تاریخ انتشار : ۰۱ آبان ۱۳۹۵ - ۰۹:۳۰  ، 
شناسه خبر : ۲۹۵۹۶۸
تأملي در باتلاق «خانواده مدرن» و پيامدهاي آن
پایگاه بصیرت / محمد رحيمي‌زاده/ كارشناس ارشد فلسفه علوم اجتماعي

(روزنامه جوان ـ 1395/07/14 ـ شماره 4927 ـ صفحه 10)

خانواده را مي‌توان به عنوان اصلي‌ترين واحد اجتماعي و قديمي‌ترين نهادي دانست كه در تاريخ بشريت وجود داشته است. خانواده كاركردهاي مهمي در زندگي بشر داشته كه آدمي را از مواجهه با آن گريزان ساخته است.

تأمين سلامت روحي، رواني و جسمي افراد به بهترين نحو درون خانواده قابل تحقق است. اهدافي كه خداوند نيز به تصريح در قرآن اشاره مي‌فرمايد و به نظر مي‌رسد چنين كاركردهايي در خانواده‌هاي سنتي قابل تحقق است. به طور كلي خانواده‌هاي سنتي كاركردهاي متفاوتي نسبت به خانواده‌هاي مدرن دارند و خانواده‌هاي مدرن از بدو شكل‌گيري، نظام‌هاي حاكم بر اقتضائات بشري را در هم كوبيده‌اند و آشفتگي براي غرب به بار آورده‌اند كه چندان ثمرات مفيدي هم براي اين جهان زيست نداشته است.

خانواده سنتي، خانواده مدرن

اما در مقام بررسي تفاوت‌هاي چشمگيري در خانواده‌ها در اثر نگاه مدرن حاكم شد. شايد مهم‌ترين تفاوت موجود ميان خانواده‌هاي سنتي و مدرن را بتوان «تقسيم وظايف» دانست. مرد و زن در خانواده سنتي توافقي نانوشته داشتند كه مرد را تأمين كننده معاش خانواده مي‌دانست و زن را تأمين كننده آرامش و ثبات محيط داخلي خانه كه گاه در امور بيرون نيز ياريگر است.

خانواده سنتي محل حضور گاه چند نسل در يك محيط محسوب مي‌شد. زياد پيش مي‌آمد كه از مادربزرگ و پدربزرگ گرفته تا عروس و دامادها و فرزندانشان زير چتري واحد زندگي مي‌كردند.

جوانان در نخستين فرصت پس از بلوغ ازدواج مي‌كردند و تجرد ميان آشنايان مذموم بود اما غرب بيشتر از چند تغيير ساده در وضعيت خانواده‌ها به وجود آورد. مهم‌ترين اين تغييرات تبديل اقتدار طولي به عرضي بود. پدر همواره در ساختار سنتي در رأس بود و سپس مادر و بعد از آن فرزندان به ترتيب داراي اقتدار بودند اما سبك زندگي مدرن خاصه جنبش‌هاي مدرن فمنيستي، تمام تلاش خود را براي به توازن رساندن چنين اهدافي به كار بست. روابطي كه زن در آن همان نقش اجتماعي مرد را مي‌پذيرد و به تبع آن دامنه اقتدار خود را تا حد استقلال بالا مي‌برد.

حتي وضعيت از اين هم بدتر مي‌شود و آن اينكه فرزندسالاري و گونه‌اي از فمنيسم افراطي جايگزين خانواده مرد محور مي‌شود و در واقع حكم قوام بودن مرد به زن در خانواده را ظلم به زن تفسير مي‌كند.

لذا تغيير اقتدار از طول به عرض باعث شكل‌گيري خانواده‌هاي دموكراتيك مي‌شود كه در آن تصميم‌گيري از مرد (قوه عاقله خانواده) گرفته مي‌شود و در نتيجه آن، آزادي‌هاي غيرقابل مهار زنان و فرزندان، عدم تبعيت از نظر والدين توسط اولاد، گسستگي پيوندهاي خانوادگي و... را شاهد هستيم.

بُعد ديگر اين مسئله آن است كه در معرض تهاجم فمنيسم، اصطلاحاً واژه «پدرسالاري» جايگزين با «مادرسالاري» نمي‌شود.

به عبارتي فمنيسم‌ها ابتدا جايگاه مادري را از زن به بهانه آزادي سلب مي‌كنند و سپس آن را جاي پدر خانواده مي‌نشانند.

در جوامع شهرنشين خلاف جامعه سنتي كه تكثر اولاد در آن مايه فخر بود، ديگر مباهاتي ندارد و زن به بهانه آزاد بودن و پرهيز از گرفتاري‌هاي بارداري و مرد به بهانه مصائب شهرنشيني زير بار فرزندآوري نمي‌رود.

دولت‌ها نيز به دليل سهولت در تأمين امنيت و حفظ رشد اقتصادي نه تنها از اين امر جلوگيري نمي‌كنند بلكه ابزارهاي تشويقي براي كاهش جمعيت تدارك مي‌بينند.

حال بُعد ديگر همين مسئله را بنگريد؛ زني كه دغدغه بارداري ندارد طبيعتاً به حضور در منزل نيز نگاهي مثبت ندارد و به دنبال نقش آفريني اجتماعي در پي كسب مشاغل گوناگون است. در شرايطي كه يكي از اساسي‌ترين مشكلات جوامع مدرن يا شبه مدرن؛ بيكاري و مازاد نيروي كار است. تلاش براي تصاحب نيروي كار به ميدان نزاعي براي مرد و زن تبديل مي‌شود كه در بسياري از مواقع زنان بنا به دلايلي چون انتظارات پايين‌تر شغلي توجه كارفرمايان را به خود جلب مي‌كنند و در اين شرايط آخرين و اصلي‌ترين كاركرد مرد در خانواده (نان آوري) نيز از دست مي‌رود.

گسست اجتماعي خانواده اما بعد جدي‌تري هم دارد كه مرزهاي خانواده را حتي تا مرز نابودي كامل در غرب كشانيده است.

آزادي لجام‌گسيخته غربي در حقيقت به جنس زن چنين القا كرده كه تنها در صورتي آزاد مي‌تواني باشي كه مانعي جلو هوسراني‌هاي خود قرار ندهي. از همين گذرگاه، زن بدل به بمبي جنسي مي‌شود. با تفكرات القا شده به جنس زن، مي‌توان زن غربي را به يك «داعشي» و ارهابي تشبيه كرد كه ابزار و اختيارات ويژه‌اي در دست دارد اما از شيوه استفاده آن آگاه نيست و دچار جهل مطلق است. به او چنين القا شده كه آزادي در گرو رهايي از همه قيد و بندهاي اخلاقي است و زن پرورش يافته از اين تفكرات، با ابزارهاي انفجاري خود، بنيان خانواده و نظامات عقلي و سنتي اجتماعي را در هم مي‌پاشد.

غرب در باتلاق جنسي

تغييرات شديد اجتماعي كه در عرصه خانواده در غرب بروز و ظهور داشت مربوط به دهه 1960 است. در اين دوران يك خانواده معمولي غربي تقريبا همانند ساير تمدن‌ها، شامل يك مرد نان آور، يك زن خانه‌دار و فرزندان آنان بود اما پس از گذشت چند دهه اين ساختار چنان متحول شد كه تقريبا امروزه چيزي از بقاياي يك خانواده با اين شكل در غرب باقي نمانده است. چنين شكلي از خانواده در امريكا (امريكا از نظر اعتقادات مذهبي از بسياري از كشورهاي اروپايي نسبت به سنت‌ها وفادار‌تر مانده است) امروزه كمتر از 15 درصد كل خانواده‌ها را تشكيل مي‌دهد.

دو عامل مهم در لجام گسيختگي اجتماعي در نيم قرن اخير عبارت است از تبعات جنگ جهاني و نيز استثمار اقتصادي. در زمينه اول بايد گفت جنگ جهاني و وضعيت نامساعد جهان پس از آن بستري براي شكل‌گيري فسادهاي متفاوت شكل داد و مروجان فساد بشر آكنده از آلام را به سوي تسكين‌هاي مقطعي و هرزگي سوق داد. صاحبان شركت‌هاي اقتصادي نيز فضا را مناسب براي استثمار جنس زن ديده و با ترويج هرزگي به كاركرد اقتصادي- تبليغاتي از آن پرداختند و سودهاي سرشاري را نصيب خود كردند.

بر اثر اين عوامل، تقريباً همه جوانب خانواده در غرب مورد بازنگري قرار گرفته است. اخلاق جنسي و حدود آن به ميزان زيادي تقليل يافته است و بيشتر به دستمايه‌اي براي بهره برداري‌هاي اقتصادي و تجاري تبديل شده است.

برخلاف جامعه گذشته قبل كه در آن غالب زنان غربي آميزش را تا پس از ازدواج به تأخير مي‌انداختند، اكنون در جامعه امريكا كمتر از يك پنجم زنان تا قبل از ازدواج، تجربه آميزش با مرد ديگري را تجربه نكرده‌اند. در دهه‌هاي اخير حتي تبليغات گسترده، سبب شده انسان غربي به غيرهمجنس خود اكتفا نكند و به دنبال لذت‌هاي بيشتر باشد.

نتيجه چنين نگرشي در اخلاق جنسي مشخص است؛ زنان تنها، خانواده‌هاي تك سرپرست و زوج‌هاي همجنس باز.

اهميت كانون خانواده در اسلام

بايد از خود بپرسيم، اگر ريشه مشكلات مستحدثه در عرصه خانواده را به پنداشت خانواده از زن نسبت بدهيم، بايد ديد آيا اسلام و دستورالعمل‌هاي آن براي تأمين حقوق زنان كافي نيست؟ اسلام برخلاف مسيحيت و يهوديت زن را خدمتكار خانه نمي‌انگارد كه مأمور و موظف به آن باشد بلكه ضمن اختيار به زن براي اين امور، حقوقي براي آن مترتب ساخته كه اصطلاحاً «نفقه» خوانده مي‌شود. از نظر اسلام تعالي مرد در غيرت و حميت اوست و تعالي زن در حيا و هدايتگري معنوي و روحي خانواده. در فرهنگ اسلامي خانواده «خيمه» و عمود بناي جامعه است و براي برپايي حيات طيبه گريزي از داشتن خانواده سالم نيست.

اسلام بناي تشكيل خانواده را بر مهر و مودت برقرار مي‌سازد و شهوت را از جمله اهداف حداقلي- اما لازم- در برپايي خانواده مي‌داند.

لذا چنين نيست كه به زعم فمنيست‌ها، براي دفع اين نياز به سراغ تشكيل خانواده رفتن كاري عبث انگاشته شود و به دنبال راه‌هاي ديگر براي اطفاي اين غريزه باشند.

اسلام، اهل بيت پيامبر را خانواده برتر دانسته و آن را از هرگونه رجس و پليدي برحذر داشته است:‌«اِنَّمـا يـُريـدُ اللهُ لِيـُذهبَ عَنكُم الرّجسَ اهلَ البيتِ وَ يُطَهّركُم تَطهيرا» (احزاب، 23) هسته مركزي اين خانواده متشكل از وجود امام علي(ع)، فاطمه زهرا(س) و اولاد ايشان است. در الگو گرفتن زندگي ايشان آنچه مسلم است آنكه همسردارى على (ع)، مديريت ايشان در خانه و خانواده، نيز شوهردارى فاطمه (ع )، خانه‌دارى و تربيت فرزند او در عالم نظير ندارد و همواره سرمشق جهانيان است. چنين خانواده متأهلي كه مسلمان و غيرمسلمان از آن به عنوان اسوه ياد مي‌كنند، نمايانگر آن است كه خانواده سنتي در عالي‌ترين نوع است كه مي‌توان محفل نضج محبت باشد و اصالت يك خانواده مبتني بر محبت مي‌تواند مشابه با اين مدل زندگي باشد.

فرجام سخن

اگر خانواده ايراني را با جامعه غربي مقايسه كنيم، آنچه بسيار مشهود است حركت سريع السير به سمت تقليد از برنامه‌هاي غرب محور براي نظام خانواده است. در همين راه اقتدار از مرد در خانواده ستانده شده و در رسانه‌هاي غرب آشنا و حتي رسانه‌هاي غيرمعارض تبليغ براي شكستن ابهت و اقتدار مرد پاي ثابت است.

كاهش نرخ باروري و حركت به سمت خانواده‌هاي هسته‌اي و پس از آن خانواده‌هاي غيرمتمركز چيزي است كه طبق آمار مبين مسير حركتي ايران است. طبيعتاً در صورت رها كردن وضعيت اجتماعي به شكل فعلي و عدم برنامه‌ريزي براي احياي مقام خانواده حسب آموزه‌هاي ديني و سنتي، گونه‌هاي ديگر خانواده‌هاي غربي نيز در ايران پيدايش مي‌يابند (كما اينكه عطف به مسئله‌اي نظير ازدواج‌هاي سفيد مؤيد همين مسئله است.)

بدترين مسئله در اين زمينه آن است كه غرب در حالي با ابزارهاي رسانه‌اي خود افكار عمومي ملل توسعه نيافته يا در حال توسعه - به تعبير غرب- را هدف گرفته كه حتي به چنين جوامعي اجازه نمي‌دهد به تبعاتي كه غرب خود در اثر زوال خانواده با آن مواجه شده است را بنگرند و آگاهانه تصميم بگيرند چراكه غرب خود مي‌داند وضعيت نا‌بساماني اجتماعي از مرز هشدار و دلسوزي آگاهان عبور كرده (آن زمان كه كتاب‌هاي هشدار‌آميز با عناوين جنگ عليه خانواده و... نوشته مي‌شد گذشت) و تقريباً خانواده در مرز اضمحلال اساسي قرار گرفته است. از همين رو دستورالعمل‌هاي مخرب خود را براي جوامع ديگر نيز سفارش داده و براي آن فرهنگ مي‌سازد تا همه ابناي بشر در اين دهكده جهاني (بخوانيد باتلاق جهاني) غرق شوند.

در اين ميان تصميم‌گيري با خود ماست كه با ترويج آموزه‌هاي ظاهر‌الصلاح فمنيستي به ادامه چنين روندي كمك كنيم يا در فكر احياي خانواده تراز اسلامي با شاخص‌هاي كاركردي آن باشيم.

http://javanonline.ir/fa/news/815479

ش.د9502162