تاریخ انتشار : ۰۶ شهريور ۱۳۹۱ - ۱۳:۴۹  ، 
کد خبر : ۶۷۸۱۴
رئیس‌جمهوری آینده آمریکا و گرداب بحران‌های جهانی

خاورمیانه در کانون مناقشات استراتژیک کاخ سفید (بخش پایانی‌)

نوشته: ریچارد هالبروک ترجمه و تلخیص: کورش ایراندوست اشاره:‌ «ریچارد هالبروک»، دیپلمات باسابقه آمریکایی در نشریه معتبر «فارین افرز» اقدام به نگارش مقاله‌ای کرد که بخش دوم و پایانی آن در پی از نظر خوانندگان گرامی روزنامه اطلاعات می‌گذرد: محور مقاله هالبروک، اشاره به مجموعه بحران‌ها و مناقشاتی است که رئیس جمهور آتی آمریکا در سطوح داخلی و خارجی با آنها مواجه است و اتخاذ تدبیر برای رویارویی با این مسائل، چندان ارتباطی با جمهوریخواه یا دمکرات بودن وی ندارد.‌ به عنوان نمونه، هالبروک معتقد است که رئیس‌جمهوری آینده آمریکا اگر بخواهد سیاستی اصولی در خاورمیانه داشته باشد، باید مبانی رفتاری با کشورهای منطقه را مورد تجدیدنظر قرار دهد. با هم مطلب را پی می‌گیریم:‌

هردو قول داده‌اند نیروهای مسلح را بازسازی کرده بر زخم‌هایی که در افغانستان و عراق بر پیکره ارتش وارد آمده مرهم نهند. هردو بر پشتیبانی از اسرائیل و دفاع از موجودیت آن تاکید ورزیده‌اند.‌
با وجود این موارد که مبین اتفاق نظر دو نامزد است، اختلافات بین آن دو نیز قابل ذکر است. آنها در اموری مثل دیپلماسی و نیز نگاه کلی به دیپلماسی ایالات متحده، اختلاف‌نظر دارند. در مسائل مربوط به اقتصاد و تجارت نیز نگاه‌ها دوگونه است. سازمان ملل متحد نیز به چشم دو نامزد، متفاوت می‌آید. و هردو در مسئله منع تکثیر سلاح‌های کشتار جمعی نیز تفاوت نظر دارند.
در کانون مناقشات ژئواستراتژیک آمریکا پنج کشور قرار می‌گیرند که این پنج کشور با همدیگر هم‌مرزند: ترکیه (هم‌پیمان ناتو)، عراق، ایران، افغانستان و پاکستان. مسائل این پنج کشور در وزارت امور خارجه آمریکا در سه دفتر مختلف بررسی می‌شود. روابط آمریکا با همه این کشورها در دوره بوش پریشان و مشوب شده است.‌
رئیس جمهوری آینده اگر بخواهد سیاست اصولی داشته باشد، باید مبانی رفتار با این کشورها و به علاوه اسرائیل،‌ دولت فلسطینی، لبنان، سوریه و عربستان سعودی را مورد تجدیدنظر قرار دهد. اما اختلاف‌نظر دو نامزد بر سر این موضوعات، ناشی از همان نگاه متفاوتی است که به دیپلماسی و نقش آن برای پیشبرد منافع آمریکا دارند.
آن جنگ دیگر
<آن جنگ دیگر> اصطلاحی است که منظور از آن، جنگ افغانستان است. آمریکا در حال حاضر در افغانستان هم دچار گرفتاری شده و سیاست افغانستانی ایالات متحده در یک کلام چیزی جز ناکامی دربرنداشته است.
البته نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا در اوایل حضور در افغانستان موفقیت‌هایی به دست آوردند و توانستند طالبان را از اریکه قدرت به زیرکشیده و حتی آنان را از شهرهای افغانستان بیرون برانند.
اما سیاست آمریکا و هم‌پیمانانش در افغانستان در نتیجه علل و عواملی که پیش‌بینی نشده بود و نیز ناکارآمدی‌هایی که موقع اجرا پیش می‌آید، پس از مدتی نتایج مثبت ماههای آغاز را از دست داد. سال گذشته سربازان بیشتری به افغانستان گسیل شدند و شواهد حاکی است که خصوصا نواحی جنوب و مشرق آن کشور اوضاعی دارد که ناتو و آمریکا ناگزیر می‌باید سربازان باز هم بیشتری به این نواحی خاص اعزام کنند.
واقعیت این است که طالبان نمی‌تواند در افغانستان دوباره پیروز شود و حکمرانی را به دست گیرد. بیشتر افغانها سالهای حاکمیت طالبان را <سالهای سیاه> می‌شناسند و خاطرات تلخ زندگی آنها خاطراتی است که از آن سالها دارند.
واقعیت یاد شده، دنباله‌ای هم دارد: طالبان نمی‌تواند دوباره بر کرسی حکمرانی افغانستان بنشیند، اما نبرد را هم نمی‌بازد و از میدان خارج نمی‌شود. به علاوه می‌تواند به صورت دائمی برای دولت مرکزی و ائتلاف تحت رهبری آمریکا دردسرساز باشد. طالبان هدفی مشخص دارد که می تواند به آن دست یابد: ائتلاف تحت رهبری آمریکا نباید طعم کامیابی را در افغانستان بچشد و دولت مرکزی هم نباید احساس استقرار و ثبات کند.
این هدف ابدا هدفی دور از دسترس نیست. طالبان اگر خود به قدرت بازنگشته، توانسته حریف را هم مطابق این هدف از دسترسی به آمال و آرزوهایش دور کند. برای تحصیل این هدف جنگجویان افراط‌گرا از سراسر دنیا بسیج می‌شوند و به طالبان می‌پیوندند.
قدرت طالبان در بسیج نیروهای انسانی موضوعی است که رئیس جمهوری آینده باید آن را پذیرفته و در سیاست‌گذاری دولت ایالات متحده در افغانستان مدنظر داشته باشد.‌
در افغانستان اوضاع به حال اسفناک نرسیده است. جنگ در هشتمین سال خود قرار دارد و آمریکا باید واقعیت را بپذیرد و باور کند: جنگ افغانستان تا مدت‌های مدید ادامه خواهد داشت. حتی از طولانی‌ترین جنگی که ایالات متحده در طول عمر خود از سر گذرانده - جنگ 14 ساله ویتنام - هم طولانی‌تر خواهد شد. حصول توفیق در این جنگ مستلزم اتحاذ سیاست‌های تازه از سوی رئیس جمهوری آینده در چهار حوزه است: نواحی قبیله‌نشین پاکستان، اربابان موادمخدر و سلطه‌ای که در افغانستان دارند، پلیس افغانستان، دولت افغانستان با ناکارآمدی و فسادی که دارد. از همه اینها دشوارتر، همانا مساله نواحی قبیله‌نشین پاکستان، واقع در غرب آن کشور است.
اما رئیس جمهوری آینده باید بداند که برقراری امنیت در افغانستان تنها از راه انجام اقدامات نظامی و سرکوب شورشیان و شورش‌ها عملی نیست. تحقق چنین هدفی به موافقت‌های منطقه‌ای نیازمند است که پای همسایگان آن کشور را هم به میان بکشد و فراتر از همسایگان، دولتهای مقتدر منطقه یعنی ایران، روسیه، هند و چین را هم در آن دخیل سازد. مهمترین همسایه هم پاکستان است که هرگاه اراده کند ثبات افغانستان را برهم می‌زند. چنان که تاکنون بوده است. تدوین سیاستی روشن و جامع در قبال پاکستان از وظایف خطیر رئیس جمهوری آینده آمریکاست. نواحی قبیله‌نشین پاکستان در یک کلام، نه افغانستان را به تنهایی، بلکه روند دموکراسی در پاکستان و قسمتی از سرنوشت و روزگار رئیس جمهوری و دولت آینده آمریکا را تهدید می‌کند. نیویورک‌تایمز در یکی از شماره‌های اخیرش به درستی نوشته بود: <دولت بوش در اوضاعی قدرت را ترک می‌گوید که طالبان توانسته پا را از افغانستان فراتر بگذارد و در نواحی قبیله‌نشین پاکستان هم لانه کرده، قدرتش را برای حمله به هر کجا که اراده کند ترمیم کرده و افزون ساخته، و پیام خود را به ستیزه‌جویان در کل دنیا می‌رساند.>
باید گفت دولت بوش در هیچ زمینه و هیچ امری، حتی در عراق چنین ناکامی بزرگی برجا نگذاشته است.
 گرفتاری‌های عدیده‌
برشمردن مسائل فوق ابدا به این معنا نیست که گرفتاری‌های فراروی رئیس جمهوری آ‌ینده آمریکا فقط همین موارد است. پاره‌ای از مسائل جهانی که مدتها از نظر دولت آمریکا افتاده بود اینک باید در صدر برنامه‌های دولت جدید قرار بگیرد. سومالی، بوسنی، کامبوج، دارفور، میانمار (یا برمه)، تبت و زیمبابوه فقط چند مورد است که توجه مبرم رئیس جمهوری آینده را می‌طلبد. رئیس جمهوری آینده به محض رسیدن به کاخ سفید با کشورهای گروه بحران مواجه خواهد بود.‌
اما نباید چندان در آن سامان غرفه شود که سایر نقاط دنیا را فراموش کند و گرفتار بلیه‌ای شود که دولت کلینتون بدان دچار شد. کلینتون در دوره ریاست جمهوری خود یکپارچه متوجه بوسنی بود که ناگاه او، دولتش و جهانیان دریافتند یکی از هولناک‌ترین فاجعه‌ها، قتل‌عام در رواندا به وقوع پیوسته است. مثال بارز دیگر، کشور سودان است.‌
در آنجا علاوه بر قضیه دارفور، مساله جنگ داخلی شمال با جنوب هم خودنمایی می‌کند. دولت بوش موفق شد پیمان صلحی را در جنگ داخلی سودان میان دو جناح متخاصم منعقد کند، اما این پیمان امروزه در آستانه نقض از هر دو سو قرار دارد. جلوگیری از وقوع جنگ در سودان مستلزم همکاری سه‌جانبه آمریکا، اتحادیه آفریقا و چین است.
روابط ایالات متحده با دنیای اسلام هم توجه خاص رئیس جمهوری آینده را طلب می‌کند. آمریکا تاکنون از مسلمانان میانه‌رو حمایت کرده تا از این طریق تندروها مهار شوند، اما این رویه مثمرثمر نبوده است. دولت بوش در شش سال اخیر به استقرار دموکراسی در جهان پای فشرد و این اصطلاح را از حرمت و قداست انداخت. رئیس جمهوری آینده باید به حقوق بشر اهتمام کند و این اصطلاح را که در فرهنگ سیاسی دولت بوش جایی نداشت رواج دهد. ضمن آن که دست از ترویج دموکراسی نکشد و تکثر فرهنگی و سیاسی، حکومت قانون، و تامین رفاه را پی بگیرد. هرگاه در این زمینه‌ها توفیقی حاصل گردد، دموکراسی طبعا رشد کرده و قوام خواهد یافت.این درسی است که دموکراسی‌های جوان از شیلی گرفته تا اندونزی، فیلیپین، کره‌جنوبی، تایوان و... به ما می‌‌آموزند.
دولت بوش در آفریقا به یکی از کامیابی‌های بی‌بدیل خود دست یافت. مبارزه با بیماری ایدز یکی از معدود برنامه‌هایی بود که با اشتراک مساعی چندجانبه پیاده شد. ایالات متحده در این امر 13 میلیارد دلار هزینه کرد و توانست جان دست‌کم یک میلیون انسان را از مرگ نجات دهد. اما دولت بوش در برنامه‌ریزی برای مسائل راهبردی، اقتصادی و زیست محیطی در آفریقا کامیابی نداشت. اگر جز این بود دست‌کم می‌باید چرخه خشونت‌ها در آفریقا از حرکت بازایستد. امروز دنیا راهبردی را می‌خواهد تا در پرتو آن، منازعات بی‌پایان آفریقا به پایانی برسد.
رئیس جمهوری آینده آمریکا باید به این بحران رسیدگی کند و برای این منظور هم‌پیمانان آمریکا و نیز اتحادیه آفریقا را به مدد بطلبد. دولت بوش البته از پس غائله کنیا، خوب برآمد. اوباما هم در این امر همت نمود. اما آمریکا جز همان یک نقطه در جای دیگری از آفریقا نتوانسته رویه‌ای اتخاذ کند که موثر افتد. سازمان ملل متحد هم در آفریقا نقش اساسی دارد، اما اینجا باز هم این ایالات متحده است که باید پیشقدم شده، منابع و کمک‌های لازم را به سوی سازمان ملل سوق دهد تا بتواند نقش کارسازش را در آفریقا همچنان ایفا نماید. در غیر این صورت سازمان ملل هم دیگری کاری از پیش نخواهد برد.
رئیس جمهوری آینده باید بدبینی مفرطی را که نسبت به آمریکا در کشورهای آمریکای لاتین شکل گرفته اصلاح کند و جامه مناسبی بر تن آن بپوشد. این کار هم با دادن وعده‌هایی چون ریشه‌کن کردن فقر و بی‌عدالتی، یا پایان بخشیدن به قاچاق مواد مخدر و جنایت‌های گسترده، عملی نیست. او باید کار را از درون خانه آغاز کند. اصلاح قوانین مهاجرت و اتخاذ سیاست‌هایی که مبین از میان بردن اضطراب‌های اقتصادی باشد(از تقویت نظام بهداشت و درمان تا سرمایه‌گذاری‌های عمده در آموزش و پرورش و امور زیربنایی) امن‌ترین راهی است که حمایت عامه مردم آمریکا را - حمایت مالی، زبانی، تجاری و فرهنگی - متوجه آمریکای لاتین خواهد ساخت.
آمریکا برای تامین منافع خود ناچار است روابطی دگرگونه با مکزیک دراندازد و پیوند خود با برزیل را راهبردی کند. برزیل نهمین اقتصاد بزرگ دنیا، از پیشگامان تولید مواد غذایی و اتانول دنیا، غول نفتی فردا، قدرت هسته‌ای بالقوه و یکی از منتشرکنندگان عمده گازهای گلخانه‌ای، می‌تواند برای رئیس جمهوری بعدی آمریکا شریک خوبی در تعقیب مسائل جهانی، همکاری در تعریف حدوحدود نهادهای چندجانبه و متحدی دیپلماتیک در موقع بروز حادترین دشواری‌های منطقه‌ای باشد.
اداره امور در دنیای چندقطبی‌
ایالات متحده غولی نیست که در اقیانوس تاریخ به حال خود رها شده باشد. با وجود همه مشکلات و مسائلی که در داخل آمریکا و در اطراف و اکناف دنیا فراروی دولت ایالات متحده قرار دارد، آمریکا هنوز از عهده تمشیت حال و روز خود برآمده و می‌تواند در دنیای چندقطبی هم همچنان پیشتاز باشد. اما دنیای امروز، دنیای مطیع و گوش به فرمانی نیست. امروز دنیا درک می‌کند و نگاه می‌کند تا ببیند رئیس جمهوری آینده آمریکا چگونه و تا چه اندازه از پس کارها برمی‌آید.
تاریخ ثابت کرده که هر آنچه را داوطلب سمت ریاست جمهوری می‌گوید لزوما آن چیزی نیست که بعدا در صورت انتخاب، به طور حتم انجامش می‌دهد. مورخان مثال‌هایی می‌آورند: فرانکلین روزولت در سال 1940 وعده داد که: <فرزندان شما را به هیچ جبهه‌ای اعزام نخواهم کرد>، لیندون جانسون در سال 1964 بیان کرد که نیروی زمینی را به ویتنام اعزام نمی‌کند، ریچارد نیکسون در سال 1968 طرح محرمانه درباره خروج از ویتنام را تکذیب کرد، رونالد ریگان در سال 1980 قول داد روابط آمریکا با تایوان را تا رده روابط رسمی برساند. بیل کلینتون در سال 1992 وعده اتخاذ موضع قوی آمریکا در بوسنی و وعده ایستادگی در برابر قصابان پکن را داد. جرج بوش در سال 2000 خواستار اتخاذ ریاست خارجی عملی‌تری شد که دیگر آمریکا را ناچار از <ملت‌سازی> نکند. البته بدیهی است هرگاه نامزدی سخنی رادر گرماگرم مبارزات انتخاباتی بر زبان آورد، پس از ورود به کاخ سفید و ملاحظه مغایرت‌ها یا اختلافات موجود در راه تحقق احتمالی چنین سخنی با منافع ملی آمریکا، هیچ دلیلی برای پایبندی به آن ندارد. از آن طرف باید دانست که برای نامزد انتخاباتی، چیزی تلخ‌تر از این نیست که رقیبان یا مخالفان، سخنی از خودش را بگیرند و بدون نگاه به حالت یا وضعی که در موقع بیان آن بر وی و یا بر فضای زمانه حکمفرما بوده، آن را به رخ وی بکشند، اما نمی‌توان نادیده گرفت که مواضع هر نامزد در طول مبارزات انتخاباتی، شاخص‌های روشنی از نگاه و فکر او را به دست می‌دهد. به این جهت بیراه نیست که باید در مواضع هر نامزد به دیده تعمق نگریسته شود.‌‌

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات