تاریخ انتشار : ۲۶ آبان ۱۳۸۷ - ۰۸:۵۸  ، 
کد خبر : ۵۹۱۶۳

سیاست گسترش خانواده هسته‌ای و تأثیر آن بر گسست نسلی

نویسنده: یعقوب توکلی اشاره: در این مقاله، یکی از اصلی‌ترین عناصر اجتماعی را که در سیاست‌های استعماری به‌شدت به آن توجه شده است، بررسی می‌کنیم. مقدمه: بررسی زندگی اجتماعی بشر نشان می‌دهد که روابط انسان‌ها بر تعامل آنان با یکدیگر استوار است و چگونگی تنظیم و سازماندهی این تعامل، بخشی از دغدغه‌های اصلی زندگی هر انسانی است و به تبع آن، حکومت‌ها و قدرت‌های اجتماعی تأثیرگذار در عرصه روابط اجتماعی، توجه بسیاری به چگونگی پیوندها و ارتباطات و تعاملات دارند. واقعیت این است که قدرت‌های برتر اجتماعی، توان و قدرت خویش را مدیون چگونگی و میزان دخالتشان در تنظیم روابط نهادها و اجتماعات جامعه‌اند، مثلاً‌ ممکن است مقتضای شکل‌گیری یا قدرتمندی حکومت، وحدت و هماهنگی آحاد افراد جامعه باشد و این امر، در زمانی به وقوع خواهد پیوست که حکومت و مردم در برابر دشمنی خارجی و فرامرزی قرار داشته باشند. بنابراین حکومت و قدرتمندان نیاز شدیدی به همگرایی مردم و اجتماع دارند. اگر نیروهای حاکم در جامعه در برابر قدرت خارجی، احساس خطر نکنند و در واحدهای اجتماعی، قدرت معارض وجود داشته باشد؛ طبیعی است که تفرق و چندپارگی ایجاد می‌شود.تردیدی نیست که اعمال قدرت حکومت در شکل‌گیری مناسبات اجتماعی و وضعیت نیروهای اجتماعی بسیار مؤثر است. همچنین چنانچه قدرتی خارجی بخواهد به کشور دیگری نفوذ کند، باید در میان مردم و عناصر اجتماعی آن کشور تفرقه ایجاد کند، زیرا در صورت ایجاد تفرقه در میان نیروهای یک کشور امکان تعامل جابرانه و حاکمانه با هرکدام از این نیروها و در نهایت اغلب نیروهای موجود در یک کشور، میسر و شدنی خواهد بود. بی‌سبب نبود که قدرت‌های استعماری برای نفوذ در کشورهای تحت سلطه،‌ اصلی‌ترین هدف سیاست خویش را اعمال روش‌های واگرایانه قرار دادند، زیرا در صورت واگرایی واحدهای مختلف اجتماعی و انسانی، امکان تصمیم‌گیری برای آنان به مراتب آسان‌تر از واحدهای مختلف همگراست. اگر بخواهیم عناصری را که سبب همگرایی و وحدت در جوامع می‌شود، برشمریم، قطعاً، عناصری چون مذهب، اعتقادات،‌ وطن، محل زندگی،‌ منفعت جمعی و ملی و عشیره و خانواده از مهم‌ترین این عناصرند. با بررسی تاریخ ورود استعمار غرب به کشورهای تحت سلطه و واکاوی اهداف استعماری و امپریالیستی آنان درمی‌یابیم که قدرت‌های استعماری به دنبال سلطه ‌سیاسی و نظامی و اقتصادی برای رسیدن به منافع جمعی استعمارگران بوده‌اند.برای رسیدن به چنین اهدافی،‌ غرب استعمارگر تلاش کرد تا عناصر اجتماع و وحدت‌بخش جوامع را تضعیف کند و میان آن‌ها و آحاد مردم جدایی افکند. تضعیف عنصر دین و اعتقادات مذهبی به همراه گسترش اندیشه فراماسونری و جهان‌وطنی و خدای بدون دین (دئیسم)، تلاش برای برقراری اصل اقتصادی تخصص و تقسیم بین‌المللی کار که باعث تک‌محصولی شدن کشورهای تحت سلطه شد،‌ تحمیل جنگ‌ها و سیطره‌‌جویی‌های نظامی و تلاش برای نفوذ در عرصة تصمیم‌گیری سیاسی و اعمال خشونت و خون‌ریزی‌های گسترده و ارتکاب جنایات جنگی و نسل‌کشی از روش‌هایی بوده است که موجب تداوم استعمار شد که توضیح این موارد در این مقاله نمی‌گنجد.

«عشیره» اصلی‌ترین محور زندگی جمعی

اگر به گذشته ایران و کشورهای تحت سلطه غرب یا حتی کشورهای غربی توجه کنیم، درمی‌یابیم که عشیره و فامیل، پایه اصلی نیروهای اجتماعی بوده و این همبستگی در اکثر موارد، مانع به کارگیری سیاست‌های مختلف بوده، زیرا عشیره علاوه بر کارکرد اجتماعی و حفظ پیوند اعضای خانواده، در عرصه اقتصاد و سیاست و امنیت کارکردهایی مهم داشت؛ مثلاً عشایر تنگستانی به رهبری رئیس‌علی‌دلواری و همچنین جمعی دیگر از سران عشایر جنوب، در برابر استعمارگران در زمان جنگ‌ جهانی اول بسیار مقاومت کردند. در عراق نیز مقاومت عشیره‌ای در تحولات 1920 میلادی بسیار تأثیرگذار بود. نکته مهم این است که پیوند عشیره‌ای سبب می‌شد که در صورت ورود یک عنصر سیاسی یا امنیتی یا اقتصادی مخاطره‌آمیز، عناصر عشیره با سرعت بیشتری در یک صف متحد شوند و متغیرهای تصمیم‌گیری کمتری در چنین شرایطی شکل می‌گرفت.

علاوه بر فرصت‌های سیاسی و امنیتی که برای عشیره‌ها و خانواده‌های بزرگ سنتی وجود داشت، این خانواده‌ها از فرصت مناسب اقتصادی و معیشتی نیز برخوردار بودند زیرا به علت وجود زندگی جمعی و تقسیم وظایف، فرصت‌های بسیاری در اختیار داشتند. تقسیم وظایف و در کنار آن، زندگی جمعی به اعضا فرصت فراغت و در نتیجه فرصت بیشتر پرداختن به امور اجتماعی و سیاسی را می‌داد. در چنین شرایطی طبیعی است که امکان انتقال ارزش‌های سنتی و اجتماعی نسل پیشین به نسل جدیدتر فراهم می‌شود خاصه آنکه در چنین خانواده‌هایی سالمندان نگهداری و مراقبت از کودکان را بر عهده داشته‌اند و این امر سبب پیوند بدون واسطة نسل متقدم بر نسل متأخر بود و عملاً‌ فرایندی به نام گسست نسل‌ها صورت نمی‌گرفت و به علت پیوند نسل‌ها و انتقال ارزش‌های سنتی و مذهبی یک جامعه به نسل‌های بعد، فرصت زیادی برای انتقال ارزش‌های وارداتی و استعماری غرب فراهم نمی‌آمد.

صرف‌نظر از درستی یا نادرستی ارزش‌های سنتی جوامع، پایبندی آنان به این ارزش‌ها مانع از پذیرش مدل و سبک و روش‌های زندگی مورد نظر سران سرمایه‌داری غرب است و این امر یعنی تولید اندک کالاهای سرمایه‌داری غرب.

بنابراین یکی از اهداف این کشورها ایجاد افتراق در روابط عشیره‌ای بوده است و بی‌سبب نیست که از زمان برقراری سلطة مستقیم غرب بر ایران با به سلطنت رسیدن خاندان پهلوی از اصلی‌ترین سیاست‌های پهلوی اول، مبارزه گسترده با عشایر بوده است.1

نبرد با زندگی عشیره‌ای

با روی کار آمدن رضا شاه، عشایر که رقیب پرقدرت و در عین حال مزاحم قدرت‌های خارجی بودند، به‌ویژه انگلیسی‌ها که برای غارت نفت ایران به امنیت نیاز داشتند، هدف بی‌رحمانه‌ترین و ناجوانمردانه‌ترین کشتارها و توطئه‌ها قرارگرفتند.

رضاخان دو طرح سیاسی «تخته قاپو» و «خلع سلاح» را علیه عشایر کشور، هم‌زمان اجرا کرد و سنگدل‌ترین افسران ارتش خود را برای اجرای این دو طرح انتخاب کرد.

رفتارهای غیرانسانی و کشتارهای وحشیانه ارتش رضاخانی در برخورد با عشایر، بسیار تلخ و دردآور است. همین اندازه کافی است که سپهبد احمد امیراحمدی، لقب قصاب لرستان، سپهبد جان محمدخان قصاب ترکمن‌صحرا و سپهبد شیبانی لقب قصاب بویراحمدی و عده‌ای دیگر از افسران ارشد نیز افتخار لقب قصابی در مناطق دیگر کشور را به‌ دست آوردند!2

شماری از نویسندگان و پژوهشگران به رفتار خشن رضاخان در سرکوب عشایر اشاره کردند که ذیلاً برخی از آن‌ها را ذکر می‌کنیم.

استفانین کرونی در این‌باره می‌نویسد: «رضاخان که گویی ارتش خود را صرفاً برای جنگ با عشایر تشکیل داده بود، از افراد خود می‌خواست تا سرباز قرن نوزدهمی منفعل و فاقد تحرک نباشند، بلکه سربازی وفادار، فعال و آماده برای شرکت در جنگ‌های دائمی علیه عشایر قدرتمند باشند.»3

این سیاست خشونت‌آمیز در مناطق عشایری و لرنشین با قدرت هرچه تمام‌تر اجرا شد. لرها در سال‌ 1304 سلاح‌های خود را تسلیم کردند و بسیاری از افراد هم با در دست داشتن امان‌نامه برای بحث در خصوص آیندة خود، به مقر نیروهای ارتشی می‌آمدند، اما در مهرماه 1304 فرمانده نظامی در حدود 20 نفر از سران قبایل مهم لر را که امان‌نامه داشتند در خرم‌آباد دستگیر و اعدام کرد. فرمانده مزبور علت این اقدام خود را چنین توجیه کرد که «افراد قبایل بدون داشتن رهبری، قادر به جمع شدن به دور یکدیگر و مخالفت با دولت نیستند.»

این توجیه نشان می‌دهد که اتخاذ روش‌های مزبور را نباید صرفاً ناشی از بی‌رحمی و خودسری فرماندهان دانست، بلکه ثمره دیدگاه‌هایی بود که در میان نظامیان ارشد بسیار رایج بود و بالاترین سطوح‌ ارتش و حکومت هم با آن موافق بودند. طبیعتاً قتل رؤسای قبایل، خصومت‌های دیرینه لرها را تجدید کرد و در مدت یک ماه، منطقه لرستان دوباره ناآرام شد.

نتیجه این رفتار سازمان‌یافته آن بود که با سپری شدن دورة حکومت پهلوی اول، بحران‌های امنیتی جدیدی کشور را فرا گرفت. به همین علت پیتر آوری، مورخ مشهور انگلیسی، می‌نویسد: «در واکنش به این اقدامات بود که در اوت 1941 (شهریور 1320) هنگامی که خان‌ها به میان عشایر خود بازگشتند، انتقام وحشتناکی از نیروهای دولتی گرفتند.»4

رضا شاه علیه مردمی تهیدست، کوچ‌نشین و دارای روابط عشیره‌ای اقدام کرد، زیرا روابط عشیره‌ای سبب گسترش قدرت دفاع آنان در برابر تجاوز می‌شد. ایوانف، مورخ روسی، در این باره می‌نویسد: «عشایر علیه سیاست خشن دولت در مورد خلع سلاح و اسکان اجباری که باعث مرگ و میر بسیاری از دام‌های آنان شد، قیام کردند. دام و احشام برای ایلات و عشایر، بزرگ‌ترین و مهم‌ترین منبع درآمد است. از میان رفتن احشام برای آن‌ها بسیار گران تمام شد و آن‌ها را وادار به قیام علیه نیروهای دولتی کرد. دولت، بسیاری از سران عشایر را که مخالف سیاست‌ مزبور بودند، دستگیر کرد. عده‌‌ای از آنان را تیرباران و جمعی دیگر را زندانی کرد و عده‌ای را گروگان گرفت. در نواحی ییلاق و قشلاق عشایر، حکومت نظامی اعلام شد و مأموران دولتی با زور و قلدری در آن نواحی حکومت می‌کردند و به اذیت و آزار عشایر می‌پرداختند.»5

این خصومت‌ها پس از چندی باعث از بین رفتن جمعیت‌های عشیره‌ای شد.

علاوه بر عشایر، رضاخان به مخاصمه خونین علیه بسیاری از کانون‌های قدرت اجتماعی و خانوادگی دست زد و عملاً‌ توانست در قدرت قبیله‌ای و طایفه‌ای خانواده‌های ایرانی گسست ایجاد کند و قدرت آن‌ها را به نفع حکومت مرکزی در هم کوبد.

تحمیل فقر بر زندگی‌های عشیره‌‌ای و کشاورزی

زندگی کوچ‌نشینان پس از کودتای 1332 به‌تدریج به نحوی بی‌سابقه دگرگون شد. این دگرگونی بیش از هر چیز نشئت‌گرفته از دخالت امپریالیسم غرب و گسترش سرمایه‌گذاری از جانب سرمایه‌داران ایرانی و خارجی در ایران بود. امپریالیسم غرب به سرکردگی آمریکا پس از روی کار آوردن محمدرضا، راه را برای فعالیت‌ شرکت‌های خارجی در ایران باز کرد. به‌طوری که در مدت کوتاهی تعداد این‌گونه شرکت‌های خارجی به نحو چشمگیری افزایش یافت.

با وجود جنگ‌ها و خصومت‌های نظامی، دولت سیاست‌ گسترش سرمایه‌داری را پی‌گرفت و در پی گسترش سرمایه‌داری که دولت نیز حامی آن بود، فقر و فاقه و مرگ و میر بیشتری دامن‌گیر عشایر و مردم روستانشین شد. امان‌اللهی در این باره می‌نویسد: «گسترش و نفوذ سرمایه‌داری همگام با سیاست‌های نادرست درحالیکه قشر سرمایه‌دار را ثروتمند می‌کرد، کوچ‌نشینان را به فقر و مذلت کشاند. مثلاً‌ درحالی‌که قیمت کالاهای صنعتی هر سال افزایش می‌یافت، قیمت فرآورده‌های دامی و کشاورزی ثابت نگه داشته می‌شد. همچنین چون کوچ‌نشینان و کشاورزان، کوچک‌ترین نفوذی در دولت نداشتند، طبعاً نمی‌توانستند در امر قیمت‌گذاری دخالت کنند. در نتیجه،‌ آن‌ها قربانی منافع شاهزادگان، درباریان و سرمایه‌داران شدند. شاه و دار و دسته‌اش که با سرمایه‌داران خارجی زد و بند داشتند، عشایر را به فقر کشاندند. آن‌ها ناچار راهی شهرها شدند و به صورت کارگر روزمزد به خدمت بساز و بفروش‌ها و سرمایه‌داران وابسته شهری در‌آمدند.»6

حاکمان زرسالار

با بررسی مختصر سیاست‌ حاکم بر جهان به‌خوبی درمی‌یابیم که کانون‌های اصلی قدرت، ‌مانند خانواده‌ای گسترده‌اند. به گونه‌ای که احساس می‌شود «شبکه‌ای زرسالار» بر بخش‌های مهمی از جهان، حاکمیت تام و بلامنازع دارد.

بررسی‌های بیشتر ما را به نتایج ذیل رهنمون می‌سازد:

1. در دنیای معاصر، شبکه‌ای گسترده از خاندان‌های زرسالار وجود دارد و بسان ا‌ُلیگارشی7 جهان وطن‌ عمل می‌کند.

2. این الیگارشی ادامه و وارث مستقیم یا غیرمستقیم همان خاندان‌هایی است که طی سده‌های شانزدهم تا نوزدهم میلادی، عاملان اصلی استعمار و غارتگری بودند.

3. این الیگارشی ساختاری دودمانی دارد. به عبارت دیگر، شبکه پیچیده و گسترده‌ای از مناسبات خویشاوندی، آن را به هم پیوسته است، مانند یک قبیله بزرگ جهانی. بسیاری از عناصر ساختاری در نظام‌های اجتماعی مبتنی بر خویشاوندی را که تصور می‌رود مختص جوامع سنتی‌قبیله‌ای است در این الیگارشی می‌توان یافت، مانند همبستگی جمعی و حمایت از یکدیگر.

4. این ساختار دودمانی، بر بنیاد کارکردهای مشترک اقتصادی شکل گرفته و امروزه اعضای آن در رأس شرکت‌ها و مؤسسات اقتصادی بزرگ حضور دارند. این مجموعه، سخت به هم پیوسته است تا بدان‌جا که با پیگیری پیوندهای خویشاوندی و اقتصادی اعضای برخی از خاندان‌های نامدار یا با ردگیری مشاغل اعضای هیئت مدیره برخی از مؤسسات به شبکه‌ای از مؤسسات و شرکت‌های مرتبط دست می‌یابیم.

5. اعضای این مجموعه، مدافعان اصلی میراث و سنن سیاسی و فرهنگی پیشینیان خودند. این پدیده‌ای است که آن را تسلسل تاریخی در الیگارشی زرسالار حاکم معاصر نامیده‌اند.8

ایجاد گسست تاریخی در کشورهای شرقی

در تسلسل تاریخی در میان شبکه زرسالار و طوایف قدرتمند در اروپا و آمریکا، در جوامع امروزین مشرق‌زمین و کشورهای استعمارزده، پیوند و تسلسل نسل‌ها از میان رفته و شکاف تاریخی و مذهبی ژرفی در سده‌های اخیر به وجود آمده است. مثلاً برای مردم امروز ایران، تاریخ دوران صفویه، که هفت الی ده نسل از آن می‌گذرد، ‌تفاوت محسوسی با تاریخ دوران هخامنشی و ساسانی ندارد. حتی تاریخ بسیار نزدیک قاجاریه نیز چنین است. چنان فاصله‌ای میان ما و نیاکان نزدیکمان ایجاد شده که گویی آنان به سیاره‌ای دیگر تعلق دارند؛ در صورتی که، نه زمان زیادی گذشته است و نه حوادث آن دوران، نامرتبط با سرنوشت امروز ماست. حقیقت این است که حوادث و اتفاقاتی که در چهار سده اخیر در ایران رخ داده، سخت به هم پیوسته است و مانند مجموعه تاریخی همبسته است که بیگانگی با آن به معنای بیگانگی با خود است. فاجعه این است که ما با خود و سرگذشت خود بیگانه‌ایم. ما به نسلی بدل شدیم با حافظه تاریخی تهی، همچون لوحی صاف و نانوشته که هر چه بخواهند بر آن حک می‌کنند و هرگونه که بخواهند سرگذشت پدرانمان را به ما می‌آموزند.

به یاد داشته باشیم که شاه ‌سلطان حسین صفوی با پطرکبیر در روسیه و لویی چهاردهم در فرانسه معاصر بود و فتحعلی شاه قاجار با ناپلئون بناپارت در فرانسه.

کسانی که از تداوم القاب اشرافی در انگلستان در حیرت‌اند و آن را نوعی «تعصب سنتی انگلیسی» تلقی می‌کنند، سخت در اشتباه‌اند. تداوم این القاب، پیوندهای فرد را با نیاکانش، با تبارش و با طایفه بزرگی که به آن تعلق دارد، یادآوری می‌کنند.9

گسستن پیوند افراد با گذشته جامعه

در کنار ایجاد گسست در حافظه تاریخی مردم مشرق‌زمین، تلاش برای تنها و سرگردان کردن افراد به طرق مختلف به انجام رسید و انسان شرقی یا غربی تحت حاکمیت زرسالاران قدرتمند، دچار احساس تنهایی و فقدان حافظه تاریخی شد.

«تسلسل حافظه تاریخی» باعث می‌شود که هر فرد، گذشته خاندان خود را «امروز‌ِ» زندگی خویش بداند و در نتیجه به جایگاه خود در مجموعه‌ای که بدان تعلق دارد و به نقش‌ها و کارکردهای خود واقف باشد. این امر، برخلاف وضع جوامع انبوه و استعمارزده است که در نخستین گام، حافظه تاریخی سترده می‌شود و فرد، خود را تنها و سرگردان در میان انبوه توده‌های انسانی می‌یابد، هیچ پیوندی با گذشته خود ندارد و در نتیجه نمی‌تواند هیچ پیوندی با امروز خویش ایجاد کند. این امر، اوج از خود بیگانگی انسان است. جامعه‌ای که از چنین عناصری ترکیب یافته، توده‌ای است انباشته و انبوه از آحاد ناپیوسته و مستقل که در قالب خانواده‌های متعدد و انبوه در کنار هم زندگی می‌کنند بدون آنکه هیچ پیوندی با یکدیگر داشته باشند.

تئوریک نمایاندن زندگی ناپیوسته

جامعه‌شناسان، وضعیت اجتماعی جوامع استعمارزده را که به زندگی بدون پیوند با گذشته روی آورده‌اند به صورت مبحث تئوریک و ساختارمند مطرح کردند و از طریق تبلیغات،‌ ژورنالیسم و رادیو و تلویزیون به صورت گسترده تبلیغ شد.

در جامعه‌شناسی معاصر، فروپاشی ساختارهای سنتی و منفرد شدن اعضای جامعه،‌ پدیده‌ای ملازم با توسعه اجتماعی و اقتصادی قلمداد می‌شود. بررسی‌ها نشان می‌دهد، که این فرآیند در الیگارشی زرسالار دنیای امروز تحقق نیافته است و «هویت جمعی» در این شبکه‌ها از طریق نهادهای ویژه‌ای مثل فراماسونری تداوم داشته است. بدین‌سان، در دنیایی که انبوهی از انسان‌های منفرد زندگی می‌کنند، این گروه‌های کوچکِ منسجم به‌راحتی می‌توانند سلطه خود را بر دولت و جامعه تحمیل کنند. آنان، زندگی منفرد و مستقل انسان‌ها را به‌شدت تبلیغ و تقدیس می‌کنند زیرا این نوع زندگی، با ساختار اقتصاد مدرن و تجارت بین‌المللی و انتقال سرمایه و پول از جهان استعمارزده به سمت غرب ثروتمند ارتباط دارد. این دوگانگی در رفتار و نظریه‌پردازی برای کشورهای جهان سوم بسیار عجیب است و عجیب‌تر آنکه تصور می‌شود که این جوامع زرسالار به لحاظ اجتماعی سنّت‌زده و عقب‌مانده‌اند و باقی ماندن آنان بر سنت‌ها ناشی از کندذهنی و عقب‌ماندگی آنان است.

نویسنده کتاب زرسالاران پارسی و یهودی می‌نویسد: «در دنیایی که اندیویدوالسیم تقدیس می‌شود و در هر گوشه آن پیوندها و نهادهای سنتی جوامع و فرهنگ‌های کهن، آماج تخریب قرار می‌گیرد و این تخریب‌، ‌امری «طبیعی» و ناگزیر و حتی جزء فرآیند «مدرنیزاسیون» جلوه داده می‌شود، کانون‌هایی که در دو سده اخیر در رأس این فرایند قرار داشته‌اند، پیوندها و نهادهای خود را حفظ کرده‌اند و به تعبیری با حدت و شدت تمام سنت‌گرا هستند.»10

اما با وجود سنّت‌گرایی شدید نهادهای قدرتمند، اصرار بسیار بر شست‌وشوی حافظه تاریخی ملت‌ها، از مهم‌ترین حربه‌هایی است که الیگارشی قدرتمند و زرسالار حاکم بر جهان، برای تداوم سلطه خود به کار برده است و این فاجعه‌ای است که در ایران شاید بیش از هر کشور دیگر رخ داده است.

تحول شرایط زیستی خانوادگی در ایران

در روابط خانوادگی گسترده در جامعه ایران، اعضای یک مجموعه خانوادگی فامیلی در یک محله کنار یکدیگر زندگی می‌کردند و در کنار این مجموعه، اعضا خانواده شامل پدربزرگ، مادربزرگ، پدر و مادر، فرزند و نوه‌ها نیز در یک مجموعه ساختمانی زندگی می‌کردند. نتیجه طبیعی چنین وضعیتی نوعی تقسیم طبیعی کار بین اعضای خانواده بود.

این تقسیم کار شامل کسب درآمد، تنظیم اقتصادی خانواده، ترتیب دادن ازدواج، تربیت فرزندان، فعالیت‌های آموزشی و تأمین امنیت خانواده می‌شد.

مثلاً در بسیاری از خانواده‌ها تهیه نان و خرید برای خانواده، تکلیف پدربزرگ بود و نگهداری از فرزندان را مادربزرگ‌ها بر عهده می‌گرفتند و فرزندان ارشد کار می‌کردند.

همچنین در خانواده گسترده، نیازهای اقتصادی به مراتب کمتر از نیاز خانواده مستقل و ناپیوسته است زیرا خانواده گسترده به یک سفره، یک یخچال، یک تلویزیون،‌ یک لباسشویی و... نیاز دارد.

خانواده هسته‌ای و نیاز بیشتر به کالا

ادامة وضعیت خانواده‌های گسترده در جهان، نمی‌توانست عطش زیاد قدرت‌های اقتصادی را در فروش کالاهایشان برطرف کند و چرخ‌های اقتصادی بین‌المللی شبکه‌های زرسالار را به حرکت درآورد زیرا نیاز نداشتن خانواده‌های گسترده به کالای بیشتر، پس از مدتی، مقدار تولید در کارخانجات صنعتی را دچار رکود می‌کرد.

بنابراین راه‌حل اساسی برای گسترش تولید و فروش کالا، ناپیوسته و مستقل کردن خانواده بود. زیرا مثلاًً در صورت تقسیم شدن یک خانواده گسترده به چهار خانواده ناپیوسته، به جای نیاز داشتن به یک یخچال،‌ تلویزیون و تعداد معینی فرش، ظروف و مصالح ساختمانی به چهار برابر این کالاها نیازمند می‌شدند، بنابراین، تولید بنگاه‌های اقتصادی به طور ناگهانی یا تدریجی چند برابر می‌شد.

خانواده‌ هسته‌ای فاقد قدرت سیاسی و اجتماعی

خانواده‌هایی که به صورت جمعی زندگی می‌کردند با حکومت‌ها تعامل و تقابل داشتند، زیرا هر کدام به علت داشتن مجموعه‌ای جمعیتی، قدرت تأثیرگذاری در ساختار امنیت و سیاست حوزه‌های پیرامون خود را داشتند. صرف‌نظر از درستی یا نادرستی چنین وضعیتی،َ واحدهای جمعیتی سازماندهی‌شده در مجموعه‌های اجتماعی، توان ایستادن در برابر دولت‌ها را داشتند. نتیجه طبیعی چنین وضعیتی، آن بود که دولت در میان هزاران خانواده بود که هر کدام از آن‌ها قدرتمند بودند و حکومت‌ها برای گرفتن حمایت آنان ناچار به باج دادن به رؤسای قبایل یا اعضای برجسته این خانواده‌ها بودند. همچنان‌که در خصوص روابط رضا شاه با عشایر توضیح دادیم، مقابله پهلوی با عشایر از جدی‌ترین اقدامات برای تجزیه قدرت خانوادگی و عشیره‌ای در ایران بود. اقتضای سیاست آن بود که این واحدهای تأثیرگذار و مرتبط با یکدیگر به واحدهای کوچک‌تر و غیرمرتبط تقسیم شوند و از تبدیل شدن این روابط خانوادگی به روابط سیاسی سازمان‌یافته جلوگیری شود.

در چنین وضعیتی اگر خانواده‌ها و قبایل و عشیره‌ها به واحدهای کوچک‌تر و جدا از یکدیگر تقسیم شوند از قدرت تأثیرگذاری آنان به شدت کاسته می‌شود و تعامل آن‌ها از میان می‌رود. دقیقاً همانند آن است که بخواهیم یک قالب فولاد یا یخ بزرگ را هرچه سریع‌تر ذوب کنیم که تبدیل آن به قطعات کوچک‌تر، فرآیند ذوب شدن را به‌شدت تسریع می‌کند.

خانواده هسته‌ای فاقد قدرت دفاعی و نظامی

در اجتماع بشری، فرآیند تنهایی و اتمی شدن افراد و خانواده، در تحت تأثیر قرار گرفتن آن‌ها شدیداً مؤثر است. با گسسته ‌شدن افراد خانواده و جامعه از یکدیگر، در صورت هجوم قدرت خارجی، امکان سازماندهی نیروهای مردمی از بین می‌رود چنان‌که در جریان جنگ جهانی دوم با اشغال ایران، هیچ‌گونه مقاومت سیاسی در برابر اشغالگران صورت نگرفت. البته این سیاست در دوره‌های بعد هم اجرا شد. تبلیغ گسترده برای جدا شدن فرزندان از پدران و پدربزرگ‌ها در عرصة مطبوعات، فرهنگ و به‌خصوص سینما، افراد جوامع را به سمت منفرد شدن پیش برد. در چنین شرایطی هر خانواده‌ای باید برای خود همة امکانات زیستی اعم از کالاهای مصرفی، مصالح ساختمانی، پوشاک، سیستم گرمایشی و سرمایشی و... را تهیه نماید و این امر، یعنی گستردگی مصرف کالا. همچنین امکان اجتماع یافتن سریع با دیگر نیروهای اجتماع از بین می‌رود و قدرت آنان در برابر دولت‌، کاهش می‌یابد و توان دولت‌ها در اعمال و اجرای تصمیمات خود افزایش پیدا می‌کند.

بحران نبود فرصت در خانواده هسته‌ای

بحران مهم دیگری که با ناپیوسته و فردی شدن خانواده در اجتماع به وجود آمد این است که خانواده‌های کوچک برای تأمین آنچه نیاز دارند، اعم از کالاهای مصرفی، قوت روزانه، اقدامات بهداشتی و درمانی، تحصیل، تأمین مسکن، تأمین مالی، مساعدت در شرایط بحرانی و موقعیت‌های خطیر اخلاقی و اجتماعی، باید به تنهایی اقدام کنند و ناچارند همة‌ این وظایف را خود بر عهده بگیرند. به همین علت، مثلاً پدر خانواده فرصت ندارد که مسائل تربیتی را به فرزندانش آموزش دهد و با آن‌ها گفت‌وگو کند،‌ زیرا اسیر مشکلات متعددی است که حتی در صورت تأمین اقتصادی نیز، فرصت پرداختن به آن‌ها را ندارد.

به همین علت، موضوع تربیت به تلویزیون،‌ مهد کودک و مدرسه سپرده می‌شود و طبیعی است که چنین مجموعه‌هایی از عهدة تربیت کودکان برنمی‌آیند و مهم‌تر این‌که نمی‌توانند با مشکل گسست نسلی مقابله نمایند.

اگر به کانون‌های قدرت و خانواده‌های سیاستمدار و قدرتمند در عرصة اقتصاد و سیاست در غرب و حتی در کشورهای جهان سوم توجه کنیم، مثل خانواده‌های کندی، بوش، راکفلر و... متوجه می‌شویم که همگی ساختار سنتی و گستردة خود را کاملاً‌ حفظ کرده‌اند.

در جامعة ایران نیز، خانواده‌های قدرتمند، ‌به‌شدت به ایجاد و سازماندهی روابط خانوادگی توجه دارند. اگر به روند ازدواج‌ در خانواده‌ سیاستمداران ایران در سال‌های اخیر توجه کنیم، متوجه می‌شویم که سیاستمداران ایرانی نیز به‌شدت به پیوندهای خانواده گسترده توجه دارند. شاید ساخت فیلم پدرسالار، پاسخی به این شرایط باشد که در آن، خانواده گسترده، پدر سالار، با واکنش عروس جوان به ناپیوسته شدن گرایش می‌یابد.

به نظر می‌رسد بازیابی عناصر مثبت و رفاهی زندگی ناپیوسته و مستقل به همراه تلفیق با عناصر مثبت زندگی گسترده، پاسخ مناسبی به بسیاری از مشکلات موجود در جامعه ایران از جمله مقولة گسست نسل‌ها و فاصله گرفتن خانواده‌ها از یکدیگر باشد.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات