سازمان مجاهدین خلق که به «گروهک منافقین» مشهور شد، در تاریخ مبارزات سیاسی نقش پر مناقشه و جنجالبرانگیزی دارد، به ویژه آنگاه که خبر مارکسیست شدن آنها در سال ۱۳۵۴ به طور رسمی آشکار شد. درباره این سازمان شخصیتهای گوناگونی سخن گفتهاند که در این میان خاطرات «سیدكاظم بجنوردی» نیز شنیدنی است. وی در ۱۹ سالگی در سال ۱۳۴۰ به اتفاق چند نفر دیگر حزب ملل اسلامی را تشکیل داد و به این جرم دستگیر شد و سالها در زندان رژیم پهلوی گذراند و با منافقین همسلول بود. وی در کتاب «مسی به رنگ شفق» درباره ماجرای مارکسیست شدن منافقین چنین مینویسد: بیشتر مردم در بیرون از زندان فكر میكردند كه سازمان مجاهدین خلق گروهی اسلامی و متدین و پایبند به دستورهای شرعی و مذهبی هستند. علت حمایت گسترده مردم در آن سالها از این سازمان همین بود؛ اما ما كه در زندان بودیم و با رهبران و اعضای رده بالای آنها صحبت میكردیم، شناخت بیشتری نسبت به این گروه داشتیم. آنها در صحبتها و بحثهای عقیدتی كه پیش میآمد، میگفتند ما خدا و پیغمبر و قرآن را قبول داریم؛ ولی ماركسیسم را هم به عنوان علم تحولات جامعه و علم مبارزه به رسمیت میشناسیم. همانطور كه فیزیك یك علم است و اسلام و غیراسلام نمیشناسد، ماركسیسم هم علم است، علم انقلاب است.
وی در شرح مواضع نفاقگونه این سازمان میگوید: «به آقای محمدی گفتم: «به مسعود بگو با ایشان صحبتی دارم» رفت و قرار شد كه ساعت ده صبح فردا در حیاط زندان یكدیگر را ببینیم و صحبت كنیم. فردا سر قرار همدیگر را دیدیم؛ به او گفتم: «در این زندان گروههای كمونیستی متعددی حضور دارند، با گرایشهای مختلف روسی، چینی و...، اینها ضمن اینكه با هم اختلاف زیادی دارند، اما احترام یكدیگر را نگه میدارند، چرا ما مسلمانها اینطور نباشیم؟ چه اشكالی دارد كه ما هم با وجود اختلافاتمان همزیستی داشته باشیم و به یكدیگر احترام بگذاریم. مگر خود شما نمیگویید كه تضاد اصلی ما با آمریكاست؟ وقتی تضاد اصلی آمریكاست و ما هم در زندان عوامل آمریكا هستیم، چرا باید رفتار مناسبی با هم نداشته باشیم؟» به اینجا كه رسیدم مسعود رجوی بلافاصله جواب داد: «تضاد اصلی ما با آمریكا نیست، تضاد اصلی ما با ارتجاع است و شما هم نماینده ارتجاع هستید.»
مهدی دنگچی
با قدرت یافتن حزب «فاشیست» در ایتالیا، روند جدیدی در سیاستهای بینالمللی این قدرت منطقهای در جنوب اروپا شکل گرفت. دولت فاشیستی که با به قدرت رسیدن «بنیتو موسولینی» در سال ۱۹۲۲ سر کار آمده بود، به دنبال افزایش قلمرو امپراتوری ایتالیا و برآوردن مطالبات توسعهطلبان ایتالیایی بود. ما بین سالهای ۱۹۳۵ تا ۱۹۳۶، دومین اشغال اتیوپی ایتالیا با موفقیت انجام شد. این سرزمین با مابقی مستعمرات ایتالیا ادغام شده و در ۹ می ۱۹۳۶ «آفریقای شرقی ایتالیا» را تشکیل داد.
در دوران استعمارگری ایتالیا، مؤسساتی نیز برای توجیه اقدامات استعمارگری و تشویق ایتالیاییها برای رفتن به مستعمرات آفریقایی آغاز به کار کردند که؛ از جمله میتوان به مؤسسه ایتالیایی «برای آفریقا و شرق» یاد کرد که از تركیب دو مؤسسه مشهور بینالمللی با عنوان مؤسسه ایتالیایی «برای آفریقا» و مؤسسه ایتالیایی «برای خاورمیانه و خاور دور» شکل گرفته بود. این مؤسسه استعماری در سال ۱۹۰۶، به همّت گروهی از سیاستمداران، دانشمندان، دیپلماتها و استادان دانشگاه تأسیس شد.
اهداف مؤسسه ایتالیایی «برای آفریقا و شرق» در اساسنامه آن عبارتند از:
آگاهی اذهان عمومی از فعالیتها و كارهای دولتی و غیر دولتی در مستعمرات ایتالیا، توسعه حیات اقتصادی در مستعمرات، هدایت مناسب مهاجران ایتالیایی به مستعمرات و تبلیغ و تشویق به نشر فرهنگ استعماری.
در سال ۱۹۳۹، ایتالیا مجدد آلبانی را اشغال و ضمیمه کشور فاشیست خود کرد. در اوت ۱۹۴۰، در طول جنگ جهانی دوم، کشور سومالی که مستعمره بریتانیا بود، فتح و ضمیمه آفریقای شرقی ایتالیا شد. یک سال بعد در سال ۱۹۴۱، آفریقای شرقی به دست ارتش بریتانیا که در برگیرنده نیروهای اتیوپیایی و دیگر مستعمرهنشینان بود، فتح شد.
در طول جنگ جهانی دوم (۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵)، ایتالیا چندین فتح جدید داشت؛ امّا با پیمان صلح نهایی، همه مستعمرات و دول تحتالحمایه خود را رها کرد. به واقع جنگ جهانی، ایتالیا را دچار زوال کرد و برای مدتها نتوانست کمر راست کند. مورخی به نام «جیورجو روچات» میگوید:
«ایتالیا در دوران پس از جنگ جهانی دوم به قدری فقیر و ویران بود که کسی به مستعمرات وقعی نمیگذاشت، آموزش در این زمینه که جای خود دارد.»
پس از پایان جنگ جهانی تعیین سرنوشت مستعمرات آفریقایی ایتالیا که به اشغال سپاه متفقین، از جمله انگلیس و فرانسه درآمده بود، به سازمان ملل متحد سپرده شد و مهمترین مستعمره آن لیبی، در ۲۴ دسامبر ۱۹۵۱ به استقلال رسید.
محمد گنجی