صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۱۲ آذر ۱۳۸۷ - ۱۰:۳۷  ، 
کد خبر : ۶۲۵۴۹
گزارشی از کتاب «دا»

خاطرات بانوی حماسه‌ساز خرمشهری


خاطره نویسی از دوران پر افتخار هشت ساله دفاع مقدس از تاکیدات مهم مقام معظم رهبری است. دورانی که در آن تمام مردم کشور با رشادت خود درخشان ترین بخش تاریخ ایران را رقم زدند. دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری چند سالی است در نشر و چاپ خاطرات ناگفته فعالیت های خوبی را انجام داده است. کتاب «دا» که به تازگی از آن رو نمایی شده است از جمله کارهای خواندنی و ماندگار حوزه خاطره نویسی است. خاطرات سیده زهرا حسینی از دوران جنگ 35 روزه خرمشهر، به اهتمام سیده اعظم حسینی، تدوین و نگاشته شده است.
رئیس دفتر ادبیات و هنر مقاومت درباره این کتاب می گوید: «آنچه در کتاب دا اتفاق افتاد خارج از تحمل بشر است، چه رسد به دختری که 17سال بیشتر ندارد.عموما حادثه های جنگ سخت و تحمل ناپذیرند ما با نمونه های این سختی ها آشنا هستیم. اما این ظاهر جنگ است.در کتاب دا از ظاهر است که پی به باطن می بریم و آن لذت همراه با تفکر دوباره به سراغ ما می آید.
به عقیده مرتضی سرهنگی خانم حسینی با نوشتن کتاب دا، جنگش را کامل کرد؛ چون سربازی که خاطرات زمان جنگش را نمی نویسد، رزمش ناقص مانده و سربازی که می نویسد، تا ابد بیست ساله می ماند و حرفش را بیست ساله ها هم می فهمند. سرهنگی با اشاره به بیش از 500 جلد کتاب در زمینه خاطره نویسی دفاع مقدس خاطرنشان می کند: «این کتاب ها فردا که نباشیم، از امام (ره)، ما و کشور دفاع می کنند.»
به گفته سیده اعظم حسینی- مصاحبه گر و تدوین گر کتاب- جنس خاطرات خانم حسینی، نوع روایت و شرایط بازگویی آن ها، اثر را نسبت به بقیه آثار متفاوت کرده است. او در اردیبهشت سال 1380 با خانم زهرا حسینی، کار بازگویی خاطرات را آغاز کرده و تا اواخر همان سال، مصاحبه دوره اول شکل می گیرد. کار پشت سر هم پیش نمی رفت و بازگویی این خاطرات فشارهای زیادی را به لحاظ جسمی و روحی برای راوی به دنبال داشت. تمام پختگی کار را باید از زبان ایشان می شنیدیم و سعی می کردم جمله از خود ایشان باشد؛ کار مستند و واقعی بیان شده بود. این کار در عین حالی که خاطره واقعی است؛ اما در جنس روایت، کاملا به یک داستان شبیه است. اسفند 1385 کار را تمام کردیم و سال 1386 هم به خواندن کارشناسان، تنظیم مقدمه که با خود خانم حسینی بود و ... گذشت.
سیده زهرا حسینی راوی کتاب دا درباره انگیزه نشر خاطراتش می گوید: «جنگ که تمام شد گفتیم خیالمان راحت است و می رویم پی زندگی.سالها گذشت و دیدم ارزشها کم کم رنگ می بازد و ضد ارزش ها برجسته می شود. وقتی کار به این جا رسید دیدم اگر سکوت کنم به تمام مقدساتی که به خاطرش جنگیده ایم خیانت کرده ام.
حسینی توضیح می دهد: ما وارد جنگ نشدیم؛ این جنگ بود که وارد زندگی های معمولی ما شد. من ساکن خرمشهر بودم و آن زمان با خانواده ام زندگی می کردم. در هشت سال جنگ، جوانان ما و همه زحمت کشیدند و مقاومت کردند؛ اما متأسفانه در برهه ای از زمان، این مقاومت زیر سوال رفت و ما متهم شدیم به این که جنگ طلب بوده ایم و من برای این که از این مقاومت دفاع کرده باشم، راضی شدم خاطراتم را مکتوب کنم. بیست سال سکوت کردم؛ اما دیدم این سکوت دارد به ضرر آن روزهای مقاومت تمام می شود. ما فقط دفاع کردیم که وظیفه مان بود این کار با تمام سختی هایش هفت سال طول کشید. هر چند که بازگویی خاطرات تلخ برایم سخت بود.
دا به زبان کردی به معنای مادر است و حسینی به خاطر نقش مهم مادرش در زندگی او این نام را برای کتابش انتخاب کرده است و دراین باره می گوید: به نظرم، اگر تربیت مادرم نبود، شاید الآن شرایط طوری دیگری می شد و امروز برای این که از همه مادران شهید و مادر خودم قدردانی کرده باشم، این نام را برگزیدم. او می افزاید این کتاب در دفاع از زنان در جنگ نوشته شده است. وی با اشاره به مراحل طولانی انتشار این کتاب می گوید: «خانم سیده اعظم حسینی، نویسنده این کتاب خیلی خوب با من راه آمد. شاید من در این 7 سال او را اذیت کردم. زیرا از آن طرف او در فشار بود که کار را زودتر انجام دهد و از این طرف، من به خاطر فشارهای روحی از بازگویی خاطرات گریز داشتم. بیان بعضی از آن خاطرات مرا می آزرد؛ اما خانم اعظم حسینی با آرامش و صبر زیاد مرا آماده می کرد که دوباره شروع کنم. گاهی کار تا چند ماه تعطیل می شد. زیرا علاوه برمجروحیت جنگی، مشکلات عصبی و فشارخون، به من فشار می آورد و کار متوقف می شد. اما خانم حسینی با درایت و صبر با من راه آمد و الحمدلله نتیجه، کار خوبی شد.
زمانی که در خرمشهر بودم، دشمن در هر گوشه ای حضور داشت. آن زمان، حضور زنان و دختران در جنگ سخت بود و خیلی از خانواده ها راضی نمی شدند، اما ما روزی در جلو مسجدجامع اعتصاب کردیم و همه دیدند که در برخی مناطق، حضور ما لازم است؛ از جمله برای کار امدادگری. ما ماندیم و خیلی هم بازخواست شدیم؛ اما آن قدر ماندیم تا ثابت کردیم بودن مان لازم است.
نسل امروز شاید زیاد در مورد دفاع مقدس نداند. این وظیفه ماست که به جوانان آگاهی بدهیم و آنها بفهمند که در یک برهه ای از تاریخ این مملکت یک عده جوان، زن و مرد، ماندند و دفاع کردند. سال 1359 مردم غیرتمند خرمشهر اجازه ندادند و راضی به پذیرفتن ذلت نبودند و می خواستند با عزت ادامه حیات بدهند. این بود که مقاومت کردند.
حسینی با اشاره به فصل اول کتاب که به آغاز تهاجم دشمن و حوادث مهم آن دوره می پردازد، گفت: از فروردین 1359، درگیری مرزی شروع شد. این درگیری ادامه داشت تا خرداد همان سال که شدیدتر شد. این درگیری ها تا 31 شهریور 1359 ادامه داشت.
از غروب 31 شهریور 1359 از مرز صدا می آمد و ما فکر می کردیم که باز درگیری مرزی است؛ اما در انتهای شب، بمباران ها به شهر کشیده و توپخانه دشمن، روی شهر متمرکز شد. خیلی از مردم در خواب به شهادت رسیدند. مردم غافلگیر شده بودند. کسی انتظار نداشت جنگ با این سرعت و این وسعت، آن هم شبانه در بگیرد. کار من به گونه ای بود که سر و کارم با شهدا بود و پیکرهای تکه تکه شده و کسانی که به طرز فجیعی شهید شده بودند. اینها باعث می شد که روح آدم آزرده شود و به خاطر این شرایط یک وقتهایی، روحم دیگر نمی پذیرفت که در فشار باشد. دوست داشتم کسی با من گفت وگو کند که مرا درک کند.
وی می افزاید: پنجم مهر پنجاه و نه پدرم به شهادت رسید. برادرم نیز در هشتم مهرماه شهید شد. هر دو را به تنهایی به خاک سپردم و پس از به خاک سپاری عزیزانم، به مسجد جامع رفتم و امدادگری را یاد گرفتم. کم کم برای کمک به خطوط درگیری رفتم و به عنوان کمک آرپی جی زن در گمرک خرمشهر مستقر شدم . روز بیستم مهرماه یکی از نیروها که روی دیوار بتنی و بزرگ گمرک مستقر شده بود تفنگ ژ-3 خود را که گلنگدنش گیر کرده بود به من داد تا مشکل آن را رفع کنم. در حال رفع اشکال تفنگ بودم که به یکباره حس کردم چیزی محکم خورد به ستون فقراتم و من با صورت بر زمین خوردم و لرزش و ضعف شدیدی را در هر دو پای خود احساس کردم.
در طی مسیر که مرا بیمارستان می بردند خمپاره دیگری در نزدیکی من منفجر شد و ترکشی به دستم اصابت کرد و به خاطر شدت جراحات و خونریزی از حال رفتم تا زمانی که در بیمارستان به هوش آمدم به من گفتند که از کمر به پایین حرکتی ندارم، کلیه هایم 48 ساعت از کار افتاده بودند.
دو شب در بیمارستان شرکت نفت بستری بودم در آنجا پزشکان گفتند به علت مشکل نخاعی نباید در منطقه باشم. از همانجا مرا ابتدا به ماهشهر و سپس به بیمارستان نمازی شیراز منتقل کردند و به این ترتیب 22 مهرماه از منطقه خارج شدم....
وی در سال 1360 ازدواج نموده است و در این باره می گوید: یکی از شرایطم زندگی در منطقه بود. ولی به علت بحرانی بودن شرایط منطقه و اینکه تمام نیروهای غیرنظامی منطقه را تخلیه کردند و من هم که فرزند اولم را باردار بودم مجبور شدم به تهران عزیمت کنم و تا زمان آزادسازی خرمشهر در ساختمانی اداری در خیابان فردوسی تهران که در زمان جنگ در اختیار جنگ زدگان خرمشهری بود ساکن شدم.
وی خبر آزادسازی خرمشهر را این گونه تعریف می کند: وقتی اخبارساعت 14، خبر فتح خرمشهر را داد، مردم مجتمع به خیابان رفتند و شادمانی کردند. ماشینهایی که از خیابان می گذشتند و ما را می دیدند از ذوق ما، خوشحال می شدند و بوق زنان از کنار ما می گذشتند. هر جا هم می فهمیدند ما خرمشهری هستیم، گل و شیرینی به سمت ما پرتاب می کردند. لحظات، لحظات همبستگی، اتحاد و همدلی بین تمام ملت ایران بود. آن لحظه فهمیدیم که ما غریب نیستیم...
پس از سقوط خرمشهر جنگ زده ها وقتی وارد شهرهای دیگر می شدند مورد اذیت و آزار قرار می گرفتند که شما ناتوان در حفظ شهرتان بودید، این به خاطر ناآگاهی مردم از وضعیت خرمشهر و خیانتهایی بود که به نظام جمهوری اسلامی می شد و اجازه نمی دادند اخبار جنگ به نقاط دیگر کشور برسد و تمام این مسائل روحیه مردم را دچار آسیب های جدی کرده بود اما هنگامی که اعلام شد خرمشهر آزاد شد، مردم خرمشهر در بین تمام ایرانیان شادترین بودند.
بانوی جانباز خرمشهری در پایان از کم توجهی مسئولین به شهر مقاومت گلایه می کند و می گوید: امیدوارم مسئله خرمشهر محدود به سوم خرداد و هفته دفاع مقدس نباشد. چند سال است که از آزادسازی خرمشهر می گذرد؟ شاید به ظاهر کمی وضعیت شهر بهتر شده و تغییر کرده باشد اما از لحاظ مسائل معیشتی، اجتماعی و اقتصادی متاسفانه وضعیت خرمشهر بحرانی است. چند سال دیگر باید بگذرد تا نخلستانهای خرمشهر آباد شود؟ زمینهای کشاورزی احیا گردند؟ مردم خرمشهر از آب آلوده ای که مصرف می کنند در رنجند. هنوز مردم در منازلشان لوله کشی گاز ندارند و این در حالی است که خوزستان سرشار از گاز است.
بیکاری باعث شده جوانان وقت خود را به بطالت بگذرانند و به سوی انجام امور نادرست جذب شوند.
ناامیدی در چهره بسیاری از جوانان آن دیار موج می زند و ناامیدی از آینده آنها را به انحراف می کشاند. وی یادآور می شود کتاب دا، در 831 صفحه و قطع وزیری و با شمارگان 2200 نسخه و بهای 11 هزار تومان توسط انتشارات سوره منتشر شده است.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات