در هفتههای اخیر، «توافق با ایران» به یکی از کلیدواژههای اصلی دونالد ترامپ در تبلیغات انتخاباتیاش تبدیل شده است. وی که همه تلاشهای خود را برای پیروزی در انتخابات پیش رو به کار گرفته و از هر پدیده و مسئلهای برای خود سکوی پرش انتخاباتی میسازد، روی این موضوع تمرکز کرده است که بلافاصله پس از پیروزی در انتخابات نوامبر، در کمتر از یک ماه یا دو هفته یا سه هفته به توافق بزرگی با ایران دست خواهد یافت! کمااینکه در آخرین موضعگیری درباره ایران، وی در حالی که در کاخ سفید «بنیامین نتانیاهو» نخستوزیر رژیم صهیونیستی در کنارش ایستاده بود، مدعی شد: «من به یک توافق فوقالعاده با ایران دست خواهم یافت. بعد از انتخابات میتوانیم به توافق بهتری با ایران دست پیدا کنیم.» یکی از نکات تأملبرانگیز در سخنان رئیسجمهور آمریکا تصور یا برداشتی است که او نسبت به قطعیت توافق آمریکا با ایران پس از انتخابات دارد. جالب است که از نظر او این توافق در هر صورت انجام خواهد شد، با این تفاوت که با ابقای ترامپ، توافق احتمالی مدنظر او به نفع آمریکا و با پیروزی بایدن به نفع ایران منعقد خواهد شد! از بررسی فحوای کلام و بستر گفتمان و رویکردهایی که در دولت آمریکا حاکم است، چنین به نظر میرسد که از نظر دولتمردان آمریکایی، سیاست فشار حداکثری بر ایران اثرگذار بوده و ایران چارهای جز تسلیم در برابر آمریکا ندارد. این در حالی است که منظور دقیق ترامپ از توافق سریع با ایران چیزی جز تسلیم و رضایت مطلق و محض ایران در مقابل ادعاهای جاهطلبانه آمریکایی نیست که پیش از این جمهوری اسلامی ایران بارها آن را رد کرده است. موضوع مذاکره با کاخ سفید و اینکه آیا این مذاکره بعد از انتخابات ریاستجمهوری آمریکا انجام شده و به توافق با واشنگتن منجر خواهد شد، آنقدر صریح و روشن در رویکردهای کلان سیاست خارجی جمهوری اسلامی و بیانات رهبر معظم انقلاب مطرح شده است که بحث مبسوطی را نمیطلبد. اما نکتهای که در اینجا وجود دارد و باید مورد توجه جدی قرار داد، بازی زیرکانه ترامپ با «توافق با ایران» است. اینکه رئیسجمهور آمریکا در هر نوبت یک زمان را برای انجام توافق اعلام میکند؛ به گونهای که یک بار صحبت از توافق در چهار هفته و بار دیگر توافق تنها در یک هفته و بار دیگر توافق تنها در سه هفته را به میان میآورد، موضوعی است که نشان میدهد ترامپ درصدد ایجاد اختلال و اثرگذاری در دستگاه محاسباتی تصمیمسازان، تصمیمگیران، آحاد مردم و افکار عمومی جمهوری اسلامی با هدف انحراف ادراک عمومی از واقعیات موجودی است که در مناسبات تهرانـ واشنگتن است. این، دقیقاً همان نکتهای است که رهبر معظم انقلاب اسلامی، حضرت امام خامنهای در دیداری که در 4 مهر 1398 با اعضای مجلس خبرگان رهبری داشتند، از آن با عنوان «تعریف منافع ملی و مصلحت ملی جمهوری اسلامی ایران طبق خواست آمریکا» نام میبرند. این خط، در ماههای اخیر با شفافیت و صراحت بیشتری از سوی عالیترین مقام آمریکا، یعنی شخص رئیسجمهور درباره ایران دنبال میشود. از این رو منظور آمریکا از «توافق با ایران» که مدام آن را به اشکال مختلف تکرار میکنند، بردن ایران زیر بار توافقی است که چارچوبها، مختصات و محتوای آن را دولتمردان آمریکایی تعریف میکنند. فرقی هم نمیکند، پشت میز مذاکره بایدن بنشیند یا ترامپ، مهم توافقی است که باید در راستای منافع ملی، منطقهای و بینالمللی آمریکا انعقاد شود. غافل از اینکه در رأس این نظام رهبری حکیم و فرزانه قرار دارد که تهدید و تطمیع و فریب هیچگونه تأثیری در او نمیگذارد و دستگاه محاسباتی نظام نیز تحت تأثیر القائات دشمن مخدوش نمیشود؛ چرا که جبهه دشمن به طور کامل و با تمام موقعیت و مختصاتش، برای او شناخته شده است.
حمید خوشآیند
پس از کشوقوسهای فراوان میان دولت افغانستان و رهبران طالبان، مذاکرات بینالافغانی در روزهای اخیر در دوحه قطر شروع شد. اولین راهبرد اعلامی از سوی هیئت مذاکرهکننده طالبان در قطر، مسئله اصلی نوع نظام سیاسی افغانستان است و اینکه طالبان دنبال تشکیل حکومت اسلامی در اين کشور است. واقعیت این است که رهبران طالبان اساساً نظام سیاسی پسااجلاس بن در ۲۰۰۱ را هیچوقت به رسمیت نشناختهاند و به همین دلیل در روند مذاکرات مستقیم با آمریکاییها در دوحه و ابوظبی، حاضر نشدند تا با دولتمردان فعلی کابل بر سر یک میز گفتوگو کنند. بنابراین اصلیترین خواسته طالبان، احیای امارت اسلامی است و به همین دلیل «مولوی عبدالحکیم حقانی» رهبر مذاکرهکننده طالبان در دوحه اعلام کرد پیش از گفتوگو درباره آتشبس یا توقف جنگ باید در زمینه نظام سیاسی اسلامی و سپس قانون اساسی افغانستان مذاکره صورت بگیرد. رهبران طالبان بهخوبی درک کردهاند که آمریکا در افغانستان نمیتواند برای درازمدت از کارگزاران سیاسی فعلی و دولت پر از فساد اداری حمایت و پشتیبانی کند و به همین دلیل با تمام توان خود هم به نیروهای خارجی و هم به دولت افغانستان فشار میآورند تا هرچه زودتر خواسته اصلی خود را عملی کنند. مقامات آمریکایی نیز احساس میکنند با وجود هزینه چند ده میلیارد دلاری در دولتسازی و ملتسازی، نتوانستهاند موفق به برقراری دولت مرکزی قوی و منسجم در افغانستان شوند و با توجه به قدرت طالبان و وزن نظامی و پایگاه اجتماعی آن، بهویژه در میان پشتونها، در صورت تداوم حمایت از دولت کابل، باز نخواهند توانست طالبان را از پا در بیاورند. چنین وضعیتی موجب شد تا آمریکا بهجای جنگ با طالبان، مذاکره با طالبان را برگزیند تا منافع خود در منطقه را حفظ و بر روی راهبردهای کلان خود (مهار چین، روسیه، ایران و...) تمرکز کند. اگر طالبان نوعی نرمش در سیاستهای اعلامی خود را تبلیغ و رسانهای میکند، نه به دلیل تغییر رویکردها و راهبردهای خود، بلکه این تعدیل دیدگاه نوعی نرمش سیاسی برای ورود مجدد به ساخت قدرت در کابل است تا به مرور خواستههای خود را در افغانستان تحمیل کند. موضوعی که باید توجه داشت، این است که شکلگیری نسل جدیدی از تحصیلکردهها و طبقهای از روشنفکران و نخبگان فکری و سیاسی، رهبران طالبان را در ادامه راه با چالشهای اساسی مواجه خواهد کرد که اجتنابناپذیر است. اینکه طالبان نیز همانند غربیها، مجاهدین و رهبران جهادی را جنگ سالار مینامند، جای تأمل دارد. در حالی که مردم افغانستان بهویژه غیر پشتونها و شیعیان، خود را قربانی جنایتهای طالبان میدانند و خواستار محاکمه آنان بودند، اکنون با آغاز مذاکرات بینالافغانی، نه تنها باید آنان را به منزله حاکمان آینده بپذیرند، بلکه باید منتظر تسویه حسابهای خونین طالبان نیز باشند که کشتههای خود را شهید و زخمیهایشان را جانباز مینامند. بنابراین با توجه به موارد فوق و وضعیت جدید و شروع مذاکرات بینالافغانی هدف اول طالبان ورود به قدرت خواهد بود و در مرحله بعدی طالبان تلاش خواهد کرد تا با تضعیفسازی تیم اشرف غنی و سپس تیم دکتر عبدالله، عملاً سیاستهای حاکمیتی خود را پیش ببرد. به ویژه که تیم اشرف غنی هم پایگاه اجتماعی بسیار محکمی ندارد و هم چندان منسجم نیست. با توجه به این مسئله احتمال دارد که همین تحصیلکردههای غرب و جناح لیبرال دموکرات، مورد استفاده تيم طالبان قرار بگیرد؛ اما بدون شک طالبان تلاش خواهد کرد تا چنین افرادی نقش چندانی در آینده افغانستان نداشته باشند.
کوتاه آنکه تیم مذاکرهکننده طالبان مدعی هستند نظام کنونی افغانستان کاملاً فاسد و ناتوان است و الآن نوبت طالبان است که کشور فاسد را از غرق شدن بیشتر نجات دهد.
اسماعیل باقری
تعظیم خائنانه
میدلایستآی: کشورهای عربی با عادیسازی روابط خود با اسرائیل، عملاً در قبال توطئه سلطه اسرائیل بر منطقه، سرتعظیم فرود آوردهاند. این توافقات صلح با خون مردم در فلسطین اشغالی نوشته شده است. به رسمیت شناختن دولت استعمارگر اسرائیل، یعنی پذیرش نسلکشی 750 هزار فلسطینی به دست رژیم نوظهور اسرائیل و شبهنظامیان تروریست وابسته به آن در سال 1948 و حوالی آن. این مسئله همچنین مُهر تأییدی است بر کشت و کشتار و همچنین عملیات تخریبی که «نیروهای دفاعی اسرائیل» تاکنون علیه فلسطینیها مرتکب شدهاند. چنین توافقاتی همچنین به معنای پذیرش مرگ قوانین بینالمللی است. اعلام عادیسازی روابط کشورهای عربی با اسرائیل، بر اساس آنچه که به ما گفته میشود، واقعاً به معنای «صلح» نیست. مفهوم ساده آن این است که کشورهای عربی نیز نسبت به قوانین بینالمللی بیاعتنا هستند، آنها نیز نکبت و نکسه (سالروز شکست کشورهای عربی در جنگ با اسرائیل) را نادیده میگیرند.
تلاش بینتیجه
ایندیپندنت عربی: با ادامه یافتن دیدارهای دورهای بین سران کشورهای مصر، عراق و اردن که تازهترین مورد آن 25اوت برگزار شد، این پرسش مطرح میشود که آیا ما در آستانه تشکیل اتحادیه عرب جدیدی هستیم. اسرائیل به دنبال متلاشی کردن پایههای نظام عربی و ایجاد نظام جدیدی با حضور سیاسی و راهبردی خود در آینده است تا بتواند رهبری خاورمیانه جدید را پس از تحقق صلح و ثبات بر مبنای طرح صلح اقتصادی به جای صلح سیاسی، برعهده داشته باشد. همسویی مصر، عراق و اردن میتواند سدی در برابر این برنامهها و چالشها و طناب نجاتی برای کشورهای عربی باشد.
شکست رژیم صهیونیستی
المیادین: پس از گذشت ۲۰۰۰ روز از حمله به یمن هیچ تغییری به نفع ائتلاف عربی دیده نمیشود، جنبش انصارالله یمن ثابت قدم باقی مانده است و نه تنها اهداف ائتلاف را نابود کرده و تلاشها برای کنار گذاشتنش از این جنگ را ناکام گذاشته، بلکه جنگ را با تهدیدات و حملات خود به عمق عربستان کشانده است. صنعا با عملکرد روزافزون خود معادلاتش را عملی کرد و به بازیگردان شاخصی در قلب منطقه تبدیل و یک پشتیبان قدرتمند حساب کنند. هرچند از قبل مشارکت تلآویو در حملات مستقیم واضح بود، اما اکنون در سایه «فضای اسرائیلیسازی» تلآویو به طرف علنی در جنگ یمن تبدیل شده است.
کشور بیتأثیر
عربی 21: حدود یک دهه و نیم است که امارات به گسترش نفوذ خود در منطقه پرداخته است و دستاوردهایش در این زمینه صرفاً بخاطر سیاستهایش نیست، بلکه به خاطر همنوایی کامل با سیاستهای امپریالیستی آمریکا در منطقه و بهرهبرداری از تمایل آمریکا برای خروج از خاورمیانه پس از ناکامی در تحقق اهدافش در حمله به عراق و افغانستان است. به رسمیت شناختن دولت استعمارگر اسرائیل،توسط امارات به معنای پذیرش نسلکشی 750 هزار فلسطینی است، امارات گمان میکند با امضای توافقنامه با اسرائیل، جایگاهی برتر در منطقه به دست خواهد آورد و به نماینده اصلی آمریکا در خاورمیانه تبدیل خواهد شد. امارات به علت واقعیتهای راهبردی و ژئوپلتیک نمیتواند نماینده آمریکا در منطقه باشد؛ زیرا بهرغم سیاست فعال و جسورانهاش، فاقد مؤلفههای یک قدرت منطقهای است. این کشور سلاح نمیسازد و فناوری واقعی تولید نمیکند و عمق جغرافیایی و جمعیت قابل توجهی هم ندارد.
داستان دلار از جایی شروع شد که اروپای ویرانشده و به شدت ضعیف از دل جنگجهانی اول و دوم بیرون آمد. پس از تخریب اروپا در دو جنگ جهانی، آمریکا برای نجات اروپای تضعیفشده، پیشنهاد انتخاب دلار به عنوان مبنای تمامی معاملات و تجارت میان آمریکا و اروپا را در قالب توافقی به نام «برتون وودز» ارائه کرد. برتون وودز ساختار حاکمیت دلار آمریکا بر اقتصاد جهان را تشکیل داد و افقی برای بیشینهسازی قدرت آمریکا ترسیم کرد تا ابزاری راهبردی برای پیشبرد اهداف سیاسی خود در نقاط گوناگون جهان داشته باشد. نظام اقتصادی دنیا پس از دو جنگ جهانی به گونهای بود که آمریکای دور از صحنه جنگ را برای بازیگری فعال و قبولاندن دلار به منزله مبنای تمامی معاملات جهانی در غیاب قدرت اقتصادی دیگر تسهیل میکرد. نظام مدیریت پولی برتون وودز در اواخر جنگ جهانی دوم، قوانین روابط مالی و بازرگانی میان کشورهای ایالات متحده آمریکا، کانادا، اروپای باختری، استرالیا و ژاپن را مشخص کرد. در نظام برتون وودز هر کشور باید سیاست پولی خود را چنان اتخاذ کند که نرخ مبادله ارز خود را به طلا گره زده و این نرخ را ثابت نگه دارد. از 1 تا 22 ژوئیه 1944، 730 نماینده از میان 44 کشور نیروهای متفقین به منظور برگزاری «کنفرانس پولی و مالی ملل متحد» در هتل «مونت واشنگتن» واقع در برتون وودز، نیوهمپشایر آمریکا دور هم جمع شدند و موافقتنامه برتون وودز را امضا کردند. این موافقتنامه با تأسیس قوانین، نهادها و فرآیندهایی به منظور تنظیم نظام پولی بینالمللی، صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی، بازسازی و توسعه پس از جنگ را بنیاد نهاد. آمریکا که دو سوم طلای جهان را تحت کنترل داشت، اصرار میکرد که نظام برتون وودز هم بر طلا و هم بر دلار آمریکا مبتنی باشد. این در حالی است که در 15 اوت 1971 آمریکا قابلیت تبدیل دلار آمریکا به طلا را به شکل یکطرفه فسخ کرد و عملاً به نظام اصلی برتون وودز پایان داد و با اتخاذ دلار به منزله ارز بیپشتوانه، نظام برتون وودز آمریکایی برقرار کرد که به «شوک نیکسون» معروف است و سبب شد دلار آمریکا به ارز اندوخته بسیاری از کشورها تبدیل شود. ظهور قدرت اقتصادی چین، حاکمیت اقتصادی آمریکا بر جهان را بسیار متزلزل کرد و تقویت حوزه فناوری و ارتباطات چین، ضربه سنگینی بر تکنولوژی آمریکا وارد کرد. اعلام بانک جهانی مبنی بر صعود چین به قدرت اول اقتصادی جهان در سال 2030، همزمان با گسترش اقدامات اقتصادی چین در نقاط مختلف جهان بود. گسترش معاملات اقتصادی چین با یوآن و حذف دلار از این فرآیند، نشاندهنده ظهور نظام متفاوت پولی در آینده نزدیک است. از این رو، «زاک پاندل» رئیس بخش تبادل ارزی جهانی و استراتژی بازار در بانک گلدمن ساکس میگوید: «در 12 ماه آینده یوآن چین رشد قابلتوجهی در برابر دلار خواهد داشت.» حذف دلار در معاملات بورس چین و جایگزینی رسمی یوآن در کنار افزایش قدرت ارز دیجیتالی بیتکوین چینی به تکمیل فرآیند افول قدرت آمریکا و ظهور چین به مثابه قدرتی جدید و انتقال قدرت از غرب به شرق در آیندهای بسیار نزدیک خواهد انجامید.
حسن مرداخانی