غزل همدلی
میرسد بر گوش جان صوت هزار همدلی
زین نوا باشد دل ما بیقرار همدلی
در جهان گردد بشر شیرافکن و دشمنستیز
گر شود آگه ز سیر و اقتدار همدلی
ملتی را وارهاند از غم و درد و بلا
کو شود هر لحظهای پابند کار همدلی
خرم و خندان شود در هر کجا هر کس که شد
بیامان از جان مطیع و رهسپار همدلی
بارها فرموده رهبر این کلام دلپذیر
میشود دشمن فراری از شعار همدلی
سر زند گلهای وحدت در چمنزار وجود
کشوری شایسته گردد در کنار همدلی
هر کسی نوشد می از جام محبت جرعهای
میشود در کشورش دارالقرار همدلی
تا ز وحدت دم زند آزادهمردی با کمال
گوی سبقت را برد در روزگار همدلی
افتخار و سربلندی در جهان پیدا کند
آنکه دمخور میشود با شهریار همدلی
این ندا آید ز گلزار شهیدان وطن
سنگری بهتر نباشد از حصار همدلی
از همه بالاتر و محکمتر و زیباتر است
اینکه دین باشد اساسش اعتبار همدلی
«بیریا» جان میسپارد در ره مهر و وفا
بوده و باشد همیشه جاننثار همدلی
شیر در قفس...
تقدیم به صلابت علیاکبری شهید محسن حججی
آنچنان عرصه تنگتر شده است، که نمانده ست راه پس حتی!
بین دشمن غریب افتاده ست، یک نفر نیست دادرس حتی
گرچه در بین گرگها تنهاست، در یکی جرئت مقابله نیست
همچنان ایستاده با قدرت، شیر شیر است در قفس حتی!
با وجود همیشه بیرحمِ تیغهایی که سخت بُرّانند
باز هم سرخ سرخ میروید، لاله در بین خار و خس حتی!
چه کسانی همیشه مدعیاند؟! چه کسی رزم جامه بر تن کرد؟!
مثل «ما» در جهان هزار هزار، مثل «او» نیست «هیچکس» حتی!
دست از اعتقاد خود نکشید، ماند مردانه پای حرف دلش
عاقبت چشم از سرش پوشید، کم نیاورد یک نفس حتی!