هر انسانی در زندگی خودش با دو محور سر و کار دارد؛ یکی محور ظاهری و مشهود و ملموس و دیگری محور نامرئی و نامحسوس.
آنچه نوع افراد در زندگی خودشان احساس میکنند، محور مادی است. محور دومی که محسوس و ملموس بیشتر افراد نیست و غافل از آن محور هستند، اگر نقصان، بیماری یا مشکلی برای محور اول پیش بیاید نوعاً احساس میکنند، برای نمونه دندانش درد گرفته میفهمد؛ اما محوری که نامحسوس و نامرئی است، در هر انسانی امور معنوی است و این محور دوم هم به خداپرستها اختصاص ندارد. مادیین و کمونیستها هم همینطورند. در کمونیستها اگر در صد نفرشان هفتاد نفر بخل داشته باشند، کینه داشته باشند، حرص داشته باشند، حب جاه و حب ریاست داشته باشند، حب مال زیادی داشته باشند، نمیفهمند. بغل دستی را نگاه میکند میبیند مثل خودش است. متوجه نمیشود روح طبیعی انسانیاش بیماری دارد.
آنچه محور اول را مدیریت میکند، دستوراتی است که برای امور ظاهری و مادی انسان دادهاند. انسان هم مراقبت میکند که سلامتیاش را از دست ندهد. محور دوم را علوم طبیعی مدیریت نمیکند. اگر در محور دوم یعنی روح طبیعی انسانی اعم از موحد یا غیر موحد، مشکلی پیدا بشود مانند همین نمونههایی که بنده گفتم، چون بیشتر مردم حب مال دارند تا آنجایی که بتوانند دنبالش میدوند، حب مقام دارند تا آنجایی که بتوانند دنبالش میدوند و بسیاری هم حسد دارند، بخل دارند، کینه دارند و چون فراوان است بین مردم این نوع بیماریها و نقصها، موجب میشود انسانها متوجه نقصان خودشان نشوند.
اصل با تزکیه است
در بحثهای گذشته، بنده عرض کردم این حدیثی که مورد اتفاق شیعه و سنی هست که «انما بعث لاتمم مکارم الاخلاق»، این اختصاص به مؤمنان ندارد. این یعنی ریشه همه مسائل کلی، ابتلائاتی است که روح انسان طبیعی به آنها مبتلاست. مانند همین ضد ارزشها و رذایل اخلاقی. از این حدیث شریف بنده در گذشته این نتیجه را گرفتم که پیش از اینکه یک انسان طبیعی و غافل از مسئله توحید خداپرست بشود، اگر مبتلا به رذایل اخلاقی است، باید این رذایل را اولاً شناسایی کند و بعد هم از خودش دور کند، بعد مسئله توحید را برایش مطرح کنند. اگر اینطور نشود، توحید هم حاصل نمیشود. تزکیه نفس از مبادی مسئله توحید است. مثال هم زدم که آنهایی که خیلی آلودگی داشتند مانند ابوجهل یا ابولهب، اینها زمینه توحید برایشان فراهم نبود. اما نه به طور صد درصد که از آنها اراده سلب شده باشد و هیچ نفهمند. انسانی که مبتلا به رذایل اخلاقی است، مثلاً فرض کنید این در محیطی بوده، در خانوادهای بوده، دوستانی داشته که دهنش لق شده است. احوالپرسی میخواهد از دوستش بکند، تا قبلش دو تا فحش نگوید، دو تا تعرض به کسان او نکند با زبان، احوالپرسی نمیکند.
این انسان را اگر بگویند روح شما به یک رذیلت و بیماری مبتلا است که این بیماری مذموم است و ناپسند و منفور انسانهای عاقل، اصلاً نمیپذیرد. یعنی نمیخواهد بپذیرد. نه اینکه محال است درک کند. اگر کس دیگری این فحشها را به او بدهد بدش میآید و دعوا میشود؛ ولی وقتی خودش میگوید نمیفهمد که دارد چطور با مردم برخورد میکند.
چنین انسانی پیش از اینکه به او بگویند چرا نماز نمیخوانی، چرا روزه نمیگیری، بایستی جامعه یک تشکیلاتی داشته باشد که آن تشکیلات برای اینها یک فرهنگ ایجاد بکند. برای چنین انسانی بخواهند نماز و روزه را به عنوان یک عبادت و ارتباط با خدای خودشان جا بیندازند، هیچ شدنی نیست و هیچ خاصیتی هم ندارد. از هر راهی که عقلای دنیا خلقوخو و عادتهای طبیعی انسانها را تغییری میدهند، از همان راه باید وارد شد. این را به اعتدال نزدیکش کرد، بعد باید به او گفت خدایی وجود دارد بنشین فکر کن که کی تو را خلق کرده؟ اول به او بگویند چرا نماز نمیخوانی و چرا روزه نمیگیری، هیچ خاصیت ندارد. یک مقداری از نهی از منکرهایی هم که در جامعه میشود و به همان اندازه هم ما نتیجه نمیگیریم و مفید واقع نمیشود، دلیلش این است. راه، راه صحیحی نیست. از نظر علمی غلط است این راه. به قول آن شاعر که میگوید: «این ره که تو میروی به ترکستان است.»
اصلاح طبیعت حیوانی
انسان طبیعی دور از مکتب توحید و عقل قوی با حیوان هیچ فرقی ندارد. به هر آنچه عادت کرد، همان اعتیاد خودش را دنبال میکند. چرا معتادها برایشان ترک کردن مشکل است؟ اعتیاد طبیعت ثانویه است. طبیعت یک وضعیتی است برای هر انسان یا حیوان که برای صاحبش بهترین حالت و وضعیت است. گرسنگی غیرطبیعی است برای او، ولی انسان و حیوان وقتی شکمش سیر است، طبیعت او کاملاً راضی است و آرامش دارد. اینکه بعضیها از روزه بدشان میآید، همین است.
این طبیعت و حال مشترک بین انسانها و حیوانات با دو چیز درست میشود: یا به او فرهنگ صحیحی را القا کنند که بهتر باشد از آنچه خودش دارد یا کاملش کنند. یک مکتبی را به او تعلیم کنند، بگویند خداپرست شو، آن وقت برای همه ابعاد زندگیات قانون هست.
از مشکلاتی که جامعه ما از صدر اسلام داشته تا الآن همین مشکلی است که به آن اشاره شد. مردم امور غیر ملموس را که قابل رؤیت همگان نیست، نمیخواهند بپذیرند. آن وقت قهراً آن کسی که میخواهد یک چنین جامعهای را وارد کند در مسیری که با فکر و اراده و تصمیم عمل کند، خیلی زحمت میخواهد.
اولین وظیفه انبیا
آنچه بر انبیا به منزله اولین مسئله وظیفه است، این است که به مردم اعطای فرهنگ کنند. در اسلام هم همینطور بوده است. گفته شده به مردم که نماز بخوانید، اما معنایش این نیست که نماز بخوانید و نفهمید که چرا نماز نخوانید و دلیلش چیست. خواندن و انجام وظیفه را شروع کنید، فهمیدن و درک حقایق را هم شروع کنید. اگر فرهنگ داده نشود هر جامعهای مشکل خواهد داشت. نمیشود آن جامعه را مدیریت و به آن اعتماد کرد. به آن جامعهای میشود اعتماد کرد که حاضر نیست به هر دلیل نمازش را ترک کند.
میزان وجود فضایل اخلاقی
در انسانها
طبق آنچه عرض کردم که در زندگی همه انسانها دو محور وجود دارد، موحدین کسانی هستند که آن محور نامرئیشان آنقدر قویتر و وسیعتر است که به خداپرستی میرسد. آنهایی هم که نیستند باز هم این محور در آنها هست. حدیثی را که از مقام رسالت نقل کردم که من آمدهام صفات حمیده و محاسن اخلاقی را کامل کنم، این کاملاً بیانگر این نکته است؛ یعنی من که آمدم اینجور نیست که هیچ کسی هیچ چیزی از فضایل نداشته باشد.
پس انبیا درست است که تکلیف آوردهاند برای مردم، اما مردم هم از روز اول همهشان آگاه از واقعیات نمیشوند. باید دنبالهرو عملیِ مربیان الهی باشند تا کمکم وارد بشوند به آن فضایی که در آن فضا معنویات است و اینها هم میتوانند ادراک کنند.