اين جانب ساليان طولانى از نزديك با او سابقه داشتم و آن بزرگوار را به تقوا و حسن عمل و استقامت و مقاومت و تعهد در راه هدف مى‏شناختم. شهادت بر او مبارك و وفود الى‌الله و خروج از ظلمات به سوى نور بر او ارزانى باد. راهى است كه بايد پيمود و سفرى است كه بايد رفت. چه بهتر كه در حال خدمت به اسلام و ملت شريف اسلامى شربت شهادت نوشيدن و با سرافرازى به لقاء‌الله رسيدن‏. (پيام حضرت امام به مناسبت شهادت آيت‌الله قدوسي،۶۰/۶/۱۵)


در روز ۱۷ شهريور ۱۳۵۷ در پي اعلام ممنوعيت راهپيمايي از سوي دولت شريف‌امامي، تظاهرات مسالمت‌آميز مردم معترض به سياست‌هاي رژيم پهلوي در ميدان ژاله تهران سرکوب شد.
برگزاري موفقيت‌آميز راهپيمايي عيد فطر در روز ۱۳ شهريور، مبارزان مسلمان به ويژه روحانيون مبارز را به اين فکر انداخت که روند راهپيمايي‌ها را ادامه دهند. شهيد محلاتي در اين باره مي‌گويد: «بعد از راهپيمايي‌ عيد فطر به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيديم‌ که‌ اين‌ کار بايد با نظم‌ و ترتيبي‌ ادامه‌ يابد، جلسه‌اي‌ گرفتيم‌ و از صبح‌ تا غروب‌ دور هم‌ بوديم‌ و تصميم‌ گرفتيم‌ که‌ روز پنج‌شنبه‌ ۱۶ شهريور راهپيمايي‌ کنيم‌. آيت‌الله بهشتي‌ نيز در جامعه‌ روحانيت ‌استدلال‌ کرد که‌ بعد از راهپيمايي‌ عيد فطر حالا که‌ مردم‌ آمدند نبايد در اين‌ حرکت ‌مردمي‌ فترت‌ ايجاد شود، ‌لذا از مردم‌ براي راهپيمايي‌ دعوت‌ شد.»
حجت‌الاسلام عميد زنجاني هم درباره فضاي حاکم بر تهران در روز‌هاي منتهي به ۱۷ شهريور و چگونگي فراخوان اين مراسم مي‌گويد: «راهپيمايي‌ روز ۱۷‌ شهريور توسط‌ جامعه‌ روحانيت‌ اعلام‌ نشده‌ بود، آقاي‌ آقاشيخ‌ يحيي‌ نوري‌ که‌ آن‌ زمان‌ خانه‌اش‌ در نزديک‌ ميدان‌‌ ژاله‌، يعني‌ ميدان‌‌ شهداي‌ فعلي‌ بود، براي‌ روز جمعه‌ ۱۷ ‌شهريور راهپيمايي‌ اعلام‌ کرده‌ بود. ايشان‌ نيز در نهضت‌ فعال‌ بود، ولي‌ به‌ صورت‌ انفرادي کار مي‌کرد و در شوراي‌ جامعه‌ روحانيت‌ حضور نداشت‌؛ يعني‌ من‌ ايشان‌ را هيچ‌وقت‌ در جامعه‌ روحانيت‌ نديدم‌ و وي‌ تنها و مستقل‌ کار مي‌کرد. آقا شيخ‌‌يحيي‌ نوري‌ براي‌ روز جمعه‌، ۱۷‌ شهريور اعلام‌ راهپيمايي‌ کرده‌ بود و مبدأ راهپيمايي‌ را ميدان‌‌ ژاله‌ تعيين‌ کرده‌ بود، در صورتي‌ که‌ جامعه‌ روحانيت‌ هيچ‌وقت‌ از يک‌جا اعلام‌ حرکت‌ نمي‌کرد، بلکه‌ از چند جا راهپيمايي‌ اعلام‌ مي‌کرد، به‌خاطر اينکه جمعيت‌ در تهران‌ از يک‌جا نمي‌توانستند حرکت‌ کنند؛ مثلاً شمال ‌غربي تهران، شمال شرقي‌ تهران‌، جنوب شرقي‌ و جنوب غربي‌ تهران‌. آن‌ مناطق‌ همه مراکزي‌ بودند براي‌ حرکت‌ که‌ مقصد مي‌توانست‌ يکي‌ باشد، ولي‌ مبدأ نمي‌توانست يکي باشد. به‌ هر دليلي‌ بود که‌ براي‌ ما يک‌ مقدار هم‌ ناشناخته‌ مانده بود که‌ چرا وي بدون هماهنگي‌ با جامعه‌ روحانيت‌ اعلام‌ راهپيمايي‌ کرده‌ بود و مبدأ آن‌ را هم‌ ميدان ژاله‌ قرار داده‌ بود؟ چون‌ آن‌ ميدان‌‌ نه‌ ظرفيت‌ جمعيت‌ زياد را داشت‌ و نه‌ از نظر امنيتي قابل‌ اطمينان‌ بود!»
در اين شرايط مردم به سوي ميدان ژاله روانه شدند، غافل از آنکه ارتشبد غلامعلي اويسي، فرماندار نظامي تهران، از ساعت ۶ صبح حکومت نظامي اعلام کرده و اجتماع بيش از دو نفر ممنوع شده است.
گفته مي‌شود، چند روز پس از برگزاري مراسم و راهپيمايي عيد فطر، سپهبد ناصر مقدم، رئيس ساواک به ديدار شاه رفت و با اشاره به راهپيمايي‌هاي مردم و ابراز نگراني از تبعات سوئي که مي‌توانست براي ارکان حاکميت به بار آورد و با استناد به نظر کار‌شناسان ساواک و اداره دوم ارتش، دستور شاه را براي برقراري حکومت نظامي در تهران و برخي شهر‌ها گرفت. سرانجام دولت شريف امامي در شامگاه روز ۱۶ شهريور ۱۳۵۷ در تهران و یازده شهر ديگر، از جمله قم، تبريز، مشهد، اصفهان، شيراز، آبادان، اهواز، قزوين، کازرون، جهرم و کرج حکومت نظامي اعلام کرد. 
ساعتي بعد اطلاعيه ديگري نيز منتشر شد که اعلام مي‌کرد: «تشکيل هر گونه اجتماعي از دو نفر به بالا ممنوع است و به مأمورين انتظامي دستور اکيد داده شده است که با متخلفين به شدت برخورد کنند.» بسياري اعلام ديرهنگام حکومت نظامي و اين ممنوعيت‌ها در ساعت ۶ صبح همان روز را از دلايل شلوغي تظاهرات 17 شهريور مي‌دانند.
اين چنين بود که مردم از اولين ساعات ۱۷ شهريور در ميدان ژاله تهران حضور يافتند. از همان‌ دقايق‌ اول‌ معلوم‌ شد که‌ دستگاه‌ امنيتي‌ رژيم‌ تمام‌ ميدان‌‌ را اشغال‌ کرده است و اصلاً در ميدان‌‌ افراد عادي‌ حضور نداشتند؛ بلکه‌ افسرهايي‌ که‌ اين‌ نيرو‌ها را هدايت‌ مي‌کردند و همچنين‌ هلي‌کوپترهايي که در آسمان‌ آن‌ حوالي‌ مانور مي‌دادند، کاملاً صحنه‌ را در کنترل‌ داشتند.
عميد زنجاني مي‌گويد: «بر تعداد جمعيتي‌ که‌ قبلاً اطلاع‌ يافته‌ بودند مرتب‌ افزوده‌ مي‌شد، در ميدان‌‌ جا نبود و خيابان‌هاي منتهي‌ به‌ ميدان‌‌، بالاخص‌ خيابان‌ مجاهدين‌ فعلي‌ از انبوه‌ جمعيت متراکم‌ شده‌ بودند. مي‌دانيد آن‌ زمان‌ مردم‌ هم‌ چندان‌ ترس‌ و واهمه‌اي‌ از نيروهاي مسلح که‌ وابسته‌ به‌ رژيم‌ مانده‌ بودند، نداشتند. اول‌ اخطارهايي‌ صورت‌ گرفت‌، سپس مردم را به‌ گلوله‌ بستند و مردم‌ ناگزير فراري شدند. در حين‌ فرار بود که‌ تعداد زيادي‌ که‌ راه‌ گريز نداشتند به‌ کوچه‌هاي‌ بن‌بست‌ پناه‌ بردند، چون‌ قبلاً پيش‌بيني‌ نشده‌ بود.»
‌عباس ملکي، عکاس حاضر در صحنه ۱۷ شهريور ۵۷ مي‌گويد: «در بي‌سيم صدايي آمد که همه را محاصره کنيد، تيراندازي شروع شد. من در بين نيروهاي نظامي ايستاده بودم. بين مردم هم مي‌رفتم، اما آن لحظه وسط نيروهاي نظامي بودم. مردم پا به فرار گذاشتند. نيروهاي نظامي تير هوايي مي‌زدند. مردم وحشت‌زده بودند و هر جا کوچه‌اي يا گذري مي‌ديدند، فرار مي‌کردند. من ديدم که شش نفر روي هم ريخته بودند تا يک نفر فرار کند. مردم تا آن روز در تهران چنين اتفاقي را نديده بودند. تيراندازي چند دقيقه بيشتر طول نکشيد، اما ديدم که ديگر هيچ کس اطراف ميدان نيست. يک نفر يکي از جنازه‌ها را مي‌کشيد و يک نفر هم، جنازه ديگري را در آغوش گرفته بود. شهدا بر روي زمين بودند. مردم همه وسايل‌شان مثل دوچرخه را‌‌‌ رها و فرار کردند. آمبولانس‌ها اطراف ميدان نمي‌آمدند و مردم جنازه يا زخمي‌ها را روي شانه‌ها مي‌بردند، زيرا اگر ارتشي‌ها جنازه را مي‌بردند، خانواده‌ها را اذيت مي‌کردند... عکس‌ها را براي ظهور به همکارانم دادم. من در شرايط بدي بودم و ترسيده بودم. همکارانم کار لابراتوار بلد بودند و در آن موقعيت همه کمک مي‌کردند. آقاي پرتوي، عکس‌ها را در قطع ۴۰×۳۰ ظاهر کرد. عکس‌ها را روي زمين اتاق عکس پخش کردند؛ همه گريه مي‌کردند و هيچ‌کس باور نمي‌کرد در تهران چنين اتفاقي افتاده باشد. عکس از مردم قم، اصفهان، همدان و... گرفته بوديم، اما اين عکس‌ها جور ديگري بود.»
در پي وقوع حادثه ۱۷ شهريور، فرمانداري نظامي‌ در اطلاعيه‌ شماره‌ ۴ خود ضمن‌ متهم کردن مردم‌، اعلام‌ کرد که در واقعه‌ ۱۷ شهريور ۵۸ نفر کشته‌ و ۲۰۵ نفر مجروح‌ شده‌اند. دو روز بعد دادگستري‌ اعلام‌ کرد، تعداد کشته‌شدگان‌ به‌ ۹۵ نفر رسيده است. با اين حال، بعضي عقيده داشتند بايد بررسي کرد که آيا ادعاهاي اخير صحت دارد يا خیر. برخي معتقد بودند، در اين روز بيش از ۴ هزار نفر کشته شده‌اند و تعداد کساني که تنها در ميدان ژاله جان باخته‌اند، ۵۰۰ نفر است. «ميشل فوکو» فيلسوف فرانسوي که براي پوشش دادن وقايع انقلاب در يک روزنامه ايتاليايي به محل حوادث رفته بود، مدعي شد که 4 هزار نفر در اين روز هدف گلوله قرار گرفته‌اند. پارسونز، سفير وقت انگليس‌ در تهران تعداد کشته‌ها را «‌صد‌ها نفر» ذکر کرد. سوليوان‌، سفير آمريکا نيز طی گزارشی‌ اعلام کرد، که‌ در ميدان‌‌ ژاله «‌بيش‌ از دويست‌ نفر از تظاهرکنندگان‌ کشته‌ شده ‌بودند.» ‌
بر اساس گزارش‌‎هاي‌ ساواک از ۱۷ شهريور ۵۷‌، تظاهرات‌ از ميدان‌‌ ژاله‌ به‌ خيابان‌هاي‌ ديگري‌ در قسمت‌ شرق تهران کشيده‌ شد، سپس‌ به‌ جنوب‌ تهران‌، خيابان‌هاي ‌مولوي‌ و ميدان‌‌‌های خراسان‌،‌‌ شوش‌ و‌‌ راه‌آهن‌ سرايت‌ کرد و در مدت‌ کوتاهي‌ خيابان‌هاي‌ فردوسي‌، منوچهري‌، سعدي‌ شمالي‌، نظام‌آباد، ‌فرح‌آباد، منطقه‌‌ نارمک‌، ميدان‌‌ سپه‌ و خيابان‌ لاله‌زار به‌ صحنه‌ درگيري‌ تبديل‌ شد که تا نيمه‌های شب‌ ادامه‌ داشت‌. روزنامه‌ها فرداي‌ آن‌ روز بدون‌ پرداختن‌ به‌ چگونگي‌ درگيري‌، اعلام‌ کردند: «‌۱۰۰ آتش‌سوزي‌ در تهران‌ روي‌ داد، شعب‌ چند بانک‌، يک‌ فروشگاه‌ بزرگ‌، يک‌ فروشگاه‌ شهر و روستا در آتش‌ سوخت‌.» ‌
واقعه ۱۷ شهريور نقطه عطفي در مبارزات عليه رژيم پهلوي بود. خشونت عرياني که در اين روز از سوي حاکميت نظامي به نمايش گذاشته شد، آخرين پيوند‌ها ميان برخي منتقدان با حکومت شاه را از بين برد و زمينه‌هاي سرنگوني رژيم را فراهم کرد، چنانکه زبيگنيو برژينسکي، مشاور وقت امنيت ملي آمريکا درباره اين رويداد گفت: «واقعه ميدان ژاله چنان خونين و مرگبار بود که کشمکش‌هاي گذشته ميان دولت و مخالفان را از ياد برد. اين واقعه، پايان شورش‌هاي پراکنده و مقطعي و آغاز انقلاب واقعي بود.»

 سید‌مهدی حسینی/ چنانچه گذشت، امام خامنه‌ای را با وضعیتی وخیم به بیمارستان بهارلو رساندند و برای ادامه درمان به بیمارستان قلب منتقل کردند معظم‌له در این ماجرای پرمخاطره طی سخنانی از آن روزها چنین یاد کردند: «آن وقتی که بمب منفجر شد،‌ در آن مسجدی که من بودم از وقتی که بار اول بر زمین افتادم ـ که البته نفهمیدم چه جوری شد که افتادم ـ تا وقتی که به کلی بی‌هوش شدم و بعد از چند روز به هوش آمدم،‌ سه مرتبه دیگر به هوش آمدم و هر دفعه یک احساس داشتم که آن حالات را هیچ وقت یادم نمی‌رود. یکی که حالا اینجا عرض می‌کنم این است، در یکی از این حالات احساس کردم که من دارم می‌روم، یعنی دارم می‌میرم. احساس کردم که مرگ در مقابل من است. کاملاً خودم را در مرز عالم برزخ مشاهده کردم. به طور خلاصه اگر بخواهم در یک کلمه بگویم احساس کردم که در آن حال، انسان هیچ دستاویزی به جز خدا ندارد، هیچ دستاویزی! یعنی هر چه هم عمل آدم پشت سر خودش داشته باشد،‌ باز هم اگر تفضل الهی و رحمت خدا را نتواند جلب کند، آدم خاطر جمع نیست. به آن عمل آدم شک می‌کند که این عمل را با اخلاص بجا آورده‌ام؟ آیا نیّتم صد در صد خدایی بود؟ آیا در آن شرک نبود؟ آیا در آن ریا نبود؟ ملاحظه این و آن نبود؟ می‌دانید این جوری است‌ ها. چون واقعاً ماها مرکز عیوبیم دیگر. همه شائبه‌ها در ما هست. متأسفانه آنجا انسان احساس می‌کند که مثل پر کاهی بین زمین و آسمان است. این احساس را انسان دارد و منقطع می‌شود، از همه چیز منقطع می‌شود. من این حالت انقطاع را در آن وقت احساس کردم و تضرع کردم پیش خدای متعال، پروردگارا می‌بینی که من چقدر دستم خالی است. چقدر محتاجم. اگر تفضلی کنی،‌ کردی والا ما رفتیم، منظورم مردن نبودها، از وادی سعادت بود. بعد دیگر بی‌هوش شدم و نفهمیدم چیزی را.»  
مسئولان نظام پس از دریافت خبر حادثه، در رأس آنها امام خمینی(ره) پیام صادر می‌کردند، از جمله آنها شهید بهشتی، شهید رجایی، شهید باهنر، هاشمی رفسنجانی و نهادها و سازمان‌های مختلف بودند که با صدور بیانیه‌هایی این اقدام تروریستی را محکوم می‌کردند.
امام(ره) مرتب پیغام می‌دادند و از اطرافیان حال امام خامنه‌ای را می‌پرسیدند. شخصیت‌های بسیاری مرتب به عیادت ایشان می‌رفتند، در بیمارستان قلب روند بهبود سرعت بیشتری به خود گرفته و حال عمومی ایشان بهتر شده بود، در این فاصله اتفاقات متعددی رخ داده بود، مانند انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت هفتادودو تن و در رأس آنها آیت‌الله بهشتی و قضایای دیگر.
محافظین در بیان خاطرات‌شان از این روزها می‌گویند هرگاه حضرت آقا به هوش می‌آمدند از احوالات محافظین جویا می‌شدند و از شهید بهشتی سؤال می‌کردند.

«... ملاقات با سفير شوروي هنگام صبح صورت گرفت. پس از خاتمه ملاقات، طالقاني مانند معمول سرخوش بود، ولي شب‌هنگام پس از صرف شام ناگهان حالش به هم خورد. نگهبانان شخصي‌اش به سوي تلفن هجوم بردند تا به دکتر خبر بدهند، ولي خط قطع بود. کوشيدند به او آب بخورانند، ولي جريان آب هم قطع شده بود. پيرمرد شانسي نداشت. مخالفانش همه چيز را تا آخرين جزئيات حساب کرده بودند.»
اين روايت، بخشي از نوشته‌هاي جنجال‌برانگيز ولاديمير کوزيچکين، مأمور سازمان اطلاعات و جاسوسي شوروي سابق [کا‌گ‌ب] در ايران طي سال‌هاي ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۲ است. او يکي از نخستين کساني بود که در کتاب خاطراتش با عنوان «کا‌گ‌ب در ايران» مرگ آيت‌الله سيدمحمود طالقاني، در ۱۹ شهريور ماه ۱۳۵۸ را «مشکوک» و حاصل «توطئه‌اي حساب‌شده» دانست و فرصتی برای بهره‌برداری ضدانقلاب فراهم آورد.
مجله «يادآور» تابستان سال 1391 ويژه‌نامه‌اي با عنوان «شناخت‌نامه آيت‌الله طالقاني» منتشر کرد؛ ويژه‌نامه‌اي که حاوي ده‌ها گفت‌وگو با شخصیت‌هاي مختلف سياسي و فکري و نزديکان آيت‌الله بود. در اين ويژه‌نامه هاشم صباغيان عضو نهضت آزادي ايران و مهندس اکبر بديع‌زادگان از اعضاي دفتر آيت‌الله طالقاني، به شايعات در این زمینه پاسخ داده‌اند.
صباغيان: مرگ آيت‌الله طالقاني طبيعي بود
ما جزو اولین کسانی بودیم که همان نصف شب بالای سر جنازه ایشان حضور پیدا کردیم. نمی‌دانم آقای چهپور (شهپور) بود یا آقای بسته‌نگار بود که تلفن زد و خبر داد. ساعت حدود ۱۲ بود که به من زنگ زدند که مهندس بازرگان را خبر کنید... هر دو در نخست‌وزیری مستقر بودیم. خیلی ناراحت شد و گفت: «بلند شوید برویم.» رفتیم خانه آقای چهپور، هنوز خانه خلوت بود و معلوم بود که خیلی‌ها هم خبر ندارند. جنازه ایشان آنجا بود و عبایش را رویش انداخته بودند. عبا را از روی چهره‌اش پس زدیم. چهره‌ای بسیار نورانی داشت. کم پیش می‌آمد که مهندس بازرگان گریه کنند، ولی ایشان بالای سر جنازه‌ آقای طالقانی گریه کرد... [درباره مرگ آیت‌الله طالقانی] اولاً می‌دانید که ایشان ناراحتی قلبی داشت، دیابت هم داشت، سیگار هم می‌کشید. جالب بود، می‌دانست مهندس بازرگان از سیگار خوشش نمی‌آید، جلسه که داشتیم می‌گفت: من می‌روم بیرون سیگار می‌کشم. به نظر بنده مرگ ایشان طبیعی بود. پزشک هم آوردند و تشخیص داد که سکته کرده‌اند. در مورد شخصیت‌های بزرگ این نوع شایعات طبیعی است.
 بديع‌زادگان: پزشک شخصي آقا گفت سکته قلبي است
تازه خوابم برده بود که تلفن زنگ زد. گوشي را برداشتم و ديدم يکي از دفتر با ناراحتي مي‌گويد: «خبر داري آقا فوت کرده‌اند؟» گفتم: «يعني چه؟ آقا طوري‌شان نبود!» گفت: «خبرگزاري گفته.» گفتم: «تلفن زدي؟» گفت: «تلفن خراب است.» تلفن زدم منزل آقاي چهپور ديدم کار نمي‌کند. مجدداً زنگ زدم دفتر و گفتم: «اين جوري نمي‌شود. در دفتر را ببند و برو خانه آقاي چهپور ببين چه خبر است و به من تلفن بزن.» رفت و خبر داد که ماجرا صحت دارد. من ديگر نفهميدم چگونه لباس پوشيدم. يکي از برادرهايم از خواب بلند شد و پرسيد: «چه خبر است؟» جواب دادم: «آقاي طالقاني فوت کرده.» خانه ما در خيابان زرين‌نعل بود. از آنجا شروع کردم به دويدن! کمي بعد ديدم ماشيني بوق مي‌زند. برگشتم ديدم برادرم است... با او رفتم خانه آقاي چهپور و ديدم بله، صحت دارد... يک عده مي‌گفتند در دست دادن سفير روس با آقا اتفاقي افتاده و...، ولي اصلاً اين چيزها نبود. از نظر حفاظت که محمد ترکان، محافظ ايشان، هميشه پشت در اتاق آقا مي‌خوابيد. ساختمان آقاي رضايي آسانسور داشت. هر وقت آقا آنجا مي‌رفتند، او در آسانسور مي‌خوابيد که اگر کسي روشن کرد و خواست بالا بيايد او بفهمد. اين قدر فدايي آقا بود. من نمي‌توانم اين حرف‌ها (مرگ مشکوک) را قبول کنم... آقا، پزشکي داشتند که در بيمارستان ايرانشهر کار مي‌کرد. خدا رحمتش کند دو سه سال پيش فوت کرد. او ايشان را معاينه و اعلام سکته قلبي کرد.

در پايان قرن نوزدهم، دولت مرکزي چين دچار ضعف و ناتواني شدیدی شده بود. دولت‌هاي خارجي که ژاپن نيز به تازگي به آنها پيوسته بود، امتيازات تجاري فراواني از دودمان چينگ کسب کردند. در جنگ‌هاي ترياک (۱۸۳۹-۱۸۴۲ و ۱۸۵۶-۱۸۶۰) و همچنين جنگ چين و ژاپن (۱۸۹۴-۱۸۹۵) چيني‌ها به دليل ضعف نيروي نظامي، متحمل شکست‌هاي سنگيني شدند و اين وقایع موجب شد تا خشمي فروخفته نسبت به حضور بيگانگان در ميان ملت اين سرزمين شکل بگيرد که خود را در قالب شورش‌ها و جنبش‌هاي اعتراضي تجلي مي‌داد؛ اقداماتي که در برخي موارد با خشونت فراوان همراه بود.
در همين ایام، در سال ۱۹۰۰ ميلادي، سازمانی به نام «انجمن مشت‌هاي هماهنگ»، قيامي تحت عنوان بوکسورها را در شمال چين آغاز کرد. هدف اصلي شورشيان این سازمان سرّی، مقابله با نفوذ روزافزون غرب و ژاپن در چين بود. غربي‌ها به اين شورشيان، بوکسورها (مشت‌زنان) مي‌گفتند؛ زيرا، اين افراد با انجام دادن حرکات موزون و هماهنگ، تصور مي‌کردند که مي‌توانند در مقابل آتش تفنگ و توپخانه، مقاومت کنند. بوکسورها اقدام به قتل‌عام خارجي‌ها و چيني‌هاي مسيحي کرده و سفارتخانه‌هاي خارجي را غارت کردند. با آنکه اعضاي اين گروه از اقشار مختلف جامعه بودند، اما اکثر آن را دهقانان ايالت شاندونگ تشکیل می‌دادند. مردم اين ايالت سال‌هاي متمادي با بلاياي طبيعي همچون سيل و قحطي دست و پنجه نرم مي‌کردند.
در دهه ۱۸۹۰، دولت چين امتيازات تجاري فراواني در اين ايالت به دولت‌هاي خارجي واگذار کرده بود. مردم ايالت شاندونگ، وضعيت نامساعد زندگي خود را ناشي از ورود خارجيان به اين منطقه مي‌دانستند. در چين احساسات عمومي عليه بيگانگان با قراردادهاي نابرابري که دولت ضعيف چينگ توان مقاومت در برابر آنها را نداشت، بيشتر مي‌شد. با بهره‌برداري مبلّغان مسيحي از وضعيت دولت چين و غصب زمين‌ها و دارايي‌هاي روستاييان براي کليساي خود نارضايتي مردم بيشتر مي‌شد. اين احساسات عمومي سرانجام سبب شورشي خشونت‌بار شد.
در سال ۱۹۰۰، قيام بوکسورها به شهر پکن نيز کشيده شد و پايتخت چين شاهد صحنه‌هاي خونيني شد. اهداف به طور کامل مشخص شده بود؛ چيني‌هاي مسيحي، مبلّغان مسيحي، سفارتخانه‌‌هاي خارجي. در اولين روز سال ۱۹۰۰م، دربار سلطنتي چين اعلاميه‏اي را منتشر کرد که در آن ضمن انتقاد از اين عمل، آن را تنها يکي از حملات گروه‏هاي مخفي عليه بيگانگان به‌شمار آورد. اين در حالي بود که ملکه چين از حاميان پشت پرده اين جريان به شمار مي‌آمد. در ۲۰ ژوئن، بوکسورها ناحيه خارجي‌هاي پکن را محاصره کردند. روز بعد، ملکه سي‌چي ـ که بعد از مرگ شوهرش، فرمانرواي بلامنازع چين شده بود – از اين قيام اعلام پشتيباني کرد و به دولت‌هاي غربي و ژاپن اعلان جنگ داد.
ديپلمات‌ها، مردمان غيرنظامي خارجي، سربازان و مسيحيان چيني در منطقه سفارت‌نشين پکن به محاصره نيروهاي ارتش امپراتوري درآمدند که اين محاصره ۵۵ روز طول کشيد. مقامات دولت چين در برابر مسئله زنده نگه‌داشتن يا کشتن خارجي‌هاي اين منطقه با يکديگر دچار اختلاف شدند که همین امر سبب درگيري بين اين دو گروه شد. 
بلافاصله دولت‌هاي خارجي ارتشي بين‌المللي تشکيل دادند تا هم با دولت چين و هم با شورشيان مقابله کنند. طبق آمارهاي آن زمان، صدها تبعه خارجي و هزاران چيني مسيحي به دست بوکسورها کشته شدند. در ۱۴ اوت، ۲۰ هزار سرباز از هشت کشور مختلف (اتريش- مجارستان، فرانسه، آلمان، ايتاليا، ژاپن، روسيه، بريتانيا و آمريکا)  وارد پکن شدند تا به اتباع خارجي کمک کنند.
اين سرکوب آنچنان وحشيانه بود که ارتش‏هاي خارجي در پشت سر خود انبوهي از کشتگان و دهکده‏هاي سوخته را باقي ‌‏گذاشتند. همچنين رفتار قساوت‏آميز بيگانگان آنچنان سختگيرانه بود که بسياري از مردم چين دست به خودکشي مي‌‏زدند. عملکرد تجاوزگران به‌گونه‏اي ضدبشري و مغاير با اصول انساني بود که يک خبرنگار انگليسي با اشاره به جناياتي که آن را نمي‌‏توانست بنويسد، گفت تمدن غربي، روکشي براي توحش است.
قيام بوکسورها به طور رسمی در ۷ سپتامبر ۱۹۰۱ با امضاي پروتکل بوکسور به پايان رسيد. طبق مفاد عهدنامه، بوکسورها و مقامات چيني که در شورش مشارکت داشتند مجازات شدند. دولت چين تا دو سال بعد از سربازگيري منع شد و همچنين، به پرداخت ۳۳۰ ميليون دلار غرامت مجبور شد. اين مبلغ معادل ۴۵۰ ميليون تايل نقره بود که بيشتر از ماليات يک ساله دولت چين بود. اين جريمه مي‌بايست در طول سي سال به هشت کشور شرکت‌کننده در نبرد پرداخت مي‌شد.
دودمان چينگ که در سال ۱۶۴۴ ميلادي تأسيس شده بود، با قيام بوکسورها تضعيف شد. در سال ۱۹۱۱، انقلاب چين به وقوع پيوست و با سقوط دودمان چينگ، دو هزار سال امپراتوري در اين کشور پایان یافت و نظام جمهوري تأسیس شد.
بعدها عکس‌هايي از اين جنايات منتشر شد که بيشتر آنها را عکاسان غربي از جمله «جيمز ريکالتون» گرفته بودند. عکس‌هاي جيمز در سال 1990 در قالب کتابي منتشر شد.

حقیقتاً یک مصداق بارزی از روحانی کامل بودند. اوّلاً ایشان ملّا بود، عالم بود، فقیه بود. ثانیاً روحانیِ ناطق بود. در روایات داریم؛ «بِعَالِمٍ نَاطِقٍ مُستَعمِلٍ لِعِلمِه» اهل بیان و تبیین بود در [بین] قشرهای مختلف.
در ایامی که سوسنگرد آزاد شده بود، ما به سوسنگرد رفتیم. بنده اهواز بودم، می‌خواستم بروم سوسنگرد، لباس نظامی تنم بود. در این بین دیدیم آقای مدنی در اهواز پیدا شد؛ از تهران آمده بودند و [بعد] آمدند سراغ ما. گفتند: کجا می‌روید؟ گفتیم می‌رویم سوسنگرد. گفتند: من هم می‌آیم. ایشان را هم با خودمان برداشتیم و رفتیم سوسنگرد و در آنجا ظهر نماز را که خواندیم، من یک قدری با مردم صحبت کردم. خب، طبعاً من فارسی حرف می‌زدم و نمی‌توانستم نطق عربیِ از بَر بکنم، آن هم به خصوص با لهجه‌ عمومی و مردمی. ایشان گفت من با مردم حرف می‌زنم و منتظر نشد، چون جمعیّت مسجد بعد از اینکه من صحبت کردم، تقریباً متفرّق شد؛ رفت بین مردم، یک وقت دیدیم یک جماعت عظیمی از زن و مرد را دور خودش جمع کرده و دارد با لهجه‌ هسچه‌ عربی با اینها حرف می‌زند! یک سخنرانی حسابیِ گرم آنجا کرد که مردم را به هیجان آورد.
به نقل از حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای (12/6/80)

 محمد درودیان/ پيدايش اين پرسش و تبديل آن به يكي از پرسش‌هاي اساسي جنگ، گرچه به وقوع يكي از رخدادهاي بزرگ تاريخ معاصر ايران و منطقه اختصاص دارد و به همين دليل تا اندازه‌اي طبيعي است، ولي اگر اين پرسش به معناي ابهام درباره ماهيت تجاوز عراق و متجاوز بودن اين كشور باشد، تعجب‌برانگیز است.
در واقع، دفاع همگاني و همه‌جانبه مردمي در برابر تجاوز عراق هرگونه ابهام و ترديدي نسبت به ماهيت تجاوز عراق و ارزش تاريخي و ملي دفاع مردم در برابر اين تجاوز را برطرف مي‌‌کند. در حقیقت، اگر ابهامي در زمینه اين موضوع وجود داشت، در عمل مقاومتي در برابر تجاوز عراق صورت نمي‌گرفت و در نتيجه عراق هم ناكام نمي‌شد و با پيروزي بر ايران سرنوشت كشور به‌گونه دیگری رقم می‌خورد.
طرح اين پرسش براي نخستين بار به دلیل آثار اشغال و ناكامي در آزادسازي اين مناطق در دوران رياست‌جمهوري بني‌صدر به وجود آمد و علت وقوع جنگ مورد توجه و بحث قرار گرفت و در بسياري از تحليل‌ها سياست‌هاي تسامح‌آميز دولت موقت و بعدها سياست‌هاي بني‌صدر پیش از شروع جنگ منشأ وقوع جنگ قلمداد ‌شد. با اين توضيح، منشأ پيدايش اين پرسش در واقع استقرار عراق در مناطق اشغالي و از سرگيري مناقشات سياسي بود، البته بعدها تداوم جنگ و طولاني شدن آن، در تعميق اين پرسش تأثير به سزايي داشت.
در ميان تحليل‌ها و نظرهايي كه براي اثبات اجتناب‌پذيري جنگ مورد تأكيد قرار مي‌گيرد، سه موضوع بيش از ساير موضوع‌ها خودنمايي مي‌كند؛ نخستين موضوع، تأكيد بر سردادن شعارهاي انقلابي در ايران است و چنين استدلال مي‌شود كه «اين شعارها كشورهاي همجوار را به وحشت انداخت و اين فكر براي آنها ايجاد شد كه اينها به اين شكل كه پيش مي‌روند، فردا نوبت ماست.» در واقع، در اين تحليل سردادن شعارهاي انقلابي عامل تحريك عراق و شروع جنگ ارزيابي شده است.
مسئله بعدي تصرف سفارت آمريكا در آبان سال 1358 است؛ چرا که اين موضوع، اوضاع بين‌المللي را به ضرر ايران تغيير داد و مناسبات ايران و آمريكا تيره شد و در تسهيل آغاز جنگ مؤثر بود.
افزون‌بر اين، بر بي‌توجهي ايران به تحرك ديپلماتيك و مذاكره نکردن با عراق نيز تأكيد شده است.
چنانكه ملاحظه مي‌شود، اين تحليل‌ها بيشتر با رويكرد دروني صورت گرفته است و ساير ملاحظات، مانند اراده عراق، اوضاع منطقه و نگراني نسبت به ماهيت انقلاب و عواملي از اين قبيل در بررسي‌ها وزن كمتري دارد. در واقع، اين نوع نگرش و تحليل براي بررسي جنگ عراق و ايران كه به «حمله عراق به يك انقلاب» تعبير شد، حتي اگر ابعادي از مسئله را بيان كند، براي تبيين كلي آن ناقص است و بيشتر بر پايه ملاحظات سياسي و در فضاي تشديد مناقشات جناحي شكل گرفته و فاقد بررسي‌هاي دفاعي، راهبردی و منطقه‌اي است و از نظر سياسي ـ حقوقي براي عراق قابل بهره‌برداري است.