نویسنده: محمدعلی علیزاده و نقی لطفی
ب) اسپانیا
اسپانیاییها مستعمرات وسیعی از جنوب امریکای شمالی یعنی از حوزة فلوریدا تا پرو در امریکای جنوبی را در اختیار خود داشتند و با تصرف این سرزمینهای جدید به معادن و منابع سرشاری دست یافتند. یک چنین اموری زمینة انقلاب تجاری را فراهم کرد. یعنی تمرکز تجار، وسایل و کالاهای تجارتی چون طلا و نقره موجب پیدایش انقلاب تجاری شد. ولی یک مسأله مهم این است که با توجه به اینکه اسپانیاییها نخستین دولت استعماری بودند که در آن سوی اقیانوس اطلس به ایجاد مستعمراتی پرداختند و به تأمین و انباشت اولیه ثروت و سرمایه دست زدند و از آنجا که این عوامل خود از علایم اولیة رشد اقتصاد سرمایهداری است، پس چه دلایلی سبب شد که این کشور نتواند به مناسبات سرمایهداری و تحولات صنعتی دست یابد.
در پاسخ به این سؤال باید گفت که این مسأله به بحثی از نظریات ماکس وبر بر میگردد که در پارهای از تحقیقات نظری خود به بررسی علل رشد سرمایهداری و نزدیکی آن با بینش پروتستانتیسمی میپردازد و بر این عقیده است که در هر جای اروپا که بینش کاتولیکی قویتر وجود داشته از لحاظ اقتصادی نیز فئودالیسم نزدیکتر بوده است و در هر جا که بینش پروتستانتیسمی قویتر بوده نظام سرمایهداری نیز رشد بیشتری یافته است. وی در این زمینه کاتولیسیسم را مترادف عقبافتادگی و پروتستانتیسم را مترادف پیشرفت صنعتی و سرمایهداری دانسته است. وبر در کتاب اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری خود به فرایند عقلایی شدن اخلاق پروتستان در چهارچوب تعالیم کالون اشاره میکند و معتقد است که سرمایهداری مدرن ارتباط خاصی با ریاضت پروتستانی دارد. چرا که در تعالیم پروتستانتیستی کالون هرگونه لذتجویی از ثروت تقبیح شده است و خصوصاً اینکه مصارف تجملی منع شدهاند. هرچند که ماکس وبر سرمایهداری مدرن را صرفاً زائیده اخلاق پروتستانی نمیداند بلکه معتقد است در کنار دیگر عوامل، از اخلاق پروتستانی نیز تأثیر پذیرفته است.
حال برای روشن شدن این مسأله کافی است به نظام اقتصادی اسپانیا و شیوههای استعماری این کشور در امریکای مرکزی و جنوبی و شیوههای مذهبی آن توجه کنیم تا از جمیع جهات مشخص شود که مشکلات و تنگناهای اقتصادی این کشور چه بوده است. موانع رشد سرمایهداری اسپانیا را در چند عامل میتوان بررسی کرد. مسأله نخست شیوههای غلط مرکانتیلیستی آن است؛ با توجه به اینکه اسپانیا بخش اعظمی از ذخایر ارزی امریکای مرکزی و لاتین را به غارت برد و به صورت شمشهای طلا و نقره به ذخیره ارزی در اسپانیا پرداخت؛ ولی به رشد صنایع تولیدی و رونق کارگاههای مانوفاکتوری و پیشهوران متخصص توجهی نکرد. اسپانیا که از زراندوزی به ثروت رسیده بود صرفاً به اندوختن طلا و نقره اکتفا کرد و از توسعه تجارت و صنعت که نحوة دیگر اعمال سیاست مرکانتیلیستی در انگلیس، فرانسه و هلند بود بیبهره ماند. وقتی که عصر طلایی اسپانیا به پایان رسید دیگر نه طلایی داشت که صرف توسعة اقتصادی کند و نه صنعت و تجارت مشروع که با آن طلا به دست آورد.
مسأله دوم، شیوههای غلط اسپانیاییها در نحوة ادارة مستعمراتشان بود که به صورت انحصاری عمل کردند. به گونهای که این دولت در سرزمین خودش یعنی در مادرید شورایی به نام اتاق بازرگانی داشت و مستقیماً بر آن نظارت میکرد و به تجارت میپرداخت. این اتاق بازرگانی اجازه تجارت را به مستعمرات اسپانیا با دول دیگر نمیداد. اسپانیا که مستعمراتش حوزة وسیعی را در بر میگرفت و حتی پرتغال را نیز ضمیمة خود کرده بود، آنها را به شیوههای اداری منظمی میچرخاند. از سوی دیگر فعالیتهای خود مردمان اسپانیا اهمیت دارد چرا که اینان به کار و تجارت و بازرگانی علاقه چندانی نداشتند و اصحاب ورشکسته اسپانیا، عموماً صاحبان سلاح و شمشیر و سپاه بودند که در امور نظامی سیر میکردند، حال آنکه اسپانیا برای ادارة مستعمرات وسیعش نیازمند ساختار بوروکراسی عظیمی بود تا بتواند خزاین اسپانیا را تقویت کند. رقابتهای دیگر کشورهای اروپایی نظیر هلند، فرانسه و انگلیس نیز در این مقطع قابل توجه است، چرا که حفظ مستعمرات اسپانیا نیازمند رقابت با این کشورها بود و این مسأله خود متضمن هزینههای سنگینی در بعد نظامی بود و این مشکلات بر دوش دولت اسپانیا سنگینی میکرد. این مسائل، بعلاوه حجم فزاینده ذخایر وارد شده موجب شد که در یک مقطع بر اثر افزایش قیمتها، اقتصاد اسپانیا دچار مشکل شود. بدین معنا که قیمتها جهش یافت و این تورم قیمتها سبب شد تا کشورهای صاحبان کالا و تولید کنندگان آن سود کنند؛
در حالی که اسپانیاییها باید از ذخایر انباشته شده خود هزینه میکردند. این کشور با صدور کالاهای صادراتی ارزان با کالاهای وارداتی گرانتر مواجه شد و چون اسپانیا یک کشور وارد کنندة کالا بود دیگر برایش مقرون به صرفه نبود. بدین ترتیب هم در داخل، بازارهای خود را از دست داد و هم حجم عظیمی از ذخایر خود را صرف خرید کالاهای خارجی کرد. خروج عظیم ارز از داخل و ورشکستگی صنایع داخلی آن چنان بود که این کشور حتی نتوانست به مستعمرات خود کالا صادر کند. اسپانیا بر اثر دو عنصر اساسی؛ یعنی رقابت دول خارجی و مشکلات داخلی که با آن مواجه شد نتوانست به تحولات صنعتی دست یابد. مسأله سوم بینش مذهبی کاتولیک و اقتصاد فئودالی است. سیاستهای اقتصادی اسپانیا تحتالشعاع سیاستهای مذهبی آن کشور قرار گرفت. در همین عصر اسپانیا به مخالفت با مسلمانان پرداخت و از آنجا که مسلمانان در اموری چون کشاورزی، ایجاد قنوات و زدن کانالها و تأسیسات آبیاری مهارت داشتند و به لحاظ فنی و تجاری نقش عمدهای را ایفا میکردند، اسپانیا با سرکوب آنها ضربة اساسی بر اقتصاد خویش وارد کرد. برخی از مورخان اشاره میکنند که حتی بعد از قرن سیزدهم تا آستانة قرن بیستم، اسپانیاییها قادر به تعمیر کشتیهای خود نبودند و پیشرفت آنها در این مقطع به حضور مسلمانان بستگی داشت.
از سوی دیگر اسپانیاییها این سیاست مذهبی را در قبال پروتستانها که شاخه جدیدی از مسیحیان بودند، اعمال کردند. آنها با تشکیلات انکیزیسیون یا تفتیش عقاید به سرکوب پروتستانها میپرداختند و حتی همین شیوهها را در مستعمرات خود اتخاذ میکردند. از آنجا که بینش مذهبی اسپانیاییها کاتولیک بود، همین بینش را به همراه اقتصاد فئودالی به مستعمراتش سرایت داد و در این مکانها به ساخت کلیساهای کاتولیکی پرداخت. همین مسأله موجب تقویت نظام زمینداری و تقسیمات سینیوری شد و در نهایت نتوانست مناسبات سرمایهداری را در خود جای دهد. به گفته وبر نتوانست پروتستانتیسم(13) را در خود حل کند. بهترین اراضی قابل کشت این کشور به وسیلة عده معدودی از مالکان احتکار میشد که همین سیاست ارضی در مستعمرات نیز پیاده شد و به عقبافتادگی اسپانیا و مستعمراتش منجر شد. در یک نگاه سطحی به سرزمین امریکا میتوان ملاحظه کرد که از دو بخش متمایز تشکیل شده است. بخش عقبافتاده و بخش پیشرفته. امریکای شمالی که وارث مرکانتیلیسم فرانسه و انگلستان بود پیشرفته شد، در حالی که بخش جنوبی آن که وارث استعمار و مرکانتیلیسم اسپانیا بود همچنان عقبمانده باقی ماند.
ج) فرانسه
مورخان عموماً بر این عقیدهاند که دو عامل اساسی در تأخیر فرانسه در راه رشد مناسبات سرمایهداری و انقلاب صنعتی نسبت به انگلستان تأثیرگذار بود. نخست ساخت فئودالی این کشور و دوم وجود کلیسای کاتولیک و سیاستهای مذهبی.مسأله نخست ساختار فئودالیسم آن است؛ چرا که فرانسه در برخورد با مستعمراتش به آن از دیدگاه فئودالی مینگریست. طوری که نخستین اراضی را که به دست میآورد به صورت قطعات سینیوری تقسیم میکرد و بیشتر به اشرافیت زمیندار توجه داشت. این کشور پس از تقسیم قطعات سینیوری آنها را در معرض فروش قرار میداد و از آنجا که این قطعات وسیع و گرانقیمت بودند و روستاییان نیز قادر به خرید آنها نبودند، در نتیجه به کار تشویق نمیشدند. مسأله مهاجرت جمعیت به مستعمرات نیز با شکست مواجه شد، چرا که اشرافی که صاحب ساز و سلاح بودند و آشنایی چندانی به امور کشاورزی نداشتند به این کارها تن دادند و همین مسأله در آینده مشکلات جدیتری را برای فرانسه به بار آورد. با توجه به اینکه فرانسه جمعیتش نسبت به کشورهای دیگر اروپایی چون اسپانیا و انگلستان دو تا چهار برابر بود، ولی جمعیت کمتری را به مستعمرات فرستاد. این مسأله موجب شد که فرانسه در به دست آوردن سر پلهای تجاری و ایجاد شرکتهای بازرگانی- تجاری با موفقیت چندانی روبه رو نشود.
از لحاظ اداری نیز مستعمراتش دچار مشکل شد و نتوانست آنها را بدرستی اداره کند. به گونهای که حوزه کانادا در امریکای شمالی به دو بخش تقسیم شد و به وسیله دو فرماندار که از سوی فرانسه تعیین میشدند اداره میشد. این مسأله نوعی ناهماهنگی اداری در مستعمرات را به وجود آورد. بیلیاقتی بعضی از پادشاهان فرانسه چون لوئی پانزدهم که تمایلی به حفظ مستعمرات نداشت نیز مزید بر علت شده طوری که دیده میشود فرانسویها برای جزایری که در اختیار داشتند، مانند جزایر سنت مارتن و گاردیو، و از آنجا محصولاتی مانند نیشکر و قهوه را به فرانسه وارد میکردند ارزش بیشتری قائل بودند تا مناطقی چون کانادا.فئودالیسم هیچ کشوری در اروپا مانند فرانسه مزمن و متمرکز نبود. به معنای اخص کلمة فئودالیسم تنها در فرانسه ظاهر و سپس به نقاط دیگر صادر شد. یعنی در انگلستان و ایتالیا این سیستم یک سیستم وارداتی بود. ولی در فرانسه کاملاً جا افتاده بود و اقتصاد فرانسه به میزان وسیعی در ساخت اقتصاد فئودالی ریشه داشت. این امر نشان میداد که فرانسه براحتی قادر به حل مشکلات سرواژی نخواهد بود. اشرافیت ژرمنی فرانسه نیز علاقه چندانی به تجارت و بازرگانی نداشتند و به همین دلیل به سوی مناسبات بورژوازی کشیده نشدهاند.
مسأله دوم وجود کلیسای کاتولیک و سیاستهای مذهبی بود. کلیسای کاتولیک فرانسه از کلیساهای نسبتاً سازمان یافتهای بود که سابقه تاریخی آن به قرن دوم میلادی بر میگردد. این کلیسا همچون کلیسای آلمان نبود که در قرن هشتم پیریزی شده باشد. بلکه دقیقترین تقسیمات اسقفی را در اختیار داشت و حتی به مدت هفتاد سال پاپها در آوینیون فرانسه در اسارت بودند. کلیسای کاتولیک در فرانسه همواره برای پروتستانهای این کشور مشکلاتی را ایجاد میکرد و این یکی از دلایل فرار ژان کالون به سویس بود. هرچند که پروتستانهای فرانسه در عصر هانری دوناوار با صدور فرمان نانت آزادی مذهبی را به دست آوردند و در اموری چون تجارت و بازرگانی و توجه به مستعمرات به موفقیتهایی رسیدند، اما سیاستهای عصر ریشلیو و لوئی چهاردهم موجب پسرفت این مسأله شد. از آنجا که پروتستانهای فرانسه قشر نیرومند شهری فرانسه را تشکیل میدادند، وجودشان برای انقلاب صنعتی یک امر ضروری بود.
اما سیاستهای لوئی چهاردهم در برابر آنها با صدور فرمان نانت و سرکوب پروتستانها جمعیت نزدیک به سیصد تا پانصد هزار نفری آنها را مجبور کرد تا فرانسه را با تمامی امکانات عقلی و نقلی ترک کنند. اینان منابع اقتصادی خود را که بیشتر ذخایر طلا و نقره بود با خود بردند و بدین ترتیب خروج آرام ولی فراوان ارز از کشور آغاز شد. در ضمن با خروج آنها که افرادی ماهر و صنعتکار بودند ضربه مهلکی بر پیکر فرانسه وارد آمد. بدین ترتیب عامل کلیسای کاتولیک که با آتش فئودالی همراه بود مانع اساسی رسیدن فرانسه به مناسبات سرمایهداری شد. همین بیتوجهی به مستعمرات نیز موجب شد تا فرانسه در عصر لوئی پانزدهم در رقابت با انگلستان تمامی مستعمراتش را در شرق و غرب عالم از دست بدهد. ولیکن مسأله توجه به تولیدات کالایی و انقلاب بورژوازی در سال 1789 سبب شد که این کشور بتدریج پس از انگلستان تا سال 1850 به سوی صنعتی شدن گام بردارد. البته مسأله رنسانس و رفرم مذهبی نیز با آن شکلی که در فرانسه ظاهر شد در این مسأله بیتأثیر نبود. ادامه دارد ...