وقتی از کسی رنجش یا کینه‌ای به دل دارید، در حقیقت خود را بنده‌ی او کرده‌اید؛ چرا که کینه نمی‌گذارد شاد باشید، دعا کنید، از زندگی لذت ببرید، کار کنید و درست زندگی کنید. نفرت و کینه همه‌جا با شماست و شما را کنترل می‌کند. بنده و برده‌ کینه و نفرت نباشید، خود را دوست بدارید و آن را رها کنید تا به ارزش انسانی خود دست یابید.

رسول اکرم(ص) به یاران خود فرمودند: «آیا شما را از شبيه‌ترين‌تان به خودم با خبر نسازم؟» گفتند: «آرى اى رسول خدا، فرمودند: «هر كس خوش اخلاق‏تر، نرم‏خوتر، به خويشانش نيكوكارتر، نسبت به برادران دينى‏اش دوست ‏دارتر، بر حق شكيباتر، خشم را فرو خورنده‏تر و با گذشت‌تر و در خرسندى و خشم با انصاف‌تر باشد، به من شبیه‌تر است.»                                             

  اصول کافى، ج ص 241

با دقت و کنکاش ریزی به من و نوشته‌هایم نگاه می‌کند. همه چیز را با دقت زیر نظر دارد. وقتی می‌بیند از کارهایم سر در نمی‌آورد، با خنده‌ای که چروک چشم‌هایش را بیشتر می‌کند، می‌گوید: «ان‌شاءالله قبول شی...!» دیدگاه آمنه از هر چه کتاب و برگه و خودکار است، همین است. فکر می‌کند همه کتاب به دست‌ها امتحان دارند و برای اثبات مهربانی‌اش به همه، این جمله را بر زبان می‌آورد. مهربانی‌ای که به نظرم با همان یک کروموزوم اضافی که طبیعت در وجودش گذاشته، به دنیا آمده است و در قلبش رسوخ کرده، اگر چه چهره‌اش از بقیه انسان‌ها متمایز شده و همین است که همه نسبت به او دلسوزتر شده‌اند. وسایلم را جمع و جور می‌کنم و به اتاق طبقه بالا می‌روم. با دلهره نگاهم می‌کند.

ـ می‌ری بالا؟ من می‌ترسم...

با کمی عصبانیت می‌گویم: «ترس نداره آبجی جون، تلویزیون روشن کن! درس دارم» مثلاً آمده‌ام مقاله‌ای با عنوان مهربانی و روان‌شناسی را دور از هیاهوی خانه خودم، در اتاق قدیمی خانه پدری تمام کنم.

آمنه ناامید می‌گوید: «دیگه حرف نمی‌زنم بیا پایین!» بی‌توجه به او در اتاق را باز می‌کنم و صدایش را می‌شنوم: «باشه من دعا می‌کنم قبول شی!»

آمنه و مادرم تنها زندگی می‌کنند. اگر فرصتی داشته باشم گاهی به آنها سر می‌زنم. بچه‌ها هم با تنها خاله‌ای که دارند، مشغول بازی می‌شوند. خاله آمنه‌ همیشه پای بازی با بچه‌هاست. مادرم با آمدن من، رفت تا خرید کند، پیرزن به خاطر آمنه همیشه خانه‌نشین است و خریدها را به برادرم محول می‌کند.

مشغول نوشتن می‌شوم. کمی که می‌گذرد، صدای آمنه حواسم را پرت می‌کند. در را باز می‌کنم تا با فریادی صدایش را بند بیاورم، اما خواهر مهربان و ساده‌دل من مشغول راز و نیاز با خداست: «خدایا آبجی اکرم قبول شه...» با خودم فکر می‌کنم در چه امتحانی باید قبول بشوم؟ چه نکته روان‌شناسی از دهان من باید در این جزوه‌ها نوشته شود که برای دیگران فایده داشته باشد، جز همین مهربانی بی‌منت و خالصانه، همین که آمنه از کوچک و بزرگ برای همه دعا می‌کند و تنها ذوقش حرف زدن است تا توجه دیگران را به خودش جلب کند. کار ساده‌ای را از این قلب مهربان دریغ می‌کنم تا به قلب‌های سنگی انسان‌های دیگر چه چیز را بفهمانم؟ از پله‌ها پایین می‌روم. آمنه را که مشغول تلویزیون دیدن و تسبیح چرخاندن است، بغل می‌کنم. با ذوق می‌پرسد: «اومدی حرف بزنیم» با سرم اشاره می‌کنم و می‌نشینم. به گمانم مهربانی باید همین چیزهای ساده و کوچک باشد.

نفیسه محمدی

بیست‌ویکمین کتاب صوتی، تولیدی معاونت فرهنگی و تبلیغات نمایندگی ولی‌فقیه در سپاه با عنوان «حماسه تپه برهانی» رونمایی می‎شود.

معاونت فرهنگی و تبلیغات نمایندگی ولی‌‌فقیه در سپاه با اعلام این خبر اضافه کرد: این رونمایی هم‌زمان با هفته دفاع مقدس در بنیاد حفظ آثار و ارزش‎های دفاع مقدس استان اصفهان خواهد بود؛ چرا که این کتاب وقایعی را که در سال ۱۳۶۲ در آخرین روزهای عملیات والفجر ۲ در منطقه «دربندیخان» عراق برای رزمندگان لشکر 14 امام حسین(ع) اصفهان روی می‎دهد، روایت می‎کند.

در روایت ماجرای کتاب آمده است: «گردان امام حسین(ع) لشکر ۱۴ امام حسین(ع) مأموریت دارد، سه تپه ‏ای که در اختیار عراقی‏ها بوده را آزاد کند، در این عملیات فقط گروهان میثم به فرماندهی شهید حسین برهانی موفق به فتح تپه می‌شود. این تپه بعد از عملیات در محاصره نیروهای عراقی قرار می‌گیرد و کمک تدارکاتی به آنها امکان پذیر نمی‏شود...»

فایل‏های این کتاب صوتی و 20 کتاب صوتی دیگر علاوه بر سایت پاسدار و سراج اندیشه در فضای اینترنت و اینترانت، از طریق روابط عمومی و تبلیغات رده‎ها قابل دریافت است.

پرسش: دو سال است که ازدواج کرده‌ام، بعد از ازدواج کارم را رها کردم تا بیشتر به زندگی‌ام برسم، اما حالا احساس افسردگی و پوچی دارم و حس می‌کنم شادابی قبل را ندارم؛ همسرم نیز برای ایجاد حس شادی و نشاط در من تلاشی نمی‌کند، چطور به خودم برای ادامه زندگی انگیزه بدهم؟

پاسخ: پرسشگر عزیز برای عبور از این شرایط به احساسات خود و خود واقعی‌تان اهمیت دهید و عشق درونی‌تان را شکوفا کنید. زمان بیشتری را برای فکر کردن به علایق خود صرف کنید. مراودات اجتماعی خود را گسترش دهید. رابطه عاطفی خود با همسرتان را، مانند گیاهی که برای رشد به رسیدگی نیاز دارد، آبیاری کنید. ارتباط با دوستان مورد اعتماد خود را بیشتر کنید. در پی تغییر سبک زندگی خود باشید. با یک برنامه‌ریزی دقیق و منظم مسیر زندگی‌تان را از حالت رکود و یکنواختی خارج کنید. خودتان را هرگز سرزنش نکنید؛خلق انسان به طور طبیعی دارای تناوب‌های شادمانی و غم است و همه در دوره‌ای از زندگی این حالات را تجربه می‌کنند. به دنبال تغییر وضعیت باشید، ناامیدی و گریز و انزواطلبی علاج کار نیست. درباره حالات و احساسات خود حتماً با همسرتان صحبت کنید و از او در این مسیر کمک بگیرید تا بیشتر زمان‌هایی را برای شما اختصاص دهد. به طبیعت اعتماد کنید و ساعاتی را با همسرتان به طبیعت بروید و قدم بزنید. اشتغال به یک فعالیت هنری یا ورزشی می‌تواند موجب رفع روند روزمرگی و ایجاد نشاط برای شما بشود. از آنجا که دوری از یک قدرت پرمهر مافوق بشری منشأ ناامیدی در انسان‌هاست، هرچه به این منبع امیدبخش پیوند بخورید، گام مؤثری در جهت رفع احساسات منفی خود برداشته‌اید و از شرّ غمبادهای روحی خلاص خواهید شد.

صدیقه‌سادات شجاعی

علی از چهره‌هایی بود که حجاب از جلوی او برداشته شده بود و من این را حس می‌کردم؛ یعنی ارتباط معنوی او با خدا اینقدر نزدیک بود که خیلی از حجاب‌های مادی که آن‌طرف‌تر را نمی‌تواند ببیند، از جلویش برداشته شده بود و چند مورد را دیدم و بچه‌ها که همراه او بودند، تعریف می‌کردند.

یک مورد کنار کارون بود، بچه‌ها مشغول شستن پتو بودند، علی آقا لب کارون نشسته بود و بچه‌ها پتوهای مخابرات را می‌شستند و علی حاجبی هم کنارش نشسته بود. علی آقا همین که بچه‌ها مشغول بودند و هوا هم گرم بود، گفت: «اگر هندوانه خنکی بود خیلی می‌چسبید.» به خدا قسم به اندازه یک نگاه برداشتن از علی، یک هندوانه بزرگ را آب آورد و شاید به خنکی و شیرینی آن هندوانه هیچ‌کس نخورده بود.

به نقل از سردارشهید حاج‌قاسم سلیمانی

 

«علی‌آقا ماهانی» سال 1336 در کرمان به ‌دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را با موفقیت در این شهر به پایان رساند. عملیات والفجر 3 در سال 1362 آخرین حضور این دلاور در میدان‌های نبرد بود. بقایای پیکر این سردار عارف بعد از گذشت 15 سال به زادگاهش کرمان بازگردانده شد.

التهاب درونی بدن بسیار خطرناک است یکی از عوامل بسیار مهم در کنترل و پیشگیری از التهاب، رعایت رژیم غذایی ضدالتهاب است. این رژیم مشابه رژیم مدیترانه‌ای (در شماره‌های قبل کاملا توضیح داده شده) است. اهداف این رژیم شامل؛ مصرف میوه‌های تازه، حداقل مصرف شکر و غذاهای فراوری شده و فست‌فودها، مصرف فراوان انواع توت‌ها و سبزیجات(به ویژه خانواده کلم)، مصرف منابع پروتئینی کم چرب مانند مرغ و ماهی، حبوبات و آجیل‌هاست. رژیم ضدالتهابی از طریق سرکوب فعال شدن ژن‌های التهاب‌زا اثر خود را اعمال می‌کند. روغن‌های گیاهی زیتون، بذر کتان، گردو، کانولا و هسته انگور را جایگزین روغن‌های جامد کنید، حداقل هفته‌ای یکبار ماهی بخورید؛ ترجیحا ماهی‌های چرب مثل سالمون، ساردین، ماکرل و شاه ماهی را انتخاب کنید، به جای کربوهیدرات‌های تصفیه شده مثل نان سفید، برنج سفید و پاستا؛ نان قهوه‌ای تهیه شده از گندم کامل، برنج قهوه‌ای و بلغور گندم بخورید، ادویه‌هایی مانند زنجبیل، زردچوبه و کاری اثرات ضدالتهابی دارند، از مواد غذایی التهاب‌زا مانند پیاز، سیب زمینی، گوجه ‌فرنگی، بادمجان و غذاهای کنسروشده دوری کنید.

زهرا وحیدی نیا

با چشم دلم، نگاه کردم، دیدم

با گوش حقیقت شنوا بشنیدم

ای کاش، تو این نکته همی دانستی

اجرام و سما، برای انسان‌ چیدم

یک آینه، در مقابل من بگرفت

در آینه، من کل جهان را دیدم

آنها همه، تصویرخود من بودند

از شوق و شعف، حضور او بالیدم

بیخود شدم از خویشتن از رحمت او

از بانی و نقاش ازل، پرسیدم

من چیستم ای رب؟ به جز بنده تو

شرمنده، ز دیده اشک ها باریدم

آن بنده نواز، با عطوفت فرمود:

ای بنده کنون، گناه تو بخشیدم

درگاه خداوند توانای‌ جهان

افتادم و خاک پای او بوسیدم

لبخند به لب، مرا تماشا می‌کرد

من نیز، به رسم بندگی، کوشیدم

عبدالمجید فرائی

دل که خم رنگرزی نیست، انبار اعتقادات را بریزی و دربیاوری، رنگ گرفته باشد. اعتقادات اگر بخواهد توی خمره دل قل بزند و رنگ بگیرد؛ باید جوش بخورد، لگدکوب شود، نفس نفس بزند، جان بکند تا قرار بگیرد.

اصلا تا رنگ باور با تاروپودش چفت نشود، قرار ندارد. بله! برقرار بودن و پای‌کار ماندن، پای‌دار ماندن می‌خواهد، انتظار می‌خواهد. الکی و الابختکی نمی‌شود ابرام و ایستادگی کرد؛ باید جان داد تا جان گرفت.

می‌گفت تا استخوان اعتقادات آدمی، چکش کاری نشود و قوام نگیرد؛ نمی‌تواند رنگ بگیرد. آقاجانم، بی‌پرده بگویم ما تاب و توان این زد و خوردها را نداریم.

مایی که بندبند وجودمان را انواع و اقسام خیال‌ها و آمال‌های سرطانی به بند کشیده و افکارمان زنگ زده است، دست تو را می‌خواهیم که روی سر و قلب‌مان لیز بخورد تا رنگ باور و ایمان به تاروپودش رخنه کند.