گسترش جریان عقلانیت اسلامی از پهلوی دوم تا انقلاب اسلامی حسین میرچراغخانی/ شروع جنگ جهانی دوم در سال 1318 خورشیدی، بسیاری از مناسبات بینالمللی را برهم زد. از پیامدهای آن در ایران، میتوان به پایان یافتن قدرت رضاخان اشاره کرد. از شهریور 1320، با تبعید رضاخان، فضای دیکتاتوری حاکم بر ایران شکسته شد. در همین راستا گروهها، احزاب و جریانهای بسیاری ابراز وجود کردند. با توجه به دینی بودن جامعۀ ایران، جریانهای مذهبی بیشترین سهم را داشتند. البته حزب منسجم و سازمانیافتۀ توده و جریانهای سوسیالیستی، برای مدتی فعالیت چشمگیری داشتند؛ اما به دلیل ماهیت غیراسلامی نتوانستند در جامعۀ ایران ماندگار شوند. در همین راستا، جریانهای ملیگرا نیز تا زمانی که با رهبران جریان عقلانیت اسلامی همراه بودند، موفقیتهایی را کسب میکردند.
در بین جریانهای مذهبی، جریان عقلانیت اسلامی بانفوذترین جریان به شمار میآمد. اگر چه پس از پیروزی مشروطه و در دورۀ رضاخان، این جریان به حاشیه رانده شد؛ ولی با شکسته شدن فضای دیکتاتوری و حذف رضاخان، این جریان با استفاده از تجارب گذشته فعالیت خود را با برنامهریزی بهتری شروع کند.
دو چهره متفاوت
از پهلوی دوم
محمدرضاشاه همانند پدرش، دو چهرۀ کاملاً متفاوت از خود نشان داد. در ابتدا به دلیل صدمات ناشی از جنگ جهانی دوم و ترس از قدرت گرفتن تودهایها، ظاهری مذهبی نشان داد و بر اجرای قانونهایی مانند اجباری بودن کشف حجاب، لباس متحدالشکل مردان و ممنوع بودن مجالس عزاداری امام حسین(ع) اصرار نداشت. همچنین به روحانیت ابراز علاقه میکرد؛ برای نمونه، در سیزدهم آذر 1323 در بیمارستان فیروزآبادی شهر ری، از آیتالله بروجردی عیادت کرد.۱ این در حالی بود که آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی در قید حیات بودند و مرجعیت شیعه را برعهده داشتند و آیتالله بروجردی هنوز مرجعیت مطلق نداشتند. این رویۀ محمدرضاشاه تا سالهای 1333 و 1334 ادامه داشت. از این دوره به بعد، که قضیۀ بهائیت و مبارزه با آن جدی شد، محمدرضا نیز تغییر روش داد و همانند پدرش در برابر روحانیت ایستاد. این روش در سالهای 1341 و 1342 شدت گرفت. از این زمان به بعد، جریان عقلانیت اسلامی با جدیت در برابر شاه ایستاد و جرقههای انقلاب اسلامی زده شد.
چرایی پیشرفت نکردن ایران
و پاسخ جریانها
در این دوران، جریان عقلانیت اسلامی به پشتوانۀ تجربۀ گذشته، هر چه جلوتر میرفت، به مراتب بهتر عمل میکرد. این جریان پس از شهریور 1320 سعی داشت اقدامات ضددینی رضاخان را خنثی کند. فضای شکل گرفته در دورۀ رضاخان، آرزوی ملت را در تجدد و فاصله گرفتن از دین ترسیم کرده بود. تحولات پرشتاب جهان غرب، یک پرسش اساسی را در ذهن جوامع اسلامی، از جمله ایران شکل داده بود که چرا ملل مسلمان از این قافلۀ پیشرفت جا ماندهاند. طیفهای به اصطلاح روشنفکر، دین و مذهب را عامل این عقبماندگی معرفی میکردند. با رشد جریانهای مارکسیستی، که دین را افیون ملتها میدانستند، خطری جدی دین اسلام و مذهب تشیع را در ایران تهدید میکرد. حزب توده در دانشگاهها و بین دانشجویان طرفداران بسیاری داشت و مهمترین دلیل موفقیت آن را میتوان در حمایت شوروی و کمکهای این همسایۀ کمونیست جستوجو کرد.
با وجود این، سه جریان عمده (کمونیست، ملیگرایی و مذهبی) در ایران فعالیت میکردند. جریان مارکسیستی، اصولاً با جامعۀ مذهبی در تضاد بود و بخت کمتری از دو جریان دیگر داشت. جریان ملیگرایی نیز به دلیل گرایشهای ناسیونالیستی افراطی، نتوانست موفقیتی کسب کند؛ اما جریان مذهبی(جریان عقلانیت اسلامی) به دو دلیل توانست پیروز آیندۀ ایران باشد؛ نخست اینکه اصول و مبانی فکری این جریان، با جامعۀ مذهبی ایران هماهنگ بود؛ دیگر اینکه این جریان مانند جریانهای متحجر مذهبی، پیشرفتهای دنیای جدید را نادیده نمیگرفت و معتقد بود به همراه حفظ اصول و مبانی دین، میتوان کشوری پیشرفته داشت. جریان عقلانیت اسلامی پس از حدود بیست سال خفقان موجود در کشور، توانست دوباره فعالیت خود را آغاز کند.
عقلانیت اسلامی
منشأ انقلاب اسلامی
شکلگیری انقلاب اسلامی از سال 1342 را باید نتیجۀ فرایندی دانست که با محوریت حضرت امام خمینی(ره) و بر اساس نگرش و قرائت ایشان از اسلام و سیاست شکل گرفت. امام خمینی(ره) حکومت را فلسفه و جنبۀ عملی فقه میدانند و در این باره مینویسند: «حکومت در نظر مجتهد واقعی، فلسفۀ عملی تمامی فقه در همه زوایای زندگی بشریت است. حکومت نشاندهندۀ جنبۀ عملی فقه در برخورد با همه معضلات اجتماعی، سیاسی، نظامی و فرهنگی است. فقه تئوری واقعی و کامل ادارۀ انسان و اجتماع، از گهواره تا گور است.»۲ شاگردان تربیتشده در این مکتب نیز با رواج این گفتمان زمینهساز شکلگیری انقلاب اسلامی شدند و در ادامه، با ایجاد زمینههای اجتماعی توانستند رهبری قیام را در کنار امام برعهده گیرند و آن را به سمت مبانی برگرفته از آثار ایشان هدایت کنند. اوج این امر را میتوان در «ماهیت جمهوری اسلامی» و همچنین در قانون اساسی و اصل ولایت فقیه مشاهده کرد.
این امر سبب شد با وجود جریانهای لیبرالی قدرتمندی که از دوران دکتر مصدق در ایران رشد کرده بودند و همچنین چپگرایانی که از بدنۀ اجتماعی نسبتاً قدرتمندی، به ویژه در میان دانشجویان و تحصیلکردگان برخوردار بودند، از جمله سازمان معروف به «مجاهدین خلق» یا همان منافقین، که التقاطی از اسلام و چپ مارکسیسم بودند، جامعۀ دانشجویی تحتالشعاع گفتمان عقلانیت اسلامی قرار گیرد؛ هرچند گفتمان عقلانیت در این مسیر:
اولاً، ناچار به مبارزۀ تئوریک عملی، همزمان در چند جبهه بود: مبارزه با مارکسیسم؛ مارکسیسم اسلامی؛ لیبرالها و لیبرالهای اسلامی و همچنین امواج فکری غربگرایان و دانشجویانی که در غرب تحصیل کرده و با مبانی آنجا آشنا شده بودند. افزون بر این، ناچار بود با نگرشهای سنتی و جامد، که طیفی از تحصیلکردههای حوزه مطرح میکردند و در عین حال با افراطیون و تندروهای انقلابی درگیر شود.
ثانیاً، به مبارزهای سنگین برای حفظ هویت انقلاب اسلامی و تسری آن در ساختارها و تأسیسات سیاسی، به ویژه قانون اساسی دست بزند و اصول انقلاب اسلامی را بیان و محافظت کند.
ثالثاً، به تبیین و روشن کردن مواضع و تفاسیر خود از مبارزه، انقلاب، اقتصاد، سیاست و جامعه، ساختارهای نظام سیاسی، نقش مردم، نقش زنان، جایگاه خانواده، نگرش به روابط بینالملل و حجم وسیعی از موضوعاتی بپردازد که با سقوط رژیم شاهنشاهی در ایران با آنها روبهرو شد. همچنین باید قرائت و مواضع و برنامههای خود را در این زمینهها برای ادارۀ کشور ارائه کند.
رابعاً، با وجود اختلافات درونگفتمانی در حوزههای پیشگفته، انسجام درونی خود را حفظ کند و مانع از فروپاشی خود شود.
خامساً، بتواند با تکیه بر رهبری فرهمند امام خمینی(ره)، افکار عمومی را در تحمل مشکلات برای ادامۀ مبارزه آماده کند.
سادساً، در حوزههای علم و دانش، برنامهها و طرحهای خود را برای پیشرفت اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و علمی کشور ارائه دهد.
پینوشتها:
۱ـ مرکز اسناد انقلاب اسلامی، خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376، ص13.
۲ـ سیدروحالله موسویخمینی، صحیفۀ نور، همان، ج 21، ص 98.