شاید شما هم در اطراف‌تان، زوج‌هایی را سراغ دارید که روزهای بهار یا تعطیلات تابستان را برای برگزاری مراسم ازدواج‌شان انتخاب کرده بودند، اما بعد از هزینه‌های فراوان و انتخاب تالار و لباس حتی دعوت مهمان‌ها، با خبر لغو مراسم‌های عروسی بر اثر شیوع کرونا مواجه شدند. رؤیای جشن عروسی و خاطره زیبای آن برای شروع زندگی مشترک در کنار خسارت‌های مالی این پیشامد، ضربه ‌روحی ‌شدیدی را به آنها و خانواده‌های‌شان وارد کرده و استرس‌ها و دغدغه‌های ذهنی خاصی را برای‌شان به همراه داشته است.از سوی دیگر، خانواده‌هایی در ایام شیوع کرونا، به هر دلیل عزیزان خود را از دست دادند؛ اما برای جلوگیری از تجمع عمومی که کانون پرخطر کروناست، از حضور و تسکین روحی دوستان در مراسم تشییع و ترحیم، محروم ماندند و در غربت قرنطینه به سوگ عزیزان‌شان نشستند.کرونا با شیوع در سراسر جهان، تمام ابعاد زندگی انسانی، از جمله همین جشن‌ها و سوگواری‌ها را دچار دگرگونی کرده و در واقع محرومیت از حس همدلی‌ و مشارکت‌ در غم و شادی عزیزان را به انسان‌ها تحمیل کرده است؛ اما انسان زنده، نیازمند هم‌دردی و حمایت عاطفی هم‌نوعان است تا مراحل شادی و اندوه زندگی را آسان‌تر سپری کند، به ویژه هنگام غم و اندوه به حضور اطرافیان نیازمند است تا به اصطلاحِ روانشناسان، با تسکین و حمایت‌های عاطفی آنها، رسیدن به مرحله نهایی سوگ، یعنی پذیرش را راحت‌تر طی کند.بنابراین همان‌طور که با شیوع کووید۱۹، صله رحم، گفت‌وگوها، نشست‌ها، مبادلات تجاری حتی آموزش‌های رسمی مدارس و دانشگاه‌ها، در فضای مجازی با سبکی نوین دنبال شدند، چاره‌ای نیست جز آنکه همدلی با غم‌ها و شادی‌های عزیزان نیز با شیوه‌ای مدرن در فضای مجازی جایگزین شود؛ برگزاری مراسم ترحیم مجازی (با ساختاری شبیه به مراسم ترحیم حضوری)، اتفاق خوشایندی است که این روزها در حال فراگیری است و با فاتحه‌خوانی، ختم قرآن و پیام‌های تسلیت‌ متنی، صوتی حتی تصویری در ارتباط غیرحضوری، موجب تسلای دل صاحبان عزا می‌شود و راهکار مناسبی برای جلوگیری از تنهایی و افسردگی بازماندگان است.اما، زوج‌های جوانی را که با لغو مراسم ازدواج‌شان مواجه شده‌اند نیز نباید در شادترین روزهای زندگی‌شان نادیده گرفت. پیام‌ تبریک صمیمانه، ابراز عواطف قلبی، تماس‌های تلفنی و آرزوهای زیبا در آستانه زندگی مشترک، می‌تواند علاوه بر تسکین ضربه‌های روحی لغو مراسم شادی‌شان، خاطره خوشایندی از این روزها برای‌شان به یادگار بگذارد، حتی می‌توان آنها را به علت معاف ‌شدن از هزینه‌های هنگفت مراسم و گرفتار نشدن در دام وام و قرض‌هایی که تا سال‌ها بعد ادامه دارند، تشویق کرد و کرونا را برگ برنده زندگی آنها برای خلاصی از هزینه‌های غیرضروری دانست تا با خوش‌بینی و فال نیک، زندگی جدیدشان را رقم بزنند.

محبوبه ابراهیمی

پرسش: با سلام، به سن سی‌سالگی رسیده‌ام و با توجه به مواردی که برای ازدواج دارم، نمی‌توانم تصمیم بگیرم و مدام حس می‌کنم ازدواج پر خطری خواهم داشت. چه کنم که فرصت‌های مناسب را از دست ندهم و زندگی مشترک خوبی را شروع کنم؟

پاسخ: پرسشگر عزیز، ازدواج نیازمند فاکتورهای ذهنی، جسمی و روانی است و این فاکتورها در کنار یکدیگر منجر به موفقیت یک ازدواج می‌شوند. دغدغه ذهن شما برای انتخاب خوب و آشنا شدن با راهکارهایی که به شناخت شخصیتی خود و فرد مقابل منجر می‌شود، بهترین قدم است. نگرانی و احساس شما از ازدواج و پرخطر بودنش منطقی است، اما اجازه ندهید این نگرانی تمام زندگی شما را مختل کند. انتخاب عاقلانه و آگاهانه برای شریک زندگی، به نکاتی اشاره می‌کنیم.

۱ـ برای شروع این مرحله جدید زندگی‌تان هدف داشته باشید؛ ازدواج برای پر کردن جای خالی کسی یا فرار از تنهایی نیست؛
۲ـ
فردی که وفادار، راستگو و متعهد باشد، همیشه بهترین گزینه برای انتخاب شریک زندگی است. وابستگی ناسالم به پدر و مادر در از دست دادن فرصت‌های خوب انتخاب بسیار تأثیرگذار است؛ سعی کنید دلبستگی ایجاد کنید تا بهتر در انتخاب خود تمرکز کنید؛ ۴ـ مطمئنا زندگی مشترک پرخطر خواهد بود؛ البته اگر انتخاب همسر آگاهانه نباشد؛ پس هیچ‌گاه گمان نکنید که از سن ازدواج‌تان می‌گذرد. ۵ـ هیچ‌گاه گمان نبرید که پس از ازدواج می‌توان همسر را تغییر داد؛ پس حتماً کسی را انتخاب کنید که آن معیارهای اخلاقی و رفتاری را که دوست دارید، داشته باشد. اگر از رفتاری خوش‌تان نمی‌آید، پیش از ازدواج از فرد بخواهید آن را تغییر دهد؛ سطح بالای تحصیلات یا موقعیت‌های اجتماعی گاهی توقعات را بالامی‌برد؛ مراقب توقعات خود باشید؛ ۷ـ هر چند وقت یک‌بار با توجه به سن و شرایط امروزتان معیارها، ملاک‌ها و علایق خود را بازبینی کنید و به‌روز باشید؛
۸ـ
در خلال صحبت‌های‌تان، در بین اطرافیان نسخه به‌روز شده ملاک‌های‌تان را بیان کنید؛ ۹ـ نقش خانواده و اطرافیان در این مسیر را جدی بگیرید. تجربیات چندین و چند ساله خانواده‌ها از شناخت اجتماعی، کمک بزرگی به انتخاب بهتر می‌کند؛ ۱۰ـ تصمیم عجولانه برای ازدواج نگیرید و در زمینه ازدواج احتیاط کنید؛ ۱۱ـ مسائل مالی‌تان را پیش از ازدواج حل کنید و درباره دیدگاه‌های مالی طرف مقابل حتما سؤال کنید؛ ۱۲ـ ایده‌آل‌گرایی موجب ایجاد محدودیت در انتخاب‌ها می‌شود؛ مراقب باشید؛ 13ـ در آخر از دعا و توسل غافل نشوید.

 

صدیقه‌سادات شجاعی

نگاهی به فعالیت‌های خیریه‌ای که در یک روستا فعالیت می‌کند

خیریه «با هم بسازیم» یکی از چند زیرمجموعه هیئت «زمینه‌سازان ظهور» است که با هدف شبکه‌سازی اجتماعی، توانسته‌ است بانوان فعال فرهنگی دغدغه‌مند را کنار هم جمع کند. این هیئت در کنار کارهای فرهنگی و جهادی، توانسته این خیریه را نیز تشکیل دهد و با اقداماتی که برای افراد نیازمند انجام می‌دهد، آنها را به مرور خودکفا کند. در این سال‌ها این هیئت، فعالیت‌های خیریه‌ای مختلفی، مثل تأمین جهیزیه، بسته‌های ارزاق، کمک به نیازمندان در ایام مختلف و ماه مبارک رمضان و کمک به ایتام را انجام داده است. اعضای هیئت کمتر از دو سال پیش تصمیم گرفتند با راه‌اندازی خیریه «با هم بسازیم» فعالیت‌های خیریه‌ای را به شکل منسجم و هدفمند، به جای پراکنده‌کاری انجام دهند؛ به همین سبب در یکی از روستاهای اطراف تهران که محروم هستند، متمرکز شدند تا بتوانند فعالیت‌های خیریه را در قالب یک گروه جهادی جهت‌دهی کنند. در این طرح، در محله مورد نظر، خانواده‌های نیازمند را شناسایی می‌کنند و کارهای خیریه‌ای و کمک‌رسانی اقتصادی را برای آنها انجام می‌دهند و در کنار آن، اثرگذاری فرهنگی هم دارند تا بتوانند در راستای بیانیه گام دوم انقلاب که رهبر معظم انقلاب فرمودند، در حد توان خود انگیزه و امید را در این ولی‌نعمتان انقلاب ایجاد کنند. روستای «گلحصار» باقرشهر تهران، جایی است که کارهای جهادی و خیریه‌ای را در آن متمرکز کرده‌اند و اعضای خیریه به صورت مستمر و ماهی یک یا چند مرتبه در این روستا حضور می‌یابند و فعالیت‌های مختلف را برای حدود ۲۰۰ خانواده تحت پوشش انجام می‌دهند؛ برنامه‌های فرهنگی این خیریه در قالب دو گروه کودک و نوجوان، و زنان بی‌سرپرست و بدسرپرست انجام می‌شود. این خیریه تصمیم دارد کاری مستمر برای آنها انجام دهد و حداقل به مدت سه سال حضور مداوم داشته باشد؛ همچنین اعضای این خیریه بحث کارآفرینی را برای این افراد شروع کرده‌اند و در حال حاضر در فاز مقدماتی هستند و امید دارند تا چند ماه آینده، بعد از اتمام کارهای پژوهشی، بتوانند در حد توان خود به جای ماهی دادن، ماهی گرفتن را به زنان بدسرپرست و بی‌سرپرست آموزش دهند.

به سرعت خودم را به خیابان رساندم. دیر شده بود. نگاهی به ترافیک و ماشین‌هایی که به کندی در حرکت بودند، انداختم. از خودم عصبانی بودم، این بی‌نظمی داشت همه زندگی‌ام را تحت تأثیر قرار می‌داد. فکر می‌کردم همین که مریم و بچه‌ها دوروبرم نباشند، کارها به سرعت پیش می‌رود؛ اما اشتباه کرده بودم. این یک‌ هفته‌ که خانواده‌ام را به بهانه کرونا به شهرستان فرستاده بودم، بی‌نظمی‌هایم بیشتر شده بود. نگاهی به مچ دستم انداختم. باز هم ساعتم را فراموش کرده بودم. طبق معمول باید دست به دامن تلفن همراهی می‌شدم که جای همه‌چیز را در زندگی پر کرده بود. تاکسی نو و تمیزی جلوی پایم توقف کرد سوار شدم. راننده که مرد جاافتاده و خوش‌برخوردی به نظر می‌آمد، سلام و صبح به خیری گفت و راه افتاد. نگاهم به ساعت ماشین افتاد. به نظر زمان را پنج شش ساعتی جلوتر نشان می‌داد. سؤال بیهوده‌ای در ذهنم شکل گرفت و به زبانم آمد: «حاجی ساعتت خرابه، دقیق نیست انگار.» می‌توانستم از پشت ماسکش خنده‌اش را حس کنم.

ـ ساعت درسته، ولی نه به وقت ایران، به وقت اروپا.

غرب‌زدگی تا به این حد را ندیده بودم. سوژه خوبی برای کنکاش‌های روانشناسانه پیدا کردم. گفتم: «حالا چرا اروپا؟ آمریکا هم جای بدی نیست ها...» حرفم را قطع کرد.

ـ دخترم اونجاست، درس می‌خونه. رو ساعت اونجا تنظیم کردم. دل‌خوشی من هم این ساعته!

با شنیدن این جمله وا رفتم، گفتم: «همین؟ دونستن ساعت اونجا دل‌خوشت می‌کنه، حاجی؟» ماسکش را برداشت. خنده زیبایی تحویلم داد.

ـ همین که نه فقط؛ مثلاً می‌دونم الآن خوابه، دو سه ساعت دیگه زنگ می‌زنم بیدارش می‌کنم. به وقت اونجا ساعت ۷ کلاس داره، بعد که بره کلاس و بیاد خونه، ساعت ۱۲ شب اینجاست، شب به خیرش رو می‌گم و از حالش باخبر می‌شم. بعد روز از نو روزی از نو. جمعه و شنبه رو ولی می‌تونه بخوابه تا ۹ صبح. بهش می‌گم کاش اونجام نون سنگک بود با خامه می‌زدی به بدن! الآن یک سال و نیمه اونجاست باورت می‌شه من لب به نون سنگک نزدم؟ صورتش را برگرداند. نمی‌خواست اشک‌هایش را ببینم. عشق در ذهن یک راننده ساده تاکسی چه رنگ و بوی زیبایی داشت. از ماشین پیاده شدم. یک هفته‌ می‌شد که دخترم «نفس» و پسرم «آرمان» را ندیده بودم، حتی صدای‌شان را هم نشنیده بودم. فقط چند کلمه‌ای با همسرم صحبت می‌کردم و تمام. حس یک انسان غرب‌زده را داشتم. بدون آنکه حتی دوست داشته باشم یک ساعت را در جایی غیر از کشورم بگذرانم. پیاده‌روی تا رسیدن به اداره فرصت خوبی بود تا از احوال‌شان باخبر شوم و خودم را پدری دلسوز و نگران نشان دهم. چند بوق ممتد و بعد صدای مریم که هراسان و خواب‌آلود به نظر می‌آمد. با اکراه گفتم: «چیزی نشده؛ می‌خواستم با بچه‌ها حرف بزنم، دلم براتون تنگ شده...»

ـ الآن آخه؟ ساعت ۷ صبح؟ ما که اروپا نیستیم، دو ساعت با تو فاصله داریم. نمی‌دونی بچه‌ها تا ۱۰ خوابن؟

خجالت‌زده به کار مضحکم فکر کردم. وارد اداره شدم. دو روز آخر هفته را مرخصی گرفتم. باید آثار غرب‌زدگی را از وجودم پاک می‌کردم.

نفیسه محمدی