عاشورا درس مي‌دهد که براي حفظ دين، بايد فداکاري کرد... درس مي‌دهد که در ميدان نبرد حق و باطل، کوچک و بزرگ، زن و مرد، پير و جوان، شريف و وضيع و امام و رعيت، با هم در يک صف قرار مي‌گيرند. درس مي‌دهد که جبهه دشمن با همه‌ توانايي‌هاي ظاهري، بسيار آسيب‌پذير است. درس مي‌دهد که در ماجراي دفاع از دين، از همه چيز بيشتر، براي انسان، بصيرت لازم است. بي‌بصيرت‌ها فريب مي‌خورند. بي‌بصيرت‌ها در جبهه باطل قرار مي‌گيرند؛ بدون اينکه خود بدانند.  (امام خامنه‌اي، 22/4/1371)

تلاش براي پرواز

 اکبر ادراکی/ تلاش براي دستيابي به صنعت ساخت و توليد هواپيما در جمهوري اسلامي ایران به جنگنده‌هاي نظامي که در شماره پيشين بررسي شد، محدود نمي‌باشد. تلاش براي خودکفايي در اين عرصه هرچند راهي دشوار و ناهموار است، اما جوانان ايران‌زمين در اين مسير نيز از تلاش باز نایستاده و توانسته‌اند با وجود انحصارهاي فراواني که در حوزه انتقال علم و فناوري به ویژه در حوزه فناوری‌هاي برتر وجود دارد، به موفقيت‌هايي دست يابند.
نخستين جرقه‌هاي توليد هواپيما در ايران در سال 1366 زده شد. در آن سال‌ها برخي خلبانان و مهندسان تعمير و نگهداري هواپيما در نيروي هوايي با همکاري جهاد خودکفايي اقدام به مهندسي معکوس و بازطراحي و بازتوليد هواپيماي آمريکايي «پي‌سي‌۷» با نام «اس ۶۸» کردند. اين اقدام شروع کار بود که در واقع نوعي کپي‌برداري محسوب مي‌شد. اين هواپيما کاربرد نظامي داشت و با توجه به شرايط ويژه کشور در آن زمان جزئيات بيشتري درباره آن که آيا به توليد انبوه رسيد يا خير و اينکه چه تعداد اس ۶۸ ساخته شد، اعلام نشد.
اين موفقيت سبب شد کارشناسان خلاق جهاد خودکفايي هواپيماي آمريکايي بُنانزا که يک هواپيماي فوق سبک و آموزشي بود را نيز با موفقيت مهندسي معکوس کرده و از روي آن بازتوليد کنند. اين هواپيما با نام «پرستو» در اختيار مرکز آموزش خلباني نيروي هوايي قرار گرفت که در آن زمان تحت اشراف شهيد ستاري اداره مي‌شد و پس از شهادت وي، اين مرکز به نام دانشگاه هوايي شهيد ستاري تغيير نام داد. پرستو هواپيمايي تک موتوره، تک پيستونه و دو نفره بود که تعدادي از آن ساخته شد، ولي بعدها اين نمونه هواپيما ديگر مورد استفاده قرار نگرفت و کل پروژه پرستو متوقف ماند.
در سال 1373 وزارت دفاع با همکاري شرکت اوکراینی «آنتونف» تلاش براي ساخت هواپيماهاي تجاري و مسافري غير نظامي را آغاز کرد که اجراي آن نزدیک به دو سال طول کشید. در سال 1375 وزارت دفاع شرکت هواپيماسازي ايران (هسا) را براي اجراي اين برنامه (توليد آنتونف ۱۴۰‌ـ جت ملخ‌دار‌ـ با همکاري اوکرايني‌ها) راه‌اندازي کرد. در ابتدا قرار بود ساخت این محصول تحت ليسانس اوکراين باشد، اما دو سال بعد در سال 1377 تصميم گرفته شد دانش اوکرايني‌ها به داخل منتقل شود و ايران خودش هواپيما بسازد. در همان سال نخستين نمونه آن در دانشگاه صنعتي مالک اشتر (متعلق به وزارت دفاع و پشتيباني نيروهاي مسلح) رونمايي شد. در سال 1379 نيز نخستين «ايران ۱۴۰» با ليسانس و تأييد اوکرايني‌ها از خط توليد «هسا» خارج شد، ولي دریافت مجوزهاي پرواز از سازمان هواپيمايي تا سال 1384 به طول انجاميد.
در اواخر دهه 1370 وزارت صنايع و معادن وقت، مرکزي به نام صنايع هوايي ايران در استان قزوين به همراه باند اختصاصي ايجاد کرد تا در آن فعاليت‌هاي توليد هواپيما پيگيري شود. اين مرکز ساخت هواپيماي «آوا ۲۰۲» هواپیمای فوق سبک دو نفره با بدنه فلزي را در دستور کار قرار داد. پيش‌توليد و آزمایش آن در سال 1374 آغاز شد و تا سال ۷۷ طول کشید که در شهريور 1377 در هنگام آزمایش اسپين، اين هواپيما دچار حادثه شد و بر اثر آن حادثه، مرحوم حبيب‌الله آزادي يکي از برترين استاد خلبان‌های ايران درگذشت.
پرونده پرنده «آوا ۲۰۲» براي مدت کمتر از يک دهه بسته شد، تا اينکه هشت سال بعد اين مرکز هواپيماي بدنه کامپوزيتي «صبا» را ساخت، ولي آن را ادامه نداد. بلافاصله پس از صبا به سراغ ساخت هواپيماي «آوا ۳۰۳» رفتند. اين هواپيما که نمونه مهندسي معکوس شده هواپيماي لهستاني و سم‌پاش «درامادر» بود، با موفقيت طراحي و توليد شد، اما با توجه به اينکه مرکز صنايع هوايي وزارت صنايع در سال ۸۶ به بخش خصوصي واگذار شد، عملاً راهبرد توليد هواپيما در آن کنار گذاشته شد.
در اوايل دهه ۸۰ بود که شرکتي خصوصي به نام «درنا» وارد توليد هواپيماي بدنه تمام کامپوزيت به نام «بلوبرد» (پرنده آبي) شد. اين شرکت که در آن زمان جزء معدود شرکت‌هاي دانش‌بنيان خصوصي حوزه هوافضا محسوب مي‌شد، توانست پس از توليد بلوبرد در سال 1381، مجوز فروش آن را از سازمان هواپيمايي دریافت کند.
بلوبرد هواپيمايي دو نفره و تک موتوره بود که چند فروند آن به مراکز آموزش خلباني فروخته شد. اين اولين بار بود که يک هواپيماي ايراني‌ساز مي‌توانست وارد مرحله تجاري‌سازي شود. با اين حال سازمان هواپيمايي چند سال بعد مجوز ساخت و فروش بلوبرد را متوقف کرد که اين شرکت همچنان در حال اصلاح ايرادات آن است و قرار است به زودي وارد مرحله توليد انبوه شود.
شرکت «پرآور پارس» در دهه ۸۰ و متشکل از جوانان خوش‌ذوق دانش‌آموخته رشته هوافضاي دانشگاه امام حسين(ع) تأسيس شد. آنها توانستند خط توليد و باند اختصاصي هواپيما را ايجاد کنند که از آن هواپيماي فوق سبک «پليکان» خارج شد؛ هواپيماي بدنه فلزي، تک موتوره و دو نفره که بيشتر براي آموزش خلباني و خدمات پشتيباني هوايي برخي يگان‌هاي سپاه مورد استفاده بود.
وزارت دفاع و پشتيباني نيروهاي مسلح بار ديگر در اواخر دهه ۸۰ با تأسيس شرکت مواد ترکيبي فجر، هواپيماي سبک «فجر ۳» با بدنه تمام ترکيبي را آزمود. اين هواپيما که در نوع خود مدرن و توليدي موفقيت‌آميز و بدون نقص شمرده مي‌شد، توانست تمام صلاحيت‌ها و مجوزهاي لازم را از سازمان هواپيمايي کشوري دریافت کند؛ اما با توجه به آنکه توليد آن مقرون به صرفه نبود، تنها چهار فروند از آن توليد شد. «فجر ۳» نخستين هواپيماي تمام ايراني بود که ظرفيت حمل بيش از دو نفر را داشت. «فجر ۳» پنج نفره، تک موتوره و تک پيستونه بود که با وجود آنکه در گروه هواپيماهاي سبک بود، اما توانايي حمل بيش از دو نفر را داشت.
در طول سال‌هاي اخير که بخش‌هاي دولتي و نظامي در حال آزمون و خطاي ساخت انواع هواپيماهاي سبک و فوق سبک بوده‌اند، بخش خصوصي نيز با توجه به توسعه فضاي تفريحي کشور، ساخت هواپيماهاي فوق سبک را در دستور کار داد. شرکت «صبا» توانست هواپيماي فوق سبک آمريکايي «ساوانا» را بازطراحي و بازتوليد کند که تا به حال چندين فروند از آن فروخته است. 
در سال ۹۴ و همزمان با سفر رئيس‌جمهور به ايتاليا، معاون علمي و فناوري رئيس‌جمهور به نمايندگي از بخش خصوصي دانش‌بنيانِ ايران، قرارداد انتقال دانش و فناوری ساخت هواپيماهاي آموزشي و فوق سبک يک موتوره و دو نفره «تکنام» را با اين شرکت به امضا رساند که در سه مرحله به صورت مونتاژ در ايران، توليد تحت نظارت و ليسانس پکنام و در نهایت مرحله توليد مشترک ايران و تکنام با طراحي مشترک مهندسان و طراحان ايراني و ايتاليايي (انتقال کامل فناوری به داخل) به امضا رسيد که اين قرارداد اکنون در دست اجراست. 
صنعت هوايي کشور در مسير توليد هواپيما هنوز در گام‌هاي اوليه خود است و تا تبديل شدن به صنعتي مقتدر که بتواند نيازهاي داخلي را تأمين کند، فاصله بسياري دارد. البته تحقق آن نيازمند علم و دانش و اراده‌هایی است که بتوانند بر مشکلات فائق آيند و همچنين حمايت مسئولانی که به نيروي جواني و توان و استعدادهاي داخلي اعتماد راسخ داشته باشند.



 مهدي دنگچي/ در ميان فرماندهان بزرگ دفاع مقدس، نام احمد متوسليان همچون ستاره‌اي پر نور مي‌درخشد. احمد در سال ۱۳۳۲ در خانواده‌اي مؤمن و مذهبي در يکي از محلات جنوب شهر تهران به دنيا آمد. در سال 1351 ديپلم گرفت و در دانشگاه علم و صنعت در رشته مکانيک مشغول به تحصيل شد. احمد خيلي زود به مبارزه با رژيم پهلوي روآورد. وي در سال 1354 به دست اکيپي از کميته مشترک ضد خرابکاري ساواک دستگير و روانه زندان شد و پنج ماه را در زندان فلک‌الافلاک خرم‌آباد در سلولي انفرادي گذراند. پس از آزادي، در شروع قيام‌هاي خونين قم و تبريز در سال 1356، نقش رابط و هماهنگ‌کننده تظاهرات را در محلات جنوبي تهران عهده‌دار شد و رابطه‌اي تنگاتنگ با حرکت‌هاي مکتبي محافل دانشجويي و روحانيت مبارز تهران داشت. با شدت يافتن روند نهضت اسلامي و رويارويي مردم با مزدوران طاغوت، بارها تا پاي شهادت پيش رفت و در روزهاي 21 و 22 بهمن ماه 1357 تلاش و ايثار چشمگيري از خود نشان داد.
با پيروزي انقلاب به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پيوست و دوشادوش دیگر هم‌رزمانش با حداقل امکانات موجود به سازماندهي نيروها همت گماشت. احمد متوسليان پس از شروع غائله کردستان در اسفندماه سال 1357 به همراه 66 نفر از هم‌رزمانش داوطلبانه عازم بوکان شد و به دليل ابتکار عمل هوشيارانه و فرماندهي قاطع خود توانست تمامی اشرار مسلح را متواري کند. وي پس از تثبيت مواضع نيروهاي انقلاب در بوکان، به شهرهاي سقز و بانه رفت. در سال 1358 فرماندهي سپاه پاوه را عهده‌دار شد و مدتي بعد مأموريت آزادسازي شهرستان مريوان که در تصرف گروهک‌هاي محارب بود، به وي محول شد. وي پس از ورود به شهر و سازماندهي نيروها، با يورشي سهمگين و برق‌آسا توانست شهر مريوان و مناطق اطراف آن را آزاد کند و پس از آن به فرماندهي سپاه مريوان رسید.  در سال 1360 مأموريت يافت تا رزم بي‌امان خود را در جبهه‌هاي جنوب ادامه دهد. او از طرف فرمانده سپاه مأمور شد با به‌کارگيري برادران سپاه مريوان و پاوه تيپ محمدرسول‌الله(ص) را تشکيل دهد و فرماندهي تيپ مذکور را نيز خود به عهده گيرد. چندي بعد زمينه اجراي عمليات الی‌بيت‌المقدس در دستور کار اين تيپ قرار گرفت. متوسليان افزون بر مسئوليت خطير فرماندهي تيپ، در همه مأموريت‌هاي شناسايي شرکت داشت و با نفوذ به قلب مواضع دشمن از نزديک راهکارهاي مناسب عمليات را شناسايي مي‌کرد. در شب دهم ارديبهشت ماه سال 1361 عمليات الی‌بيت‌المقدس آغاز شد و رزمندگان اسلام به فرماندهي احمد متوسليان از دو محور به مواضع دشمن يورش بردند او را مي‌توان يکي از فرماندهان کليدي فاتح خرمشهر دانست.
وی در اواخر خرداد سال 1361 طي مأموريتي راهي سوريه شد تا راه‌هاي مساعدت به مردم مظلوم و بي‌دفاع لبنان را بررسي کند. در چهاردهم تير سال 1361، خودروی هیئت نمايندگي ديپلماتيک کشورمان حين ورود به شهر بيروت و در هنگام عبور از پست ايست و بازرسي، به دستور ‌مزدوران حزب‌ فالانژ متوقف و چهار سرنشين خودروی مزبور با وجود مصونيت دیپلماتیک‌ـ از سوی آدم‌ربايان دست‌نشانده رژيم تروريستي تل‌آويو گروگان گرفته شدند. از آن روز تاکنون چشمان دوستان و همراهان حاج‌احمد در انتظار بازگشت او است! رهبر معظم انقلاب اسلامی درباره اين هجران و انتظار فرمودند: «ما منتظريم که آقاي حاج‌احمد متوسّليان ان‌شاءالله بيايد.»(25/9/1375)



توسعه هوايي يکي از نشانه‌هاي توسعه و پيشرفت کشورها به شمار مي‌آيد. در اين ميان تربيت نيروي انساني توانمند در حوزه کنترل و راهبري پرنده‌هاي ساخته بشر مي‌تواند عاملي مؤثر در اين پيشرفت باشد؛ از این رو جايگاه تربيت نيروي توانمند و آموزش خلبانان ماهر، جايگاهي مهم است که جمهوري اسلامي ایران در اين زمينه پيشرفت‌هاي قابل ملاحظه‌اي داشته است. 
مدتي پیش وحيد احمدي، معاون پژوهشي وزارت علوم در مراسمي از دستگاه شبيه‌ساز پرواز سسنا 172 رونمایی کرد. وي در اين مراسم گفت: «ساخت شبيه‌ساز پرواز در واقع يکي از کارهاي اساسي است که براي آموزش‌هاي پروازي در دانشگاه تربيت مدرس صورت گرفته است، ما در کشور نياز اساسي به اين‌گونه شبيه‌سازها براي آموزش‌هاي پروازي داريم. ساخت شبيه‌سازها در دنيا هزينه‌ها را کاهش مي‌دهد تا  بودجه صرف افزايش راندمان کارهاي پروازي شود.»
دستگاه شبيه‌ساز پرواز، کابيني است که همه آلات دقيق پروازي به صورت سخت‌افزاري در آن طراحي شده و امکان آموزش همه موارد همچون آتش گرفتن موتور و شرايط اضطراري را براي دانشجويان خلباني فراهم کرده است. اين شبيه‌سازها يکي از اساسي‌ترين دستگاه‌هاي مورد استفاده در جهان براي آموزش‌هاي پروازي است که براي اولين بار در کشورمان ايجاد شده است.
پروژه شبيه‌سازي به سفارش يک مرکز آموزش خلباني به دانشگاه تربيت مدرس واگذار شد و تيم تحقيقاتي دانشگاه در مدت دو سال پژوهش و مطالعه، موفق به ساخت سخت‌افزار و آلات دقيق پروازي زيرنظر سازمان هواپيمايي کشور شد. انتظار داريم اين پروژه‌ها در ديگر دانشگاه‌هاي کشور نيز انجام شود؛ زيرا انجام پروژه‌ها ارتباط خوب صنعت و دانشگاه را نشان می‌دهد.



 حميدرضا ميري/ شهيد سپهبد علي صيادشيرازي در کتاب «ناگفته‌هاي جنگ» درباره جمع‌بندي عمليات رمضان مي‌گويد:
«... در تحليل عمليات رمضان، از يک طرف مي‌توانيم بگوییم نبردي پيروزمندانه بود، به خاطر اينکه دشمن را در هم شکستيم و به آن تلفات وارد کرديم. البته به خودمان هم يک مقدار تلفات وارد شده بود. از يک طرف، مي‌توانيم بگوییم پيروز نبود، چون هدف ما اين نبود...
تحليل ما دو گونه است: يک عده آنهايي هستند که صرفاً در بعد نظامي مي‌گويند: اگر مهندسي رزمي جهاد سازندگي آن خاکريز تأميني را زده بود، ما اين کار را مي‌کرديم. اگر به «قرارگاه نصر» (در امر جابه‌جايي از سمت چپ منطقه به سمت راست آن در فرداي مرحله اول عمليات) زودتر کمک رسيده بود، ما مي‌توانستيم آن رخنه را (در کنار کتيبان) نگه داريم. اگرهايي مي‌گويند که بيشتر جنبه‌هاي تاکتيکي دارد. 
يک عده هم هستند که مي‌گويند؛ نه، ما همه چيزمان براي پيروزي آماده بود؛ ولي توجه به خدا کمتر و توجه در جهت خود بيشتر شد. يادمان رفت که نصرت‌دهنده کيست و بايد همان روحيه و توکلي که در عمليات «طريق‌القدس»، «فتح‌المبين» و «الي بيت‌المقدس» داشتيم، در اين عمليات هم داشته باشيم.
يک عده ديگري هم دشمن را قوي مي‌گيرند و مي‌گويند: چون دشمن تا آنجايي که با ما جنگيده بود، در خاک ما بود، انگيزه‌اي براي دفاع نداشت. منتها در اينجا انگيزه داشت.
هر کدام از اين تحليل‌ها تا اندازه‌اي درست است، ولي چون نبرد و رزم ما مشخصاً يک رزم عقيدتي بود؛ يعني بعد عقيده بر ما حاکم بوده، من شخصاً جزء آن دسته هستم که ضمن اينکه بعضي از ملاک‌هاي مطروحه در تحليل آن دو بعد ديگر را قبول دارم، بعد اصلي را در اين مي‌بينم و مي‌گويم اخلاص، توکل و توجه به خدا که در نبرد الي بيت‌المقدس داشتيم، از زمان حمله فتح‌المبين بيشتر نبود، ولي به اندازه‌اي بود که خدا به ما نصرت بدهد، ولي در اينجا (عمليات رمضان) کم آورده بوديم.»

اگر مي‌توانستم دلم را برايت مي‌فرستادم!


 احسان سلماني/ يکي از ويژگي‌هاي ناب رهبر معظم انقلاب اسلامي تعاملات گسترده‌اي است که ايشان با شخصيت‌هاي فرهيخته در حوزه‌های علمي، فرهنگي، سياسي و... داشته‌اند. اين ارتباطات برآمده از شخصيت برجسته ايشان در حوزه‌هاي گوناگون و اخلاق و مرام دوست‌داشتني ايشان است که موجب شده حوزه دوستان و آشنايان ايشان در جمع نخبگان کشور گسترده باشد. حاصل اين مراوده، شکل‌گيري دوستي‌هايي عميق و ديرينه‌اي است که گاه قدمت آن به بيش از 50 سال مي‌رسد. 
يکي از اين چهره‌هاي شناخته شده مرحوم حجت‌الاسلام محمدحسين بهجتي(شفق) شاعر بنام کشور و امام جمعه شهرستان اردکان بود که مرداد ماه 1386 چشم از جهان فروبست.

به استقبال دوست قديمي
آن روز يکي از روزهاي دهه شصت بود. ائمه جمعه کشور با رئيس‌جمهور ديدار داشتند. در ميان‌شان چهره‌هاي مشهور و عالمان بزرگ زياد بودند که امروز بعضي‌هاي‌شان نيستند. بعد از گزارش و سخنان آنان، نوبت رئيس‌جمهور رسيد. او پشت تريبون قرار گرفت و سخنراني‌اش را شروع کرد.
ناگهان سکته‌اي در سخنراني پيش آمد، نظم سخن آشفته شد و نگاه رئيس‌جمهور در انتهاي سالن ماند. شايد محافظان زودتر از همه متوجه اتفاق غيرعادي شدند، بين‌شان نگاه‌هاي نگراني رد و بدل شد. شنوندگان نيز به آن سمت برگشتند.
شيخ ميانسالي که تازه وارد مجلس شده بود، دو دستش را باز کرده بود و با چهره خندان به طرف تريبون پيش مي‌آمد. پيش از اين که پاسداران اقدامي بکنند، رئيس‌جمهور سخنراني را رها کرد. از تريبون فاصله گرفت و با سيماي بشاش به پيشواز او رفت.
او حجت‌الاسلام بهجتي، امام جمعه اردکان بود. آن روز هرچند بعضي حاضران از دوستي او با آقا مطلع بودند؛ اما هرگز فکر نمي‌کردند اين دوستي اين قدر عميق باشد که در چنين مجلسي همه آداب و ترتيب‌هاي رايج فراموش شود!
قدمت اين دوستي به سال‌هايي برمي‌گشت که آيت‌الله‌العظمی خامنه‌اي از مشهد به قم آمده بودند و محور طلاب فاضل و اهل ذوق و معناي حوزه شده بودند؛ اما در اين ميان چند نفری بودند که حساب‌شان جدا بود و دوستي‌شان از جنس ديگري بود. يکي از آنان شيخ محمدحسين بهجتي بود. اين آشنايي در سال 1338 در درس خارج فقه حضرت امام(ره) اتفاق افتاد و در جلسات مباحثه آن درس، به دوستي ديرينه‌اي تبدیل شد و تا پایان عمر مرحوم بهجتی ادامه داشت.

مکاتبه ماندگار
خواندن مکاتبه‌اي از مرحوم شفق با حضرت آيت‌الله‌العظمی خامنه‌اي که در سال 1343 نوشته شده است، شيرين خواهد بود:
«يک روز، بعد از تمام شدن مباحثه‌ام، زدم به دامن طبيعت تا قدري استراحت کنم در کنار سبزه‌ها، در کنار يک جوي آب رواني بنشينم. اگر هم حالي دارم شعري بگويم يا چيزي بنويسم. ديدم کنار جو وسط گندم‌زارهاي بسيار انبوه يک سيد بزرگواري نشسته، البته من از پشت سر ايشان را مي‌ديدم، دور هم بودند.
فکر کردم که برادر عزيزم هست. با شور و ولع عجيبي آرام آرام رفتم، با شتاب مي‌رفتم اما سعي مي‌کردم صداي پايم معلوم نشود که ايشان از حال خودشان بيرون نيايند؛ تا نزديک شدم وقتي که نگاه کردم به قيافه‌ ايشان ديدم عجب، ايشان کسي ديگري است. آن مايه‌ اميد من و مايه‌ انس من که به او علاقه و ارادت مي‌ورزيدم، نبود. آنچنان شد وضع روحي من که همانجا يک مثنوي پرشوري گفتم به نام «اشتباه» که بعضي از شعرهايش اين است:
بيهوده خيال ماه کردم، اي واي که اشتباه کردم 
اي دوست مبين خطا گناهم، اين نيست نخست اشتباهم
هر روز ز مستي و خماري، زين سان کنم اشتباه کاري...
مثنوي، مثنوي بلندي است، خيلي پرشور که از اول وصف اميد و شوق سرشار که از چشم و سر و صورت و قلب و دل انسان مي‌جوشد به صورت خيلي کامل تجسم داده شده و بعد که يک مرتبه ديدم ايشان نيستند و مراد من نيستند، سردي و نااميدي و شکستگي خاطر به صورت عجيبي در اين شعر مجسم شده. اين شعر را براي ايشان ارسال کردم. بعد از مدتي نامه‌ای از ايشان رسيد.» در بخش‌هایی از آن نامه آمده است؛
«آشناي دلم! قربانت، قربان تو و سوز تو، قربان تو و دل تو و حتي قربان «اشتباه» تو. مجسمه‌ نور همه چيزش نور و روشني است، اگر احياناً نگاه تندي هم بکند و دشنام و ملامتي هم بفرستد، باز نورباران کرده است و روشني بخشيده، روشني دل و ديده، آن هم دل و ديده‌اي پژمرده و افسرده.
ديشب در دل شب نامه‌ عزيز و روشني‌بخش تو را زيارت کردم و اگر توان آن را داشتم که در همان لحظه به جاي جواب و به نام عذر از تقصير فاصله‌‌ها را درنوردم و بوسه‌ اعتذار بر آن آستان عشق و سوز بزنم، لحظه‌اي توقف نمي‌کردم، ولي مي‌دانيم که بنا نيست دل دردمندان بي‌تپشی و سينه‌ مشتاقان بي‌سوزي بگذرد...
راستي اين نامه نبود، اين يک خرمن آتش بود بر سر من ريخت. دل پرسوز و درد‌آلودي بود که رسا و فصيح سخن مي‌گفت و خود را نشان مي‌داد. اين يک قطعه‌ ادبي است که بر پايه‌ صفا و واقعيت و پاکي خود هميشگي و ابدي خواهد ماند. من در جواب چه بنويسم. راستي، دوست عزيز! جواب يک قطعه شعر و يک پارچه احساس را چه مي‌توان نوشت؟!
نامه‌ تو از جمله‌ اول تا آخرش احساس و شعر است، سوز و لطافت و رقّت است. در مقابل اينها چه مي‌توان کرد. اگر مي‌توانستم مي‌خواستم در جواب، عکس تو را براي تو بفرستم. عکسي که از تو، از آن موجود درخشنده و جذاب بر صفحه‌ دل من نقش بسته است. آنجا تو آنچنان که هستي، به همان پاکي و قداست، به همان جلوه و درخشندگي متجلي و نماياني...
آري اگر مي‌توانستم دلم را برايت بفرستم و چهره‌اي را که از تو در آن است به تو نشان دهم، جواب تو را داده بودم اما چه کنم که نمي‌توانم...
مدتي بيش از يک ماه است که بر اثر غائله و حادثه‌ اخير تمام برنامه‌هايم متغير و متبدل است. نامه‌ تو در اولين سطر برنامه‌ کارهاي بعد از مراجعت از قم من بوده است. ولي اين کار هم مثل بسياري از کارهاي لازم ديگر مشمول قصور من شده و تا زماني دير به تأخير افتاد.
حال از دوردست دست تو را مي‌بوسم و عذر مي‌‌خواهم و اگر نپذيري دل خود و دل تو را شفيع مي‌آورم. اگر مي‌تواني با دل ستيزه کني، عذرم را نپذير؛ ولي تو خوب‌تر از آني که عذر بي‌تقصيري را رد کني. يقين دارم خواهي پذيرفت. در اين صورت در انتظار رضايت‌نامه‌ تو هستم. شعر، بسيار جالب و عالي بود، البته تا حدود يک‌بار خواندم. يقيناً باز هم خواهم خواند و مطمئناً بيشتر از شيريني‌هاي آن بهره خواهم برد.
قربانت، خامنه‌اي 15/9/۱۳۴۳»

اصحاب انقلاب‌ـ ۱۵

 سید مهدی حسینی/  در جریان قیام 15 خرداد 42 با ماجرای شهادت دو چهره غیر سیاسی مواجه هستیم؛ یکی طیب حاج‌رضایی و دیگری حاج‌اسماعیل رضایی.
این دو شهید که در بین شهدای 15 خرداد مشهور هستند، هر یک به بهانه‌ای متهم، دستگیر و زندانی می‌شوند و تحت شدیدترین شکنجه‌ها قرار می‌گیرند که به اجبار از آنها اعتراف دروغ بگیرند تا اقرار کنند که از امام خمینی(ره) پول گرفته‌اند تا آشوب و بلوا به پا کنند، ‌در حالی که این دو شهید در این ماجرا هیچ دخالتی نداشتند. ‌اما رژیم با این انگیزه دست به این اقدام زد که ادعا کند عاملان حادثه 15 خرداد را دستگیر و مجازات کرده و غائله تمام شده است. 
درباره این دو شهید روایت‌های فراوانی ارائه شده که یکی از مهم‌ترین آنها خاطرات شهید حاج‌مهدی عراقی است که در زمینه دستگیری آنها می‌گوید:‌ «از روز شانزدهم بگیر، ‌بگیر راه می‌افتد، یک سری زیادی از روحانیون و چند تا از بازاری‌های سرشناس را گرفتند، مرحوم طیب هم تلفن می‌کند به نصیری که آن وقت، هم رئیس شهربانی بوده و هم سرپرست فرمانداری نظامی، می‌گوید، شب توی خانه من نریزید، اگر کاری دارید من شنبه در حجره‌ام هستم، هر جا خواستید من می‌آیم. اینها هم همین کار را کردند، شنبه ساعت 10 تقریباً چهار کامیون سرباز و دو تا لندرور می‌روند طیب را دستگیر می‌کنند، وقتی حادثه 15 خرداد پیش می‌آید، رژیم از طیب توقع داشت که حداقل ‌جلوی این تظاهرات را در داخل میدان بگیرد، ولی طیب این کار را نمی‌کند، دو سه روزی او را نگه می‌دارند، بعد او را می‌برند پیش نصیری... یک مینوتی آنجا نوشته شده بود که به او می‌گویند این مینوت را بخوان و تأیید کن و برو. موضوع این بوده که یک پولی آقای خمینی(ره) داده به من که یک چنین‌ حادثه‌ای را خلق کنم و من هم یکی 25 زار به مردم داده‌ام، مردم هم این کارها را کرد‌ه‌اند... طیب قبول نمی‌کند، نصیری او را تهدید می‌کند... و بعد او را می‌برند زیر شکنجه فرزند طیب در دیداری که با پدرش داشته به نقل از او در مصاحبه‌ای می‌گوید: پدرم گفت: فشار زیادی به من آوردند که باید بروم در حضور آقای خمینی(ره) و بگویم که به من پول داده است برای ایجاد بلوا و چنین و چنان به پدرم قول داده بودند که حتی اگر علیه امام حرف بزند سریع عفو می‌گیرد، او[طیب] هم قبول می‌کند که برود، هنگام غروب مرحوم طیب را می‌برند حضور حضرت امام که در داخل اتاق نشسته بوده، پدرم تعریف می‌کرد که از در که وارد شدم، ‌به محض اینکه چشمم افتاد به این مرد خدا و این مرد نورانی، سریع به امام گفتم: سید تو را به جدت قَسَمت می‌دهم،‌ آیا تا الآن من تو را دیده‌ام؟ تو به من پول دادی؟ ایشان (حضرت امام) به من نگاهی انداخت و گفت: نه من تو را دیده‌ام و نه از من پول گرفته‌ای...» 
مرحوم شهید حاج‌مهدی عراقی در کتاب ناگفته‌ها درباره نحوه دادگاه و اعدام این دو شهید نکاتی را نقل می‌کند که در بخشی از آن آمده است: «17 نفر بودند،‌ پرونده‌ای که برای اینها تشکیل می‌شود نمی‌توانند متهم ردیف اولش را پیدا بکنند،‌ رئیس دادگاه تحقیقاتش را ارائه می‌دهد و طیب به سه سال و حاج‌اسماعیل رضایی را به دو سال و دیگری را هم به یک سال محکوم و بقیه را تبرئه می‌کنند، اما قبل از اینکه این حکم قرائت شود، نصیری تلفن می‌کند به دادگاه نظر را می‌خواهد و می‌گویند نظرشان به این صورت [است]، چهار نفر به حساب موافق که یکی رئیس دادگاه بوده، یک نفر با این نظر مخالف بودند، ‌نصیری می‌گوید: نه، این حکم را صادر نکنید،‌ برای اینکه اگر این جوری شود، جواب این خون‌ها را کی می‌خواهد بدهد، ‌15 خرداد باید به حساب یکی گذاشته شود. رئیس دادگاه می‌گوید نه، من نمی‌توانم این کار را بکنم. تلفن می‌زند به شاه، ‌با شاه صحبت می‌کند و شاه هم تلفنی با دادگاه تماس می‌گیرد، نتیجه این می‌شود که حاج‌اسماعیل رضایی و طیب حاج رضایی به اعدام و بقیه هم به 10 سال، 15 سال و 8 سال زندانی محکوم می‌شوند.»