته باشد. این فعالیت خودنگری هرمنوتیک باید از درون سنت‌های مذهبی انجام شود. در فرهنگ ما این وظیفه اساسا بر عهده علم الهیات بوده است.
رویکردهای نوین معرفت‌شناسانه از طریق یادگیری کسب می‌شود، مشروط بر آن که حاصل بازسازی حقایق مقدسی باشد که برای افراد با ایمان، قانع کننده است و در چارچوب شرایط زندگی مدرن که جایگزین دیگری برای آن نمی‌توان یافت، بگنجد.
در وهله آخر این مهم بر عهده اجتماع اجرا کننده اصول قرار می‌گیرد که تصمیم بگیرد آیا پردازش جزمی چالش‌های ادراکی مدرنیته موفقیت آمیز بوده‌اند یا نه. تنها در آن زمان است که فرد حقیقتاً با ایمان، تفسیر مدرن را در نتیجه فرایند یادگیری می‌پذیرد.
تاکنون همه شواهد در جهت حمایت از نظریه توزیع نامتقارن فشارهای ادراکی بوده است. شهروندان مذهبی برای سازش با انتظارات اخلاقی ناشی از شهروندی دموکراتیک باید یاد بگیرند که چگونه رویکردهای معرفت شناختی تازه نسبت به محیط سکولار خود اتخاذ نمایند. در حالی که شهروندان سکولار در وهله اول در معرض این فشارهای ادراکی قرار دارند. با این حال شهروندان سکولار نیز در تمام فشارهای ادراکی آزاد نیستند، زیرا آگاهی سکولاریستی برای احترام لازم به همکاری با شهروندان دینی کفایت نمی‌کند. تا زمانی که شهروندان سکولار، سنت‌های مذهبی و اجتماعات دینی را همچون مراسم منسوخ جوامع پیش از مدرنیته تلقی می‌کنند که به حیات خود در عصر حاضر ادامه داده‌اند، ممکن است طعمه آنچه که من دیدگاه سکولاریستی می‌نامم قرار بگیرد؛ سکولاریست از آن جهت که آزادی مذهب را تنها به صورت حفاظت طبیعی گونه‌های منقرض درک می‌کنند. از منظر دید آنان، مذهب فاقد هرگونه توجیه ذاتی برای ادامه حیات است.
اصل جدایی دولت و کلیسا برای آنها تنها می‌تواند معنای لائیک بی اعتنایی و کار به کار یکدیگر نداشتن را به همراه داشته باشد. واضح است که نمی توان از شهروندانی که این موضع معرفت شناختی را نسبت به دین اتخاذ می‌کنند انتظار داشت در حل مسایل سیاسی، کمک گرفتن از دیدگاه های دینی را چندان جدی بگیرند و یا حتی به ارزیابی این دیدگاه‌ها در رابطه با مطلبی که به زبان سکولار نیز قابل ابراز است و می‌توان آن را با کمک دلایل سکولار توجیه نمود، کمک کنند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات