زیارت اربعین از امام صادق(ع) روایت شده، متن متفاوت و فوقالعادهای در بین زیارتنامههاست. کوتاه، نغز، دقیق و مشتمل بر تمام معارف مربوط به عاشورای حسینی است. حضرت در یک صفحه همه حرفها را جمع کرده و گفته است. فلسفه قیام حسینی چیست؟ دو جمله در زیارت اربعین در پاسخ به این پرسش وجود دارد. یکی مربوط به باطن و یکی مربوط به ظاهر این ماجراست؛ منتها چیزی که به ظاهر مربوط است، ظاهر بیان شده، اما چیزی که به باطن مربوط است، لطیف و رمزی بیان شده است. امّا چیزی که مربوط به ظاهر ماجراست، این جمله است: «وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلالَةِ». این جمله زیارت اربعین، خیلی جمله عجیبی است که امام حسین(ع) سرمایهگذاری نهایی را برای نجات بندگان خدا انجام داد. هیچ راهی به جز این وجود نداشت؛ یعنی جهالت و ضلالت دست به دست هم داده و به نقطهای رسانده بودند که بنبست شده بود. امّا وقتی کار به جایی رسید که این روشها دیگر جواب نمیدهد، وضعیت عجیب و پیچیدهای ایجاد میشود. این حالت، بنبست است. اینجا حسین(ع) به میدان آمد. آن حضرت یک راه بیشتر نداشت. راهش این بود که حجت خدا در شرایط غیرعادی که نمیشود با محاسبههای معمولی حسابش کرد، باید بیاید وسط میدان و تمام موجودیاش را تقدیم کند. درباره تعبیر «بَذَلَ مُهْجَتَهُ»، حرفهای مختلفی گفتهاند. خلاصهاش این است: «خون قلبش را هدیه کرد.» خب، این ظاهر مسئله، اما باطن قصّه چیست؟ در حرم مطهّر خطاب به امام حسین(ع) میگویید: «اَلسَّلامُ عَلی وَلِیِّ اللَّهِ وَ حَبیبِهِ»، کار تو کار عشق بود، حسین جان؛ سلام بر دوست مخصوص خدا: «السلامُ عـَلی خلیلِ اللهِ وَ نجیبِه» تعبیرهای خیلی قشنگی است. مگر میشود این ماجرا را بدون استفاده از کلمات مقدس حب و عشق و ولایت تشریح کرد؟ اصلاً مقام عشق حضرت سیدالشهداء(ع) قابل بیان نیست. از خدای متعال بخواهید به حق سیدالشهداء محبت روزافزون خودش و اولیائش را نصیب شما کند. این را از خدای متعال در حرم بخواهید. یک نفر از من پرسید: در حرم امام حسین(ع) چه بخواهیم؟ گفتم: لابد منظورت بعد از طلب فرج است؟ تو که آدم بامعرفتی هستی، آنکه نیاز به گفتن ندارد. اما بعد از درخواست فرج، از خدای متعال، محبّت به خودش، به اولیاء خودش، صدرش هم سیدالشهدا(ع) را بخواه. تجلّی این محبت، یک کلمه است: شهادت در راهش.
از جمله اوامر قرآن که جنبه اجتماعی مهم و وسیعی دارد، وفای به عهد و مسئولیتپذیری در برابر دیگر انسانهاست. دستورات قرآن معطوف به روابط الهی و انسانی است که به نظم و آرامش منتج میشود. خداوند در قرآن میفرماید: «وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا» (بقره/ 177)، «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (مائده/ 1)، «وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ، إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْئُولا» (اسراء/ 34) و ... . در این زمینه روایات بسیاری داریم که به اهمیت وفای به عهد اشاره دارد. وفای به عهد و خلف وعده نداشتن همانند امانتداری در روایات مورد تأکید است و آنقدر مهم است که فقدان آن را مساوی با فسق میشمارند. جالب آنکه وفای به عهد هم مانند امانتداری فقط درباره مؤمنان لازم نیست، بلکه درباره همه انسانها باید رعایت شود. در تفسیر این آیه شریفه از حضرت صادق(ع) مروی است که فرمود: «وعدهای که مؤمن به برادر دینی خود میدهد، مانند نذر است. یعنی باید حتماً وفا شود، لیکن در مخالفت آن کفاره نیست. پس کسی که با مؤمنی خلف وعده کند، اول مخالفت خدا را کرده و خود را در معرض خشم او قرار داده است.» (وسائلالشیعه، ج ۱۲، ص ۱۶۵)
همانطور که گفته شد، بسیاری از وعدهها درباره دیگر انسانها استفاده میشود. کسانی که خود را شایسته قبول مسئولیت میبینند، باید به این موضوع توجه داشته باشند که وفای به عهد و عمل به وعدههایی که میدهد، هم نشانه ایمان است و هم نشانه مسئولیتپذیری. خداوند این جهان را به شوخی و بیهدف نیافریده است که هر کسی آن را به شوخی بگیرد و مسئولیت رفتارها و گفتارهای خود را برعهده نگیرد. پیغمبر اکرم(ص) میفرمایند: «من کان یؤمن بالله و الیوم الاخر فلیف اذا وعد»؛ کسی که به خدا و روز جزا ایمان آورده، وقتی وعدهای میدهد باید وفا کند.(اصول کافی، ج ۲، ص ۳۶۴) مفسران خلف وعده را دارای حرمتی مستقل و عقابی مطمئن میدانند و آن را جزء گناهان کبیره قرار میدهند.
حضرت صادق(ع) میفرمایند: «من عامل الناس و لم یظلمهم و حدثهم فلم یکذبهم و وعدهم فلم یخلفهم فهو ممن کملت مروته و حرمت غیبته و ظهر عدله و وجبت اخوته»؛ کسی که در معاملاتش با مردم ستم نکند و در سخنگفتن دروغ نگوید و در وعدههایی که به آنها میدهد خلف وعده نکند، غیبتکردن از چنین شخصی حرام است و مروتش تمام و عدالتش هویداست. باید او را برادر دینی دانست و حقوق برادری او را رعایت کرد. پس کسی که ظالم یا دروغگو یا پیمانشکن باشد، جایزالغیبه و فاسق است.(اصول کافی، ج ۲، ص۲۳۹) حضرت امیرالمؤمنین(ع) نقض عهد و خلف وعده را از شعبههای کفر میدانند و میفرمایند: «به خدا سوگند که معاویه از من زیرکتر نیست. لیکن او پیمان میشکند و از حق منحرف میشود و از عقوبت خدا نمیترسد و اگر بدی پیمانشکنی نبود من از همه زیرکتر و به روش نیرنگبازی داناتر بودم، ولی هر نیرنگ و بیوفایی، بیرون رفتن از فرمان خداست و هر نافرمانی خدا کافرشدن به معبود مطلق است و هر نیرنگباز و بیوفایی را پرچمی است که به آن در روز قیامت شناخته میشود.»(نهجالبلاغه، خطبه ۲۰۰)
در میان روایات نکتهای نیز وجود دارد که از آن میتوانیم به اقسام متفاوت وفای به عهد پی ببریم. اینکه کسی بیاید وعدهای به فرد یا افرادی بدهد و بعد با نیرنگبازی از عمل به آن فرار کند و یا بهانهجویی کند، مصداق بارز یک عهدشکن است و همه نکاتی که درباره عهدشکنان گفته شده شامل او نیز میشود. (نهجالبلاغه، خطبه 43) این در حالی است که جاهلان، آنان را زرنگ و باهوش و باکیاست میپندارند و فکر میکنند کسی که توانسته از عمل به وعده خود فرار کند، فردی قابل است. این جاهلان به عهدشکنیها اعتبار میدهند و منافع خود را در آن جستوجو میکنند. شاید بتوان گفت این نحوه برخورد عدهای از مردم آنان را در گناه عهدشکنان شریک میکند. به عبارتی کسانی که خلف وعده فردی را به چشم خود میبینند، اما آن را انکار نمیکنند و حتی حمایت کورکورانه میکنند هم در گناه عهدشکن شریک هستند و باید پاسخگوی اعمال خود و او باشند. این حمایت، هم به ضرر عهدشکن است و هم به ضرر حامیان آن. زیرا این حمایتها سبب میشود عهدشکن خود را در هالهای از عصمت و در حصاری از امنیت ببیند؛ در حالی که میداند عهد شکسته و سخنان و وعدههای خود را فراموش کرده و زیر پا گذاشته است.
خلف وعده خشم برانگیز هم هست؛ یعنی وقتی مردم از مسئولی خلف وعده میبینند خشمگین میشوند و شاید این خشم به ضرر همه آنها تمام شود و غیرقابل کنترل باشد، که عهدشکن هم از عهدشکنی خود در آزار است و هم گناه خشم مردم را به دوش میکشد. امیرالمؤمنین علی(ع) میفرمایند: «خلف وعده و نقض پیمان باعث خشم خداوند و مردم است. بدون تردید عهدشکنى شخصیت آدمى را در هم میشکند.» (الحدیث، ج 2، ص 293)
سیدحسین خاتمی خوانساری
یکی از سؤالات جریان شهادت امام حسین(ع) که جوابهای متعددی برای آن ذکر شده است، محل دفن رأس حضرت اباعبدالله(ع) است. اقوال متعددی در این مورد وجود دارد که به بررسی جدی تاریخشناسان مسلمان نیاز دارد. اما آنچه اهمیت دارد، علاقه همه محبان به وجود مبارک و مقدس حضرت است که قصد دارند به انحای گوناگون و در مکانهای مختلف ارادت خود را به حضرت سیدالشهداء(ع) نشان دهند و از ایشان توفیق ایمانی راسخ و قلبی مطمئن طلب کنند. در نقلهای تاریخی و حتی روایات در این زمینه به چند مورد اشاره میکنیم. اولین و معتبرترین قول الحاق رأس مبارک به بدن مطهر امام(ع) است. قولی که میان شیعه و سنی مشترک است. علمای شیعه، از جمله شیخ صدوق (متوفای ۳۸۱ق)، سیدمرتضی (متوفای ۴۳۶ق)، فتال نیشابوری (متوفای ۵۰۸ق)، شیخ طبرسی (متوفای ۵۴۸ق)، ابننما حلی، سیدبن طاووس (متوفای ۶۶۴ق)، شیخ بهایی و مجلسی این قول را بیان کردهاند. از علمای اهل سنت هم ابوریحان بیرونی (متوفای ۴۴۰ق)، قرطبی (متوفای ۶۷۱ق)، زکریای قزوینی (متوفای ۶۸۲ق) و مناوی (متوفای ۱۰۳۱ق) نوشتهاند: «پس از چهل روز از شهادت، در کربلا، سر به بدن بازگردانده شد.»
برخی راویان نیز احادیثی ذکر کردهاند که در آن امام صادق(ع) درباره دفن رأس نورانی امام حسین(ع) در کنار قبر شریف امیرالمؤمنین(ع) به دست برخی اصحاب سخنانی داشته است؛ اما خود این روایات گاهی دفن را ذکر کردهاند و گاهی محل قرار دادن را. ضمن آنکه این احادیث باید بررسی سندی و قولی شود و باید دانست که قبر امیرالمؤمنین(ع) در زمان شهادت امام حسین(ع) بر کسی معلوم نبود و جز فرزندان ایشان کسی از محل دفن ایشان خبر نداشت. این روایات را از عمربنطلحه، ابانبنتغلب و یونسبنظَبیان ذکر کردهاند که میان این دو، یونس تضعیف شده است و برخی او را غلوکننده میدانند. البته شیخ حر عاملی گفته است، منافاتی ندارد که سر در کنار قبر مطهر امیرالمؤمنین(ع) دفن شده باشد و پس از مدتی یکی از ائمه یا اصحاب آن را به کربلا منتقل کرده باشد. چنانچه در نقل یونس هم همین آمده است. محدث قمى(ره) در «منتهىالآمال» گفته است، فردی از یاران امام(ع) سر مبارک را از کاخ یزید به طور مخفیانه خارج کرده و به نجف برده است. این قول هم با بیان سیدبنطاووس در «اللهوف» منافات دارد که تصریح کرده است، امام سجاد(ع) سر مبارک را با سرهای سایر شهدا از یزید گرفت و به کربلا آورد.
سبطبنجوزى (متوفای 654ق) و علامه سیدمحسن امین (متوفای ۱۳۷۱ق) و برخی دیگر از اهل سنت گفتهاند، سر مطهر در دمشق دفن شده است. برخی دیگر گفتهاند خلفاى فاطمیان آن را به عسقلان و از آنجا به قاهره بردهاند و بارگاه عظیمی برای آن درست کردهاند؛ اما یافعى یمنى مکى (متوفاى 768ق) در «مرآتالجنان» میگوید وجود رأس مبارک امام حسین(ع) در قاهره موضوعیت ندارد و آن رأسی که به قاهره رفته، برای امام(ع) نبوده است. او قائل است که رأس شریف امام(ع) را به مدینه بردهاند و در بقیع کنار قبر حضرت صدیقهطاهره(س) دفن کردهاند. در این قول نیز خدشه وارد است. در نتیجه قول الحاق رأس نورانی امام(ع) به بدن شریفشان قویتر است و با ادلههای روایی تطبیق بیشتری دارد.
در اینجا دو نکته نیز قابل ذکر است؛ اول آنکه برخی شبهات در تاریخ، وقتی به وجود میآید که بزرگان یک کشور و قوم یا قبایل و گروهها که به دنبال مطرح کردن خود در تاریخ هستند، به جعل تاریخی دست میزنند یا فعلی را به خود نسبت میدهند که در پیدا کردن حقیقت مشکل ایجاد میکند. دوم آنکه حاجت گرفتن در محلی که مثلاً منتسب به رأس امام حسین(ع) است، دلیل صحت آن نیست.
سید مرتضی رضایی
خداوند در قرآن به تحریفکنندگان وعده عذاب داده است. تحریفکنندگان کسانی هستند که منافقند، دروغگویند و ایمان ندارند، حتی اگر به زبان خود را اهل ایمان معرفی کنند. جالب است که بدانیم هیچکس در دنیا تحریف را بهتر از تحریفکننده نمیشناسد. آن کسی که در دنیا خودش را هم فریب میدهد، در آخرت نیز دست از این کردار برنمیدارد و با لجاجت و سرسختی در کفر باقی میماند، مستحق عذاب است و خداوند در دنیا و عقبا آنان را با تفکرات و اعمالشان تنها میگذارد. در قرآن کلامی از خداوند وجود دارد که خصوصیت تحریفگران را برمیشمارد و به آنها وعده عذاب میدهد.
«یاأَیهَا الرَّسُولُ لَا یحْزُنْكَ الَّذِینَ یسَارِعُونَ فِی الْكُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ؛ وَمِنَ الَّذِینَ هَادُوا؛ سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یأْتُوكَ؛ یحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَوَاضِعِهِ...»؛ ای پیغمبر اكرم(ص) محزون نكند تو را جماعتی از منافقین که در رسیدن به کفر سرعت دارند و بهزبان میگویند: ما ایمان آوردیم ولی در دل ایمان نیاوردهاند و (محزون نكند تو را ) جماعتی از یهود که میشنوند برای دروغ و میشنوند سخنان تو را تا برای گروهی که نزد تو نیامدهاند آن را تحریف کنند. (آنها میگویند که اگر پیغمبر(ص) موافق كلام ما بود قبول كنید و اگر بر خلاف آن فرمود قبول نكنید و (محزون نشو برای) كسی که خداوند اراده فرموده او را در عقوبت و شدت و عذاب بیندازد...(مائده/ 41) شأن نزول این آیه جریان نزاعی میان یهودیان است که در آن یکی از علمای یهود به نام «عبداللهبنصوریا» اقرار میکند: «ما احکامی را که در تورات دستور داده شده بود، به نفع اشراف و بزرگانمان تحریف و کم و زیاد کردیم.» خداوند در این آیه از منافقان، دروغگویان و تحریفکنندگانی میگوید که در میدان از یکدیگر برای رسیدن به کفر سبقت میگیرند! در واقع این سبقتجویی و این رفتار ناپسند است که پیامبر(ص) را محزون کرده و خداوند از او میخواهد که از دیدن این رفتار محزون نباشد. دلیل دیگر حزن رسول خدا(ص) این بود که وقتی دو نفر از یهودیان نزد او آمدند تا در نزاع دو گروه از ایشان کمک بخواهند، او را به دروغ و تحریف احکام خداوند دعوت کردند. این دعوت به تحریف و کتمان واقعیت پیامبر اسلام(ص) را به شدت آزردهخاطر کرد. در واقع با این سخن از ایشان خواستند که مرتکب گناهی بزرگ شود. در نزد اولیای خدا، تحریف واقعیات و تحریف قوانین الهی از جمله بزرگترین گناهان است که میتواند انسانهای بیشماری را به ورطه نابودی بکشد و آسایش و آرامش را از انسانها در این دنیا بگیرد. در واقعهای که در میان یهودیان رخ داد، آن عالم یهودی گفت: «تغییر احکام توسط ما باعث فراگیری فساد و گناه میان اشراف و بزرگانمان شد، در حالی که ما ضعیفان یهود را به خاطر همان گناهان مجازات میکردیم.» نتیجه آنکه تحریف همیشه به نفع یک گروه و جریان خاص صورت میگیرد و اتفاقاً دامنگیر همان گروه و جریان است و همین تحریفات است که سبب نابودیشان میشود و نه بقا و سعادتشان.
محمدرضا قضایی