علیشکوهی
1. محیط درونی انقلاب اسلامی
منظور از محیط درونی انقلاب اسلامی، توانمندیهای تئوریک و نظری طرفداران انقلاب اسلامی در پیریزی یک نظام دینی در عصر دولتهای مدرن است. همچنین به تجاربی مربوط است که در جوامع دیگر آزموده شده و اکنون برای نیروهای انقلاب در ایران، قابل الگو گرفتن است. در اینباره به چند واقعیت باید توجه کرد:
الف ـ عقبافتادگی تئوریک: این یک واقعیت غیرقابل انکار است که پیروزی انقلاب اسلامی در ایران در وضعیتی صورت گرفت که هنوز مقدمات تئوریک برای ساختن یک نظام سیاسی دینی فراهم نیامده بود و در واقع در جریان پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، ما فاقد یک تئوری جامع برای عمل سیاسی و اجتماعی خود بودهایم. ایده تشکیل حکومت به نام دین و تحت قیادت علما و صالحان دینی در حد اجمال مورد پذیرش قرار گرفته بود اما توانمندی نظری انقلابیون برای نظامسازی، در حدی نبود که از درون آن، یک نظام همهجانبه اجتماعی با سازوکاری معین، قابل استخراج باشد و در عمل هم کارآمدی خود را به منصه ظهور رساند.
نظریه ولایت فقیه که از سوی امام خمینی تبلیغ و ترویج میشد و به صورت باور مشترک نیروهای انقلاب درآمده بود، بیش از آن که برنامهای برای نظام سیاسی جدید باشد، تلاشی برای اثبات این امر بدیهی بود که اسلام در زمان غیبت هم دارای حکومت است و فقهای صالح برای تشکیل یک حکومت دینی و اسلامی باید تلاش کنند، امری که در آن سالها از سوی بسیاری از فقها و علما، انکار میشد.
در واقع در جریان انقلاب اسلامی، تئوری انقلابیون با روش تجربه و خطا از حد اجمال فراتر رفت و عمل اجتماعی در بسیاری از مواقع وسیله و وثیقه کشف تئوریهای حکومتی شد.
ب ـ نداشتن فقه حکومتی: تقریباً مورد اجماع همگان است که فقه موجود ما حتی پس از گذشت 25 سال از پیروزی انقلاب اسلامی، فقهی عمدتاً فردی است نه یک فقه همهجانبه حکومتی. این واقعیت را در وضعیت نظام حوزوی و متون درسی و شیوه تدریس فقها و عالمان بزرگ میتوان مشاهده کرد و به عیان دید که هنوز هم به جنبههای فردی فقه، بهای بیشتری میدهند و از پرداختن به نیازهای فقهی یک حکومت طفره میروند.
انصاف باید داد که در این زمینه تحولاتی در حال انجام است اما انکار نمیتوان کرد که در مقطع پیروزی انقلاب، فقه به ارث رسیده از صدها سال اجتهاد علما و بزرگان، عمدتاً فقه فردی بود و نه حکومتی و به همین دلیل راهگشایی این فقه برای اداره حکومت هم ناچیز و کماهمیت بود. طرح ولایت مطلقه فقیه از سوی امام خمینی، در این زمینه، نوعی قالبشکنی و تحرکی به سوی توجه به فقه حکومتی محسوب میشود.
ج ـ فقدان تجربههای مشابه: بسیاری از نظامهای سیاسی موجود دنیا، میتوانند بر تجارب حکومتهای دیگر، تکیه کنند و الگوی خود را در حکومتهای جوامع دیگر بیابند اما جمهوری اسلامی از بعد شکلدهی به حکومت دینی در عصر دولتهای مدرن، فاقد این امکان بوده و هست. نزدیکترین تجربه قابل الگوگیری ـ از بعد مناسبات دینی و نه سازوکار حکومتی ـ حکومت پیامبر و امام علی(ع) در صدر اسلامند و طبعاً در طول تاریخ دیگر حکومتهای شیعی نظیر فاطمیون مصر، آلبویه، سربداران یا دولت صفویه نه کاملاً دارای حقانیت دینی بودهاند و نه شیوه حکومت آنان مطلوب و قابل تکرار است.
در دوره جدید هم ما فاقد نظامهای دینی هستیم تا به جای ما آزمایش خطا کرده باشند و تجربه حکومتی ما محسوب شوند. این امر در جریان عمل، محدودیتهای فراوانی پدید میآورد و امکان استفاده از سازوکارها، راه حلها، برنامهها و تجارب حکومتهای دیگر را ـ که یک نیاز جدی در امر نظامسازی است ـ از میان برمیدارد. طبعاً اگر یک نظام سیاسی تنها بخواهد به دستاوردهای فکری و عملی خود تکیه کند، راه دشواری را در پیش خواهد داشت و به ناچار، خطاهای فراوانی را مرتکب خواهد شد.
د ـ تلفیقی بودن سازوکار حکومت: جمهوری اسلامی نظامی نیست که تمامی سازوکارهای حکومت را از متن دین و مبانی فقهی استخراج کرده باشد و یا همانند عموم حکومتهای این عصر، به تمام چارچوبهای جوامع غیر عقیدتی و لاییک و سکولار تن داده باشد. در واقع در این نظام سیاسی قرار بر این گذاشته شد که ارزشها و سیاستهای کلان از دین و مبانی اسلامی اخذ شود و در مقابل در حوزه ایجاد سازوکارهای حکومتی و روش اداره کشور به تجارب عام بشر در دنیای معاصر، توجه و اعتنا شود و تلفیق مناسبی فراهم آید که هم دینی و اسلامی بودن قوانین و سیاستها و جهتگیریهای کلان، تضمین شود و هم نظامی کارآمد و متناسب با دنیای جدید و مقتضیات آن پدید آید.
این مدل در یک جامعه مسلمان و دیندار که افراد آن به صورت آگاهانه و آزادانه، اراده آزاد خود را به یک دسته از ارزشها و مبانی و احکام اسلامی، محدود و مقید میکنند، به آسانی قابل پذیرش است و در عمل هم پاسخگو خواهد بود ولی در دنیای جدید که دولتها ظاهراً خود را به هیچ ایدئولوژی و اصول مکتبی، مقید نمیدانند و جز رأی و خواست مردم ـ خواه مؤمن و مسلمان و خواه غیر متدین ـ ظاهراً هیچ منبع مشروعیتبخش دیگری مطرح نیست، پرسشهای مهمی در مقابل این مدل تلفیقی، عرض اندام خواهد کرد.
تمایل گروهی بر این است که بر تعارض درونی جمهوری اسلامی تأکید کرده و این مدل را نوعی روش پارادوکسیکال و متناقض در امر کشورداری معرفی کنند و برای حل تناقض، گروهی بر «جمهوریت» نظام و عدهای بر «اسلامیت» آن، اصرار بورزند. اهمیت این موضوع، هنگامی بهتر مورد توجه قرار میگیرد که به تداوم طرح این بحث از قبل از پیروزی انقلاب تا هماکنون ـ علیرغم متفاوت بودن واژهها و تعابیر ـ عنایت و باور کنیم که چگونگی شکلگیری یک حکومت براساس جمهوریت و اسلامیت، یک دغدغه واقعی برای اندیشمندان و صاحبنظران است و بدون تأمل و تدقیق در وجوه نظری و سازوکارهای عملی آن، نمیتوان انتظار الگو قرار گرفتن این شیوه برای ملتهای دیگر را داشته باشیم.
موارد فوق به گمان نویسنده، اصلیترین ملاحظاتی است که در هنگام بررسی محیط فکری و عملی انقلاب اسلامی از درون باید مدنظر قرار داد.
2. محیط و شرایط داخلی ایران
یک انقلاب دینی و اسلامی با وضعیت و شرایطی که برشمردیم، در کشورهای مختلف میتوانست پیروز شود و طبعاً محدودیتها و امکانات آن کشورها، بر وضعیت نظم سیاسی جدید هم تأثیرگذار میبود. در واقع، ایران محل وقوع انقلاب اسلامی است و همانگونه که شرایط ایران در پیروزی انقلاب اسلامی بسیار موثر بوده است، محدودیتها و نارساییها و عقبافتادگیهای تاریخی ایران نیز بر میزان دستاوردهای انقلاب اسلامی تأثیر جدی میگذارد. به تعبیری دیگر، بسیاری از عملکردهای نارسا و ناکارآمدیهای حکومت اسلامی میتواند به وضعیت تاریخی ایران مربوط شود و نه لزوماً اسلامی بودن مناسبات و حکومت. در این زمینه چند ویژگی ایران قابل توجه است:
الف ـ جهان سومی بودن: ایران کشوری است که از موضع پیرامونی به سیستم جهانی ملحق شده و به مجموعهای از کشورها تعلق دارد که بر طبق برخی تقسیمات جهانی، به جهان سوم موسوم بوده است. بیآنکه بر درستی این تقسیمبندی در وضعیت کنونی، اصرار داشته باشیم باید بر ویژگیهای مشترکی تأکید کنیم که عموم کشورهای موسوم به جهان سوم از آن برخوردارند، مواردی چون عقبافتادگی اقتصادی، ضعف دانش و تکنولوژی، اقتصاد تکمحصولی، جمعیت زیاد، داشتن سابقه استعمارزدگی، فقدان نظام سیاسی مردمی و غیرمستبد، درآمد سرانه و ناخالص کم، صنعت و نظام دانشگاهی و جریان روشنفکری وابسته و مواردی از این دست. این عوامل تاریخی و اجتماعی، برای همه نظامیهای سیاسی، مشکل سازند، از جمله برای جمهوری اسلامی.
ب ـ فرهنگ سیاسی غیرمشارکتی: حضور استبداد داخلی و استعمار خارجی و میدان نیافتن مردم طی سالهای متمادی، موجب پیدایش و بسط یک فرهنگ سیاسی غیرمشارکتی در میان مردم و مشخصاً نخبگان ایران شده است. شکاف تاریخی دولت ـ ملت در ایران، هرچند با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران به حداقل ممکن رسید اما برای عمق نیافتن دوباره، به نهادینه شدن مشارکت مردم نیازمند بود و این امر، تنها در صورت تداوم حاکمیت ملت بر مقدرات سیاسی و اجتماعی و نیز افزوده شدن بر عمر دموکراسی و مردمسالاری، شدنی است.
به صحنه آمدن مردم، حلال عموم مشکلات جامعه است و در صحنه نگه داشتن نهادینه مردم، آینده حیات مطلوب یک ملت را تضمین میکند. تنها با گذشت زمان و از دست دادن مکرر قدرت و به دست آوردن مجدد قدرت، آن هم به آسانی و نه به شیوه خشونتآمیز، این فرهنگ غیرمشارکتی اصلاح خواهد شد. طبعاً از سابقه کم و محدود مردمسالاری در ایران نمیتوان انتظار داشت که به اصلاح سریع این فرهنگ، توفیق یابد.
ج ـ موقعیت حساس و استراتژیک: اگر ایران در یکی از حساسترین موقعیتهای جغرافیایی قرار نداشت و وضعیت آن بر سرنوشت سیاسی و اقتصادی منطقه و جهان، اثر نمیگذاشت طبعاً کمتر مورد توجه قرار میگرفت و مورد طمع دیگران نبود. موقعیت ایران در خاورمیانه و خلیجفارس و آسیای میانه به گونهای است که هر دولت و کشوری که قصد سیطره به دنیا را دارد و درصدد بسط منافع خود در بیرون از مرزهای ملی است، نمیتواند به آن بیاعتنایی بکند و وضعیت آن را نادیده بگیرد.
این کشور همیشه مهم، در سالهای اخیر، مهمتر شده است زیرا استقرار یک نظام سیاسی اسلامی پس از پیروزی یک انقلاب بزرگ مردمی، منافع برخی از ابرقدرتها را در منطقه و حتی جهان، به خطر انداخته است و مشخصاً آمریکا برای استقرار نظم نوین جهانی با محوریت واشنگتن، به تعیین تکلیف این کشور محتاج است. پیشینه تاریخی و موقعیت جغرافیایی و استراتژیک ایران، طبعاً بر وضعیت انقلابی که در این مرز جغرافیایی مستقر است، تأثیر جدی میگذارد و دوستیها و دشمنیهای زیادی را موجب میشود.
3. محیط بینالمللی و جهانی
در جهان به هم پیوسته کنونی، ترسیم مرزهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی میان دولتها و ملتها، چندان شدنی نیست و در واقع هیچ محیط جغرافیایی و ملی را نمیتوان یافت که از بیرون اثر نپذیرد و تحت تأثیر تحولات جهانی قرار نگیرد. شناخت این تحولات جهانی برای ارزیابی میزان توفیق انقلاب اسلامی طی نیم قرن گذشته، بسیار ضروری است. مهمترین این تحولات را میتوان چنین برشمرد:
الف ـ پایان جنگ سرد: تصویر سیاسی جهان طی 25 سال گذشته، کاملاً تغییر یافته است. اینک از نظام دوقطبی و جنگ سرد خبری نیست و آمریکا بخاطر کسب «پیروزی بدون جنگ»، برای خود رسالتی «فراتر از صلح» قائل است و میخواهد نظم نوینی را بر جهان حاکم سازد. برای عبور از نظام سیال کنونی به نظمی تکقطبی، آمریکا مجال زیادی ندارد و اوضاع درونی و وجود رقبای بزرگ در دنیا، این کشور را وادار به مداخله نظامی در دیگر کشورها برای حاکم کردن نظم نوین کرده است. جایگاه همیشه مهم ایران، در شرایط جدید هم مهم و هم تعیین کننده شده است و گویا نحوه مواجهه ایران با آمریکا، فرصت را از این کشور میگیرد.
به همین دلیل است که این کشور، ایران را از بعد عقیدتی و سیاسی، رقیب منطقهای خود میداند و درصدد است ایران را به یکی از این شیوهها، به کنترل خود درآورد: اول، نشستن سر میز مذاکره و به رسمیت شناختن منافع آمریکا در منطقه از سوی ایران. دوم، همچون دولت عراق بهانه به دست آمریکا دادن و برخورد نظامی و مهار کامل و همهجانبه. سوم، مواجه شدن ایران با شورشهای اجتماعی مورد حمایت آمریکا و سرنگونی انقلاب از درون و روی کارآمدن یک رژیم همسو با آمریکا. ایران تاکنون همه این روشها را ناکام گذاشته. اما واقعیت این است که پایان جنگ سرد، ایران و جمهوری اسلامی را در ردیف اهداف دست اول واشنگتن قرار داده است.
ب ـ ترکتازی لیبرال دموکراسی: با شکست جنبشهای چپ در دنیا، ترکتازی لیبرالیسم آغاز شده است به گونهای که برخی از روشنفکران غربی همچون فرکویاما، نظام سیاسی لیبرال دموکراسی را به مثابه «پایان تاریخ» در حوزه سازوکار حکومتی کارآمد قلمداد کردهاند.
این امر از این جهت دارای اهمیت است که در سالهای قبل، لیبرالیسم و سرمایهداری در موضع دفاعی قرار داشته و در همه جهان ـ اعم از درون کشورهای سرمایهداری و بلوک کمونیستی و جهان سوم ـ نقدهای جدی علیه مناسبات این نظام سیاسی مطرح میشد. اینک با عقبنشینی جنبشهای چپ در دنیا، لیبرال دموکراسی به مثابه پیروز یک منازعه ایدئولوژیک، وارد میدان شده و بسیاری از روشنفکران جهان از جمله ایران را مرعوب خود ساخته است.
حاصل این وضعیت تازه این است که نهضت ترجمه به سود لیبرالیسم و سیاست و اقتصاد و اخلاق لیبرالیستی در عموم کشورهای جهان، به راه افتاده است و این در حالی است که کمتر کتابی از متنقدان لیبرالیسم به زبانهای دیگر، ترجمه و منتشر میشود.
ج ـ پدیده جهانی شدن: از مسائل مهم و غیرقابل انکار در اوضاع جهانی، پدیده جهانی شدن است. این امر که حاصل یک تحول بزرگ تکنولوژیک است، اینک به سمت ایجاد و تکمیل یک تمدن اطلاعاتی حرکت میکند. جهانی شدن، بسط و گسترش فرهنگ نفسانی و غیراخلاقی غرب را تسهیل میکند و در حوزههایی چون اینترنت و ماهواره، به سیطره کامل غرب میانجامد. هرچند جهانی شدن دارای ابعاد گوناگون است و ابعاد سیاسی، اقتصادی و تکنیکی هم دارد اما در گام نخست، از بعد فرهنگی دارای اهمیت است و به گونهای یکسانسازی فرهنگی منجر میشود. دولتها در مقابل این پدیده، عموماً منفعل هستند و طبعاً کشوری مثل ایران، نمیتواند از تأثیر آن مصون بماند.
نگاهی به میزان تأثیرپذیری نسلهای جوان جوامع و مشخصاً نسل جوان ایران از فضای جدید جهانی، نشان میدهد که پدیده جهانی شدن، نقش و جایگاه دولتهای ملی را در تعیین بسیاری از مقدرات ملی، کم و حتی ناچیز ساخته است.
به مقدمه اول خود بازمیگردیم، قضاوت صحیح درباره عملکرد انقلاب اسلامی بدون توجه و شناخت سه محیط فوق، ناشدنی است. سطح انتظارات از یک حکومت را باید با میزان توانمندیهای یک نظام سیاسی، متناسب ساخت و به گمان ما همه عوامل ذکر شده در این نوشته، محدودیتهای نظام اسلامی ما محسوب میشود.