تانکها از خاکریز گذشتند و تیربارانمان کردند. هیچ راه فراری وجود نداشت. زمانی که داشتیم میرفتیم، یکی از بچهها گفت بدوید که تانکها دارند میرسند. یک لحظه برگشتم که ببینم تانکها در چه فاصلهای قرار دارند؛ اما تا برگشتم فقط آتش دیدم. یک گلوله تانک در فاصله یک متریام منفجر شد و من را بیش از پنج متر به هوا برد و به زمین زد. ترکش خورده بودم. ریههایم خونریزی شدیدی داشت. من حتی نمیتوانستم حالت چهار دست و پا شوم و از کمر به پایین بیحس بودم. روی دستهایم هم نمیتوانستم بلند شوم. صدای تانک که نزدیکتر شد، احساس کردم از رویم رد میشود و همان موقع بیهوش شدم. حدود ساعت یک بعدازظهر به هوش آمدم. کنار دستم رد شنی تانک باقی مانده بود. میترسیدم. شاید ترس از اسارت بدتر از مرگ باشد!
راوی: آزاده دکتر علیخاجی
پاهایم را از دست دادهام، اما مسیرم را نه. حتی بدون پا هم میتوان ایستادگی کرد. دخترم! چشمهایت را به افق بدوز و راهم را ادامه بده. آینده از آنِ توست. چکمههایت را محکم کن و عزمت را جزم. تو با گامهایت و من با صندلی چرخدارم راهیِ جادههای پیروزی خواهیم بود. خدا با ماست...
در دوران دفاع مقدس از جنگیدن در خط مقدم سختتر،دادنِ خبر شهادت رزمندگان به خانوادههایشان بود، که این کار بر عهده نیروهای تعاون در سپاه و ارتش یا کارمندان بنیاد شهید گذاشته شده بود. برای هر خانواده باید تدبیری اندیشیده میشد تا کمترین آسیب را برای خانواده ها داشته باشد. پدران و مادران شهدا گاهی نمیتوانستند رفتن عزیزانشان را باور و قبول کنند و در برخی موارد، خوابی که دیده بودند، برایشان تعبیر میشد. کتاب «پیامبر بهشت» گزیدهای از خاطرات مسئولان این کار در شیراز است که به قلم «نیما زارع» و به همت انتشارات «روایت فتح»، با قیمت 15500تومان منتشر شده است.
ناگفته پیداست که پیش از سفارش رهبر فرزانه انقلاب بر لزوم ثبت خاطرات و تجربیات جنگ هشت ساله که در دیدار جمعی از ایثارگران، فرماندهان و هنرمندان دفاع مقدس بر آن تأکید فرمودند، خیل عظیمی از یادگاران جنگ تحمیلی در مقابل ثبت و ضبط خاطراتشان مقاومت میکردند. در این سالها چه خاطرات ارزشمندی که همراه ذهن و فکر فرماندهان و رزمندگان با شهادت و درگذشتشان از دست رفت. چه یادهای گرانقدری که روی نوارهای کاست و فایلهای صوتی ضبط نشد و غلتک چاپخانهها را تجربه نکرد. در میان خاطراتی که از دست رفتند، بیشک خاطرات فرماندهان از جایگاه ویژهتری برخوردار است. بسیاری از فرماندهان تا سالها پس از آتشبس در سال 1367 گمان میکردند هرگونه خاطرهگویی و بیان جزئیات رزم، در قالبهای طبقهبندی شده میگنجد و میتواند موجب بروز مشکلاتی برای سازمانهای نظامی متبوعشان شود. این بزرگواران یا به طور کلی از بیان خاطراتشان خودداری میکردند یا در نهایت حاضر میشدند در برخی نشستهای مطبوعاتی و رسانهای، گوشههای روشنی از آن روزها را دوباره نور بتابانند. این توضیحِ واضحات و بیان کلیات، نمیتوانست روح تشنه نسلهای بعد از جنگ برای درک واقعیتها و حقیقتهای این برهه حساس را سیراب کند. البته در این میان، افراد معدودی بودند که لزوم ثبت وقایع آن روزها را درک میکردند. برخی از این فرماندهان به حداقلها راضی بودند و با نوشتن خاطراتشان در دفاتر و سررسیدها یا سر و سامان دادن به خاطرات روزانهای که در زمان نبرد مینوشتند، سعی کردند داشتههایشان را از گزند فراموشی حفظ کنند. این تعداد اگرچه اندک بودند، اما چون در اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70 خاطراتشان را تثبیت کردند، نوشتههایشان از ارزش استنادی بالایی برخوردار بوده و هست. برخی دیگر از فرماندهان هم وقتی خود را در معرض بیماریها و عوارض جراحتهای جنگ دیدند، تصمیم گرفتند قبل از شهادت و درگذشتشان دست به کار شوند؛ اما تعداد اندکی از آنها این بخت را داشتند که با یکی از محققان دفاع مقدس همنشین شوند و کسی را پیدا کنند که بتواند طی نشستهای منظم و حرفهای، گفتوگوهای منسجمی را ترتیب دهد و خاطرات را دریافت کند. بیان کلیات نبرد و توضیحاتی درباره عملیاتها که کمتر بر سبک زندگی فرماندهان و رزمندگان متمرکز بود، این خاطرات و کتابها را که بر مبنای آن نوشته میشد، به نوشتههایی معمولی و خستهکننده تبدیل میکرد. همه این کاستیها با تأکید رهبر معظم انقلاب مبنی بر لزوم ثبت و روایت حقیقتهای دفاع مقدس به یکباره چهره عوض کرد. حالا بیشتر فرماندهان و رزمندگان دوران جنگ حاضر بودند روبهروی دوربینها بنشینند یا برای ضبطهای صوت، خاطراتشان را بیان کنند. خیلیها دست به قلم شدند و نوشتند. برخی هم سررسیدها و دفترهای یادداشتشان را از گنجهها و انباریها درآوردند، سر و سامان دادند و به ناشران سپردند. مجموع این اقدامات اگر چه دیرهنگام بود، اما نوری در تاریکی بود؛ نوری که میتوانست بر سرزمین پر از گنج دفاع مقدس تابیده شود تا راحتتر بشود طلاهای آن را استخراج کرد.
میثم رشیدیمهرآبادی