دکتر حسین هوشیار
صعود مسالمتآمیز چین به جرگه کشورهای مطرح نظام بینالملل به یک واقعیت غیرقابل انکار تبدیل گشته است. از 1978 رهبران چین توجه خود را به این نکته معطوف کردند که برای پایهگذاری قدرت و کسب اعتبار جهانی پایهگذاری یک اقتصاد پویا و بینالملل محور ضروری است. رهبران چین بعد از هزینههای سنگینی که پرجمعیتترین کشور جهان برای تجربه نابخردیهای مائوتسه تونگ در خصوص تعریف بزرگی و عظمت پرداخت، برخلاف بسیاری از کشورهای درحال توسعه و جهان سومی، نگاه حاکم را متحول ساختند.
اینان این نگرش را پذیرا شدند که برای کسب جایگاه متمایز جهانی، غنا بخشیدن به هویت ملی و وادار ساختن دیگر بازیگران به در نظر گرفتن منافع ملی کشور در ابتدا باید اولویتها را درک کنند. اولویتها محققاً تخصیص منابع برای تسلیحات و برتری نظامی در منطقه نیست. رهبران چین دستیابی به سلاح اتمی یا دستیابی به تکنولوژی ساخت چنین سلاحهایی و برتری نظامی منطقهای را مطلوب چین نیافتند. در تحلیل نهایی تمامی کشورهایی که در عصر مدرن به سلطهگری پرداختند و جهان را متاثر ساختند در ابتدا به تفوق اقتصادی دست یافتند و به دنبال آن این توانمندی را به حیطه نظامی منتقل کردند و به ایفای نقش فرامنطقهای و در سطحی وسیعتر نیز به بازیگری جهانی پرداختند.
تحول تدریجی در ساختار اقتصادی کشاورزی در انگلستان از اوایل قرن پانزدهم آغاز شد. معرفی سرمایهدرای تجاری و در نهایت جایگزینی انرژی فیزیکی با انرژی مکانیکی بود که به انقلاب صنعتی فرصت تولد داد و به انگلستان ابزار ضروری و لازم برای یکه تازی جهانی اعطا کرد. همه این تحولات در قرن نوزدهم به اوج خود رسید. با تکیه بر ظرفیتهای اقتصادی و بازتابهای بینالمللی رونق اقتصادی در داخل بود که رقبا و دشمنان این کشور به ارزیابی مثبت به قدرت نظامی این کشور پرداختند. این بدان معنا است که برای دستیابی به کارآمدی نظامی و تاثیرگذاری دراین رابطه در وهله اول نیاز به تحقق برتری روانی در رابطه با رقبا و دشمنان است. برای پیروزی نظامی و نیز ایجاد هراس در بین رقبا لازم است کشورهای ضعیف برای قبول سلطه آماده شوند و در این راستا لازم است طرفهای مقابل از نظر روانی به این نقطه برسند که پذیرش سلطه توجیهی عقلانی دارد.
دستیابی انگلستان به توسعه و رونق اقتصادی از نظر روانی این کشور رادر مرحلهای بالاتر از رقبا قرار داد و این ذهنیت را به وجود آورد که این کشور مسیر مطلوب آینده را در اختیار دارد. با توجه به اینکه آینده همیشه ابهام را برمیانگیزد، کشوری که امروز در مقام مقایسه با دیگران زندگی مطلوبتری برای مردم خود فراهم کند به طور اتوماتیک صلابت معنوی و فرصت فشار آوردن به دیگران را در جهت تحقق منافع خود به دست میآورد. قدرت اقتصادی است که به برتری نظامی فرصت تجلی میهد. در اختیار داشتن اعداد و ارقام فراوان تجهیزات نظامی و در اختیار داشتن خیل وسیعی از مردم در کسوت نیروهای مسلح در بطن جامعهای که فقر اقتصادی را تجربه میکند. در بلندمدت به سقوط منجر میشود. اتحاد جماهیر شوروی با نزدیک به بیستهزار کلاهک هستهای به جهت اینکه نمیتوانست کفش مورد نیاز مردم خود را تولید کند و مردم باید در برابر نانواییها صف می بستند تا نان مورد نیاز خود را فراهم کنند نتوانست در صحنه جهانی حوزه نفوذ خود را گسترش دهد. شوروی با وجود داشتن قدرت نظامی برابر با آمریکا فاقد برتری روانی در رابطه با کشورهایی بود که میخواست آنها را در اختیار بگیرد.
قدرت نظامی تنها هنگامی موثر است که در ابتدا قبل از توسل به آن بتوان روحیه طرف مقابل را تضعیف کرد. این تنها هنگامی امکانپذیر است که بتوان نشان داد که مردمی مرفه و کشوری توسعه یافته خواهان تاثیرگذاری است. دولتمردان چین بعد از اینکه مائوتسه تونگ پذیرفت از سال1939 منابع انسانی، معنوی و مادی جامعه را با شعارهایی بدون مبنای تئوریک به هدر رفته است برای ارتقاء به جایگاه متناسب تاریخی در شرق آسیا و اعتبار جهانی با دو مدل مواجه شدند. براساس مدل شوروی تاکید را بر توفیق در دستیابی به برابر نظامی یا در صورت امکان برتری نظامی نسبت به بزرگترین جغرافیایی ارضی به کشوری معتبر و تاثیرگذار را مدنظر قرار داد. در این مدل سرمایهگذاریها به سوی بخش نظامی سرازیر میگردید و آن بخش از سرمایه هم که به سوی بخش تولیدی معطوف میگردید، به حیطههایی تخصیص یافت که استفاده دوگانه از آن میسر بود. به همین روی بخش مصرفی کمترین درصد سرمایهگذاریها را به خود اختصاص میداد. کشوری که موفق به فرستادن اولین انسان به مدار زمین گشت یکی از مطرحترین جتهای جنگنده راتولید کرد و قویترین تانکها را از خط تولید بیرون فرستاد، از برآوردن نیازهای مصرفی تودههای روسی عاجز ماند و درعینحال کمترین بخش از بازار جهانی را به کالاهای خود اختصاص داد.
شوروی از راضی کردن تودههای روسی و ارتقای سطح زندگی آنها غافل ماند و از عرضه کالاهای قابل رقابت بازار جهانی عاجز ماند. کشوری با منابع عظیم انرژی، منابع وسیع زیرزمینی و جمعیت تحصیلکرده و متخصص به جهت اولویتهای سختافزاری و نادیده انگاشتن واقعیات تجارت جهانی در نهایت در عین دستیابی به برابری نظامی و در بعضی از حیطههای برتری نظامی مقام یک قدرت درجه دوم را تجربه کرد. براساس مدل آمریکایی که در قرن نوزدهم پیاده شد اولویت دادن به بزرگی و اعتبار اقتصادی به عنوان سنگبنای ارتقای بینالمللی حیات یافت. در بین رهبران آمریکایی در قرن نوزدهم این اجماع وجود داشت که برای حضور قدرتمند و تاثیرگذار در صحنه جهانی در وهله اول نیاز به شکل دادن به زیربنای بنیانهای اقتصادی است . قدرت اقتصادی به تبع خود امکان و فرصت بینالمللگرایی را در صحنه سیاست خارجی فراهم میآورد.
آمریکاییان این را باور داشتند که تنها در صورتی میتوان به یک بازیگر مطرح و تاثیرگذار در صحنه جهانی برای مدتهای طولانی تبدیل شد که از بنیه اقتصادی در داخل ودسترسی به بازارهای جهانی برخوردار بود. به همین روی بخش اعظم سرمایهگذاری در قرن نوزدهم به بخشهای غیرنظامی تخصیص داده شد و آمریکا در صحنه جهانی سیاست غیرفعال و انزوا را در پیش گرفت. تنها در صورتی میتوان در گستره جهانی به ایفای نقش تعیینکننده پرداخت که در داخل رفاه اقتصادی و در بازار جهانی کالای با کیفیت بالا برای عرضه وجود داشته باشد. آمریکا تا سال 1898 از ماجراجویی خارجی به شکل گسترده آن در فرا قاره خودداری کرد و تمامی توجه و سرمایه را معطوف به دستیابی به یک اقتصاد رقابتی ساخت. صعود آمریکا به جایگاه یک کشور فعال در صحنه بینالمللی و ایفای نقش کلیدی در تعیین جهتگیریهای بازیگران بینالمللی هنگامی تبلور یافت که این کشور به توسعه اقتصادی دست یافت و از توانایی اقتصادی برای حضور در بازارهای رقابتی در صحنه جهانی برخوردار شد.
به دلیل دستیابی به بنیه اقتصادی بود که این کشور را از این قابلیت برخوردار بود که در سال 1917 با حضور خود در جنگ اول جهانی بتواند جبهه پیروز را مشخص کند. رهبران چین به وضوح در سیاستهای خود نشان دادهاند که مدل آمریکایی را مطلوب و مناسب برای چین یافتهاند. به همین روی است که از 1978 عمده سرمایهگذاری به بخشی اقتصادی معطوف گشته است و این کشور در صحنه جهانی از ورود به ماجراجویی امتناع کرده است و سیاست همراهی با اجماع جهانی را دنبال کرده است. رهبران چین همانطور که رهبران آمریکا یکصدسال را به بینهسازی اقتصادی تخصیص دادند و بعداز آن تصمیم به جهانگشایی گرفتند، تصمیم را بر این قرار دادهاند که پنجاهسال را به پیادهسازی ساختارهای اقتصادی اختصاص دهند و به دنبال مطرح شدن در بازارهای جهانی به عنوان یک اقتصاد مطرح به توسعه نفوذ سیاسی و تاثیرگذاری در قلمرو نظامی بپردازند.
کنت و التز: توازن به ضرورت قدرت
طبیعت بشر و کیفیت الگوهای قدرت به ترتیبی است که استعداد وسیعی برای شکلگیری مناقشه وجود دارد. کشورها به عنوان مطرحترین و تعیینکنندهترین بازیگران صحنه بینالمللی به دلیل تفاوتهای اساسی در ساختار سیاسی، بهرهمندی متفاوت از منابع انسانی، مادی و روانی، موقعیت جغرافیایی غیریکسان، ذهنیتهای متمایز فرهنگی حاکم دربین تصمیم گیرندگان و حافظه تاریخی به شدت غیرهمسو همواره تعریف متفاوتی از منافع ارائه میدهند آنچه مسلم به نظر میرسد این نکته است که در آینده نه چندان دور به جهت رشد سریع اقتصادی چین این کشور در موقعیتی قرار خواهد گرفت که به یک هژمون منطقهای و به دنبال آن به یک بازیگر رقیب و قدرتمند در صحنه جهانی تبدیل میشود. افزایش قدرت چین که به دنبال دستیابی به توانمندیهای اقتصادی گریزناپذیر خواهد گشت، توازن قوا را در منطقه شرق آسیا و در مدت زمان دیرتری توازن را در آسیا و سرانجام توازن قوا در صحنه جهانی را به چالش خواهد گرفت. از نقطهنظر کنت والتز که درک ماهیت الگوهای قدرت را تعیینکننده فهم و پیشبینی رفتار بازیگر و بالاخص بازیگران مطرح و بزرگ میداند، افزایش قدرت بازیگر در حال صعود منجر به واکنش بازیگر مطرح و یا بازیگران بزرگ میگردد.
با توجه به اینکه اقتصاد چین در حال بزرگشدن است بایستی ان را طبیعی فرض کرد که این کشور در یک برهه زمانی مناسب این قدرت اقتصادی را به پایهای برای کسب قدرت نظامی تبدیل خواهد کرد. چین که از 1978 تا پایان سال 2004 به طور متوسط از نرخ رشد اقتصادی 1/6 درصد برخوردار بوده است پر واضح است در موقعیتی قرار بگیرد که از امکان افزایش قدرت نظامی به لحاظ طبیعت رشد اقتصادی بهرهمند شود. افزایش قدرت نظامی این کشور به معنای چالش قدرت برتر منطقهای و جهانی است. با توجه به اینکه قدرت برتر و کشوری که تحت چالش قرار خواهد گرفت ایالات متحده آمریکا خواهد بود، باید منتظر شکل گرفتن مناقشه و رقابت گسترده دو طرف بود. در چارچوب تئوری والتز همانطور که در طبیعت خلأ جایز نیست در صحنه بینالملل نیز خلأ غیرطبیعی است و به همین روی است که آمریکا در جهت مبارزه با چالش گریزناپذیر چین که برآمده از افزایش قدرت نظامی این کشور خواهد بود چارهای جز حرکت به سوی توازن نخواهد داشت. دو راه برای توازن اجتنابناپذیر افزایش قدرت چین وجود دارد که توازن منطقهای و جهانی را به ضرر آمریکا بر هم خواهد زد. آمریکا میتواند به توازن داخلی متوجه شود و چالش چین را مهار کند یا اینکه به توازن خارجی متوسل شود و از این طریق با چالش چین به مقابله برخیزد.
البته اینکه آمریکا برای مهار صعود چین و توازن چالش این کشور به کدامین روش متوسل شود بستگی به شرایط بینالمللی، موقعیت جهانی آمریکا، ارزشهای رهبران آمریکا و شرایط داخلی این کشور خواهد داشت. با وارد کردن این فاکتورها در جمعبندی نهایی است که آمریکا مطلوبترین روش توازن چین را دنبال خواهد کرد. اینکه قدرت چین در حال افزایش است جای هیچگونه بحث و تردیدی ندارد و اینکه آمریکا به ضرورت برای حفظ موقعیت خود به توازن این کشور خواهد پرداخت نیز یک واقعیت است اما اینکه چگونه این توازن حادث خواهد شد محققاً در حال حاضر واضح و روشن نیست. آمریکا تلاش میکند چین را متوازن کند اما اینکه چه زمانی این توازن ضروری جلوه کند و با چه روشی حادث شود به هیچ روی قابل پیشبینی نیست، چرا که متغیرهای مهمی از جمله کیفیت تکنولوژی، موقعیت بینالمللی کشورهای برتر، سطح رشد و توسعه اقتصادی و ظرفیتهای نظامی باید به محاسبه درآیند که در شرایط کنونی قابلیت ارزیابی آنها نیست. افزایش قدرت نظامی چین که به دنبال افزایش قدرت اقتصادی این کشور حادث خواهد شد، آمریکا را در موقعیتی قرار خواهد داد که وظیفه خود میداند برای حفظ جایگاهی بینالمللی و مهار چالش چین به سیاست توازن قوا متوسل شود.
استیفن والت: توازن به ضرورت ترس
این نظریه که توازن به طور اتوماتیک شکل میگیرد و خارج از اراده بازیگر و بدون توجه به محتوای قدرت است برای بسیاری قابل هضم و پذیرش نیست. اینکه آمریکا به ضرورت افزایش قدرت چین وچالش گریزناپذیر این کشور به جهت افزایش قدرت مجبور به توازن قدرت چین است، فاقد یک مقبولیت همهگیر است. درچارچوب نظری والت آنچه توازن را ضروری میسازد صرف افزایش قدرت چالشگر نیست بلکه ماهیت قدرت درحال صعود است. از این نظر پر واضح است که کشورهای دارای ظرفیتهای یکسان نباشند. همانگونه که جان مرشایمر آن را به روشنی نشان داده است کشورها دارای توانایی یکسان، برای بسیج منابع مهارت یکسان ندارند. درعین حال بازیگران در فضایی که امنیت بالاترین ارزش است میزان یکسانی از منابع را به فعالیتهای نظامی اختصاص نمیدهند. پس واضح است که به جهت تفاوت در توانمندیها، رقابت و مناقشه فرصت نمو بیابد. اما آنچه مهم است توجه به کیفیت، ماهیت و جهتگیری قدرت است.
همواره تنها علیه قدرتی توازن شکل میگیرد که تهدیدگر است. پس آنچه توازن را اجتنابناپذیر میسازد این است که قدرت درحال صعود رفتاری تهدیدکننده داشته باشد. صعودچین از این دیدگاه به طور اتوماتیک منجر به واکنش توازنگر آمریکا نخواهد شد مگر اینکه قدرت چین در شرق آسیا و یا جهان تهدیدی را متوجه آمریکا نماید. آنچه واضح است این نکته که موضوع تایوان یکی از نقاط ثباتزدا در روابط دو کشور آمریکا و چین است. در صورتی که چین از قدرت نظامی خود برای برهم زدن وضع موجود در رابطه با تایوان تصمیم به استفاده بگیرد آمریکا آن را تهدیدی برای امنیت خود و تعهدات بینالمللیاش ارزیابی خواهد کرد و درصدد متوازن کردن چین برخواهد آمد. رفتار چین نسبت به تایوان که درسال1895 برای اولین بار برای آمریکاییان ملاک ارزیابی نیات چین در حال صعود خواهد بود.
از آخرین سالهای سلسله مینگ در اواخر قرن شانزدهم تا شکلگیری چین مدرن، این کشور در رابطه با کره، ژاپن، ویتنام و دیگر کشورهای شرق آسیا اقداماتی را انجام داده است که منجر به حساسیت این کشورها در خصوص افزایش قدرت چین شده است. در صورتی که این کشورها افزایش قدرت چین را تهدیدی برای منافع خود بیابند باید انتظار یک ائتلاف وسیع بین این کشورها و آمریکا را داشت که خود دلیل بزرگی است برای اینکه چین از هرگونه اقدام تهدیدآمیز و مناقشهبرانگیز پرهیز کند. به همین روی تا زمانی که افزایش قدرت چین از نقطهنظر آمریکا منجر به تهدید منافع منطقهای و جهانی این کشور نشود میتوان انتظار داشت که دو کشور رقابت در حیطه اقتصادی را مرکز تمرکز منابع و انرژی خود بیابند. اما در صورتی که آمریکا در افزایش قدرت چین، نشانههایی از تهدید را ملاحظه کند برقراری توازن را از طریق ائتلاف با کشورهای منطقه یا از طریق تقویت بنیه نظامی خود دنبال خواهد کرد.
رابرت گیلپن: توازن به ضرورت اقتصاد
کشور چین با وجود اینکه بیشترین جمعیت جهان را در خود جای داده است براساس واقعیات تاریخی مناقشه بین این کشور و همسایگانش، دل مشغولی امنیتی را برای بسیاری اولویت نمیداند. برای کسانی از قبیل جان مرشایمر تنها باید علیه بازیگری به مقابله برخاست که در همسایگی قرار دارد و درحال صعود است. با توجه به همین نکته است که مطرح میگردد چرا هیچ کشوری نقش انگلستان را به عنوان توازنگر زیر سئوال نبرده زیرا انگلستان یک قدرت دریایی بود در حالی که افزایش قدرت فرانسه و آلمان که قدرتهای زمینی بودند منجر به پایهگذاری جنگهای گسترده در اروپا در قرن هجدهم و نوزدهم گشت. از این منظر قدرتیابی چین ضرورتی برای توازن ایجاد نمیکند. ازاین منظر قدرتیابی چین ضرورتی برای توازن ایجاد نمیکند. اما بر اساس منطق اقتصاد سیاسی برآمده از نظرات رابرت گیلپن افزایش قدرت اقتصادی و حرکت به سوی تفوق اقتصادی نیاز به ایجاد توازن را برای کشوری که در حال از دست دادن موقعیت برتر اقتصادی است اجتنابناپذیر میسازد.
هر کشوری سعی دارد که در منطقه خود به هژمونی دست یابد و در عینحال از ارتقای دیگر کشورها به موقعیت هژمون در منطقه آن بازیگران جلوگیری کند. کشور چین از ویژگیهای یک قدرت در حال صعود اقتصادی برخوردار است و از این روی ضروری است که قدرت هژمون منطقهای جلوگیری کند. صرف توسعه اقتصادی ضرورت توازن علیه چین را از این دیدگاه الزامی میکند. رشد سریع اقتصادی، چین را در مسیری قرار داده است که هژمونی در حیاط خلوت این کشور را در آینده نه چندان دور متحمل میسازد. کشورهای منطقه از قبیل ژاپن، کره، اندونزی و سنگاپور که سابقه تعارضات و مناقشات تاریخی با چین را تجربه کردهاند محققاً از تحقیق یافتن این چشمانداز خشنود نیستند. دستیابی چین به موقعیت هژمون منطقهای ضرورتاً آمریکا را وادار به تلاش برای جلوگیری از صعود چین و توازن این کشور خواهد کرد. از 1978 تا پایان سال 2003 تولید ناخالص چین به میزان 337 درصد افزایش نشان داده است . هرچند که امروزه تولید سرانه چین تنها 15 درصد ایالات متحده آمریکا است اما این کشور از مزیتهایی برخوردار است که کشورهایی از قبیل کره و ژاپن که میسر توسعه را زودتر شروع کردند فاقد هستند. چین دارای ذخیره فراوان نیروی کار ارزان است که در روستاها سکونت دارند. تقریباً 70 درصد جمعیت این کشور این امکان را دارد که تعداد وسیعی از کارگران را از حوزه کشاورزی که سطح تولید پایین است به حوزه تولید صنعتی که سطح تولید بالا است منتقل کند. در ضمن و شاید از هر عامل مهمتر دیگری که نقش اساسی در تبدیل چین به یک قدرت برتر اقتصادی و در نتیجه به یک رقیب اقتصادی برای آمریکا بازی میکند، سطح بالای سرمایهگذاری در این کشور است.
سرمایهگذاری در این کشور که به اندازهای 40 درصد از تولید ناخالص ملی است از بالاترین سطوح سرمایهگذاری در آسیا برخوردار است. با در نظر گرفتن این واقعیات است که آنچه توازن چین را برای آمریکا به عنوان قدرت هژمون جهانی ضروری میسازد همانا توسعه شتابان اقتصادی این کشور است . از دیدگاه نظریهپردازان اقتصاد سیاسی ارتقا و صعود اقتصادی چین در صورت عدم توازن منجر به تضعیف موقعیت آمریکا و تبدیل چین به هژمون جهانی خواهد شد.