تاریخ انتشار : ۰۳ اسفند ۱۳۸۷ - ۱۱:۵۸  ، 
کد خبر : ۷۳۸۴۴

سولژنیتسین سمبل رنج و پیروزی

مقدمه: الکساندر سولژنیتسین، نویسنده بزرگ روس و یکی از نامدارترین نویسندگان سده بیستم در جهان در آخرین ساعات روز یکشنبه 13 مرداد در گذشت. سولژنیتسین به هنگام مرگ هشتاد و نه سال داشت و مرگ او موجی از تجلیل و ستایش از نویسنده و آثارش را در سراسر جهان برانگیخت. الکساندر سولژنیتسین بزرگترین افشاگر نظام زندان‌ها و اردوگاه‌های کار اجباری در اتحاد شوروی و بدون تردید پر آوازه‌ترین «ناراضی» در اتحاد شوروی و دیگر کشورهای کمونیستی بود و آثار باقیمانده از او از سال‌های دهه چهل به بعد و به ویژه در سال 1352 سال انتشار «مجمع الجزایر گولاگ» چشم جهانیان را به روی واقعیت بازداشتگاه‌های استالینی در اتحاد شوروی گشود. سولژنیتسین در دوران طولانی حیات خود که سرشار از رنج و پیروزی بود از یک موجود مطرود و تحقیر شده به یک قهرمان مورد ستایش همگان و یک چهره ادبی شهرۀ آفاق، تبدیل شد. این نویسنده پرکار و نستوه که در سال‌های دوران جنگ سرد مظهر مخالفت با نظام اتحاد شوروی بود در عین حال هیچگاه بر دیدگاه‌های ناسیونالیستی و طرفدار وحدت اسلاوها و باورهای دینی ارتودوکس خود سرپوشی نگذاشت و در پی انتشار آخرین کتابش زیر عنوان «دویست سال با هم» کتابی در مورد تاریخ یهودیان روسیه ـ به داشتن آراء ضدیهودی نیز متهم شد. الکساندر سولژنیتسین از سال‌های دهه شصت شمسی پس از بازگشت به روسیه از تبعید ـ هیچگاه از انتقاد از سیاست‌های اربابان جدید کرملین دست برنداشت و به گونه‌ای مستمر انحطاط اخلاقی و معنوی روسیه را محکوم کرد. از پذیرفتن نشان افتخاری که قرار بود بوریس یلتسین به وی اهدا کند خودداری کرد و در تشریح این عدم پذیرش گفت میل ندارد از رئیس‌جمهوری نشان افتخار بگیرد که روسیه را در فقر و مسکنت غرق کرده است. ولادیمیر پوتین ـ جانشین یلتسین ـ را نیز به خاطر عدم مقابله با قدرت سیاستمداران فاسد سرزنش می‌کرد. از تناقض‌های این شخصیت پیچیده، دفاع و جانبداری او از مجازات اعدام برای جدائی‌خواهان و استقلال‌طلبان چچن بود که انتقاد شدید محافل مترقی روسیه را از او بر انگیخت. در سال 1327 و به خاطر انتقاد از نظام حاکم در نامه‌ای به یک دوست به هشت سال زندان محکوم شد ولی در سال هزار و نهصد و پنجاه و سه آزادی خود را بازیافت و به تبعید در داخل کشور محکوم شد. سه سال بعد در پی استالین‌زدائی در شوروی دوران تبعید هم به سر آمد و سال بعد از او اعاده حیثیت شد. در 1348 از اتحادیه نویسندگان شوروی اخراج شد و سال بعد اعطای جایزه نوبل به او آتش خشم رهبران شوروی را شعله‌ورتر کرد. انتشار «مجمع الجزایر گولاگ» در فرانسه در سال 1352 تبعید از شوروی و ورودش به آلمان غربی را در پی داشت. سه سال بعد به آمریکا رفت و در سال 1373 پس از بیست سال تبعید به روسیه بازگشت. از این نویسنده عصیانگر و وجدان ناآرام بشریت در سده بیستم در حدود سی اثر در عرصه رمان، داستان کوتاه و نقد و تحلیل بر جای مانده است. سران کشور‌های مختلف جهان و طبیعتا رئیس‌جمهوری و نخست‌وزیر روسیه در روز دوشنبه از سولژنیتسین تجلیل کردند. الکساندر سولژنیتسین به ندرت در مقابل دوربین ظاهر می‌شد و تلویزیونهای روسیه هنگام پخش اخبار او را در حال نشسته روی صندلی چرخدار نشان می‌دادند. ولادیمیر پوتین رئیس‌جمهور پیشین روسیه، بالاترین نشان این کشور را در سال 1386 به وی اهدا کرد. سولژنیتسین که از پوتین حمایت می‌کرد پیمان ناتو را متهم کرد که تلاش دارد روسیه را بطور کامل محاصره کرده و سیادت آن را از بین ببرد. وی در فروردین سال گذشته ضمن حمایت از پوتین نوشت: «پوتین کشور غارت شده و به زانو درآمده‌ای را تحویل گرفت که اکثریت مردم آن ناامید و غرق در بینوایی بودند.... وی بازسازی گام به گام و خزنده را آغاز کرد، نتایج تلاشهایش و قدردانی از وی به این زودی بروز نخواهد کرد. مطلب پیش روی بخشی از مصاحبه نشریه آلمانی اشپیگل با سولژنیتسین است که در سال 1384 بعمل آمده است. در این گفتگو سولژنیتسین درباره تاریخ پرتلاطم روسیه ـ قرائت پوتین از دمکراسی ـ‌انتقاد شدید از گورباچف و یلتسین و... سخن می‌گوید. با هم دنبال می‌کنیم.

*اشپیگل: اثر دوجلدی شما «200 سال در کنار هم» تلاشی برای غلبه بر منع بحث تاریخ مشترک روسیه و یهودی‌ها بود. این کتاب بیش از هر جا در غرب باعث ایجاد سردرگمی ‌شده است. شما می‌گوئید که یهودی‌ها در میان بزرگترین کسانی بودند که باعث نابودی بورژوازی روسیه شدند.
آیا باید یه این نتیجه برسیم که یهودی‌ها در ناکامی تجربه شوروی مسئولیت بیشتری دارند؟

**من دقیقا از آنچه پرسش شما متضمن آن است پرهیز می‌کنم.
من خواهان هیچ‌گونه مقابله امتیازها یا مقایسه میان مسئولیت‌های اخلاقی گروه‌های مختلف مردم نیستم. علاوه بر آن من به طور کامل با این افکار که یک ملت علیه ملت دیگر مسئولیت دارد را رد می‌کنم. همه یآنچه من خواهان آن هستم اندیشه‌ی خود انتقادگری است.
شما می‌توانید پرسش سوال خود را از خود کتاب بگیرید: «هر انسانی باید به لحاظ اخلاقی پاسخگوی تمامی ‌گذشته خود باشد ـ از جمله آن گذشته‌ای که شرم‌آور است. پاسخ به چه طریقی؟ با تلاش برای فهمیدن: چگونه هرگز چنین چیزی می‌توانست مجاز باشد؟ اشتباه ما در این میان چه بوده است؟ و آیا می‌توان دوباره چنین وقایعی روی دهد؟ در چنین حال و روحیه‌ای است که شایسته است مردم یهودی به آن پاسخ دهند، هم برای قاتلین انقلابی و هم کسانی که با علاقه به آنها خدمت کردند. نه پاسخی در برابر دیگر انسان‌ها، بلکه پاسخی به خود و به وجدان خود و در برابر خداوند. درست همانگونه که ما روس‌ها باید پاسخ دهیم ـ برای نسل‌کشی‌ها، برای آن زارعین بی رحم آتش به پا کن، برای آن سربازان دیوانه‌ی انقلابی و آن ملوان‌های وحشی.
*اشپیگل: به عقیده‌ی ما، در میان آثار شما «شبه‌جزیره گولاگ» بیشترین انعکاسات عمومی‌ را ایجاد کرد. در این کتاب شما سرشت مردمستیزانه و دیکتاتوری شوروی را نشان داده‌اید. امروز در نگاهی به گذشته آیا می‌توانید بگوئید تا چه اندازه این کتاب در شکست کمونیسم در جهان نقش داشته است؟
**شما نباید این را از من بپرسید ـ یک نویسنده نمی‌تواند چنین ارزشیابی (دربارهی کار خود) انجام دهد.
*اشپیگل: در بازگویی آنچه خود شما زمانی گفته بودید، تاریخ سیاه قرن بیستم می‌بایست به خاطر بشریت و توسط روسیه تحمل شود. آیا مردم روسیه از درس‌های این دو انقلاب و پیامدهای آنها چیزی هم آموخته‌اند؟
**به نظر می‌رسد که آنها تازه شروع به چنین کاری کرده‌اند. تعداد زیاد انتشارات و فیلم‌های سینمایی درباره‌ی تاریخ قرن بیستم ـ هرچند با کیفیتی متفاوت ـ شاهدی بر نیاز فزاینده برای آن هستند. همین تازگی‌ها کانال تلویزیون دولتی «راشا» مجموعه‌ای را پخش کرد که بر آثار وارلام شالوموف مبتنی بود و حقایق وحشتناک و ظالمانه درباره‌ی اردوگاه‌های استالین را بدون هرگونه سطحی‌سازی نشان می‌داد.
*اشپیگل: شما دوره‌ی حکومت و اداره‌ی امور توسط پوتین را در مقایسه با مقامات قبلی‌اش یلتسین و گورباچف چگونه ارزیابی می‌کنید؟
**روش گورباچف در حکومت و اداره‌ی امور در قضاوتی سیاسی به طرز حیرت‌آوری بی‌تجربه، خام و در برابر کشور همراه با بی‌مسئولتی بود. آن اصلا حکومت نبود بلکه انصراف بی‌ملاحظه از قدرت بود. و در عوض، ستایش غرب از او فقط این باور را در او تقویت کرد که گویا در راه درستی به جلو می‌رود. در هر حال باید به خاطر آورد که، بر خلاف آنچه فعلاً به طور گسترده ادعا می‌شود، این گورباچف بود که ابتدا آزادی بیان و فعالیت سیاسی را به شهروندان کشور اعطا کرد.
مشخصه‌ی دوره‌ی یلتسین نیز به همان اندازه بی‌مسئولیتی در برابر زندگی مردم بود، اما به شیوه‌های دیگر. او در شتابی که برای تبدیل مالکیت دولتی به خصوصی در سریع‌ترین نحو ممکن داشت، آغاز به حراج چندین میلیارد دلاری میراث ملی کرد. یلتسین در طلب به دست آوردن حمایت رهبران منطقه‌ای یکراست‌خواهان جدایی‌طلبی گردید و قوانینی را به تصویب رساند که سقوط حکومت شوروی را تشویق و در واقع مقدور می‌ساخت. البته این عمل او روسیه را از نقش تاریخی خود که برای ایفای آن به سختی کار کرده بود، محروم ساخت و جایگاه شوروی را در جامعه بین‌المللی تنزل داد.
اما تمامی‌ این‌ها با تحسین صمیمانه‌ی بیش از پیش غرب مواجه گردید.
*اشپیگل: اکنون برای همه به مرور روشن شده است که ثبات روسیه به نفع غرب است. اما یک مسئله که به ویژه باعث تعجب ما است: وقتی از شکل درست استقلال ملی روسیه صحبت می‌شود، شما همیشه طرفدار خودمختاری مدنی هستید، و این که شما این مدل حکومتی را درست در برابر دموکراسی غربی می‌دانید. با گذشت هفت سال از حکومت پوتین ما می‌توانیم کاملا خلاف آن رویداد را مشاهده کنیم. قدرت در دستان رئیس‌جمهور متمرکز است و هرچیزی را باید خود او برنامه‌ریزی کند.
**بله، من همیشه بر نیاز برای خودمختاری محلی برای روسیه پافشاری کرده‌ام، اما هرگز نه با ذکر مثال‌هایی از نظام‌های شدیدا کارآمد خودمختاری محلی مانند سوئیس و نیوانگلاند که هر دوی آنها را از نزدیک می‌شناسم.
شما در پرسش خود خودمختاری محلی را ـ آنچه فقط در سطح مردم عادی مقدرو است و آنهم هنگامی ‌که مردم شخصا مقامات مسئول منتخب خود را از نزدیک می‌شناسند ـ با سلطه‌ی فقط چند دوجین فرماندار محلی خلط می‌کنید، کسانی که طی دوره‌ی یلتسین خیلی از این بابت خوشوقت بودند که به دولت فدرال در سرکوب هرگونه ابتکار عمل برای خودمختاری می‌پیوندند.
امروزه همچنان به شدت نگران تکامل کند و ناکارآمد دولت مستقل محلی هستم، اما در هر حال چنین چیزی بالاخره واقعیت پذیرفته است. در زمان یلتسین دولت مستقل محلی عملا مسدود بود در حالی که « قدرت عمومی‌» حکومت (به عبارت دیگر حکومت متمرکز و از بالا به پائین) همواره تصمیمات بیشتری را به عهده مردم محلی می‌گذارد. بدبختانه این جریان هنوز هم به طور روشمند شکل نگرفته است.
*اشپیگل: اما تقریبا هیچ اپوزیسیونی هم وجود ندارد.
**البته اپوزیسیون امری ضروری و مطلوب برای تکامل سالم هر کشوری است. شما تقریبا به ندرت می‌توانید کسی را به عنوان مخالف پیدا کنید، مگر در میان کمونیست‌ها. اما اگر شما نگاه بی‌طرفانه‌ای به وضعیت بیندازید: در دهه‌ی 1370 یک کاهش سریع در استانداردهای سطح زندگی وجود داشت و سه چهارم خانواده‌های روسیه را مورد تاثیر قرار می‌داد و البته همه آن کسانی را که تحت «شعار دموکراسی‌خواهی» گرد آمده بودند. پس تعجبی ندارد که مردم دیگر به دور این شعار جمع نمی‌شوند. و اکنون رهبران این احزاب حتی نمی‌توانند در این باره به توافق برسند که در یک دولت تصوری و در سایه چگونه پست‌های مهم را با هم قسمت کنند. تاسف‌انگیز است که هنوز هم هیچ اپوزیسیون سازنده، شفاف و فراگیری در روسیه وجود ندارد. رشد و تکامل اپوزیسیون و به همچنین جاافتاده‌تر شدن تشکیلات دموکراتیک نیازمند زمان و تجربه بیشتری است.
*اشپیگل: طی آخرین مصاحبه‌ای که با هم داشتیم، شما قوانین انتخاباتی نمایندگان دومای کشوری را مورد انتقاد قرار دادید، زیرا فقط نیمی‌ از آنها در حوزه‌های خود بطور مستقیم انتخاب می‌شدند، در حالی که نیم دیگر، یعنی نمایندگان احزاب سیاسی غالب بودند. پس از انجام اصلاحات نظام انتخاباتی توسط پوتین، دیگر نمی‌توان به طور مستقیم در هر حوزه نماینده‌ی موردنظر را انتخاب کرد. آیا این برداشتن گامی ‌به عقب نیست؟
**بله. به عقیده‌ی من این یک اشتباه است. من یک ناقد جدی و همیشگی «پارلمانتاریسم حزبی » هستم. من طرفدار انتخابات غیر حزبی نمایندگان واقعی مردم هستم، کسانی که مسئول مناطق و حوزه‌های خود هستند و کسانی که در صورت رضایت‌بخش نبودن کارشان مورد بازخواست قرار می‌گیرند. من البته شکل‌گیری گروهها براساس اصول اقتصادی، تعاونی، منطقه‌ای، آموزشی، حرفه‌ای و صنعتی را درک کرده و ارج می‌گذارم، لیکن در اجزاب چیزی که ارگانیک باشد را نمی‌بینم. پیوندهایی که انگیزه ی آنها سیاسی است می‌تواند ناپایدار باشد و غالبا آنها دارای انگیزه‌های فردی هستند. لئو تروتسکی همین را طی انقلاب اکتبر چنین بیان کرد: «حزبی که برای گرفتن قدرت تلاش نکند ارزشی هم ندارد». ما درباره‌ی تلاش برای کسب منافع برای خود حزب و به هزینه‌ بقیه‌ی مردم صحبت می‌کنیم. چنین چیزی می‌تواند روی دهد. حال به دست‌گیری قدرت چه صلح‌جویانه باشد و چه نباشد. رای دادن برای احزاب فاقد هویت انسانی و برای برنامه‌ی آنها جایگزین غلطی است برای تنها راه درست در انتخابات نمایندگی مردم: رای دادن یک فرد واقعی برای انتخاب یک نامزد واقعی. این تمامی ‌نکته‌ی اصلی در پس نمایندگی برای مردم است.
*اشپیگل: علی‌رغم درآمدهای سرشار از صادارت نفت و گاز و علی رغم تکامل و رشد یک طبقه‌ی متوسط، هنوز هم میان فقیر و غنی تفاوت فاحشی در روسیه به چشم می‌خورد. برای بهبود این وضع چه می‌توان کرد؟
**به عقیده‌ی من شکاف میان فقیر و غنی بی‌نهایت پدیده‌ی خطرناکی در روسیه است و این موضوع نیازمند توجه فوری حکومت است. با وجودی که ثروت‌های بسیاری در دوران یلتسین با تاراج جمع‌آوری گردید، تنها راه معقول در اصلاح وضعیت امروز رفتن به دنبال تجارت‌های بزرگ نیست ـ مالکین امروزه در گرداندن آنها تا آنجا که مقدور است تلاش می‌کنند ـ بلکه دادن فضای تنفس به تجارت متوسط و کوچک است. معنای آن حفاظت از شهروندان و کارفرمایان کوچک در برابر حکومت استبدادی و فساد اداری است. یعنی سرمایه‌گذاری در آمدهای حاصل از منابع طبیعی در زیرساخت‌های کشور، در آموزش و پرورش و در بهداشت و درمان. و ما باید بیاموزیم که آن را بدون دزدی و حیف و میل شرم‌آور آنها انجام دهیم.
زندگینامه
الکساندر ایسایویچ سولژنیتسین در آذر ماه 1297 در قفقاز بدنیا آمد.
مرگ پدر قبل از تولد وی زندگی سختی را برای خانواده به ارمغان آورد که این امر باعث شد تا این نویسنده بزرگ تا جوانی انواع شغل‌ها را تجربه کند. در سال 1316 وارد دانشگاه روستوف شد و با شروع جنگ جهانی دوم و حمله آلمان نازی به روسیه داوطلب خدمت در ارتش شد و دو بار در طول جنگ جهانی دوم، این افسر توپخانه به دریافت نشان افتخار نایل گشت.
در سال 1324 به خاطر نوشتن نامه به یک دوست که در آن از استالین به لحن بدی یاد شده بود دستگیر و به هشت سال کار اجباری در اردوگاه محکوم شد. در 1323 با پایان دوران محکومیت به دهکده کوچکی در قزاقستان تبعید گشت.
در سال 1336 و با شروع سیاست‌های استالین زدایی نیکیتا خروشچف، از وی اعاده حیثیت به عمل آمد و در همان سال با خانم «ناتالیا رشتوفسکایا» ازدواج نمود. در 1331 با چاپ «یک روز از زندگی ایوان دنی سوئیچ»به شهرت رسید که این اثر شرحی بود از اردوگاههای کا اجباری در دوران وحشت و ترور استالین. وی در سال 1970 برنده جایزه نوبل در رشته ادبیات شد ولی به خاطر جو منفی شدید علیه این نویسنده نتوانست جایزه را دریافت کند و چهار سال بعد آن جایزه با ارزش را دریافت نمود. در سال 1352 از همسرش جدا شد و با یک ریاضیدان برجسته به نام «ناتالیا اسو تلووا» ازدواج کرد در همین سال کتاب «مجمع الجزایر کولاگ» را منتشر ساخت اثری در هفت بخش و سه جلد که مطالعه‌ای بود درباره زندانهای شوروی. انتشار این اثر باعث اعمال محدودیت‌های شدید به نویسنده گشت و در نهایت باعث دستگیری و سلب تابعیت وی و همچنین اخراج از شوروی و تبعید به آلمان شد و در سال 1355 به همراه همسر و فرزندانش ساکن ایلات متحده گشت. در سال 1369 گورباچف تابعیت روسی وی را بازگرداند.
دیگر آثار این نویسنده عبارتند از:
شعله در باد، دختر بدکاره و‌هالو، شب‌های پروس،‌ نامه به رهبران شوروی، صلح و تجاوز، لنین در زوریخ، ‌درخت بلوط و گوساله، ‌زندگی در اتحاد شوروی، جمهوری کار، تانک‌ها حقیقت را می‌دانند،‌ جشن پیروزی، اکتبر، چرخ قرمز، سئوالی از روسیه در پایان قرن بیستم و روسیه در حال سقوط.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات