قال العظيم في کتابه الکريم: «هُنالِكَ الْوَلايَهُ لِلهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْبا« (کهف: ۴۴) این آیه درباره ولايت خداوند است. ولايت از خداست. ولايت مالکيت تدبير و در دست داشتن نظام آفرينش است که از خداي متعال است. اين ولايت به انبيا و اوصيا واگذار شده که ولايت آنها همان ولايت کليه الهيه است.
عظمت ولایت علوی
امام ششم(ع) ميفرمايد: «وَلَايَتِي لِعَلِيِّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ(ع) أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ وِلَادَتِي مِنْهُ لِأَنَّ وَلَايَتِي لِعَلِيِّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ فَرْضٌ وَ وِلَادَتِي مِنْهُ فَضْلٌ».
ولايت جدم اميرالمؤمنين(ع) در نزد من محبوبتر است از اينکه من فرزند او باشم. چرا؟ در اينجا دو نکته مورد توجه است؛ يک نکته اين است که ولايت اميرالمؤمنين(ع) واجب است، ولي اينکه من فرزند علي(ع) هستم اين فضيلت و افتخاري است که واجب نيست.
نکته دوم در اين حديث است که ميفرمايد: «وَلَايَتِي لِآبَائِي أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ نَسَبِي وَلَايَتِي لَهُمْ تَنْفَعُنِي مِنْ غَيْرِ نَسَبٍ وَ نَسَبِي لَا يَنْفَعُنِي بِغَيْرِ وَلَايَة» ولايت بدون ولادت از علي(ع) و پدرانم برايم مفيد است و نجاتم ميدهد؛ اما ولادت بدون ولايت علي(ع) منفعتي ندارد. پس اساس، ولايت است. ولايت يعني چه؟ ولايت داراي باطن و ظاهري است. باطن ولايت، ارتباط معنوي و باطني با پيامبر اکرم(ص) و ائمه هدي(عليهمالسلام) است که اين حديث به اين مقام باطني اشاره دارد.
از رسول اکرم(ص) است که فرمود: «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّهِ» من و علي دو پدر اين امتيم يعني ولايت از پيامبر اکرم(ص) شروع شده و به علي(ع) و ائمه(عليهمالسلام) منتقل شده و پيامبر(ص) و علي(ع) پدران اين امت هستند. اين پدر بودن پيامبر اکرم(ص) و حضرت علي(ع) و اين فرزند بودن امت داراي معني هست و آن اين است که اين فرزندي به معناي اين است که امت اسلام جزیي از او ميباشد؛ يعني ما جزء پيامبر(ص) هستيم. همان طوري که ولادت از نظر جسم چنين است و فرزند جزئی از پدر و مادر شده است؛ همانطور هم امت اسلام جزئي از نبوت و ولايت پيامبر(ص) و جزئي از ولايت اميرالمؤمنين(ع) است که امت اسلام و کساني که ميگويند ولايت علي(ع) را داريم به آنها منتقل شده است. اين فرزند بودن بسيار عظمت و بسيار افتخار دارد و واجب هم است.
ملای رومي اين حديث «من و علي پدران اين امت هستيم» را به ابيات زيبايي درآورده است. ميگويد انسانها نسبت به پيامبر(ص) و امام(ع) جزء هستند نسبت به کل. اگر جزء از کل جدا شد ارزشش از بين خواهد رفت و وقتي داراي ارزش است که به کل وصل شده باشد. اين اساس مطلب است که جزء بايد متصل به کل باشد. عضو که از تن جدا شد ديگر ارزش ندارد.
پيامبر و علي(ع) کامل هستند، ما اگر خودمان را از آنها جدا کنيم بدون ارزش و بياثر ميشويم؛ يعني اعمال ما بدون ولايت علي(ع) ارزشي ندارد.
معنای شیعه بودن
حالا اينکه در رابطه با حضرت علي(ع) باشيم يعني چه؟ من حديثي از جابر نقل ميکنم: امام باقر(ع) ميفرمايد: «يَا جَابِرُ أَيَكْتَفِي مَنِ انْتَحَلَ التَّشَيُّعَ أَنْ يَقُولَ بِحُبِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَوَ اللهِ مَا شِيعَتُنَا إِلَّا مَنِ اتَّقَي اللهَ وَ أَطَاعَهُ وَ مَا كَانُوا يُعْرَفُونَ يَا جَابِرُ إِلَّا بِالتَّوَاضُعِ وَ التَّخَشُّعِ وَ الْأَمَانَهِ وَ كَثْرَه ذِكْرِ اللهِ وَ الصَّوْمِ... وَ كَفِ الْأَلْسُنِ عَنِ النَّاسِ إِلَّا مِنْ خَيْر»
تو اين چنين فکر نکن اين مذاهب و تفکرات را دور بينداز! اگر ميگويي من علي را دوست دارم ورع وتقوا نباشد اين ولايت ما نيست! اگر زبان نسبت به مردم باز شد بايد خير مردم و خوبيهاي مردم را مطرح کند زبان انسان در غيبت و تهمت به مردم نباشد.
پس بايد رابطه معنوي با علي(ع) داشت. رابطه معنوي به تواضع و امانت و حفظ حقوق مردم است. در روايتي آمده است: «جَاءَ إِلَي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(ع) عَسَلٌ وَ تِينٌ مِنْ حَمْدَانَ وَ حُلْوَانَ فَأَمَرَ الْعُرَفَاءَ أَنْ يَأْتُوا بِالْيَتَامَي فَأَمْكَنَهُمْ مِنْ رُئوسِ الْأَزْقَاقِ يَلْعَقُونَهَا وَ هُوَ يَقْسِمُهَا لِلنَّاسِ قَدَحاً قَدَحاً فَقِيلَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(ع) مَا لَهُمْ يَلْعَقُونَهَا فَقَالَ إِنَّ الْإِمَامَ أَبُو الْيَتَامَي وَ إِنَّمَا أَلْعَقْتُهُمْ هَذَا بِرِعَايَه الْآبَاءِ».
از حمدان و حلوان براي اميرالمؤمنين(ع) عسل و انجير آوردند. عسل و انجير را در مشک ريخته بودند. اميرالمؤمنين(ع) فرمودند ايتام را خبر کنيد. ايتام را خبر کردند. حضرت عسل را قدح قدح به مردم و ايتام ميدادند.
ما بايد درس بگيريم و خودمان را از ادعاي شيعه بودن رها کنيم و به سراغ عمل بياييم. عمل يعني زياد ذکر خدا را کردن، تواضع داشتن، حفظ حقوق مردم و آبروي آنها، ايثار و فداکاري. اينها را اگر رعايت کرديم فرزند اميرالمؤمنين(ع) ميشويم. پيامبر(ص) فرمودند: «من و علي پدران اين امت هستيم.» همين ولايت را شامل ميشود. پدران امت يعني امت فرزند ما هستند. جزئي از ما هستند. جزء از کل است. اگر جزء از کل قطع شود بيارزش ميشود.
مراحل ولایت
ولايت چهار مرحله دارد؛ مرحله اول ولايت، تصرف در عالم طبيعت است که خداوند متعال طبيعت را در اختيار اوليای خود که داراي مقام عصمت ميباشند قرار ميدهد و کرامات و معجزات انبيا و اوليا نشئت گرفته از اين مرحله از مقام ولايت است که ولايت تکويني است.
مرحله دوم ولايت، در مقام تشريع است؛ يعني احکام اسلام در اين مرحله تبيين ميشود. خداوند متعال تبيين احکام و تفسير وحي را به پيامبر اکرم(ص) و اهل بيت(ع) واگذار کرده است و در اين زمينه پيامبر اکرم(ص) فرمودهاند: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي»؛ من دو چيز گرانبها را در ميان شما گذاشتم: کتاب خدا و عترتم.
اما سومين مرحله ولايت، ولايت از نظر اخلاقي و مقتدا و اسوه بودن در روشها و منشهاي جامعه اسلامي است.
مرحله چهارم ولايت، ولايت در مقام حکومت و تنظيم امور کشور و جامعه اسلامي است که حضرت سجاد(ع) از اين مرحله چهارم ولايت محروم بودند. در عصر بنياميه و بنيالعباس، اهلبيت(ع) از برقراري و تشکيل حکومت توسط حکومتهاي بنياميه و بنیعباس کنار زده شدند. در زمان امام چهارم، حضرت سجاد(ع) احکام را تشريح و بيان ميفرمودند که اين روايات در کتب احاديث آمده است؛ لذا حضرت مرحله دوم ولايت را نيز دارا بودند. گهگاه مسائلي در رابطه با کرامات و معجزات اتفاق ميافتاد که جزء مرحله اول ولايت است که در زمان امامت حضرت سجاد(ع) هم اين مرحله ولايت براي حضرت وجود داشت.
اقدامات امام سجاد(ع)
ولي عمده چيزي که حضرت بر روي آن متمرکز شد، مسئله اخلاق بود، چون حضرت امام سجاد(ع) در عصري بسيار آشفته زندگي ميکرد. حکومت بنياميه داخل کشور را بسيار آشفته کرده بود، به طوري که خودشان بسياري از مسائل و معارف اسلامي را تفسير و معنا ميکردند و به عبارت ديگر قرآن را به نفع خود مصادره ميکردند. اين مسائل موجب جنگهاي زيادي در عصر اميرالمؤمنين(ع) و حضرت امام حسن مجتبي(ع) و امام حسين(ع) شد. از سوي ديگر بر اثر کشورگشايي، کشورهاي زيادي جزء قلمرو اسلام قرار گرفتند که ميخواستند ببينند محتواي اسلام چيست. اين امر هم يک خطري براي اسلام بود که اگر اسلام را افرادي همچون وليبنعبدالملکها، يزيدها، معاويهها بخواهند به دنيا نشان دهند، آن جامعهاي که وارد اسلام شده از اين در وارد شده و از در ديگر خارج ميشود. بنابراين حجت خدا بايد راه را به مردم نشان دهد.
حضرت سجاد(ع) در بحران اخلاقي، هم در داخل کشور اسلامي و هم نسبت به کشورها و جوامع ديگر که وارد قلمرو اسلام شدند يک وظيفه بزرگ و سنگيني داشت و آن ارتباط انسانها به خدا بود که حضرت ميبايست انسانها را به خدا ارتباط دهد. صحيفه سجاديه تابلويي از اين ارتباط است. در صحيفه سجاديه ما هر دعايي را که نگاه ميکنيم، ميبينيم مملو از اخلاق است.