نوجوانی، علاوه بر تغییرات سریع جسمی، تغییرات ذهنی و روانی گسترده‌ای را برای دخترها و پسرها به همراه دارد؛ این تغییرات برای دختران که در اوج احساسات و عواطف دخترانه هستند، شرایط متفاوتی را ایجاد می‌کند؛ حس درک نشدن از سوی والدین و تنهایی از احساسات مشترک اغلب دختران در این دوران است. برخی پدرها و مادرها در مقابل این تغییرات رفتاری دختران دچار کلافگی و سردرگمی می‌شوند و گاهی با مراجعه به مراکز مشاوره یا مشاوران مدارس، به دنبال راه‌حلی برای برقراری ارتباط درست و سالم با دختران هستند؛ در حالی که برخی دیگر بدون توجه به ابعاد روا‌ن‌شناختی مسئله، با تحقیر او در جمع یا سرزنش و نادرست دانستن رفتارهایش، در برابر او موضع می‌گیرند و با قهر، پرخاشگری، تهدید و سرزنش، فاصله عمیقی را میان خود و دختر نوجوان‌شان ایجاد می‌کنند؛ به جای صحبت با او و بیان توقعات و انتظارات‌شان، او را در مقابل توقعات ناشناخته قرار می‌دهند؛ به جای تعریف و تمجید از خوبی‌های رفتاری و ظاهری‌اش، اشتباهات او را بزرگ‌نمایی می‌کنند و به بحران هویت او دامن می‌زنند؛ تمام این رفتارهای نادرست نتیجه‌ای جز فاصله گرفتن دختر نوجوان از کانون خانواده که اولین و مهم‌ترین تکیه‌گاه فرزندان است، ندارد و سبب می‌شود به غریبه‌ها پناه ببرد و در دام ارتباط با دوستان ناسالم حتی از جنس مخالف گرفتار شود؛ اضطراب، افسردگی، ضعف اعتماد به نفس، نوسانات اخلاقی و احساس شکست، از دیگر پیامدهای بد این فاصله‌گیری هستند.

در امان ماندن از این آسیب‌های جدی، فقط زمانی امکان‌پذیر است که رابطه نزدیک و صمیمی والدین، به ویژه پدر با دختر، در تمام دوران‌های زندگی‌ ماندگار باشد؛ به ویژه در دوران مهم و بحرانی بلوغ که بر اساس نتایج تحقیقات علمی، ارتباط و صمیمیت بیشتر پدر با دختر، احتمال ارتکاب خلاف‌های اخلاقی و قانونی را در آنها کاهش می‌دهد.

رابطه عاطفی عمیق با پدر، دختر را از دوران بحرانی نوجوانی به سلامت عبور می‌دهد، حتی تا سال‌های پس از ازدواج می‌تواند ضامن امنیت روانی، عاطفی و جسمی او باشد؛ دختری که امنیت و آرامش آغوشِ مهربانی‌های پدر را تجربه کند، به ارزشمندی و عزت نفس بی‌نظیری دست می‌یابد و بیش از سایر هم‌سالان از خطرات و آفت‌های فضای حقیقی حتی مجازی در امان می‌ماند. کافی است امنیت و آرامش محیط خانه را با تمام وجود حس کند و عشق پدر و امنیت آغوش مهربان او را باور کند.

محبوبه ابراهیمی

پرسش: خیلی دوست دارم با دختر نوجوانم ارتباط صمیمانه برقرار کنم تا بتوانم آینده‌ او را از لحاظ محبت و امنیت تأمین کنم، اما هنوز نتوانسته‌ام اطمینان او را جلب کنم؛ چه راه‌حلی پیشنهاد می‌کنید؟

پاسخ: پرسشگر عزیز، حقیقت این است که گاهی والدین غافل از اینکه فرزندشان بزرگ شده است و احساسات متفاوتی را تجربه می‌کند، با وی کودکانه برخورد می‌کنند. برای اینکه والدین بتوانند اعتماد فرزند خود را بیشتر جلب کنند، باید به چند نکته طلایی توجه کنند:

۱ـ انعطاف‌پذیری پدر و مادر اهمیت دارد.

۲ـ والدین لازم نیست از قدرت و کنترل‌گری خود بیش از حد استفاده کنند؛ بسیاری از امر و نهی‌های مداوم حس خوبی به نوجوان نمی‌دهد و اعتماد وی را سلب می‌کند و در نتیجه احساس صمیمیت کم‌رنگ می‌شود.

۳ـ با نوجوان‌تان ارتباط کلامی و عاطفی خوبی برقرار کنید؛ برای نمونه وقتی در اتاقش است، با یک استکان چای کنار هم وقت بگذرانید.

۴ـ همیشه قبل از انتقاد و اظهارنظر درباره کارهای وی، از نکات مثبت و ویژگی‌های خوب رفتاری او شروع کنید سپس مطلبی را که مد نظرتان هست بیان کنید و از عبارات تشویق‌آمیز استفاده کنید.

۵ـ با نوجوان‌تان بر اساس اصل اعتدال رفتار کنید؛ مقررات و انضباط تعیین کنید، اما در مرحله اول خودتان باید پایبند باشید.

۶ـ به نوجوان‌تان اعتماد کنید و به او اجازه دهید در امور خانه تصمیم‌گیری کند.

۷ـ از مقایسه کردن بپرهیزید.

۸ـ اصل صداقت در ارتباط را فراموش نکنید؛ هرچه صداقت کلام و رفتار بیشتر باشد، سهولت در ارتباط بیشتر خواهد شد و زمانی فراهم می‌شود تا نوجوان حرف‌هایش را بیان کند.

۹ـ با فرزندتان مشورت کنید و اجازه دهید انتخاب کند. در این فرایند فرزندمان را به عنوان یک شخصیت مستقل پذیرفته‌ایم، و با ارزش‌گذاری، عزت‌نفس و اعتمادبه‌نفس وی را تقویت کرده‌ایم.

۱۰ـ در کنار تمام اصول، قاطع و جدی باشیم؛ به این معنا که قوانین را در خانه بدون خشونت و سخت‌گیری و همراه با محبت و احترام اجرا کنیم.

۱۱ـ در آخر جنسیت فرزندمان هرچه باشد چه دختر و چه پسر، بهتر است مادر منبع محبت باشد و پدر نشانه اقتدار.

صدیقه‌سادات شجاعی

مرور اقدامات خیرخواهانه گروه جهادی «خشت‌های مهربانی» در گفت‌وگو با محمدجواد خواجه‌وند

مهربانی فقط در کلام نیست، گاهی خشت‌ها نیز می‌توانند روی هم قرار بگیرند و بشوند سرپناه یک نفر، یک خانواده. گروه جهادی «خشت‌های مهربانی» استان کرمانشاه چهار سالی می‌شود با جدیت و به صورت رسمی، کار و فعالیت خود را شروع کرده‌اند و سرپناه‌های بسیاری برای خانواده‌های نیازمند ساخته‌اند. «محمدجواد خواجه‌وند» مسئولیت واحد رسانه‌ای خشت‌های مهربانی را عهده‌دار شده است و درباره این گروه جهادی می‌گوید: «ایده‌ ضرورت تشکیل این گروه، فقری است که در شهرستان به ویژه مناطق حاشیه‌ای شهر وجود دارد و ما وظیفه خود را در این مناطق انجام می‌دهیم.» این فعال جهادی می‌گوید: «ما و دوستانی که در این گروه فعالیت می‌کنند تصمیم گرفته بودیم در زمینه مقابله با آسیب‌های اجتماعی و فقر موجود، فعالیت‌های اجتماعی در داخل استان انجام دهیم؛ در اولین جلسه جرقه زده شد و سرویس بهداشتی یک خانواده یتیم، در یکی از محله‌های فقیرنشین ساخته شد.» او معتقد است بعد از آن، اعتمادبه‌نفس بچه‌ها زیاد شد و متوجه شدند می‌توانند کارهای بیشتری انجام دهند: «این موجب افتخار است که توانسته‌ایم با مشارکت‌های مردمی کار را جلو ببریم، البته حمایت‌هایی از سوی مجموعه‌های مختلف صورت گرفته است، اما در کل وابسته به جایی نیستیم.»  خواجه‌وند یکی از نکاتی که در گروه‌های جهادی مغفول مانده است، اطلاع‌رسانی فعالیت‌ها می‌داند و می‌گوید: «حضرت آقا در دیداری که با فعالان گروه جهادی داشتند، روی این مسئله که اقدامات خود را به شکل هنرمندانه به دیگران برسانید، تأکید داشتند که این موضوع یکی از دغدغه‌های بنده شد و این گروه یکی از گروه‌های جهادی است که به صورت ویژه به بحث رسانه‌ای خود توجه کرده که سبب علاقه‌مندی افراد مختلف به کارهای جهادی شده است.»

سرش را گذاشت روی جزوه‌ها و چشم‌هایش را بست. از هر راهی که می‌رفت، به بن‌بست می‌خورد. از احمد و میعاد هم راه‌حل خواسته بود، اما آنها هم نتوانسته بودند مشکل را حل کنند. مسئله‌ مهمی بود و تمام تلاش یک‌ساله‌ رضا به آن بستگی داشت. احمد که گفته بود از خیرش گذشته و دنبال ثبت اختراع دیگری است تا بتواند برای المپیاد فیزیک راهی شود، اما رضا نمی‌خواست به این زودی‌ها ناامید شود. باید این اختراع را هرطور بود کامل می‌کرد. برایش زحمت‌های زیادی کشیده بود و اصلاً دوست نداشت کارش را نیمه رها کند.

چند لحظه به فکرش تمرکز داد. دوباره مسیرها را مرور کرد و هرچه به ذهنش می‌رسید، نوشت. دلیل قطع ارتباط در آخر مسیر و متوقف ماندن جریان الکتریکی را نمی‌فهمید.

خسته بود. دلش می‌خواست کار خوب پیش می‌رفت و می‌توانست چند ساعت طولانی بخوابد. نگاهی به اتاق به هم ریخته‌اش کرد. اگر مادرش بود، کلی او را سرزنش می‌کرد که دست از شلختگی‌اش بردارد. رضا اما دستش به هیچ کاری نمی‌رفت. قفل شده بود روی پروژه‌ نیمه‌کاره‌اش.

کولر پرسروصدای کوچکی را که خانه‌ چهل‌متری‌اش را مثلاً خنک می‌کرد، خاموش کرد. دلش ضعف رفت. نزدیک ظهر بود، اما از چهار صبح چیزی نخورده بود. دلش ایوان خانه را می‌خواست و یک برش هندوانه‌ خنک و شیرین که حالش را جا بیاورد. مادر را می‌خواست و سفره‌ای که هر بار رضا به خانه برمی‌گشت برای رنگین کردن آن زحمت می‌کشید. باید از کسی کمک می‌گرفت. بی‌میل و خسته تلفنش را زیرورو کرد. کسی به ذهنش نرسید. چشمش روی شماره مادر خیره ماند. بد نبود حالی از او می‌پرسید. زنگ اول به دوم نرسیده بود که صدای شاداب مادر را شنید. همیشه همین‌طور بود، در دسترس و آماده. چقدر این حس را دوست داشت. بودن کسی که همیشگی‌است، مادر تنها کسی بود که هر لحظه کنار رضا بود حتی با کیلومترها فاصله...

ـ من خونه نیستم مادر، نکنه اومدی مشهد؟ اتفاقاً الآن روبه‌روی حرمم، سلامت رو به آقا می‌رسونم و از ته دل برات دعا می‌کنم. غصه نخوری‌ها، همه چی درست می‌شه.

چشم‌هایش را باز کرد. یک ساعتی خوابیده بود. از جا بلند شد و چای تازه‌ای دم کرد. پشت میز کارش نشست و بسم‌الله گفت. به صفحه محاسباتش خیره شد. چه چیزی را از قلم انداخته بود؟ چشم‌هایش را ریز کرد و با دقت به بررسی مسیر پرداخت. جریان را دوباره مرور کرد. چیزی ته ‌ذهنش جرقه زد. به‌سرعت دست به کار شد. یکی دو ساعتی طول کشید تا چند قسمت را عوض کند. دوباره جریان برق را کنترل کرد، باورکردنی نبود. با یک جابه‌جایی ساده، کار تمام شده بود. دوباره و دوباره امتحان کرد. کار بی‌نقص پیش رفت. صدای خنده‌ای از ته‌ دل در خانه‌ کوچکش پیچید.

نفس بلندی کشید. خودش را روی صندلی رها کرد و چشمانش را بست. انگار کنار مادر، در ایوان کوچک خانه، برش هندوانه‌ای خنک، جانش را تازه کرده بود.

نفیسه محمدی