«اللهم ارزقنی شفاعة الحسین یوم الورود و ثبّت لی قدم صدق عندک» انشاءالله وقتی وارد عالم برزخ میشویم، از آنهایی باشیم که عندالله هستند مانند شهدا. خدایا، زمانی که وارد عالم برزخ میشویم ما را در وادی کربلای امام حسین(ع) قرار ده تا نتیجهاش این باشد که وقتی با سیدالشهداء بودیم «ثبّت لی قدم صدق عندک» در محضر تو باشیم و ثبات قدم هم داشته باشیم. چه کار کنیم که انشاءالله در کنار حضرت با ثبات قدم بایستیم و فتنهها، وسوسهها، شبههها و سختیهای راه، ما را از حضرت جدا نکند و به تردید نیندازد؟! چون همه مشکلات همراهی با سیدالشهداء، مشکلات ظاهری و به اصطلاح مشکلات فیزیکی نیست؛ بسیاری از این سختیها، مشکلات و پیچیدگیهای شبهات و شهوات و به قول امروزیها پیچیدگیهای فضای جنگ نرم است؛ یعنی آنهایی که با سیدالشهداء همراهی نکردند، مسئلهشان این نبود که فقط از جان دادن میترسیدند، نه! بلکه شبهات و فتنههای سنگین، تردید و شک و ریب ایجاد کرده بود. چطور میشود این همه فتنه و شبهه و این همه سختی، انسان را به تردید و شک و ریب نسبت به امامش نیندازد و اهل یقین نسبت به امام خودش باشد؟! چطور انسان بتواند این راه را طی کند و چه صفاتی باید داشته باشد تا بتواند با امام خودش باشد؟! این، آن چیزی است که ما باید به آن دقت کنیم.صفات اصحاب سیدالشهداء(ع) فراوان است. ما باید این صفات را کسب کنیم. در زیارتی که مرحوم کلینی در کافی نقل کرده، آمده است شهدا را با این خصوصیت زیارت کنید: «سلام بر شما ای ربّانیون» و بعد هم بگویید: «شما پیشرو این قافله بودید، ما هم به تبع شما میآییم و در قافله عاشورا هستیم.»... این صفت ربّانیون یعنی چه؟ ربّانیون در یک بیان ساده معنایش این است: ربّانی و رِبّی به یک معناست و هر دو به کسانی گفته میشود که به پروردگار اختصاص دارند؛ یعنی از کسانی که جزء خاصّه پروردگار هستند، کسانی که به حدّی به پروردگارشان تعلّق دارند که هیچ چیزی آنها را از خدا غافل نمیکند. اصحاب سیدالشهداء که آمدند و با حضرت بودند، ربانیون هستند، یعنی بهگونهای به پروردگار خودشان توجه و تعلّق دارند و محبّت خدا در دلشان شکل گرفته و طوری خدای متعال برایشان جلوه کرده که گویا مختصّ به این پروردگارند. آنها رویشان را از خدا برنمیگردانند و همه زندگیشان توجه به ربّشان است، هیچ چیزی آنها را از این ربّ خود غافل نمیکند. آنها که کنار سیدالشهداء ایستادند و با حضرت همراه شدند، نکتهاش همین بود که ربّانی بودند.
خداوند سریعترین راه برای ارتباط بندگان با خود را اشک قرار داده است. حالتی که انسان خود را عاجزترین خلایق در برابر خدواند میبیند. گریه کردن راه را برای رسیدن به خدا باز میکند. هنگامی که انسانها به هر شکلی گریه میکنند تا به خداوند نزدیک شوند، در سبکبارترین حالت قرار دارند. خداوند این نعمت را برای خاصان درگاه خود قرار داده است؛ امام باقر(ع) هم میفرمایند: «هیچ قطرهاى نیست که نزد خداى عزوجل محبوبتر باشد از قطره اشک در ظلمت شب که از خوف خدا که غیر از جانب او منظورى نباشد.» ولی هر کسی نمیتواند به راحتی در خوف، شوق و خشیت خداوند گریه کند؛ به همین دلیل اهل بیت(ع)، به ویژه امام حسین(ع) این حالت را برای انسان دستیافتنیتر کردند. هنگامی که برای مظلومیت سیدالشهداء(ع) گریه میکنیم، در نزدیکترین حالت به خداوند قرار داریم. اراده خداوند بر این بود که بهانهای برای اشک ریختن و پاک کردن قلب به بندگان خود بدهد و چه کسی بهتر از حضرت امام حسین(ع). امام صادق(ع) میفرمایند: «…أَلْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی فَضَّلْنا عَلی خَلْقِهِ بِالرَّحْمَهِ، وَ خَصَّنا أَهْلَ الْبَیْتِ بِالرَّحْمَة...»...؛ ستایش مخصوص خداوندی است که ما را با رحمت خود بر مخلوقات برتری داد و رحمت خود را مخصوص ما اهل بیت(ع) گردانید... و هیچ کس از روی رحمت بر ما و بر آنچه به ما رسیده گریه نکند، مگر اینکه پیش از جاری شدن اشک از چشمش، خداوند او را شامل رحمت خود کند. اگر یک قطره از اشکهایش در جهنم بیفتد، آتشِ آن را خاموش میکند، به حدّی که گرمایی برای آن باقی نمیماند. (کامل الزیارات، ص 101) اشک ریختن بهانههای زیادی دارد و انسانها در حالات گوناگونی اشک میریزند؛ اما خداوند بر هیچ یک، مانند اشک ریختن بر حضرت امام حسین(ع) تأکید نفرموده و رحمت واسعه خود را شامل حال آن گریهکننده نکرده است. در روایتی معروف از امام رضا(ع) چنین آمده است: «ای پسر شبیب، اگر میخواهى براى چیزى گریه کنى، پس براى حسینبنعلى(ع) گریه کن که او را ذبح کردند چنانکه گوسفند را ذبح میکنند. پسر شبیب اگر براى حسین(ع) چنان گریه کنى که اشکهایت بر گونههایت جارى شود، خداوند همه گناهان کوچک و بزرگ تو را میآمرزد، اندک باشد یا بسیار.» همانطور که امام رضا(ع) اشاره فرمودند، انسانها دلایل متعددی برای گریه کردن دارند، اما گریه برای امام حسین(ع) هم ارزش بالاتری دارد و هم ثواب بیشتری. امام رضا(ع) غیر مستقیم به ما فهماندهاند که هیچ چیز در این دنیا ارزش گریه کردن ندارد، جز مصائب امام حسین(ع)؛ همانطور که میدانید خود امام حسین(ع) عبارت «قتیل العبرات» را برای خودشان به کار بردند و فرمودند: «أنَا قَتیلُ العَبرَةِ، لا یذکرُنی مُؤمِنٌ إلَا استَعبَرَ» من کشته اشکم، مؤمنی از من یاد نمیکند، جز اینکه میگرید. علّامه مجلسی در تبیین این جمله میگوید: عبارت «من کشته اشکم»، یعنی کشتهای که به اشک و گریه نسبت داده میشود و سبب جاری شدن اشک است، یا با اشک و آه و ناله کشته میشود، که معنای اوّل اظهر است. همچنین امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «هر دیدهای روز قیامت گریان و هر چشمی بیدار است مگر چشمی که خداوند او را بر کرامت خود اختصاص داده و بر هتک حرمتی که بر امام حسین(ع) و اهلبیت(ع) او وارد شده گریسته باشد.» در حدیث دیگرى، امیرمؤمنان(ع) خطاب به حضرت اباعبدالله(ع) مىفرمایند: «یا عبرة کل مؤمن» اى جارىکننده اشک هر مؤمن. این ارزشگذاری خداوند و اهلبیت(ع) بر اشکی که برای امام حسین(ع) جاری میشود، انسانها را متوجه عظمت حرکت امام حسین(ع) و فداکاری او برای خداوند میگرداند. گریه بر مظلومیت امام حسین(ع) آثار فراوانی دارد، از جمله اینکه محبت اهلبیت(ع) در قلب شیعیان وارد و تثبیت میشود و هرگز فکر و راه و روش آنان را رها نمیکنند؛ زیرا رهبری جوارح به دست دل است و زمامداری قلب را محبت به عهده میگیرد. به عبارتی خصوصیت اشک این است که انسان را به دلیل اشک نزدیک میکند. کسی که اشک میریزد برای چیزی رنگ و بوی آن چیزی را به خود میگیرد. اگر برای دنیا گریه کند، رنگ دنیایی به خود میگیرد و اگر برای فردی گریه کند، به صفات او نزدیک میشود. کسانی که برای امام حسین(ع) گریه میکنند، در خلوص و اطاعت به ایشان اقتدا میکنند و رنگ و بوی امام(ع) را به خود میگیرند. گریهکنندگان بر اباعبدالله(ع) ایشان را سرمشق و الگوی خود قرار میدهند و سعی میکنند در همه رفتارها و حالات، خود را شبیه امام(ع) کنند. کسانی که فداکاری و از جان گذشتگی برای اسلام و انسانیت را پیش میگیرند و آن را به زندگی در ذلت و خواری ترجیح میدهند، از امام حسین(ع) الگو گرفتهاند و دلیل این الگوگیری چیزی نیست جز اشک بر حضرت امام حسین(ع). اشک قلب را رقیق میکند و آماده حضور حقایق و زیباییها، پس وقتی حقیقتی جز حسین(ع) در دنیا نبینیم، به حقایق جعلی میدان نمیدهیم و هیچ استقبالی از آن نمیکنیم.
سیدحسین خاتمی خوانساری
ما هیچگاه نمیتوانیم اراده و صلاحدید خداوند را بفهمیم یا در مقابل آن بایستیم. خداوند نیت و خلوص و ایستادگی ما برای به نتیجه رساندن کارهایمان را میبیند، اگر در مسیر اطاعت او باشد یاریمان میکند، وگرنه ما را به حال خودمان میگذارد. اراده خداوند بر این است که باطل از بین برود و حق بماند، اما گاهی راحتطلبی ما اجازه این کار را نمیدهد. نمونه آن در آیه 7 سوره انفال آمده است که خداوند میفرماید: «و [یاد کنید] هنگامی را که خدا پیروزی بر یکی از دو گروه [سپاه دشمن یا کاروان تجارتی قریش] را به شما وعده داد و شما دوست داشتید بر کاروان تجارتی قریش دست یابید، ولی خدا میخواست پیروزی در میدان جنگ را با فرمان نافذی [که دایر بر پیروزی مؤمنان و شکست دشمنان جاری ساخته بود] تحقّق دهد و ریشه کافران را قطع کند.» شأن نزول این آیه، چنین است که کاروانی به سرپرستی ابوسفیان با اموال بسیار که به مشرکان مکه تعلق داشت، از شام به سمت مکه در حال حرکت بود. هنگامی که به نزدیکی مدینه رسید، خداوند به پیامبر اسلام(ص) دستور داد، اموال این کاروان را ضبط و ضربه اقتصادی بزرگی به اشراف مکه بزند. وقتی پیامبر(ص) این دستور را گرفت، به سرعت با 313 نفر از یاران خود از مدینه بیرون رفت. همراهان پیامبر(ص) که در میانشان افرادی دلخور از کم بودن غنائم جنگ بدر بودند، با شتاب و بدون سلاح و سازوبرگ جنگ به راه افتادند. ابوسفیان از طریق دوستان خود در مدینه از عزیمت پیامبر(ص) آگاه شد و به سرعت پیکی را به طرف مکه فرستاد تا با حالتی وحشتزا آنان را برای جنگ با پیامبر(ص) به سمت مدینه بکشاند. او چنین کرد و اشراف مکه به سرعت تجهیز شده و گروهی را به فرماندهی ابوجهل به سمت مدینه فرستادند. پیامبر(ص)، کاروان ابوسفیان و جنگآوران مکه در منطقه بدر به یکدیگر نزدیک شده و اتراق کردند. چند نفر از اصحاب پیامبر(ص) با یک روش جنگی دو نفر از مکیان را به اسارت گرفته و نزد رسول خدا(ص) آوردند. ایشان از تعداد لشکریان مکه پرسید، گفتند: نمیدانیم. سپس پرسید روزانه چند شتر برای غذا میکشید؟ گفتند: نه تا ده شتر، پیامبر(ص) با این سؤال تعداد لشکریان مکه را 950 تا 1000 نفر تخمین زد. ابوسفیان کاروان تجاریاش را از کنار دریای احمر فراری داد، اما مشرکان که به جنگ اصرار داشتند، به توصیه ابوسفیان توجه نکرده و در صحنه ماندند. در این هنگام پیامبر(ص) به اصحاب رو کرده و فرمودند: خداوند وعده پیروزی به من داده است، پس به جنگ لشکر مکه میرویم. در این میان تعدادی که به کسب غنائم فراوان دلخوش کرده بودند، از رسیدن لشکر مکه وحشت کرده و بهانهجویی میکردند. آنها کافی نبودن افراد و همراه نداشتن سازوبرگ جنگ را بهانه کردند تا پیامبر(ص) را از جنگ منصرف کنند. در این هنگام مقداد و سعدبنمعاذ از جا برخاستند و خود را فدایی اسلام و پیامبر(ص) دانستند و عزت و مقاومت را بر ذلت و فرار ترجیح دادند. پس مسلمانان به سمت لشکر ابوجهل یورش بردند، در این حال باران ملایمی بر سر مسلمانان شروع به باریدن گرفت و طوفانی سخت در سمت مشرکان آمد. همچنین باد شدیدی از پشت سر مسلمانان شروع به وزیدن کرد و سبب شد قدرت آنها افزایش یابد و لشکریان مکه ضعیف شوند. در پی این جنگ، 80 نفر از مشرکان به همراه ابوجهل کشته شدند و پیروزی بزرگی نصیب مسلمانان شد. خداوند در این آیه میفرماید، صلاح شما را من میدانم و اگر مطیع من باشید به مدد خودم شما را پیروز میگردانم. من میخواهم ریشه باطل را بسوزانم؛ در حالی که از شما به فکر غنائم هستند. خداوند با این کار مؤمنان را از غیرمؤمنان نیز جدا کرد و آزمون بزرگی در سختکوشی از مسلمانان گرفت.
سید مرتضی رضایی
همه انسانها در طول حیات، درباره عاقبت خود در خوف و رجا به سر میبرند و وضعیت دقیق خود پس از مرگ را نمیدانند که آیا اهل بهشت هستند یا جهنم! این خوف و رجا نباید از بین برود؛ زیرا در نهایت کمال آنقدر ناقصیم که فقط فضل خداوند میتواند ما را نجات دهد. در این وضعیت باید به بخشش خداوند نیز امید داشته باشیم و از ناامیدی فاصله بگیریم. در مقابل نباید خوشخیالانه فکر کرد و مختصر اعمال عبادی را پرشمار تصور کرد. در این میان فقط اهل بیت(ع) هستند که در مقام «اطمینان» جای دارند و دیگر مؤمنان با درک مقام ایشان، آن هم پس از مرگ، به مقام اطمینان میرسند. خداوند در آیات آخر سوره فجر میفرماید: «یاأَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً، فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی»؛(فجر/ 30ـ27) امام صادق(ع) منظور از «فَادْخُلی فی عِبادی» را حضرت محمّد(ص) و خاندانش(ع) دانستند. (الکافی، ج ۳، ص 127) در حدیثی دیگر فرمودند: «... این فرمایش خداوند تنها حسینبنعلی(ع) را منظور دارد. چون اوست که نفسی مطمئن و خشنود و خداپسند دارد و یاران او از خاندان محمّد(ص) هستند که در روز قیامت از خداوند خشنودند و خداوند نیز از ایشان خشنود است...».(بحارالأنوار، ج ۲۴، ص ۹۳) نفس در قرآن در عبارتها و معانی متعددی آمده است؛ اما منظور عمومی از نفس روح انسان است که اثر از اعمال انسان میگیرد و به سه قسمت تقسیم میشود: نفس بیاراده و آلوده، «نفس اماره» (يوسف/ 53)؛ نفسی که با خوف و رجا همراه است «نفس لوامه» (قيامت/ 2)، و نفسی که اطمینان به خداوند دارد یا اطمینان پیدا میکند، «نفس مطمئنه» (فجر/ 27). برخی مفسران رسیدن به نفس مطمئنه در این دنیا را ممکن دانسته و آن را نفسی غرق در آرامش میدانند.(قتاده، دقائق الأخبار، ص۶۰) اما این همان نفس آرام و امیدوار به رحمت خداوند و همراه با خوف و رجا، یعنی همان «نفس لوامه» است؛ زیرا در روایات آمده است مؤمنان از مرگ اکراه دارند و آن اطمینان برایشان حاصل نشده، که دلیلش پیدا کردن فرصت بیشتر برای انجام اعمال عبادی است. از امام صادق(ع) سؤال شد که آيا مؤمن بر قبض روحش اكراه مىشود؟ امام فرمودند: «... به تحقيق وقتى ملكالموت براى قبض روح او مىآيد، جزع و بىتابى مىكند. ملكالموت به او مىگويد: جزع نكن، به خدا سوگند من به تو مهربانتر از پدرت هستم، اگر حاضر بود. سپس مىگويد: نگاه كن، نگاه مىكند انوار اهل بیت(ع) را مىبيند. ملكالموت به او مىگويد: اينها هستند رفقاى تو در بهشت، در اين حالت هيچ چيزى براى او از قبض روحش خوشايندتر نيست.» (الكافى، ج 3، ص 127) پس حالت اطمینان وقتی برای مؤمن حاصل میشود که جایگاه خود را میبیند؛ اما کسب این جایگاه در دنیا باید با محبت و قدم گذاشتن در مسیر اهل بیت(ع) باشد. محبتی که انسانها را به سوی خداوند بیش از پیش سوق میدهد. ما در این دنیا به دنبال نفس مطمئنه میگردیم و در هیچ انسانی مگر اهل بیت(ع) آن را نمییابیم؛ به همین دلیل مدام در راستای محبت بیشتر به ایشان میکوشیم و در مجالس شناختشان شرکت میکنیم.
محمدرضا قضایی