تاریخ انتشار : ۲۷ آبان ۱۳۹۶ - ۱۱:۲۱  ، 
شناسه خبر : ۳۰۶۴۴۷
بررسي زمينه‌هاي شكل‌گيري باستان‌گرايي در جامعه
پایگاه بصیرت / محمدحسن صادق‌پور

(روزنامه جوان – 1396/07/30 – شماره 5218 – صفحه 10)

در بيان علل شكل‌گيري روحيه باستان‌گرايي، عوامل زيادي قابل ذكر است. در ايران معاصر اما يكي از مهم‌ترين و اصلي‌ترين ريشه‌هاي برجسته‌سازي «باستان‌گرايي» يا آركائيسم روشنفكراني بودند كه پس از اعزام به اروپا تحت آموزش‌ها و فضاي موجود در اين كشورها قرار گرفتند. در اروپاي عهد جديد و پس از رنسانس، موجي براي احياي «باستان» در عرصه‌هاي مختلف فرهنگ و انديشه به وجود آمده بود كه با تمركز بر داشته‌هاي تاريخي «يونان و رم باستان» منابع فكري در اين زمان‌ها را به عنوان دستمايه‌اي جايگزين مسيحيتِ فروخفته در عسرات قرون وسطي قرار دهند و البته موفق هم شدند.
بسياري از متفكرين غربي و دانشمندان علوم انساني، تجربي و حتي هنرمندان، ريشه‌هاي شناختي خود را بر پايه آثار تمدن قديم اروپا بنا نهادند و آن را در نظريات جديد خود، بسط و پرورش دادند. روشنفكران غربزده وطني نيز كه در سال‌هاي حضورشان، مظاهر تكنولوژي غرب در حيرت فروبرده بودشان و وضعيت فلاكت‌بار جامعه دوران قاجار را در سوي ديگر مشاهده مي‌كردند، يگانه دليل اين اوضاع و عقب‌ماندگي را حضور «دين» در بين مردم جامعه برشمردند و به عنوان جايگزين به سراغ داشته‌هاي باستاني ايران رفتند.

ايران باستان بهتر بود؛ چون از چپ به راست مي‌نوشت!

ميرزا آقاخان كرماني از نخستين غربزدگان و باستان‌گرايان ايران كه در دوره قاجار و معاصر با بسياري ديگر از غربزدگان چون ملكم و تقي‌زاده به اين رسيده بودند كه بيچارگي ايرانيان به دليل ورود اسلام به كشور بوده است، چنين مي‌نويسد: «باز آتش دل من از ظلم تازيان شراره كشيد. بيچاره ايرانيان، خطوط ايشان در كمال وضوح با حروف مقطعه بوده و از چپ به راست به كمال آساني نوشته شده است... ولي از وقتي تازيان بر سر مردم بيچاره ايران تاخت و تاز كردند، حروف مقطع ايشان را بدل به حروف چسبيده نموده و از چپ به راست نوشتن را با از راست به چپ نوشتن عوض كردند. بدين درجه خطوط را مشكل و دشوار ساختند!»

حتي اگر بگذريم از اينكه اساساً مسئله‌اي چون «از چپ نوشتن» يا «از راست نوشتن» حروف، چقدر در اصل علم‌آموزي مؤثر است جاي تعجب است كه فرهيختگان درس‌خوانده در فرنگ، در تحليل‌هاي تاريخي- باستاني خود فراموش كرده‌اند به اين سؤال پاسخ دهند كه آيا آثار پرشمار و پژوهش‌هاي علمي دانشمندان ايراني در قرون اسلامي نيز با خط ميخي و پهلوي به رشته تحرير درآمده است؟

البته اين سبك «غرغر»هاي روشنفكرانه و «عرب- عجم» كردن‌ها، در واقع هدفش همان تقابل با دين بود كه بيان شد. كما اينكه ميرزاآقاخان در جاي ديگر صراحتاً عقايد خود را ابراز مي‌كند: «توكل بر مجهول مطلق و نماز‌هاي دور و دراز و روزه‌هاي بي‌معني و مضر پرمرارت به جهات موهوم محض را عرب‌ها به ما وديعه و امانت سپرده‌اند. تصور فرماييد كه رخت‌هاي چست و چابك خوش‌طرز و طور قديم، كه شبيه بستره و پانطالون (نوعي لباس بلند كمرباريك) حاليه فرنگيان بوده كه حالا در تخت جمشيد شيراز نمونه آنها را بر صورت‌هاي از سنگ تراشيده ملاحظه مي‌فرماييد، از ايرانيان كنده و به عوض قبا و پيراهن را بر تن آنان كردند!»

جالب آنجاست كه از عبارت چنين برمي‌آيد كه ملاك تشخص يك لباس و آبرومندي آن، برتن داشتنش توسط غربيان حاليه (زمان امروز) است و اين مسئله نشان مي‌دهد، اينان بيش از آن كه ايران‌پرست باشند، غرب‌پرست هستند!

مرحوم جلال آل‌احمد ضمن انتقاد از شيوه باستان‌گرايي از اقدامات روشنفكران «باستان‌ستا» چنين انتقاد مي‌كند: «البته توجه و تذكر تاريخي دادن همواره يكي از راه‌هاي بيدار نگه داشتن شعور تاريخي بوده است‌ اما علاوه بر اينكه در اين قضايا هدف، ايجاد اختلال در شعور تاريخي بوده است، مي‌دانيم كه تذكر و توجه تاريخي اگر هم دواكننده دردي باشد از دردهاي ملتي خسته و با وجدان خسته و خوابيده، ناچار سلسله مراتبي مي‌خواهد. براي خراب كردن كافي است زير پا را خالي كني، اما براي ساختن‌ها اگر قرار باشد از نردباني كه تاريخ است، وارونه به عمق شعور دوهزار و چندساله فروبرويم، اين نردبان را پله اولي بايست. بعد پله دومي و... اگر پله اول سرجايش نباشد، با سر در آن گودال سقوط خواهي كرد و به جاي اينكه در ته آن به شعور تاريخي برسي، به زيارت حضرت عزرائيل خواهي رسيد.»

روشنفكران غربي و رواج باستان‌گرايي در ساير ملل اسلامي

مسئله تلاش براي تغيير فرهنگ اسلامي به دست روشنفكران غربزده كه آن را مي‌توان از پروژه‌هاي استعمار دانست، محدود به ايران و رواج «باستان‌ستايي» نمي‌شود و ردپاي چنين نقشه‌اي در ساير ملل متمدن اسلامي نيز قابل مشاهده است.

ناپلئون بناپارت پس از لشكركشي به مصر، به منظور رشد احساسات ملي‌گرايانه مصري و برانگيختن تعصب و تفاخر مصريان نسبت به پيشينه باستاني خود، «بنياد مصر» را تأسيس كرد كه تلاشي براي تقويت باستان‌گرايي مردم اين كشور در برابر «ايده وحدت اسلامي» بود. از همين رو برخي مورخين و انديشمندان برجسته به مصر اعزام شدند و برخي نويسندگان فرانسوي، شروع به تأليف آثاري در خصوص عظمت مصر باستان و تمدن فراعنه نمودند. همين تلاش‌ها سبب شد، گروهي از روشنفكران غربزده مصري، ضمن ادعاي پرچمداري پيشينه تمدني مصر، به لزوم پيروي از غربيان در نگاه آنان به مصر تأكيد ورزند.

يكي از اين روشنفكران مصري «رفاعه طهطاوي» بود كه ايده ناسيوناليسم را نيمه اول قرن نوزدهم در مصر برجسته نمود. او همانند بسياري از غربزدگان وطني، مدتي را در اروپا (پاريس) زندگي كرد و از طريق ارتباط با محافل فرانسوي، ايده‌هايي چون «ميهن‌گرايي» را فراگرفت. پس از بازگشت به مصر از مبلغان نظريات «ملي‌گرايانه» و مروجان ايده‌هاي متفكران غربي همچون منتسكيو بود و در لزوم توجه به مصرِ زمان فراعنه، بسيار نوشت. نتيجه رواج ملي‌گرايانه توسط اين گروه از روشنفكران روي كار آمدن سياستمداراني با شعارهاي «ملي‌گرايي» مانند نحاس پاشا در مصر بود كه زير لايه‌هاي اين «ميهن‌پرستي» حقيقتي كه خدمتگزاري براي اروپاييان بود را پنهان نموده بودند.

در تمدن بزرگي كه اسلام زمان عثماني به وجود آورده بود نيز همين شيوه پياده‌سازي و اجرا گرديد. دولت عثماني كه زماني پرچمدار اسلام و بزرگ‌ترين رقيب غرب به حساب مي‌آمد، با شعارهاي رجوع به تاريخ و قرار دادن هويت ملي مقابل هويت اسلامي، دستخوش بازي اروپاييان شد.

برنارد لوئيس از شرق‌شناسان معروف، در يكي از نوشته‌هاي خود معترف است كه سه نفر از يهوديان اروپايي، الهام‌بخش مردم تركيه در ترويج ملي‌گرايي و رجوع آنان به تاريخ پيش از اسلام بودند. يكي از اين افراد «آرترلمي داويد» بود كه از انگلستان به تركيه سفر كرد و در مدت حضور خود، كتابي تحت عنوان «بررسي‌هاي مقدماتي» را به رشته تحرير درآورد. او در اين كتاب تلاش كرد تا ثابت كند، ترك‌ها به لحاظ تاريخي نژادي برجسته و مستقل بوده‌اند و بر ساير ملل شرقي از جمله اعراب برتري داشته‌اند. «لئون كوهن» و «ارمينوس ومبري» دو يهودي ديگر بودند كه در كتبي كه در تمجيد از تاريخ تركان به نگارش درآوردند به همين مسئله –برتري تاريخي ترك‌ها بر ساير ملل آسيا- اشاره كرده‌اند. نتيجه رسوخ اين فرهنگ نيز اضمحلال ريشه‌هاي اسلامي از فرهنگ تركيه بود كه با تعميم اين تفكر ميان روشنفكران ترك خصوصاً بعد از فروپاشي عثماني و روي كار آمدن مصطفي كمال آتاتورك، بيش از پيش تركيه را فراگرفت.

تأثير روشنفكران «ايران‌پرست» بر حكومت پهلوي

در ايران نيز جريان باستان‌گرايي توسط روشنفكراني همچون ميرزاآقاخان كرماني، تقي‌زاده، آخوندزاده و... اواخر دوره قاجار در مجلات و نشريات به شدت ترويج مي‌شد، تا جايي كه سلسله حكومت پهلوي و شخص رضاپهلوي پس از روي كار آمدن، كاملاً تحت تأثير اين جو واقع شد و حضور اشخاصي چون «ابراهيم پورداوود» كه از مهم‌ترين باستان‌گرايان پرورش‌يافته غرب بود، در كنار خاندان سلطنتي در تعميم ايده باستان‌گرايي به حكومت تأثير فراوان داشت. پورداوود از اعضاي شوراي فرهنگي سلطنتي ايران و عضو هيئت امناي كتابخانه بزرگ پهلوي بود كه به عنوان احياگر زبان زرتشتي و اولين مترجم اوستا به زبان فارسي امروزي شناخته مي‌شود.

علاوه بر ترجمه اوستا و متعلقات آن، سلسله آثار و سخنراني‌هايي در موضوعاتي چون «شرح آتش بهرام»، «پيشوايان دين مزديسنا»، «ايران قديم و نو»، «خرمشاه» و «آناهيتا و پنج گفتار» ايراد نموده است و آيين‌هاي باستاني ايراني را مورد ستايش فراوان قرار داده و در مقابل اسلام و اعراب را مورد نقد و ذم قرار داده است. نفوذ افرادي چون «پورداوود» در دستگاه حكومت تا حدي بود كه طبق برخي اسناد، برنامه‌ريزي صورت گرفته بوده كه رضاشاه در يك روز مخصوص، لباس مخصوص زرتشتيان (سدره) بر تن نموده و با صدور دستوري، همه مساجد ايران را به آتشكده تبديل و دين رسمي ايران را زرتشتي اعلام نمايد!».

هرچند برخي اين مسئله را انكار مي‌كنند اما حتي به فرض تشكيك در اين اسناد، قابل انكار نيست كه فضاي عمومي و جو غالب ايران آنقدر به سمت و سوي باستان‌گرايي برده شد كه چنين شايعه‌اي در كشور شكل گرفت و حتي در خارج از مرزهاي ايران نيز به گوش مي‌رسيد. تا جايي كه يكي از نويسندگان زرتشتي مقيم هند (همانجا كه پورداوود چندسالي به تدريس اوستا و ادبيات و تاريخ زرتشتي پرداخت)، در نامه‌اي به اقبال لاهوري به اين مسئله اشاره مي‌كند: «...ايران آماده قبول مجدد آيين زرتشتي شده است. بازگشت پارسيان (به ايران) مصادف خواهد شد با تبديل مساجد به آتشكده. شايعاتي نيز هست كه رضاشاه تصميم گرفت سمبل‌هاي آيين زرتشتي را به تن كند.»

ابراهيم پورداوود، خود از دلبستگان آيين زرتشتي بود و در انتهاي قصيده‌اي كه در خصوص سه‌گانه اديان ابراهيمي (يهوديت، مسيحيت و اسلام) نوشته، چنين سروده است: زين سه‌گانه طارم و كاخ «پور» مي‌گزيد يكي / گر نبودي وي را دل كان و مهر «آتشگاه». حتي زماني كه از او در خصوص دين و مذهبش سؤال مي‌كنند در پاسخ چنين مي‌گويد: «اگر پرسي ز كيش پور داوود/ جوان پارسي، «ايران» پرستد.»

طبيعي است حضور چنين روشنفكران غربزده و بسياري ديگر از متعلمين اروپا و اعضاي لژهاي فراماسونري و يهودي كه بعداً بيشتر به نقش آنها در رواج تفكرات باستان‌پرستي اشاره خواهد شد، در بدنه حكومت پهلوي اول و دوم، مسير را به سمت حمايت از ايده قراردادن «ايران باستان» مقابل «ايران اسلامي» هموار كرد؛ تا جايي كه نهايتاً توهمات پسرِ ميرپنج كه خود را «پهلوي» و وارث حكومت باستاني ايران مي‌دانست او را به اختصاص بودجه‌هاي فراوان براي بسترسازي فرهنگي پروژه «باستان‌گرايي» - كه غالباً توسط انجمن‌هاي تحت نظر يا مرتبط با همسرش فرح پهلوي صورت مي‌گرفت- و هزينه‌هاي سرسام‌آور جشن‌هاي 2500 ساله راغب نمود.

جلال آل‌احمد اين وضعيت را به خوبي توصيف مي‌نمايد: «در اين نهضت نمايي كه هدف اصلي‌اش اين بود كه بگويد حمله اعراب به ايران نكبت‌بار بوده است و ما هرچه داريم از پيش از اسلام داريم مي‌خواستند براي ايجاد اختلال در شعور تاريخي يك ملت، تاريخ بلافصل آن دوره (قاجار) را ناديده گرفته و «شب كودتا» را يكسره بچسبانند به دمب كوروش و اردشير! انگار نه انگار در اين ميانه هزار و سيصد سال فاصله است.»

فرجام سخن

بنا به شواهد متعدد، مي‌توان يكي از علل رواج ايده باستان‌گرايي در ايران را روشنفكران غربزده‌اي دانست كه تحت تعاليم باستان‌پژوهان غربي و در امتداد مسير رنسانس اروپايي بودند كه تلاش براي مقابل نمودن تمدن باستاني يونان برابر دين مسيحي داشت. پس از پايان دوره قاجاريه و رسوخ اين روشنفكران در بدنه حكومت پهلوي و بي‌ريشگي خاندان پهلوي، يكي از مهم‌ترين دلايل گرايش پهلوي اول و دوم به ايده‌هاي باستان‌گرايانه بود كه با خرج ميليون‌ها تومان در آن زمان، با انتشار كتب و مقالات و تأسيس انجمن‌هاي فرهنگي، براي تثبيت ايده باستان‌ستايي و باستان‌پرستي در بين مردم كشور، تلاش صورت گرفت.

http://www.Javann.ir/877497

ش.د9603052