سید محمدعماد اعرابی
گاهی مدیران اجرائی نه با عملکردشان بلکه با آمارشان معجزه میکنند. آنها در سخنرانیهایشان اعداد و ارقامی از تورم، اشتغال، رشد اقتصادی، سرمایهگذاری و... ارائه میکنند که اگرچه فوقالعاده به نظر میرسند اما با واقعیتهای میدانی فاصلهای معنادار دارد. شاید هیچکس به اندازه حسن روحانی استاد بازی با اعداد نباشد، او یک اردیبهشت 1397 به نقل از وزیر ارتباطات خود اعلام کرد در سال گذشته(1396) دو میلیون اشتغال در فضای مجازی ایجاد شده است و گزارشهایی که به دست او رسیده بیش از این رقم را نشان میدهد! ادعایی که همان زمان با واکنش تعجببرانگیز وزیر ارتباطات مواجه شد.
دو میلیون شغل، ظرف یک سال، آن هم فقط در فضای مجازی، رقم حیرتآوری بود که آقای روحانی اعلام کرد و البته بعدا مشخص شد 200 هزار شغل طی دو سال بوده است!
اگرچه بعید به نظر میرسد کسی به مهارت آقای روحانی برای بازی با اعداد وجود داشته باشد اما همچنان این بازی برقرار است. تیرماه 1403 مسعود پزشکیان در جریان مناظرات انتخاباتی نموداری را بالای سر گرفت که میزان تورم را در سالهای مختلف نشان میداد. او با استناد به این نمودار مدعی شد در دولت سیزدهم نرخ تورم افزایش پیدا کرده است اما اندکی بعد رسانهها با بزرگنمایی تصویری که او بالای سرش گرفته بود متوجه شدند آقای پزشکیان حقیقت را نگفته است. حقیقت این بود که نرخ تورم در سالهای منتهی به روی کار آمدن دولت سیزدهم در تابستان 1400 به اوج رسیده بود، دولت سیزدهم توانست ابتدا این روند رو به رشد را مهار کرده و سپس آن را کاهش دهد. این عملکرد در همان تصویر نمودار نیز نشان داده شده بود اما آقای پزشکیان به آن اشارهای نکرد. طبق گزارش مرکز آمار ایران، دولت سیزدهم توانسته بود تورم نقطهبهنقطه را از 43.9 درصد در شهریور 1400 به 31 درصد در اردیبهشت 1403 و تورم متوسط سالانه را از 46.3 درصد در شهریور 1400 به 37 درصد در اردیبهشت 1403 برساند. اینکه حقیقت در تبلیغات انتخاباتی پایمال شود اتفاق جدیدی نبود اما اینکه یک نامزد انتخاباتی نتواند نموداری که در دست دارد را به درستی ارائه دهد، اتفاق جدیدی بود.
پاییز 1403 وقتی در اتفاقی نادر، کشور با خاموشیهای پاییزه مواجه شد؛ مسئولان دولتی یک بار دیگر به سراغ بازی با اعداد رفتند. آنها پس از آنکه با افزایش آلودگی هوا مجبور شدند فریب «خاموشی در ازای پایان مازوتسوزی» را کنار بگذارند، مدعی شدند خاموشیها به دلیل عملکرد نامناسب دولت سیزدهم در ذخیره سوخت نیروگاهی بوده است و با ارائه آمار و اعداد گفتند ذخایر سوخت نیروگاهی کشور را با 43 درصد کاهش نسبت به سال قبل(1402) تحویل گرفتهاند. اما باز هم در همان آمار و نمودارهایی که منتشر کردند حقیقت دیگری نهفته بود. طبق آمار منتشر شده توسط وزارت نفت تحویل سوخت به نیروگاههای کشور از اول فروردین 1403 تا 12 آبان 1403 نسبت به مدت مشابه در سال گذشته (1402) چیزی حدود 41.5 درصد افزایش یافته بود. حالا سؤال این بود که چگونه علیرغم افزایش سوخت تحویلی به نیروگاهها، ذخایر سوخت نیروگاهها کاهش یافته است؟ این سؤال پاسخ سادهای داشت. با سوءمدیریت و سوءبرنامهریزی در دولت چهاردهم، تعمیرات پالایشگاههای گازی در پاییز انجام شد، در نتیجه گاز کمتری به نیروگاهها رسید و آنها مجبور شدند ذخایر سوخت خود را زودتر و بیشتر از سالهای گذشته مصرف کنند. سخنان مدیرکل دفتر برنامهریزی تولید شرکت برق حرارتی در 23 آبان 1403 تأییدی بر این پاسخ بود: «امسال در همسنجی با سال گذشته ۶ درصد گاز کمتری دریافت شده است و این مسئله سبب شده مصرف گازوئیل ۱.۸ برابر سال گذشته شود. همچنین مصرف مازوت در نیروگاهها نیز تقریباً ۲ برابر سال گذشته است.» خاموشیهای پاییزه به دلیل سوءمدیریت دولت حقیقت تلخی بود اما از آن تلختر لاپوشانی این سوءمدیریت با بازی با آمار و یا با فریب مردم در طرح ادعای «خاموشی در ازای پایان مازوتسوزی» بود.
تازهترین نمونه از بازی با آمار را ما در گفتوگوی معاون اجرائی رئیسجمهور با رسانه ملی شاهد بودیم. اتفاقی که فراتر از بازی، نوعی شعبدهبازی با اعداد بود. جعفر قائمپناه که تا پیش از دولت چهاردهم به عنوان یک چشمپزشک سابقه مدیریت اجرائی خاصی نداشته است، در سخنان خود مدعی شد: «زمانی که دولت [چهاردهم] کار خود را تحویل گرفت، نرخ تورم بیش از ۴۵ درصد و نزدیک به ۵۰ درصد بود. در پایان سال گذشته و پیش از وقوع جنگ، تورم به حدود ۳۲.۵ درصد کاهش یافت و در حال حاضر نیز نرخ تورم حدود ۴۱ درصد است.» راستیآزمایی ادعای آقای قائمپناه برای همه شهروندان ایرانی بسیار ساده است، فقط کافی است به این سؤال پاسخ دهند که آیا امروز اجناس مصرفی خود را نسبت به سال گذشته با قیمت پایینتری خریداری میکنند؟! خلافگویی معاون رئیسجمهور آنقدر آشکار است که نیاز به توضیح ندارد اما با این حال به سراغ آمار و ارقام ادعایی ایشان میرویم. شاید جالب باشد که بدانید بر اساس گزارشهای منتشر شده توسط مرکز آمار و بانک مرکزی، نرخ تورم در زمان آغاز به کار دولت چهاردهم نه تنها 50 درصد نبوده بلکه حتی با 45 درصد نیز فاصله داشته است. طبق دادههای مرکز آمار در شهریور 1403 تورم نقطه به نقطه 31.2 درصد و تورم متوسط سالانه 34.2 درصد بوده و بر اساس دادههای بانک مرکزی در همان مقطع تورم نقطه به نقطه 34.4 درصد و تورم متوسط سالانه 39 درصد بوده است. با این حساب معلوم نیست آقای قائمپناه تورم نزدیک به 50 درصد را از کدام منبع آماری استخراج کرده است!
ایشان نرخ تورم پایان سال 1403 را 32.5 درصد اعلام کرد که این رقم با آمار اعلام شده مرکز آمار برای تورم متوسط سالانه 1403 منطبق است و برای نرخ تورم کنونی به سراغ آمار بانک مرکزی رفت که نرخ تورم متوسط سالانه آبانماه 1404را 41 درصد اعلام کرده است. قائمپناه ترجیح داد برای اعلام نرخ تورم در دوران مدیریت خودشان به سراغ تورم متوسط سالانه که نرخ پایینتری داشت برود در حالی که تورم نقطه به نقطه اعلام شده از سوی مرکز آمار و بانک مرکزی برای آبان 1404 به ترتیب 49.4 و 47.6 درصد بوده است. تقریبا واضح به نظر میرسد که این نحوه آمارخوانی و آمارگویی از جانب معاون اجرائی رئیسجمهور کاملا گمراهکننده بوده و برای فریب افکار عمومی صورت گرفته است.
ما امیدواریم این فریب در همین سطح باقی بماند چون عموم مردم واقعیتهای اقتصادی را نه با آمار و ارقام مرکز آمار و بانک مرکزی که با دخل و خرج روزانهشان حس میکنند اما اگر این فریب از سطح افکار عمومی بالاتر رفته و در جلسات رئیسجمهور با سایر مدیران ارشد اجرائی مطرح شود؛ نگرانکننده خواهد بود. وقتی مدیران ارشد اجرائی خود را با چنین آمارسازیهایی فریب دهند یعنی آنها اصلا وضعیت را نامساعد ارزیابی نمیکنند که بخواهند برای بهبود شرایط تلاش کنند. برخلاف آنچه همه ما با تمام وجودمان حس میکنیم، از نظر آنها تورم مهار شده و رو به کاهش است! با این تصور از شرایط اقتصادی کشور آنها اقدامات و سیاستهایشان را مثبت ارزیابی میکنند و به مسیر خود ادامه میدهند. بعید به نظر میرسد استیضاح یک یا چند وزیر بتواند این مسیر را تغییر داده و ناترازی فکری در مدیریت اجرائی کشور را مرتفع کند.
تا زمانی که معاون اجرائی رئیسجمهور دل به آمارسازیهای خود بسته و گلایههای مردم و انتقادات کارشناسان را «سرزنشهای خارهای مغیلان» میداند و برای آقای رئیسجمهور چنین تفأل میزند که: «سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور» مسیر اصلاح شرایط سخت خواهد بود. چون اساسا مشکل در همین غم نخوردن برخی از دولتمردان است؛ همینکه آقای رئیسجمهور 19 آذر 1404 ناخواسته به آن اعتراف کرد: «مردم با انبوه مشکلات اداری و معیشتی مواجه هستند که کسی به این مشکلات حساسیتی نشان نمیدهد.»
سیدعبدالله متولیان
ایران متهم به یک پرونده فنی نیست، ایران متهم به ایستادگی در برابر یک نظم ناعادلانه جهانی است. غرب میکوشد نزاع را به موضوعی تکنیکی و محدود در چارچوب هستهای تقلیل دهد، اما حقیقت آن است که جمهوری اسلامی پرچم عدالت خواهی را در برابر نظام سلطه برافراشته و همین حقیقت، قدرتهای فاسد و سلطهگر را دچار آشفتگی کرده است. این نزاع، نه بر سر سانتریفیوژها، بلکه بر سر آینده جهان و شکلگیری نظمی نوین به جای نظم تفرعنی موجود است:
۱- سالهاست رسانههای غربی تلاش میکنند ایران را در قالب «پرونده هستهای» معرفی کنند، گویی همه چالشها و فشارها ناشی از چند تأسیسات و چند عدد سانتریفیوژ است. اما رهبر انقلاب در پیام اخیر خود به دانشجویان ایرانی در اروپا، حقیقتی فراتر را آشکار کردند: نزاع اصلی ایران نه بر سر یک پرونده فنی بلکه با نظام سلطه است. این بازتعریف میدان نزاع، نقطهای راهبردی است که نگاهها را از سطح تکنیک به سطح گفتمان و عدالت جهانی ارتقا میدهد.
۲- ایران امروز بهعنوان بازیگری مستقل، حاضر نیست در مدار هژمونی امریکا و متحدانش حرکت کند. این استقلال سیاسی، بهویژه پس از شکست پروژههای نظامی امریکا در منطقه، نشان داد که مقاومت ایران نه یک شعار، بلکه یک واقعیت عینی و عملی است. ابتکار و فداکاری جوانان ایرانی توانست تهاجم سنگین ارتش امریکا و زائده ننگین آن را به شکست بکشاند و همین تجربه، قدرتهای سلطهگر را بهوضوح نگران کرده است.
۳- تحریمها، ابزار اصلی سلطه غرب علیه ملتهاست. ایران با اتکا به توان داخلی و ایمان ملی، توانسته این ابزار را تا حد زیادی بیاثر کند. این مقاومت اقتصادی، نشان میدهد که نزاع ایران با غرب، صرفاً بر سر انرژی هستهای نیست، بلکه بر سر حق ملتها برای استقلال اقتصادی و رهایی از سلطه مالی و تجاری قدرتهای بزرگ است.
۴- در سطح فرهنگی و گفتمانی، جمهوری اسلامی پرچم عدالت اسلامی را برافراشته است. این پرچم، نه تنها در داخل کشور، بلکه در میان ملتهای منطقه و حتی جنبشهای دانشجویی در جهان، الهامبخش شده است. غرب از این گفتمان هراس دارد، زیرا عدالت اسلامی، مشروعیت نظم لیبرالی و سلطهگرانه را به چالش کشیده است. نزاع اصلی، نزاع بر سر روایت آینده جهان است: جهانی عادلانه در برابر جهانی مبتنی بر تحکم و تبعیض.
۵- ایران هزینههای سنگینی برای این ایستادگی پرداخته است، از شهادت دانشمندان هستهای تا سرداران بزرگ مقاومت. اما همانگونه که رهبر انقلاب تأکید کردند، خانوادههای شهدا خود پیشروان حرکتاند و این فرهنگ شهادت، موتور محرک ادامه مسیر مقاومت است. این هزینهها نشان میدهد که نزاع ایران با نظام سلطه، یک دعوای واقعی و تاریخی است، نه یک پرونده ساختگی.
۶- دانشجویان ایرانی در اروپا و دیگر نقاط جهان، مسئولیتی تاریخی بر دوش دارند. آنان میتوانند با دیپلماسی فرهنگی و مردمی، روایت ایران را به جهان منتقل کنند و نشان دهند که نزاع اصلی ایران، نزاعی برای عدالت جهانی است. انجمنهای اسلامی دانشجویان، بازوی نرم مقاومتاند، همانگونه که میدانهای نظامی و اقتصادی بازوی سخت آن هستند.
۷- نزاع اصلی ایران، نزاعی راهبردی بر سر آینده جهان است، نزاعی میان سلطه و عدالت، میان تحکم و استقلال. در این مسیر جوانان ایرانی، چه در داخل کشور و چه در خارج، نقشآفرینان اصلی این نزاعاند. آنان باید با ایمان، ابتکار و اتحاد، روایت عدالت اسلامی را به گوش جهانیان برسانند. پیروزی کامل در انتظار ملت ایران است، زیرا تاریخ نشان داده است که هیچ سلطهای در برابر اراده ملتها و پرچم عدالت پایدار نخواهد ماند.
عبدالرضا فرجی راد
صحبت از اهمیت امنیت ایران، حرف جدیدی است که مستقیما مقامات ترکیه مطرح می کنند. به نظر می رسد دیگر باید باور کرد که اختلافات ترکیه و اسراییل عمیق شده است و بُعد ژئوپلیتیکی پیدا کرده است. چند دلیل را می توان در این رابطه ذکر کرد.
اسراییل مانع نفوذ و حضور جدی ترکیه در سوریه شده و هنوز تهدیدات امنیتی سابق از جانب کردها بر قرار است که یکی از عوامل اسراییل است.
ترکیه با شکست اسد امیدوار بود تسلط و نفوذ زیادی بر سوریه پیدا کند. با سرمایه گذاری کشورهای عربی شرکتهایش دهها میلیارد دلار به جیب بزنند اما دولت های عربی تا امنیت برقرار نشود سرمایه گذاری جدی انجام نمی دهند و به نظر می رسد روز به روز اوضاع امنیتی بدتر می شود.
بمب گذاریها و درگیری با کردها که کشته و زخمی هایی را در این چند روز داشت، گواه این موضوع است. اسراییل به رغم تمایل ترامپ به هیچوجهی اجازه نمیدهد که ترکیه نیروهایش وارد غزه شوند تا همراه با دیگر کشورها نقش صلح بان را بازی کنند.
از سوی دیگر، اردوغان خوب میداند که اگر نتواند در غزه نفوذ کند در بازسازی هم که دهها میلیارد دلار پول وارد غزه میشود نقشی نخواهد داشت. در حالیکه بیشترین سهم را برای شرکتهای ترک در نظر گرفته است.
باید توجه داشت که پیمان امنیتی اخیر اسراییل با دو رقیب ترکیه یعنی یونان و قبرس باعث نگرانی و عصبانیت ترکها شده است.
مشخصا بعید است که این اختلافات به این زودی حل شود زیرا مساله سوریه بسیار پیچیده است.
در چنین شرایطی، سوریه و اسراییل در آستانه امضای پیمان امنیتی هستند با فشار آمریکا.حتما در این پیمان امنیتی اسراییل اجازه نمی دهد دست ترکها در سوریه باز باشد.
یکی از دلایلی که وزیر دفاع ترکیه و مجزا معاون وی در چند روز گذشته از ایران دفاع کرده اند و اردوغان هم بزودی وارد تهران میشود، همین موضوع است. با توجه به دوستی اردوغان با ترامپ سفر وی به تهران برای ترکیه بی هزینه هم نخواهد بود ولی ترکها ترجیح داده اند که این سفر انجام بشود و قبل از آن هم حرفهای خوب بزنند.
این سفر فرصت خوبی است که فعلا ایران وارد دلخوری های قبلی نشود و ترکها را بخاطر حوادث سوریه سرزنش نکند.آنرا برای بعد بگذارد.ایران میتواند از طریق ترکیه نفوذ و ارتباطات بیشتری با حزب الله برقرار کند و امروز ترکیه اعلام کرده که در صورت حمله اسراییل به لبنان ترکیه بیکار نخواهد نشست.حتی مسیرهایی از طریق سوریه ممکن است امکان تامین وجود داشته باشد. در مجموع فرصت خوبی است برای همکاری های اقتصادی در زمان سخت تحریم.بعد از ایجاد آتش بس در اوکراین که زود خواهد بود ترکها نگران رابطه سیاسی و بویژه اقتصادی خود با روسیه هستند که حتما سیر نزولی خواهد داشت زیرا یکی از مفاد آتش بس امضای توافق تجاری روسیه و آمریکاست که بعد از آن بقیه کشورها هم دنباله روی خواهند کرد.
دیگر پوتین برای اردوغان تره هم خورد نخواهد کرد.بویژه آنکه قرار است اس ۴۰۰ را هم پس بدهد.
فرصت خوبی است برای طرح یک همکاری جدی امنیتی نظامی و اقتصادی بین ایران، ترکیه و پاکستان با نزدیک به ۴۵۰ میلیون جمعیت که شرایط امروز برای هر سه کشور به گونه ای است که می تواند مورد پذیرش قرار گیرد.پاکستان بخاطر تنش بالا با هند و طالبان،ترکیه بخاطر مسائل پیش آمده فوق الذکر و ایران هم بخاطر تهدیدات امنیتی جدی از جانب اسراییل و تحریمها.
در دوران انتخابات ریاستجمهوری و در پاسخ به سخنان ایشان درمورد پرونده کرسنت، زنگنه وزیر اسبق نفت او را به مناظره دعوت کرد، اما جلیلی با این پاسخ که جای متهم بر سر میز مذاکره نیست، از مناظره طفره رفت. بعدها در پاسخ به دعوت حسن روحانی هم به او توصیه کرد با یک دانشآموز مناظره کند! اما عاقبت ناگزیر شد به صورت ظاهری مناظره را بپذیرد. مروری بر گفتهها و مواضع سعید جلیلی درمورد پرونده کرسنت و همچنین بسیاری از پروندههای مطرح دیگر، بهخوبی هر ناظر منصفی را به این باور میرساند که او اهل مناظره نیست. درباره پرونده کرسنت، او بهخوبی میداند در مناظره با چه پرسشهایی روبهرو خواهد شد و نیز میداند که پاسخهایش هیچ شنوندهای را قانع نکرده و حتی بسیاری از طرفدارانش را دچار تردید بنیادین خواهد کرد. او فقط ادعاهایی را درباره فساد مطرح میکند که البته در جای خود ارزش بررسی و رسیدگی بدون هرگونه اغماض و مصلحتاندیشی را دارد، اما هرگز پاسخی به این پرسش منطقی نخواهد داد که چرا میپنداشت این قرارداد هرچند درگیر فساد، باید فسخ بشود و با چه محاسباتی خسارت فسخ را کمتر از زیان اجرا برآورد میکرد؟
او مناظره نمیکند، زیرا با تسلطی که همفکرانش بر تریبونهای عمومی دارند، میپندارد با جریانسازی رسانهای و متهمکردن رقبا میتواند برای مدتی طولانی این پرونده را مسکوت نگه دارد تا حساسیت افکار عمومی درباره آن فروکش کند. گویی او و همفکرانش کاربرد این پرونده را فقط در سطح سوژهای برای تبلیغات مخرب دوران انتخابات که معمولا جریان رقیب فرصت کافی برای تحرک اصولی و پاسخگویی منطقی ندارد، فروکاستهاند. از دید آنان لازم نیست مردم درباره این پرونده چیز زیادی بدانند و در پرتو این دانستهها، خادمان کاربلد و دلسوز را از مدعیان ناشی و توهمزده تشخیص بدهند. بیتردید بعضی مسئولان و دستاندرکاران برگزاری چنین مناظرهای را در شرایط فعلی جامعه مصلحت نمیدانند. شاید توجیه آنان این باشد که چون نتیجه این مناظره یا متهمشدن گروهی از مدیران سابق به فساد و اهمال است، یا متهمشدن گروه دیگر به کارشکنی غیرمسئولانه، پس بهتر است از خیر آن بگذریم و بهتر است این پرونده همچنان مسکوت بماند. اما این نگاه مصلحتاندیشانه به دلایل زیر از استحکام کافی برخوردار نیست:
1- برگزارنشدن این مناظره کمکی به مسکوتماندن پرونده نمیکند، زیرا اخبار مربوط به محکومشدن طرف ایرانی به پرداخت غرامت و تملک داراییهای ارزشمند کشورمان گاهوبیگاه منتشر میشود و داغ دل ایراندوستان را زنده میکند.
2- حتی اگر رسانههای داخلی درباره این پرونده سکوت بکنند، رسانههای دشمنان ایران به بهترین نحو از این مبحث بهعنوان یک حربه تبلیغی علیه نظام استفاده خواهند کرد و اتفاقا سکوت رسانههای داخلی حربه دشمنان را تندتر و برندهتر میکند.
3- این مصلحتاندیشیها حداقل تاکنون منجر به کاستن از تنش بین دو طرف دعوا نشده است؛ زیرا همفکران سعید جلیلی از هر فرصتی برای مشوشکردن اذهان و متهمکردن رقبای سیاسی خود استفاده میکنند. به بیان دیگر، معنای عملی این توصیههای مصلحتاندیشانه این است که یک طرف مدام به طرح اتهام واهی و بدنامکردن رقبای سیاسی خود بپردازد و طرف مقابل به امید موفقیت سیاست شکستخورده وفاق فقط آبروداری بکند. این امر مصلحان مصلحتاندیش را متهم به جانبداری غیرمنصفانه از همفکران جلیلی میکند که گویی فکر را بستهاند و فک را گشاده کردهاند. 4- پرونده کرسنت خسارت بزرگی به کشور وارد کرده که باید مسببان آن در هر پست و مقامی پاسخگوی اقدام خود باشند و این حق ملت ایران مشمول مرور زمان نمیشود. اما محرومکردن مردم از حق ذاتی خود یعنی دانستن حتی از خود این پرونده هم خسارتبارتر است، زیرا به اعتماد عمومی مردم صدمه میزند. به باور نگارنده، مناظره دو طرف دعوا یک ضرورت انکارناپذیر است، زیرا آثار و تبعات بسیار ارزشمندی برای کشور خواهد داشت و برخلاف تصور مصلحتاندیشان، گامی بزرگ در مسیر بازسازی اعتماد عمومی خواهد بود. با این مناظره، البته اگر واقعا اتفاق بیفتد، این حدس بدبینانه نگارنده که سعید جلیلی را کسی میداند که نه درباره کارنامهاش مناظره میکند و نه بابت اهمالکاری غیرمسئولانهاش محاکمه میشود، رد خواهد کرد.
مجتبی خراسانی
وزیر امور خارجه چین 21 و 22 آذرماه (12 و 13 دسامبر) به دعوت عبدالله بن زاید، وزیر امور خارجه امارات به ابوظبی سفر کرد. در بیانیه مشترکی که در سایت وزارت خارجه امارات منتشر شده است، امارات بر اصل چین واحد تأکید کرد و تایوان را بخش جداییناپذیر از خاک چین خواند. در مقابل نیز طرف چینی، حمایتش را از تلاشهای امارات متحده عربی برای دستیابی به راهحلی مسالمتآمیز برای اختلاف بر سر جزایر سهگانه تنب بزرگ، تنب کوچک و بوموسی از طریق مذاکرات دوجانبه مطابق با قوانین بینالمللی، از جمله منشور سازمان ملل متحد ابراز کرد.
اشاره به موضوع جزایر سهگانه ایرانی در بیانیه پایانی امارات و چین، در شرایطی اتفاق افتاده که تهران و پکن در سالهای اخیر از «همکاری راهبردی» در روابط دو کشور سخن میگویند. با وجود فراز و نشیبهای گوناگون، روابط با چین صرفاً مبتنی بر اشتراکات مقطعی یا ملاحظات کوتاهمدت نیست. چین امروز اصلیترین شریک اقتصادی ایران به شمار میرود. براساس آمارهای منتشر شده، بخش قابل توجهی از نفت ایران، بهویژه پس از تشدید تحریمهای غرب، به مقصد چین صادر شده است. در مقابل، بیشترین واردات ایران نیز از چین بوده است.
روابط دوکشور البته محدود به مناسبات اقتصادی نبوده است. امضای سند همکاری جامع ۲۵ ساله ایران و چین نیز نشاندهنده تلاش دو طرف برای ترسیم یک نقشه راه بلندمدت در حوزههای مختلف سیاسی، اقتصادی، امنیتی و فناورانه است. این سند، صرفنظر از جزئیاتش، از منظر سیاسی حامل این پیام روشن است که تهران و پکن میخواهند روابطشان را از سطح همکاریهای موردی به سطحی پایدار ارتقا دهند. عضویت مشترک ایران و چین در سازمان همکاری شانگهای و بریکس نیز، این پیام را مخابره میکند که دو کشور خود را بخشی از یک نظمی در حال ظهور میدانند که میخواهد نقش و نفوذ غرب را به چالش بکشد.
با این حال، تجربه روابط بینالملل نشان میدهد هیچ رابطهای متکی بر منافع اقتصادی یا عضویت در نهادهای چندجانبه پایدار نمانده است. پیشنیاز اساسی چنین روابطی، شناخت دقیق طرفین از خطوط قرمز و حساسیتهای طرف مقابل و احترام گذاشتن به آنهاست. بر این اساس، هرچه سطح رابطه عمیقتر و راهبردیتر باشد، انتظار برای رعایت این حساسیتها نیز بیشتر میشود. در غیر این صورت، تنشهای سیاسی میتواند بهسرعت سرمایه اعتماد ایجادشده را فرسایش دهد؛ حجم تجارت را پایین بیاورد و به دنبال آن تقابلها را افزایش دهد. همانطور که طرف چینی اصل «چینِ واحد» و ادعاهای ارضی خود در دریای چین جنوبی را از خطوط قرمز میداند و حاضر نیست در موضوع دوم داوریهای بینالمللی یا فشار خارجی را بپذیرد، برای ایران نیز مسئله تمامیت ارضی و بهویژه حاکمیت بر جزایر سهگانه ایرانی ــ تنب بزرگ، تنب کوچک و بوموسی ــ از جمله خطوط قرمز غیرقابلچشمپوشی است. ایران در دهههای گذشته، به طور رسمی و صریح بارها تکرار کرده که حاکمیتش بر این جزایر غیرقابل مذاکره و مبتنی بر اسناد تاریخی و حقوق بینالملل است. از این منظر، ورود هر کشور خارجی به این موضوع، حتی در قالب بیانیههای کلی یا ملاحظات دیپلماتیک، در تهران با حساسیت ویژهای دنبال میشود.
با وجود این حساسیتها، ایران از شرکای راهبردی خود، از جمله چین، انتظار حمایت علنی در منازعات منطقهای را ندارد؛ اما این توقع را دارد که دستکم با رعایت اصل بیطرفی، از ورود به موضوعاتی که مستقیماً به امنیت ملی و تمامیت ارضی ایران مربوط میشود، پرهیز کند.
اشاره به جزایر سهگانه در بیانیهای که پس از دیدار با مقامات امارات صادر شده، میتواند این برداشت را ایجاد کند که پکن تلاش میکند همزمان روابط خوب و کمهزینهای با هر دو طرف داشته باشد و اصطلاحاً موازنهسازی میان روابط خود با تهران و کشورهای عربی خلیج فارس کند. این موازنه اگر بدون توجه به حساسیتهای ایران انجام شود، ممکن است هزینههایی به همراه داشته باشد.
چنین مواضعی بهسرعت در فضای داخلی ایران بازتاب پیدا میکند. جریانهای غربگرا و منتقد سیاست نگاه به شرق، معمولاً از این دست موارد بهعنوان شاهدی بر «غیرقابل اعتماد بودن» شرکای شرقی استناد میکنند. آنها تلاش میکنند نشان دهند حتی کشورهایی مانند چین نیز در بزنگاههای حساس، منافع خود را بر ملاحظات ایران ترجیح میدهند و بنابراین، اتکای راهبردی به شرق نمیتواند جایگزین تعامل با غرب شود.
برای ایران، تداوم و تعمیق روابط با چین همچنان اهمیت بالایی دارد؛ اما تداوم این تعامل تنها زمانی پایدار خواهد بود که اصل احترام متقابل به حساسیتهای بنیادین رعایت شود. همانطور که ایران تلاش میکند در مسائل مرتبط با منافع حیاتی چین، ملاحظات پکن را رعایت کند، انتظار دارد این رویکرد از سوی پکن نیز متقابلاً رعایت شود.
غلامرضا بنی اسدی
فاطمه یوسفی
یکی از مضامین اصلی پیام رهبر معظم انقلاب به پنجاهونهمین نشست اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا تبیین سطح واقعی منازعه میان ایران و آمریکاست. تحلیلهای رایج از روابط پرتنش ایران و ایالات متحده، در چارچوب موضوعات مشخصی همچون پرونده هستهای، نفوذ منطقهای یا حقوق بشر محصور مانده است. این رویکرد، اگرچه برخی نقاط اصطکاک را روشن میکند اما از تبیین چرایی تداوم و بازتولید بحران در اشکال مختلف عاجز است. با هر توافق یا تفاهم موقت، تنشی جدید از جایی دیگر سر برمیآورد و این چرخه ادامه مییابد. این پایداری نشان میدهد ریشه منازعه، نه در رفتارها یا سیاستهای موردی، بلکه در لایهای عمیقتر و ساختاریتر نهفته است؛ تقابل ذاتی میان قدرت هژمون با کشورهایی که اصل «استقلال» را جوهر هویت و بقای خود میدانند. مساله اصلی، دشمنی جمهوری اسلامی با آمریکا نیست، بلکه مساله اصلی طبیعت نظام سلطه آمریکاست که نمیتواند یک «دیگری» مستقل و تأثیرگذار را در یک منطقه راهبردی برتابد و ستیز جمهوری اسلامی در واقع واکنشی به این خوی استکباری است.
* چگونه آمریکا به دنبال کنترل جهان است؟
ایالات متحده پس از جنگ دوم جهانی، بویژه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، صرفاً به یک قدرت بزرگ جهانی تبدیل نشد، بلکه ساختاری از نظم بینالملل را معماری کرد که نظام سلطه نامیده میشود. این نظام، تنها بر برتری نظامی و اقتصادی استوار نیست، بلکه ابعاد پیچیدهتر اندیشهای و هنجاری دارد.
1- کنترل شریانهای حیاتی جهان
از تسلط بر نظام مالی جهانی از طریق دلار و نهادهایی چون سوئیفت گرفته تا کنترل گلوگاههای اطلاعاتی و فناوری، آمریکا ابزارهایی در اختیار دارد که به آن اجازه میدهد اراده خود را به شکلی فراتر از مرزهای ملی بر دیگران تحمیل کند. تحریمهای فراسرزمینی، برجستهترین نمونه از این قدرت ساختاری است.
2- انحصار در تعریف هنجارها
نظام سلطه، ارزشهای سیاسی و اقتصادی خود (لیبرال - دموکراسی و اقتصاد بازار) را نه به عنوان یک «گزینه»، بلکه به عنوان تنها الگوی مشروع و جهانشمول برای پیشرفت و توسعه معرفی میکند. هر کشوری که الگویی متفاوت را پیگیری کند، به طور خودکار در جایگاه یک «ناهنجار»، «یاغی» یا «تهدید» قرار میگیرد.
3- مدیریت ائتلافها و موازنهها
آمریکا امنیت متحدان خود را تضمین میکند اما به شرط آنکه آنها در چارچوب نظم مورد نظر آن عمل کنند، البته همین گزاره هم قابل تشکیک است و در عمل چنین پیش نرفته است اما قاعده کلی این است که استقلال راهبردی متحدان تا جایی تحمل میشود که اصول کلی هژمونی را به چالش نکشد. در این نگاه، «دشمن» لزوماً کشوری نیست که به آمریکا حمله کرده باشد. دشمن بالقوه، هر بازیگری است که موجودیت و عملکردش، ۳ پایه ذیل را تضعیف کند: موجودیتی که نشان دهد میتوان خارج از مدار آمریکا به حیات مستقل ادامه داد، میتوان الگویی متفاوت از حکمرانی ارائه کرد و میتوان بدون وابستگی، امنیت و توسعه را دنبال کرد.
* شکستن قاعده بازی؛ چگونه انقلاب اسلامی مدل وابستگی را در هم ریخت؟
اکنون به روشنی میتوان تصور کرد چرا از منظر نظام سلطه آمریکا، انقلاب اسلامی ایران یک رویداد فاجعهبار بود. این فاجعه نه به خاطر از دست دادن یک متحد، بلکه به دلیل ظهور یک «ناهنجاری» در قلب منطقه استراتژیک خاورمیانه بود. ایران پهلوی، نمونه یک متحد ایدهآل در چارچوب نظم آمریکایی بود؛ حافظ منافع غرب در منطقه، خریدار بزرگ تسلیحات و همسو با سیاستهای کلان ژئوپلیتیک.
انقلاب اسلامی این مدل را به طور کامل در هم شکست. «نه شرقی، نه غربی» یک دکترینال سیاسی بود که مستقیماً به قلب فلسفه نظام سلطه شلیک میکرد. این دکترین به معنای آن بود که یک ملت با تکیه بر هویت تاریخی و دینی خود و با تجربه تلخ مداخلات خارجی تصمیم گرفته سرنوشت خود را به دست گیرد. از همان لحظه، صرفنظر از اینکه چه دولتی در تهران بر سر کار باشد یا چه سیاستی را دنبال کند، جمهوری اسلامی به یک «مساله» برای واشنگتن تبدیل شد؛ مسالهای که باید یا «مهار» میشد یا «تغییر» مییافت یا «جذب» سیستم میشد.
* پرونده هستهای؛ نماد یک تقابل بر سر «حق توسعه» مستقل
باید دانست پرونده هستهای علت اصلی منازعه نیست، بلکه مناسبترین و کارآمدترین «میدان» برای مدیریت این تقابل ساختاری است. انتخاب این پرونده دلایل معینی برای طرف آمریکایی داشته است.
فناوری هستهای به دلیل حساسیتهای جهانی پیرامون اشاعه تسلیحات کشتار جمعی، به آمریکا اجازه میدهد فشارها و تحریمهای یکجانبه خود را در پوششی از نگرانیهای امنیتی بینالمللی و با استفاده از ابزارهای چندجانبه (مانند آژانس بینالمللی انرژی اتمی و شورای امنیت) اعمال کند. این امر، ماهیت سیاسی منازعه را پنهان کرده و به آن ظاهری فنی و حقوقی میبخشد.
ترس از یک ایران هستهای، ابزاری قدرتمند برای همراه کردن متحدان اروپایی و حتی رقبایی چون روسیه و چین بوده است. این در حالی است که استاندارد دوگانه در برابر زرادخانه هستهای اسرائیل که خارج از هرگونه نظارتی قرار دارد، به وضوح نشان میدهد دغدغه اصلی نه «نفس فناوری»، بلکه «کیستی» دارنده آن است. از نظر نظام سلطه، دستیابی یک قدرت مستقل و منتقد به نماد نهایی توانمندی راهبردی، به معنای تغییر موازنه قوا و تضعیف کنترل آن بر منطقه است.
اگر ایران بتواند با وجود تمام فشارها به چرخه کامل سوخت هستهای دست یابد، این پیام را به دیگر کشورهای در حال توسعه مخابره میکند که میتوان با مقاومت، به قلههای فناوری رسید. این الگوسازی برای نظامی که توسعه دیگران را به وابستگی به خود مشروط میکند، غیرقابل تحمل است.
* صدور الگوی استقلال؛ خطرناکترین سلاح ایران
در برابر این فشار ساختاری، جمهوری اسلامی نیز راهبردهای خود را توسعه داده است. وقتی بقا و استقلال ایران هدف گرفته میشود، اقدامات ایران هم نه تهاجمی، بلکه واکنشی و با هدف ایجاد بازدارندگی باید دیده شود. توسعه توانمندیهای دفاعی، حمایت از جریانهای مقاومت در برابر نظم استکباری و تلاش برای خنثیسازی تحریمها از طریق دیپلماسی با قدرتهای نوظهور، همگی پاسخهایی منطقی به یک محیط امنیتی است که توسط یک قدرت متخاصم تعریف شده است.
صدور ایده «استقلال و مقاومت» به عنوان یک الگوی قابل دسترس برای دیگر ملتهای تحت فشار، برای نظام سلطه، خطرناکتر از هر موشکی است، زیرا مشروعیت و جهانشمولی روایت آن را زیر سوال میبرد.
با این صورتبندی، منازعه ایران و آمریکا از یک اختلاف دوجانبه به یک نمونه مطالعاتی از تقابل میان ۲ دیدگاه نسبت به نظم جهانی تبدیل میشود؛ دیدگاهی که مبتنی بر سلسلهمراتب، کنترل و یکسانسازی است و دیدگاهی که بر کثرتگرایی، حاکمیت ملی و عدالت تأکید دارد.
تا زمانی که ایالات متحده، هویت و منافع ملی خود را با حفظ جایگاه هژمونیک در جهان تعریف کند، هر قدرتی که در مسیر استقلال واقعی گام بردارد، به طور خودکار به یک چالش امنیتی برای آن تبدیل خواهد شد. پرونده هستهای، موشکی یا هر موضوع دیگری، تنها بهانهها و ابزارهایی برای مدیریت این تقابل بنیادین خواهند بود.
آمریکا باید بپذیرد دوران نظم تکقطبی به سر آمده و جهان جدید، جهانی چندقطبی و متشکل از تمدنها و الگوهای حکمرانی متفاوت خواهد بود. تا آن زمان، منازعه ادامه خواهد داشت، زیرا برای جمهوری اسلامی، استقلال یک انتخاب سیاسی نیست، بلکه دلیل وجودی آن است و برای نظام سلطه، مهار این استقلال، شرط بقای آن.