قالالله تبارک و تعالی: «إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى»(لیل/ 12) در این آیه مبارکه خدای متعال میفرمایند بر ما است، یعنی وظیفه خدایی ما است که بندگان خود را هدایت کنیم. ولی در آیات بسیاری است که «یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ»(نحل/ 93) همانطور که من خواندم فکر میکنم «یُضِلُّ» هم مقدم است.
خدا هر کسی را بخواهد گمراه میکند و هر کسی را بخواهد هدایت میکند. چطور میشود؟ با اینکه در آیه اول فرموده است «إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى» بر ما است، یعنی وظیفه ما است، با «عَلَی» ادا شده است. یعنی خدایی ما بر ما لازم میکند که ما بندگان خود را هدایت کنیم.
هدایت عمومی مخلوقات
از مجموعه آیات قرآن مانند آیه «وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللهِ یَهْدِ قَلْبَه»(تغابن/ 11) یا «اللهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا»(بقره/ 257) به روشنی به دست میآید که خدای متعال یک هدایت عام دارد که آن عبارت از نیروی عقلی است که در انسان قرار داده است و همینطور پیامبران و رهبران فکری و هادی که فرستاده است.
منتها عکسالعمل افراد در مقابل فهمیدههای عقل یا بیانات پیامبران که به تعبیر قرآن «آیاتٍ بَیِّنات»(حج/ 16) است، یک علائم است. خود آیه یعنی علامت خیلی واضح، «بَیِّنات» تأکید بیشتری دارد. یعنی علائم بسیار روشن برای حقّانیت حق و باطل بودن باطل. یعنی هم حق به وسیله عقل تشخیص داده میشود تا یک بخشهایی و هم پیامبران و امامان چیزهایی را که بیان میکنند اگر انسان یک مقدار تأمّل کند میبیند که حق است.
گمراهی و هدایت
با اینکه انسان حق را میفهمد، اگر آمد و کوتاهی کرد. کوتاهی هم یا به دلیل استکبار است، یا به دلیل نخوت و کبر است که مایه بدبختی شیطان شد، اگر شخص دچار آن شود که بگوید «أنا» یعنی در وجود او «من» باشد، در مقابل حق میایستد و یا به دلیل هوای نفس است، یعنی دل او میخواهد آزاد باشد، دل او میخواهد که کسی به او نگوید این کار را بکنید و آن کار را نکنید. وقتی که در مقابل فهمیده خود سر تسلیم فرود نیاورد و نسبت به حقیقتی که فهمیده است تعهد پیدا نکرد، آن وقت اینجا نوبت «یُضِلُّ» است و از اینکه «یُضِلُّ» را مقدم داشته است، شاید سرّ آن، این باشد که بیشتر انسانها مشمول همین هستند. کم هستند آنهایی که مشمول «یَهْدی مَنْ یَشاءُ» باشند.
آدم باید مطیع عقل خود باشد که خود عقل هم میگوید مطیع پیغمبر(ص) باشید، مطیع دستورهای پیغمبر(ص) باشید؛ یعنی ریشه همه حجتها خود عقل است.
سخن امام صادق شناخت خدا
یکی از اصحاب امام صادق(ع) میگوید من به امام عرض کردم: «إِنَّ اللهَ أَجَلُّ وَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُعْرَفَ بِخَلْقِه»؛ خدا بزرگتر و والاتر از آن است که خلق وسیله شناخت او شوند. «بَلِ الْخَلْقُ یُعْرَفُونَ بِاللهِ»؛ بلکه خلق خدا با خدا شناخته میشوند. خوب معلوم میشود که این دنبال تفکّر بوده است، به جاهایی رسیده است که عرفا میرسند. حضرت(ع) فرمودند: «صَدَقْتَ»؛ درست میگویید. میگوید بعد از اینکه حضرت عرض من را تأیید فرمود، گفتم: «إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً فَقَدْ یَنْبَغِی لَهُ أَنْ یَعْرِفَ أَنَّ لِذَلِکَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً»؛ همانا کسی که شناخت خدا دارد جا دارد که این را بفهمد که آن خدا خشنودی دارد و خشم دارد. «وَ أَنَّهُ لایُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلا بِوَحْیٍ أَوْ رَسُولٍ»؛ و اینکه نمیتوان خشنودی خدا و خشم خدا را فهمید، مگر اینکه به خود آدم وحی شود، یعنی خود او پیغمبر میشود. یا اینکه به کسی که وحی میشود او را به سراغ ما بفرستد، «فَمَنْ لَمْیَأْتِهِ الْوَحْی»؛ کسی که به او وحی نمیشود «فَیَنْبَغِی لَهُ أَنْ یَطْلُبَ الرُّسُل»؛ سزاوار است برای او که دنبال پیامبران برود. «فَإِذَا لَقِیَهُمْ عَرَفَ أَنَّهُمُ الْحُجَّهُ وَ أَنَّ لَهُمُ الطَّاعَهَ الْمُفْتَرَضَه»؛ وقتی با پیغمبران روبهرو شود میفهمد، این همان عقل است، عقل همانطور که خدا را میشناسد، پیغمبر هم عقل را میشناسد. خواهد شناخت که آنها حجت خدا هستند و آنها را باید اطاعت کرد.
قرآن، حجت به جا مانده از پیامبر
«فَقُلْتُ لِلنَّاس» میگوید من به مردم گفتم: «أَلَیْسَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ کَانَ هُوَ الْحُجَّهَ مِنَ اللهِ عَلَى خَلْقِه» نمیدانید که رسول خدا(ص) از ناحیه خدا حجتی بر خلق خدا بود؟ «قَالُوا بَلَى»؛ چرا این را میدانیم. «قُلْتُ فَحِینَ مَضَى مَنْ کَانَ الْحُجَّه»؛ سؤال کردم حالا وقتی که پیامبر اکرم رحلت فرمود و از این دنیا رفت، بعد از او حجت چه کسی است؟ «قَالُوا الْقُرْآن»؛ گفتند همین قرآنی که به جا گذاشته است.
خود من باید ببینم عقل من چه میگوید. «فَنَظَرْتُ فِی الْقُرْآنِ فَإِذَا هُوَ یُخَاصِمُ بِهِ الْمُرْجِئُ وَ الْقَدَرِیُّ وَ الزِّنْدِیقُ الَّذِی لَا یُؤْمِن» دیدم افراد مختلف حتّی مذاهب مختلف و همین طور آن کسی که به قرآن ایمان ندارد میآید و با آیات قرآن علیه دیگران استدلال میکند تا آنها را به جای خود بنشاند و بر آنها پیروز شود.
«فَعَرَفْتُ أَنَّ الْقُرْآنَ لایَکُونُ حُجَّهً إِلَّا بِقَیِّم»؛ فهمیدم که قرآن حجت نمیشود، مگر اینکه یک کسی باشد که بیان قرآن را به عهده بگیرد. «فَمَا قَالَ فِیه مِنْ شَیْءٍ کَانَ حَقّا»؛ هر چه را او درباره قرآن بگوید آن حق است. «فَقُلْتُ لَهُمْ مَنْ قَیِّمُ الْقُرْآن»؛ گفتم قرآن را میبینید که افراد مختلف به آن استناد میکنند. چه کسی قیّم قرآن است؟ چه کسی است که قرآن را برای ما بیان کند. خود قرآن هم فرموده است: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ» (نحل/ 44) ما به شما قرآن فرستادیم تا شما برای مردم «ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» را بیان کنید.
روایت داریم یکی از صحابه گفت: من کسی را پیدا نکردم که راجع به او کسی بگوید همه قرآن را میداند جز علی(ع). میگوید وقتی که یک مسئله پیش میآید این میگوید نمیدانم، او میگوید نمیدانم، ولی یک نفر میگوید من میدانم، از اینجا میفهمم که آن کسی که قیّم قرآن است، آن کسی که قرآن در دست او است و او متصدّی بیان قرآن است، علی(ع) است و طاعت او فرض است «وَ کَانَ الْحُجَّهَ عَلَى النَّاسِ» فهمیدم که علی(ع) بعد از رسول خدا(ص) حجت است. «وَ أَنَّ مَا قَالَ فِی الْقُرْآنِ فَهُوَ حَقٌّ» و اینکه هر چیزی او درباره قرآن بگوید آن درست است.
گفتم علی(ع) هم از این دنیا نرفت، تا اینکه یک حجّتی از خود بجا گذاشت. همانطور که پیغمبر اکرم(ص) این کار را کرد و اینکه حجّت بعد از علی(ع)، حسنبنعلی(ع) است و گواهی میدهم بر حسن همانطور که پدر و جدّ او بعد از خود حجّت گذاشتند، امام مجتبی هم بعد از خود حجّت داشت و بعد از حسن، حسین(ع) است. «وَ کَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَهً». حضرت فرمودند: «رَحِمَکَ اللهُ فَقَبَّلْتُ رَأْسَه»؛ میگوید وقتی اینطور شد من بلند شدم و سر امام صادق را بوسیدم و خوشحال بودم که راه را پیدا کردهام و حضرت آن را تأیید میکند.
رسیدن به حق با تدبّر و تفکّر
اینها نشان میدهد که حضرت نمیتوانستند به این سادگی بیانات خود را بگویند. طرف خود با فکر خود و عقل خود رسیده است، حالا میآید ببیند امام صادق این را تأیید میکند یا خیر؟ زمان اختناق و فشار بنیامیّه و بنیعبّاس؛ بعد از اینکه سر حضرت را بوسه زدم، گفتم: گواهی میدهم که سیدالشهداء هم از عالم نرفت، تا اینکه یک حجتی بعد از خود گذاشت که علیبنالحسین باشد و طاعت او واجب بوده است. «فَقَالَ رَحِمَکَ اللهُ» حضرت تأیید کرد و گفت رحمت خدا شامل حال تو باد، «فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ»؛ سر او را بوسیدم. تا به خود حضرت میرسد و حضرت میخندد و میفرماید که بس است.
اگر کسی واقعاً بخواهد حق را بفهمد خدا به عهده گرفته است که نگذارد گمراه شود. همه آنهایی که گمراه میشوند یا به دلیل کلّه شقّی آنها است، یا به دلیل هوای نفس آنها است، یا به این دلیل است که در مقابل حق یک جا، دو جا، سه جا میایستند، یا بعد از اینکه میفهمند تعهّد ندارند، پایبند نیستند. اگر اینطور نباشد خدای متعال بنده خود را دوست دارد و او را هدایت میکند.