راویان حقیقت >>  پاسدار >> صفحه تاریخ
تاریخ انتشار : ۱۴ مهر ۱۴۰۴ - ۰۰:۳۵  ، 
شناسه خبر : ۳۸۲۲۹۱

«فائزه ترکاشوند» دختر شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی ترکاشوند» می‌گوید: «اگر بخواهم از ویژگی‌های بارز پدرم بگویم، شاید مهم‌ترین خصلت او خانواده‌دوستی باشد؛ خانواده برایش محور و اولویت اصلی در زندگی بود. آنچه از پدر در ذهن و خاطر ما باقی مانده است، جز خوبی و محبت چیزی نیست. پدرم در هیچ زمینه‌ای برای خانواده کوتاهی نکرد و تا آخرین لحظه، تکیه‌گاهی امن و استوار برای ما بود.

او آنقدر حامی و پشتیبان قوی برای من و خواهرانم بود که حتی در سال‌هایی که در غربت هم زندگی می‌کردیم، هرگز احساس کمبود نکردیم، حضور و محبتش به‌قدری عمیق بود که ما همواره یک پشتوانه واقعی را کنار خود حس می‌کردیم؛ پشتوانه‌ای که هیچ‌گاه اجازه نداد خلأ یا ضعفی در زندگی‌مان شکل گیرد. علاوه بر آن وظایف پدری که همه پدر‌ها در تأمین نیاز‌های خانواده دارند، مانند فراهم کردن خوراک و پوشاک و رسیدگی به امور روزمره، او برای ما یک معلم واقعی هم بود و شاید ما دانش‌آموزان خوبی برای او نبودیم، اما او به‌عنوان یک پدر دلسوز، هیچ‌گاه دست از آموزش و تربیت برنداشت.

پدرم تنها با کلامش درس نمی‌داد؛ گاهی حتی با یک رفتار ساده، سکوتی معنا‌دار یا یک حرکت کوچک، نکاتی را به ما منتقل می‌کرد که امروز هرچه بیشتر در مسیر زندگی جلو می‌رویم، عمق آنها را بیشتر درک می‌کنیم. این روز‌ها وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، می‌بینم که پدرم فقط برای ما یک تکیه‌گاه نبود، بلکه کلاسی زنده از اخلاق، ایمان و انسانیت بود. من باور دارم که بابا واقعاً یک معلم بود؛ معلمی که هرچه داریم، از همان درس‌هایی است که او در زندگی به ما آموخت.

وقتی خبر شهادت پدرم را شنیدم اولین چیزی که به ذهنم رسید، این بود که از دست دادن پدر اصلاً چیز آسانی نیست... زخمی است که هیچ‌وقت خوب نمی‌شود؛ اما در آن لحظه تلخ، تنها نقطه‌ای که می‌توانست کمی به ما آرامش بدهد، این بود که بابا مزد زحماتش را گرفت؛ همان چیزی که لیاقتش را داشت. اگر جز این بود شاید بیشتر دل‌مان می‌سوخت. در آن لحظات آنچه بیش از همه در ذهنم مرور می‌شد کلام امام حسین (ع) در کربلا بود؛ «الهی رضاً بقضائک و تسلیماً لأمرک...» همین جمله در ذهنم می‌چرخید. انگار تنها پناه بود برای آرام کردن دلم؛ اینکه بدانم شهادت پایان راه بابا نبود، بلکه پاداشی بود برای سال‌ها مجاهدت و ایمانش.

پدرم یک پاسدار بود! او فردی دغدغه‌مند نسبت به نظام و جامعه بود و همواره تلاش می‌کرد در جایگاهی قرار گیرد که بتواند به مردم خدمت کند و گره‌ای از مشکلات‌شان بگشاید. نکته برجسته در شخصیت ایشان، این بود که هیچ‌گاه از مقام، رتبه یا جایگاه خود سخنی به میان نمی‌آورد و همواره اولویت را بر اثرگذاری واقعی و کمک به دیگران می‌گذاشت. نگاه پدرم همواره نگاهی مسئولانه و انسانی بود؛ همیشه می‌پرسید: آیا در این جایگاهی که قرار دارم می‌توانم کمکی کرده یا گره‌ای از زندگی کسی باز کنم؟ و این دغدغه، شاخصه‌ای بود که ایشان را از دیگران متمایز می‌کرد.»