صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۳۱ فروردين ۱۳۸۸ - ۱۰:۰۰  ، 
کد خبر : ۸۶۷۳۸

برشی از تاریخ - گفت‌وگو با دکتر مسعود خاتمی (بخش سوم)

مقدمه: سیدمهدى حسینى گفت وگو با دکتر خاتمی پیرامون دستگیری و نحوه شکنجه ها و محاکماتی که توسط عوامل حزب دمکرات کردستان صورت می گرفت به اطلاع خوانندگان محترم رسید و اینک ادامه گفت وگو را دنبال می کنیم.

* در صحبت های خود اشاره داشتید که شما را در چند نقطه نگهداری کردند، آخرین نقطه چگونه بود؟
- **آخرین جایی که ما بودیم در کنار ده دولتو بود و آن در کنار تپه ای قرار داشت و در آنجا یک آغلی درست کرده بودند که در واقع سه تا دیوار داشت، یکی دیوار خود تپه بود، یعنی وقتی که داخلش می شدیم، هر چه می رفتیم عقب به سمت انتهایی سقف کوتاه تر می شد. باید سر را خم می کردی و می رفتی عقب. در کنار همین جا یک اطاقکی درست کرده بودند که مخصوص نگهداری کردها بود.
* چه تعداد اسیر کرد داشتند؟
**-حدود 20 نفر از افراد کرد زبان اسیر شده بودند که آنها را در همان اطاقک نگهداری می کردند. آنجا آنقدر کوچک بود که برای خوابیدن جا نداشتند. البته سعی می کردند که کردها را زود تخلیه اطلاعاتی کنند و بعد آزادشان می کردند.
* یعنی رفتارشان با افراد کرد زبان خوب بود؟
**- با آنهایی که نظام جمهوری اسلامی را قبول داشتند به خصوص کسانی که مسئولیت قبول کرده بودند خیلی بد برخورد می کردند. شخصی بود به نام کاک ابراهیم که او را آورده بودند جلوی بچه های زندانی آنقدر آزارش دادند و زدند که از حال رفت بعد بردندش پایین به او تیر خلاص زدند. مثلاً یکی از بچه های سنندج که خیلی باغیرت بود و آدم با معرفت و باکلاسی بود، ما هم نفهمیدیم که چه کاره بود ولی یک روز نسبت به یک موضوعی اعتراض کرد، اول او را آوردند بین بچه ها تا توانستند به او کتک زدند بعد بردن پایین تپه، آنجایی که شیب داشت و از آن آب رد می شد، بردند آنجا که به حساب خودشان آدمش کنند ولی پس از مدتی صدای چند تیر آمد و همان افراد نگهبان که از پیش مرگ حزب دمکرات حساب می شدند به ما گفتند این صدای تیرهایی را که شنیدید، تیر خلاصی بود که به او زدند، از این جور برخوردها با افرادی که وفاداری به انقلاب اسلامی یا نظام جمهوری داشتند زیاد انجام دادند.
* رفتارشان با مردم عادی روستاها چگونه بود؟
**- خیلی بد رفتار می کردند اینها یک جماعت وحشی و بی فرهنگی بودند وقتی که ماها اسیر شده بودیم. در مسیر راه ما را که جابه جا می کردند می دیدیم که به هیچ چیز از کردها رحم نمی کردند. نه مال مردم، نه به جان، نه به ناموس هیچ احترامی قائل نبودند همه چیز مردم روستاها را، اموال مردم را غارت می کردند، صحبت هایی که می کردند صراحتاً می گفتند که ما در زمان شاه چه کارهایی را انجام داده ایم که انسان شرم می کند آنها را به زبان جاری کند.
*در طی روز چه کارهایی را انجام می دادید؟
- **صبح های زود بچه ها برای وضو گرفتن نماز صبح بیرون می رفتند، روزی یکی دو ساعت هم به بچه ها اجازه نمی دادند که بیشتر در هوای آزاد قدم بزنند و با هم باشند، دیگه کار خاصی نداشتیم. آب آوردن، نان پختن و غذا درست کردن که خود بچه ها انجام می دادند هم برای خودشان هم برای پیش مرگان حزب دمکرات که نگهبان های زندان بودند روزها به همین صورت می گذشت.
*واقعیت دارد که گفته می شد از شکنجه گران و عناصر ساواک زمان شاه استفاده می کردند؟
**-بله بچه هایی که در آنجا اسیر بودند بعضی از آنها را می شناختند اما آنها معمولا از اسم های مستعار استفاده می کردند. یادم می آید وقتی یک بار یکی از بچه ها را که شکنجه اش کردند، یک لحظه جیغ زد و افتاد و بعداً که حالش خوب شد در حرف هایی که می زد گفت: من یک بار در ماه رمضان در زمان شاه دستگیر شدم و به کمیته معروف به ضد خرابکاری بردند تحت شکنجه های سختی قرار دادند اشاره کرد به یکی از آن شکنجه گرها و گفت این هم آنجا بود. بله این داستان ها وجود داشت.
* اسم آن شکنجه گر چه بود؟
**- همانطور که گفتم اسم های مستعار داشتند در واقع او را کاک مراد صدا می زدند و در اوایل مدتی هم به عنوان مسئول زندان بود و از شکنجه گرهایی بود که بعضی ها را روانی کرده بود.
*روحیه و مقاومت بچه ها در برابر شکنجه های آنها چگونه بود؟
**- روحیه بچه ها خیلی قوی بود. به خاطرم می آید یکی از بچه ها موفق شده بود که از زندان فرار کند بعداً او را پیدا کردند و گرفتند آوردند و او را بستند به یک درخت و با تیر او را نشانه گرفتند و برایشان مهم نبود که به کجای طرف می خورد، همین طور او را به رگبار بستند. با زندانی دیگری هم که فرار کرده بود همین کار را کردند.
* یعنی به فرار کردن زندانیان اینقدر حساس بودند؟
 **- بله همین سید محمود امامی که از بچه های پاسدار بود. البته نمی دانستند که پاسدار است چون به عنوان سرباز می شناختند. اگر می دانستند که پاسدار است همان روزهای اول اعدامش می کردند. ایشان یک بار یک زندانی را فراری داده بود. بعداً فهمیدند که یکی از عوامل فرار آن زندانی آقای امامی است و ایشان را عامل فرار می شناختند یک روز بعد از ظهر که نزدیک غروب بود او را آوردند جلوی چشم همه ما در هوای سرد زمستان لباس هایش را درآوردند با زیرپوش و زیر شلوار داخل آب سرد کردند و در شرایطی که خیس خیس شده بود با ترکه چوبی درخت بلوط که خیلی مقاوم و دردآور بود شروع کردن به زدن. آنقدر زدند تا اینکه بی حال شد و افتاد. بعد که آوردندش داخل و مقداری گرم شد و حدود دو ساعتی که حالش بهتر شد شروع کرد با بچه ها بگو و بخند کردن و کشتی گرفتن. بله هم به فرار حساس بودند و از طرفی روحیه بچه ها هم خیلی قوی و سرحال بود.
*خاطره شیرینی هم از آن روزها دارید؟
**-برای من شیرین ترین خاطره این بود که ماها که هم امیدی به زنده بودن و آزاد شدن نداشتیم، یک روز یک عده ای جدید را گرفته و اسیر کرده بودند آوردند آنجا، یک روز یکی از اینها یک سکه کوچکی حالا یادم نیست که چند ریالی بود، روی آن نوشته شده بود «جمهوری اسلامی» این سکه با این جمله که رویش نوشته شده بود وقتی بچه ها دیدند از ذوق همه گریه کردند. چون دیدند که بعد از قرن ها که حکومتی در ایران درست شده سکه «جمهوری اسلامی» را زده اند. این از قشنگ ترین خاطرات من از آن روزها بود، بچه ها که آن را دست به دست می کردند و به همدیگر نشان می دادند به هم می گفتند اگر ما را شهید هم بکنند، به آرزویمان رسیدیم چون جمهوری اسلامی دیگر مستقر می شود و این امیدواری و نشاط در بین بچه ها ایجاد شده بود که جمهوری اسلامی دارد مستقر می شود و خیلی خوشحال بودند که سکه خیلی کوچکی هم بود ولی خیلی عجیب و خاطره انگیز بود.
*خاطره تلخ هم داشتید؟
**-تلخ ترین خاطره هایی که از آن روزها باقی مانده پخش شایعات و دروغ هایی بود که توسط حزب دمکرات پخش می شد، مثلاً یک روز شایعه می کردند که امام (ره) فوت کرده یک روز دیگر دروغ دیگری می ساختند و شایعه ای درست می کردند که اعصاب بچه ها را خرد می کرد و در واقع شکنجه های روحی روانی می دادند که خیلی بد بود. مثلاً یک بار می گفتند دسته جمعی شما را اعدام می کنیم و می گفتند مرگ دسته جمعی شماها برای ما عروسی است. از این حرف ها زیاد می زدند کسی از این چیزها نمی ترسید اما جنگ اعصاب و جنگ روانی برای بعضی ها ایجاد کرده بود. اما پس از مدتی معلوم می شد که شایعه و دروغ است و قصد دارند که بچه را با این جوسازی ها تحت فشار قرار دهند و پس از مدتی اثر آن پاک می شد و از بین می رفت. دوباره یک شایعه جدید را راه می انداختند و این کارها برای تلخ کردن اوقات زندانی ها بود. اما بعضی ها از آن چنان روحیه قوی برخوردار بودند که این حرف ها و شایعات درشان تأثیر نمی گذاشت.
* خاطره ای دیگری هم از آن روزها دارید؟
**-تیپ های مختلفی در آنجا بودند بعضی هاشان معلوم بود که با منافقین سمپاتی داشتند کسانی که از سمپات های منافقین بودند و زود آزاد می شدند نکته ای جالب بود. اینکه چند نفر از بیت آیت الله سیدکاظم شریعتمداری بودند نامه آوردند و آزادشان کردند یعنی تا این حد ارتباطات شفاف بود اما اگر می فهمیدند که فلان کس پاسدار است مواظبش بودند و به بهانه ای اعدامش می کردند آنجا خیلی پرمخاطره بود که هر کدام دنیایی داشت اما تکلیف با حق و باطل مشخص بود.
* ارتباطتان با تهران چگونه بود؟
**-ارتباط کاملاً قطع بود مگر اینکه مثلاً بچه هایی را که می گرفتند اسیر شده بودند از تهران خبر می دادند که چه اتفاقی افتاده، یا بعضی ها که آزاد می شدند نامه ای می دادیم، شماره تلفنی می دادیم که خبر بدهند. آن هم معلوم نبود که دچار چه سرنوشتی بشود، یعنی بعضی که آزاد می شدند ما به آنها می گفتیم که اگر رفتید با این تلفن ها زنگ بزنید خبر دهید که بعضی ها موفق می شدند خبر برسانند و بعضی ها هم خبر نامه هایی را که داده بودیم همه را می گرفتند، می خواندند و اطلاعاتی به دست می آوردند و بعد می آمدند می گفتند که نامه هایتان را خوانده ایم... هیچ ارتباط درستی با بیرون نداشتیم و هیچ کس و تشکیلات و سازمان دیگری هم با آنجا ارتباط نداشت.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات