معمولاً کساني که مثل ايشان مثلاً در حوزه از يک معروفيتي برخوردار بودند، پدرشان شخصي بود، به قول معروفِ بين طلبه‌ها آقازاده بودند، در وضعيت لباس و زى‌ّ و حرکات و منزل و اينها، يک اختصاصاتي داشتند و مشخص بود که اين آقا، آقازاده است، وقتي که راه مي‌رفت تو طلبه‌ها، از لباسش، از نشست و برخاستش معلوم مي‌شد که اين آقازاده است. مرحوم حاج‌آقا مصطفي مطلقاً آقازادگي نداشت. نه لباسش، نه عبايش، نه - نمي‌دانم - کفشش، نه زندگي خصوصي‌اش، خانه‌اش، مطلقاً هيچ بوي آن تفاخر آقازادگي و اينها ازش نمي‌آمد. (امام خامنه‌ای، 2/7/1362)


نگاهی به پیامدهای شهادت حاج آقا مصطفی خمینی
در سال ۱۳۵۶ بحراني گريبان سلطنت پهلوي را گرفت كه پیامدهای آن پايان عمر رژيم را حتمي كرد و آن بحراني بود كه با شهادت آيت‌الله سيدمصطفي خميني آغاز شد. ايشان در واپسين ساعات روز ۳۰/۷/۱۳۵۶ در منزل خود در شهر نجف اشرف به شيوه‌اي نامعلوم به شهادت رسيد.
شهيدمصطفي خميني از بدو شروع نهضت اسلامي همراه حضرت امام خميني(ره) بود. او اول بار در سال ۱۳۴۲ و پس از شروع نهضت دستگير و پس از مدتي حبس، به تركيه تبعيد شد. پس از تغيير تبعيد‌گاه حضرت امام خميني(ره) ايشان نيز در سال ۱۳۴۴ از تركيه به عراق رفت و در شهر نجف ساكن شد. آيت‌الله سيد‌مصطفي خميني حدود ۱۳ سال در حوزه علميه نجف اشرف به تدريس و تأليف و تربيت طلاب علوم ديني مشغول بود و در كنار فعاليت‌هاي علمي خود با انقلابيون مسلمان مرتبط بود و گاه تدارك آنان از ناحيه ايشان صورت مي‌گرفت. روحيه انقلابي وي، مشوق بسياري از مبارزان براي فراگيري فنون نظامي و چريكي بود. بيشتر اين فعاليت‌ها نمي‌توانست از نظر جاسوسان رژيم شاه به دور باشد. به همين دليل اگر هم درگذشت اين روحاني مبارز را رويدادي طبيعي بدانيم، شخصيت مبارزاتي او انعكاسي جز شهادت، آن هم به دست رژيم شاه در اذهان مردم متبادر نمي‌كرد. هر چند خاطرات به جاي مانده از آن زمان نيز دلالت بر شهادت ايشان دارد. حجت‌‌الاسلام سيدمحمود دعايي درباره آن روز مي‌گويد: «متأسفانه در بيمارستان پزشك كشيك پس از معاينات اوليه تشخيص داد ايشان از دنيا رفته‌اند. با علائمي كه روي پوست بدن وجود داشت مشخص بود كه مرگ طبيعي نبوده و ناشي از يك مسموميت است.» 
خانم معصومه حائري يزدي، همسر شهيد حاج‌آقا مصطفي نيز در اين باره چنين مي‌گويد: «همان شب كه حاج‌آقا مصطفي اين طور شد، قرار بود كه ساعت ۱۲ به منزل ما ميهمان بيايد. من سخت مريض بودم. آقاي دعايي كه همسايه ما بود برايم دكتر آورد. از طرف ديگر آقا مصطفي شب‌ها مطالعه داشتند. آن شب ايشان گفته بود اگر ميهمان آمد، من در را باز مي‌كنم، شما بخوابيد. ما ديگر نفهميديم كه ميهمانان چه موقع آمدند و كي رفتند و چه شد. صبح زود وقتي براي ايشان صبحانه مي‌برند مي‌بينند آقا مصطفي نشسته ولي سرش به پايين خم شده است. فوراً رفتم بالا. ديدم دست‌هاي آقا مصطفي بنفش است و تكه‌هاي بنفش را روي سينه‌اش هم ديدم. آقا مصطفي را بلافاصله به بيمارستان انتقال داديم. وقتي خواستند از جسد او كالبدشكافي كنند، امام اجازه اين كار را نداد و فرمودند عده‌اي بي‌گناه دستگير مي‌شوند و دستگيري اينها ديگر براي ما آقا مصطفي نمي‌شود. از طرف دولت بعث عراق نيز از اعلام نظر پزشكان جلوگيري شد و نگذاشتند پزشكان نظر خود را اعلام كنند. چون صد در صد مسموميت بود، حتي پزشكان را تهديد كردند.» 
«مرگ غيرمنتظره آيت‌الله سيد‌مصطفي خميني در حالي كه هيچ‌گونه بيماري قبلي نداشت با شروع فعاليت‌هاي سياسي جديد امام در نجف از نظر همه ياران و شاگردان امام نمي‌توانست بدون ارتباط باشد. دليل آنان اين بود كه حاج‌آقا مصطفي از شروع نهضت در سال ۱۳۴۱ در كنار امام بود، دست راست ايشان محسوب مي‌شد و يك چهره انقلابي بود كه با روحانيون، روشنفكران، دانشجويان مسلمان و مبارز داخل و خارج كشور ارتباط داشت. از اين رو ساواك با به شهادت رساندن وي كوشيد يك مخالف جدي را از سر راه رژيم برداشته و امام را تنها بگذارد.» 
«پيكر آيت‌الله مصطفي خميني را ساعت ۱۰ صبح از نجف به كربلا بردند و در آب فرات غسل دادند.» و پس از تشييع باشكوهي در ايوان طلاي مرقد حضرت امير(ع) دفن شد. نقل است كه حضرت امام پس از شهادت وي به همسر بزرگوارشان فرمودند: «امانتي خداوند متعال به ما داده بود و اينك از ما گرفت. من صبر مي‌كنم، شما هم صبر كنيد و صبرتان هم براي خدا باشد.» 
فرداي شهادت آيت‌الله مصطفي خميني حوزه‌هاي علميه نجف در عراق و قم و تهران تعطيل شد و علماي طراز اول ايران با برگزاري مجالس ختم، ياد و نام اين روحاني مبارز را گرامي داشتند. با نگاه به اسناد به جا مانده از ساواك روشن مي‌شود كه مسئولان اين سازمان امنيتي به هيچ‌‌وجه پيش‌بيني برپايي مجالس ختم و بزرگداشت اين شهيد را آن هم به این شکل كه در سند‌هاي اين كتاب آمده، نمي‌كردند. به همين دلیل مديريت اداره كل سوم (پرويز ثابتي) با صدور دستور‌العملي به مراكز ساواك در شهر‌هاي مختلف از آنان مي‌خواهد كه مراقب برپايي مجالس ختم آيت‌الله سيدمصطفي خميني باشند و اگر تمجيدي از حضرت امام خميني(ره) شد از برگزاري مجالس جلوگيري كنند. گستره اين مجالس در سراسر كشور به نحوي بود كه مي‌توان گفت فضاي سياسي كشور در اين برهه از زمان تحت تأثير مستقيم اين حادثه و بيشترين دل‌مشغولي نيرو‌هاي امنيتي و انتظامي رژيم شاه متوجه اين امر بوده است.
ثابتي، كه معمولاً تحليل‌هاي ساواك را از حوادث روز مي‌نوشت در خبرنامه‌ای با عنوان «وضعيت هدف‌هاي ۳۱۲» نوشت: «فوت مصطفي خميني پسر روح‌الله خميني در عراق به علت سكته قلبي در تاريخ ۳۰/۷/۳۶  [۳۰/۷/۵۶] مستمسك جديدي به دست روحانيون افراطي و هواداران آنها داد تا مجدداً زمينه تحريك متعصبين مذهبي را فراهم نمايند. به مناسبت فوت ياد شده مجالس متعددي در تهران و ديگر شهر‌هاي كشور برگزار گرديد و روحانيون افراطي فرصتي پيدا كردند تا از متوفي و پدرش تجليل نمايند. در جريان برگزاري مجالس مذكور تعدادي از وعاظ افراطي مبادرت به عنوانِ مطالب تحريك‌آميز و خلاف مصالح عمومي نمودند و عده‌اي از متعصبين مذهبي نيز‌ شعار‌هايي به نفع خميني و علي شريعتي دادند. نكته حائز توجه در برگزاري مجالس مذكور تعداد مجالس تشكيل شده و هماهنگي كلام روحانيون وعاظي بود كه در اين مجالس سخنراني مي‌كردند و اين نشان مي‌داد كه فعاليت‌ها عموماً در جهت و محور مشخص قرار دارد و متعصبين مذهبي و روحانيون افراطي از كانال‌هاي مختلف با يكديگر در ارتباط هستند. اين هماهنگي و ارتباط در مراسمي كه به مناسبت چهلمين روز درگذشت متوفي در قم و برخي ديگر از شهرهاي كشور برپا گرديد، مجدداً تجلي پيدا كرد، ضمن آنكه وسعت تبليغات گذشته را نيز به همراه داشت. در مراسمي كه به مناسبت چهلمين روز فوت ياد شده در شهر قم برگزار گرديد، عده كثيري از طبقات مختلف مردم شهر قم و عده‌اي از دانشجويان متعصب مذهبي مراكز عالي آموزشي شركت داشتند كه بعد از پايان اين مراسم تظاهراتي از طرف عده‌اي از شركت‌كنندگان در مجلس مذكور و خيابان‌هاي شهر قم انجام گرفت و شيشه‌هاي شعب بانك‌ها در اين شهر به دست اخلالگران شكسته شد. اخلالگران حتي قصد اشغال مدرسه فيضيه را كه بعد از تظاهرات اخلالگرانه طلاب علوم ديني در سال ۲۵۳۴ [۱۳۵۴] تعطيل شده بود، داشتند كه با مقاومت مأمورين انتظامي مواجه و متفرق شدند. در اين مجلس قطعنامه‌اي در ۱۳ ماده نيز قرائت و طي آن بازگشت خميني به ايران درخواست شده بود.»
اين تحليل، هر چند از ديدگاهي امنيتي نگاشته شده است، اما به این دلیل كه شهادت آيت‌الله سيد‌مصطفي خميني از عوامل عمده شتابزاي نهضت اسلامي ايران بوده است، با ديگر تحليل‌ها و تفسير‌ها مشابه است. مصاحبه‌گر روزنامه لوموند كه گفت‌وگويش با حضرت امام خميني(ره) انعكاس وسيعي در سال ۱۳۵۶ در جهان داشت، پیش از آغاز مصاحبه‌اش در مقدمه‌اي نوشت: «وي [امام خميني] از سال ۱۹۶۵ به بعد، يعني پس از طي يك دوران تبعيد در تركيه، در نجف به سر مي‌برد و مرگ (يا قتل) پسرش دليلي براي شورش‌هاي متوالي شده است كه هر چهل روز يك بار ايران را به لرزه درمي‌آورد.»


«ميرزامحمد فرخي يزدي فرزند محمدابراهيم در سال ۱۳۰۶ ه.ق در شهر يزد به دنيا آمد. او از يک خانواده فقير برخاست و تحصيلات مقدماتي خود را در مدرسه‌ مرسلين (‌ميسيونرها‌)‌ي انگليسي يزد به پايان رسانيد. پانزده، شانزده ساله بود که طبع ناآرامش وي را به سرودن اشعاري در سرزنش اولياي مدرسه تشويق کرد و همين امر موجب اخراجش از مدرسه شد.
او در يزد با سرودن شعري عليه ضيغم‌الدوله قشقايي، ‌حاکم يزد به قدري مورد غضب قرار گرفت که دستور دادند لب‌هايش را با نخ و سوزن به هم بدوزند! اين عمل بي‌سابقه و غير انساني، ‌موجب بروز بلوا و شورش در ميان آزادي‌خواهان شد. پس از اين جريان،‌ فرخي يزدي به تهران فرار کرد.
در ابتداي سلطنت پهلوي او به مجلس راه مي‌يابد و با انتشار روزنامه‌ طوفان به انتقاد از پهلوي مي‌پردازد. در آن زمان که قريب به اتفاق وکلاي مجلس،‌ طرفدار رضاخان بودند،‌ فرخي را مورد اذيت و آزار قرار دادند و او پيوسته مورد شماتت و دشنام قرار مي‌گرفت،‌ حتي يک بار توسط يکي از وکلا مورد ضرب و شتم واقع شد. او که وضع خود را بسيار وخيم ديد، ‌پس از چند شبانه‌روز تحصن در مجلس‌، به مسکو فرار کرد و از آنجا به برلن رفت (‌بهار ۱۳۱۰ ش)؛ اما با وساطت تيمور تاش وزير دربار وقت،‌ ولي‌عهد که براي تحصيل در سوئيس به سر مي‌برد به برلن رفته و رضايت وي را جلب مي‌کند. پس از اين جريان فرخي يزدي به تهران بازمي‌گردد.
فضاي کشور ايران در سال ۱۳۱۱ شمسي به قول فرخي «‌محيط مردگان»‌ است. دستگاه نظميه در همه جا رخنه کرده است، روزنامه مخالفي وجود ندارد. در مجلس همه به ذائقه‌ حکمران سخن مي‌گويند و قلم‌ها جز ستايش ترقيات کشور و تجليل نبوغ پادشاهي که او را قائد اعظم مي‌نامند، ‌کار ديگري ندارند. فرخی پیشتر هم در زمان نخست‌وزيري رضاخان،‌ به انتقاد از او مي‌پرداخت.
رضاشاه تأکيد داشته که فرخي در همسايگي کاخ تابستاني او (سعدآباد) تحت‌نظر باشد.‌ در اين دوران،‌ ارتباط فرخي با جهان خارج قطع می‌شود و همواره تحت نظر مفتشان اداره‌ تأمينات قرار می‌گیرد. اين زندان غيررسمي فرخي يزدي را به شدت تحت فشار قرار می‌دهد.
شاعر همچون پرنده‌اي محبوس در قفس خود را به در و ديوار مي‌زد،‌ خشمگين مي‌شد،‌ در باغ خانه که ديوار به ديوار کاخ بود قدم مي‌زد و بلند بلند به مسبب اوضاع دشنام مي‌داد... فرخي حتي از شدت استيصال و براي انتقام‌جويي،‌ در نهر ‌آبي که از خانه‌ محل اقامت او به کاخ سعدآباد مي‌رفت،‌ آشغال مي‌ريخت!»‌ اما اين حصر خانگي نيز پايان ماجرا نیست و سرانجام شاعر به زندان مي‌افتد. بهانه‌ اين حکم‌،‌ بدهکاري فرخي يزدي بود. طلبکار وي را به شهرباني احضار کرده و با تهديد شکايتي را از جانب او عليه فرخي يزدي تنظيم مي‌کنند.
در زندان نيز شاعر با سرودن اشعاري عليه اختناق رضاخاني، ‌وضع خود را سخت‌تر مي‌کند. در آخرين شعري که از او ثبت شده ازدواج ولي‌عهد را نشانه‌اي از نزديک شدن حکومت پهلوي به آخر کار معرفي مي‌کند.
به زندان قفس مرغ دلم چون شاد مي‌گردد / مگر روزي که از اين بند غم آزاد مي‌گردد
ز اشک و آه مردم بوي خون آيد که آهن را / دهي گر آب و آتش دشنه‌ فولاد مي‌گردد
دلم از اين خرابي‌ها بود خوش ز آنکه مي‌دانم / خرابي چون که از حد بگذرد آباد مي‌گردد... 
اين غزل براي فرخي حکم تير خلاص دارد. بنابراين جلاد رضاخان به سراغ شاعر مي‌رود! پزشک احمدي به بهانه بيماري، ‌او را به بيمارستان زندان مي‌فرستد و در ۲۵ مهرماه ۱۳۱۸ در تاريکي دردناک با آمپول هوا به زندگي او خاتمه مي‌دهد. به احتمال زياد جسدش را براي دفن به گورستان مسگر‌آباد تهران مي‌فرستند اما تاکنون مزارش شناخته نشده است.


امام خامنه‌ای در گذر زمان-۱۱۲
 سید‌مهدی حسینی/  در مبحث گذشته این ستون به نامزدی امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) برای مقام ریاست‌جمهوری اشاره شد و گفته شد ایشان با نسبت ۰۱/۹۵ درصد آرا بالاترین رأی را به خود اختصاص دادند که این رقم در تاریخ معاصر ایران و جهان بی‌نظیر بود.
پس از تأیید شورای نگهبان، مراسم تنفیذ ایشان در ابتدا به پیام‌های تبریک حضرات آیات؛ صدوقی، اشرفی اصفهانی، دستغیب، خادمی، مشکینی و سایرین... و همچنین به تلگرام‌های رؤسای جمهور، نخست‌وزیران و پادشاهان و سران احزاب و شخصیت سیاسی جهان پاسخ دادند.
امام خامنه‌ای در تاریخ ۱۸/۷/۶۰ در مصاحبه‌ای درباره تشکیل دولت و کابینه آینده و برنامه‌های در دست اقدام صحبت کردند و به مساعدت رزمندگان جبهه و جنگ اطمینان دادند و در تاریخ ۲۱/۷/۶۰ در مراسم تحلیف مجلس شورای اسلامی حضور یافتند و طی بیاناتی با اشاره به رهنمودهای حضرت امام علی(ع) خطاب به نمایندگان مجلس اعلام کردند: «اولاً بنده به عنوان یک متعهد وظایفی را دارم برعهده می‌گیرم که این وظایف را متن همین اصل قانون اساسی مشخص کرده است. ثانیاً به مقتضای فرمایش امیرالمؤمنین شما که نمایندگان ملت هستید متقابلاً یک حقوقی را برعهده می‌گیرید و من اجمالاً به این دو اشاره می‌کنم؛ اما حق ملت بر من این است که من به اعتماد مردم و به امانتی که مردم به من سپرده‌اند؛ پاسخی مساعد و مقتضی بدهم... 
ایشان پس از مراسم تحلیف در مجلس در اولین اقدام طی نامه‌ای دکتر علی‌اکبر ولایتی را برای سمت نخست‌وزیر معرفی کردند تا نظر مجلس را بگیرند. نقطه‌نظرات‌شان را در قالب مقاله‌ای در روزنامه جمهوری اسلامی به چاپ رساندند که اهم مطالب آن عبارت بود از: 
«نخست‌وزیر به عنوان هماهنگ‌کننده کلیه تلاش‌های ارگان‌های اصلی مملکت دارای چند شرط است:
اول: از قدرت و تحرک بالا برخوردار باشد؛ دوم: قدرت بر تنوع کار داشتن؛ سوم: سیاسی بودن؛ چهارم: نخست‌وزیر باید روحاً یک انسان امیدوار و خستگی‌ناپذیر و معتقد به پیشرفت کارها باشد؛ پنجم: یک نخست‌وزیر از لحاظ روحی باید فردی قاطع و مصمم و قادر بر تصمیم‌گیری باشد تا بتواند زیر بار مسئولیت خطیری که بر دوشش نهاده می‌شود کمر راست کند؛ ششم: از لحاظ روحی نخست‌وزیر باید فردی متین، بی‌شتاب، پخته و مصلحت‌اندیش باشد.
این شش ویژگی شرایط عمومی برعهده یک نخست‌وزیر در هر شرایطی و برای اداره امور هر کشوری است. اما نخست‌وزیر کشور انقلابی ایران و رئیس هیئت وزیران در جامعه‌ای که مردمش اینچنین هستند که می‌بینیم، شرایطی علاوه بر آنچه تاکنون گفته شد، باید داشته باشد که عبارتند از:
۱ـ بینش اسلامی؛ ۲ـ تقوا و پایبندی عملی به دین؛ ۳ـ روح انقلابی. نخست‌وزیر باید به انقلاب معتقد باشد، انسانی که حرکت تند انقلابی را درک نمی‌کند و یا نمی‌پسندد، در شرایط امروز ما نخست‌وزیر شایسته‌ای نیست...»

سومالي کشوري ساحلي است که در منطقه شاخ آفريقا (شرق آفريقا) واقع شده است و پايتخت آن موگاديشو است. اين کشور، پیشتر با نام «جمهوري دموکراتیک سومالي» شناخته مي‌شد. ۹۸ درصد از مردم اين کشور نيز مسلمان هستند. مرزهاي اين کشور از غرب به اتيوپي، از شمال و نيمه غربي به جيبوتي، از جنوب غرب به کنيا، از شمال به خليج عدن و از شرق به اقيانوس هند محدود می‌شود.
تنگه راهبردي «باب‏‌المندب» که رابط ميان خليج عدن و درياي سرخ است، در شمال اين کشور قرار دارد. واقع‏ شدن اين کشور در مجاورت درياي سرخ و اقيانوس هند، موقعيت راهبردی خوبی به آن بخشیده است. پس از افتتاح کانال سوئز که درياي مديترانه را از طريق درياي سرخ و تنگه عدن به اقيانوس هند متصل‏ می‌کرد، بر اهميت اين کشور افزوده شد. اين کشور با ۳۳۳۰ کيلومتر خط ساحلي، طولاني‏‌ترين خط ساحلي را در قاره آفريقا داراست.
مسلمانان از طريق بندر زيلغ در کنار خليج عدن وارد سومالي شده و اسلام را در قرن اول هجري در آن گسترش دادند. رفت و آمد بازرگانان مسلمان عرب به بنادر سواحل شرقي آفريقا سبب گسترش نفوذ اسلام در اين بخش از قاره سياه شد. در منابع تاريخي و سفرنامه‌ها آمده است طي قرن‌هاي هشتم و نهم ميلادي، شيرازي‌هاي ايراني‌تبار با کشتي‌هاي تجاري از بندر سيراف در خليج‌فارس به سواحل کشورهاي سومالي، کنيا، تانزانيا و مجمع الجزاير کومور سفر کرده و سهم بزرگی در رونق تجاري بنادر اين کشورها داشته‌اند. آنها همچنين در گسترش و تبليغ اسلام و تشيع در مناطق عمده‌اي از قاره آفريقا، به ویژه شرق آن تأثير بسزایی داشتند. شيرازي‌ها با ورود به سومالي مسجدي در اين کشور بنا کردند که به مسجد شيرازي‌هاي ايران معروف است. گفته شده هنوز آثاري مربوط به بندر سيراف، از جمله قبرهاي سيرافي در سرزمين‌هايي چون سومالي وجود دارد.
در قرن ۱۴ ميلادي يک دولت قدرتمند اسلامي در سومالي تشکيل شد. از قرن سيزدهم تا پانزدهم ميلادي، صوفي‏‌گرايي در سومالي رايج بود و رهبران صوفيه در اين کشور مهم‏ترين پايگاه عقيدتي و فکری را داشتند و به سه بخش عمده «قادريه، احمديه و صالحيه» تقسيم‏ مي‏‌شدند. در سال‏‌هاي اخير و پس از شدت‏ يافتن افکار سلفي‏‌گري، رهبران صوفي به دلیل احساس‏ خطر‏ از رشد اين افکار، دوباره در صحنه سياسي سومالي فعال‏ شده، درصدد مقابله با افکار سلفي برآمدند.
استعمارگران پرتغالي در مسير رفت و آمد به هند، از جنايت و تحدي در آفريقاي شرقي، از جمله سومالي دريغ نکردند. به گفته داويدسون آفريقاشناس مشهور غربي، پرتغالي‌ها بي‌درنگ شروع به غارت و آتش زدن آبادي‌ها و شهرها کردند. آنها شهرهاي آباد و شکوفای سومالي را يکي پس از ديگري غارت کردند و به آتش کشيدند و عده زيادي را کشتند و بسياري را به اسارت گرفتند.  
در سال ۱۵۱۸ پرتغالي‌ها به شهر براوا در سومالي حمله کردند. خانه‌ها را ويران کردند، مردمش را کشتند و عده‌ زيادي را به اسارت گرفتند و طلا و نقره و کالاي‌شان را به غارت بردند. آنها براي سرعت بخشيدن به چپاول خود گوش و دست‌هاي مردم را همراه با جواهرات مي‌بريدند.  
«دوارت باربوزا»  نيز حمله پرتغالي‌ها به براوا را در سال ۱۵۱۸ چنين توصیف می‌کند: «پرتغالي‌ها اين شهر بزرگ را با خانه‌هايي که با سنگ ظريف و ملاط ساخته شده بود، ويران کردند. آنها بسياري از مردمش را کشتند و عده زيادي را به اسارت گرفتند و طلا و نقره و کالاهايش را به غارت بردند.»  
در اواخر قرن نوزدهم حضور پرتغالي‌ها در شرق آفريقا و از جمله در سومالي رو به افول رفت. در سال ۱۸۸۱م انگلستان خاک سومالي را تصرف کرد. در سال ۱۸۸۳م فرانسه در بخش شمالي سومالي که اکنون کشور مستقل جيبوتي قرار دارد، نيروي نظامي پياده کرد. ايتاليا نيز در سال ۱۸۸۹م به اين سرزمين لشکر کشيد و در نتيجه سومالي بين متجاوزين مذکور تقسيم شد و در سال ۱۹۳۶م سومالي ايتاليا، اريتره و اتيوپي که هر سه مستعمره ايتاليا بودند، مستعمره جديدي به نام آفريقاي شرقي را تشکيل دادند.
در سال ۱۹۰۱م در سومالي انگلستان، يک انقلاب اسلامي به وقوع پيوست که «محمد عبدالله حسن» با هدف استقلال‌خواهي برضد بريتانيا آن را رهبري کرد و تا سال ۱۹۲۰م چهار حمله انگليسي‌ها را دفع نمود.
در سال ۱۹۴۸م حزب اتحاديه جوانان سومالي تشکيل شد که هدف آن استقلال سومالي بود. سرانجام در سال ۱۹۶۰م سومالي کنوني متشکل از سومالي انگليس و سومالي ايتاليا، استقلال خود را به دست آورد.
سازمان ملل متحد در سال ۱۹۵۰ از ايتاليا درخواست كرد زمينه استقلال سومالي را فراهم كند. در ۲۶ ژوئن سال ۱۹۶۰، سومالي استقلال خود را از انگلستان و در اول ژوئيه ۱۹۶۰م از ايتاليا اعلام کرد. 
سومالي در تقویم خود دو روز ملي دارد؛ يكي روز اول ژوئيه است كه «روز اتحاد» نام گرفته است و كشور سومالي در اين روز تشكيل شد و ديگري ۲۱ اكتبر است.

محمدعلي رجايي اولين مقام بلندپايه ايراني بود که پس از انقلاب اسلامي به سازمان ملل رفت، البته او نه براي شرکت در مجمع عمومي که براي شرکت در جلسه شوراي امنيت سازمان ملل به نيويورک سفر کرد. بر اساس خاطرات نزديکان شهيد رجايي قرار بود ابوالحسن بني‌صدر رئيس‌جمهوري وقت ايران عازم نيويورک شود؛ اما با نظر امام خميني(ره) محمدعلي رجايي براي حضور در مجمع عمومي طی سفري کوتاه به نيويورک رفت.
شهيد رجايي در اين سخنراني که به حالت نشسته و از جايگاه هيئت ايراني انجام شد، از نظام حاکم بر کشورهاي جهان انتقاد کرد و از شرايط وقت که اوج جنگ سرد ميان آمريکا و شوروي بود، سخن گفت. از حواشي اين سفر خاطرات بسياري گفته شده که مشهور‌ترين آن نمايش شکنجه‌هاي ساواک بر بدن شهيد رجايي در حضور خبرنگاران بوده است. 


 محمد درودیان/ ايران پیش از پيروزی انقلاب در چارچوب راهبرد منطقه‌اي آمريكا منافع اين كشور را در منطقه تأمين مي‌كرد و بخشي از موقعيت و قدرت نظامي ايران و حتي برتري اين كشور بر عراق حاصل اين همپيماني بود. با انقلاب اسلامي و تحقق شعار استقلال، اين معادلات بر هم ريخت و مناسبات ايران و آمريكا به خصومت و درگيري تبديل شد و این کشور از متحد استراتژيك به دشمن شماره يك ايران تبديل شد. در چنين وضعيتي، تجاوز شوروي به افغانستان و اشغال اين كشور به تيرگي در روابط ايران و شوروي منجر شد. بنابراين، در موقعيت جديد، ايران در چارچوب اهداف و آرمان‌هاي انقلاب و شعار «نه شرقي، نه غربي، جمهوري اسلامي» قادر به يارگيري استراتژيك نبود، حال آنكه عراق عملاً همسو با منافع آمريكا و كشورهاي منطقه عليه انقلاب اسلامي ايران صف‌آرایي كرد و از امتياز حمايت بين‌المللي و منطقه‌اي برخوردار شد.
از سويي، برابر شواهد و قرایني كه وجود دارد، حتي پیش از پيروزي انقلاب، عراق با افزايش توان نظامي خود، نسبت به ايران برتري تسليحاتي داشت، اما تداوم وضعيت حاكم بر مناسبات دو كشور پس از امضاي معاهده 1975 الجزاير سبب شد، عراق به وضعيت جديد تمكين کند؛ ولي همچنان مترصد فرصت بود. انقلاب اسلامي، سقوط شاه و تغيير مناسبات نظامي در ايران همان فرصتي بود كه عراق انتظار آن را داشت. در اوضاع جديد عراق در زمينه‌هاي سياسي، نظامي و اقتصادي نسبت به ايران برتري داشت؛ چرا كه ايران از نظر سياسي در مرحله استقرار نظام جديد قرار داشت و درگير مناقشات جناحي بود و از نظر اقتصادي ركود و توقف توليدات كه پیش از انقلاب آغاز شده بود، همچنان ادامه داشت و از بُعد نظامي نيز سير تحول در ارتش از طاغوتي به مكتبي و انقلابي آغاز شده بود. ضمن اينكه مناسبات ايران و آمريكا دستخوش تغيير شده بود و بخشي از مستشاران آمريكايي، ايران را ترك كرده يا در حال انتظار به سر مي‌بردند و روند ارسال تجهيزات نظامي به ايران متوقف شده بود. در چنين وضعيتي امكان همپايگي با عراق وجود نداشت و عراق با اطلاع از همين وضعيت در برابر ايران از موضع قدرت سخن مي‌گفت.
امام راحل با دركي كه نسبت به روند تهديدات نظامي، به ويژه مداخله نظامي آمريكا عليه ايران داشتند، در آذر سال 1358 فرمان تشكيل بسيج را صادر كردند؛ اما نيروهاي شبه‌نظامي در آن وضعيت خاص به تنهايي قادر نبودند موازنه نظامي ايران را در برابر عراق تغییر دهند. در عين حال، انرژي حاصل از انقلاب در درون جامعه نهفته بود و در صورت فراهم شدن زمينه ظهور مي‌كرد و آثار خود را بر جاي مي‌نهاد؛ ولي عراق قادر به درك آن نبود و به همين دليل اين مسئله نيز تأثيری در بازداشتن عراق نداشت.