پس از رحلت پیامبر(ص) پدر منذر، با سخنان و روشنگریهای خود توانست در برابر ارتداد قبیله عبدالقیس بایستد و آنها را با دلایل منطقی، به ادامه اسلام راضی کند.
او تا پایان عمر مسلمان معتقدی بود و نقل است در زمان خلیفه دوم به دستور حاکم بحرین در نبرد با ایرانیان حاضر بود و تا منطقه استخر فارس پیش آمدند. گفته شده در این جنگ جارود شهید شد.
آنچه روشن است اینکه، پدر جارود فردی صالح و شجاع و مورد قبول قبیله خود بوده است و صلابت و مهابت جارود به حدی بوده است که نقل شده است خلیفه دوم درباره او گفته است: اگر از پیغمبر نشنیده بودم که مىفرمود خلافت در قریش خواهد بود، من «جارود» را براى خلافت پیغمبر برمىگزیدم!
همچنین نقل شده است روزى خلیفه ثانی نشسته بود و تازیانهاى در دست داشت و مردم در اطراف او بودند. ناگهان جارود وارد شد، کسى با صداى بلند گفت: این بزرگ طایفه «ربیعه» است. عمر و اطرافیانش این سخن را شنیدند و هنگامى که جارود به عمر نزدیک شد، تازیانه را حواله او کرد. جارود گفت: چرا چنین مىکنى؟ گفت: شنیدى آنچه را درباره تو گفتهاند؟ گفت: آرى شنیدهام، گفت: ترسیدم در میان جمعیتى بنشینند و بگویند امیر تویى؛ لذا خواستم ابهت تو را بشکنم.
منذر در دامان چنین پدری رشد کرد. او در زمان حیات رسولاکرم(ص) به دنیا آمد، اما موفق به ملاقات پیامبر(ص) نشد؛ لذا او را جزء صحابه نمیدانند.
منذربنجارود در زمان امام علی(ع) از سپاهیان ایشان بود و در جنگهای جمل و صفین در رکاب ایشان جنگید. او در جنگ جمل فرماندهی بخش کوچکی از سپاه اسلام را بر عهده داشت.
حضور فعال او در این دو جنگ نشان میدهد او به امیرمؤمنان علی(ع) وفادار بوده و در فتنههای سخت نیز دست از یاری مولایش نکشیده است. اما این همه ماجرای زندگی او نبود و در ادامه متأسفانه بر صراط مستقیم باقی نماند!
در تاریخ آمده است که روزی پس از پایان جنگ جمل منذربنجارود از حضرت علی(ع) درباره فتنه آخر زمان سؤال کرد. امیرالمؤمنین شرح فتنهای که در آخرالزمان وقوع مییابد را برای منذر و دیگران گفت و ایشان بسیار گریستند. در جریان آمادگی سپاهیان برای عزیمت به جنگ صفین گروهی از یاران معاویه نسبت به عملکرد و سیاستهای او اعتراض کردند. لشکریان امام علی(ع) این خبر را شنیدند و برای اعلام وفاداری خود نسبت به امام، منذربنجارود به نمایندگی ایشان برخاست و گفت: یا علی! معاذالله که ما با تو از آن نوع سخن گوییم که لشکر معاویه با معاویه سخن میگویند. اگر ما بر تو سخنی بگوییم از آن روی است که خدای تعالی تو را به ما و اهل اسلام ارزانی دارد و بر کرامت و مسرت و حشمت و دولت تو بیفزاید. هر چه تو فرمایی صلاح و سعادت ما به آن مقرون
باشد.
اگر جماعتی را به جنگ معاویه مقدم گردانی و اگر طایفهای را باز پس داری تقدیم و تأخیر از جانب تو امری است که گردن نهادن بر آن بر ما واجب است. تو ما را به منزله پدری مشفقی و ما تو را به مانند فرزندانی مطیع. خداوند روزی را نیاورد که ما شاهد ناراحتی و رنج تو
باشیم.