یکی از نکات مهمی که امروز در مبانی فکری و عملکردی در صحنه اجتماعی مطرح می‌شود این است که برخی می‌گویند آمریکا توانسته خودش را حامی بشر یا محور حقوق بشر معرفی کند؛ اما در مقابل آن مشاهداتی در جنایت‌های وارده به کشورهایی چون افغانستان، سوریه، عراق و ... می‌بینیم که بیشتر شبیه به توحش و تبعیض است تا اعاده حق بشری! برای بررسی بیشتر موضوع به سراغ دکتر عماد افروغ، استاد دانشگاه و جامعه‌شناس رفتیم. وی ضمن مقایسه حقوق بشر غربی و اسلامی، تبیین شاخص و تضادهای ضدبشری حقوق بشر آمریکایی، تناقض‌های درون‌گفتمانی فلسفه غرب که به ایجاد توحش و تبعیض در جامعه اروپایی خاصه آمریکا منجر شد را بازخوانی کرد. مشروح این مصاحبه را در ادامه می‌خوانید.
* لطفاً بفرمایید نگاه غرب و فلسفه غرب به انسان چگونه است و چطور شد که از دل فلسفه غرب توحش به وجود آمد؟
نکته‌ای که درباره غرب وجود دارد این است که اول باید تعریف کنیم منظورمان غرب فکری است، یا غرب جغرافیایی؟ عمدتاًً باید تأکید و تمرکز بر روی غرب فکری باشد، چون غرب جغرافیایی الزاماًً یک هویت واحد و منسجم ندارد. این اشتباه است که ما غرب جغرافیایی را برای یک مکتب و آیین، منسجم و اندام‌واره بدانیم. کما اینکه شرق جغرافیایی را هم نمی‌توانیم یک کلیت اندام‌واره و منسجم بدانیم. حتی اگر این کار را هم انجام ندهیم و نگوییم غرب فکری؛ باید دقت داشته باشیم که همه غربی‌ها، یعنی همه کسانی که در غرب جغرافیایی زندگی می‌کنند به معنای آنچه که در سده ۱۸ به اوج خودش رسیده (یعنی آنچه که ما از آن به مدرنیته یا اومانیسم یاد می‌کنیم)، غربی نیستند؛ یعنی همه کسانی که در غرب زندگی می‌کنند الزاماًً طرفدار اومانیسم و لیبرالیسم نیستند؛ به عبارتی، اگر شما این‌گونه تلقی داشته باشید که همه اینها اومانیسم هستند، یعنی غرب را فاقد هرگونه تضاد دانسته‌اید، در حالی که غرب سرشار از تضاد و تعارض است و بعضاًً سعی می‌کند که این تعارضات خودش را از طریق تولید فضا به کشورهای دیگر فرافکن کند. متأسفانه این تلقی صفر و یک که خودش یک پدیده غربی به شمار می‌آید متوجه ما هم شده است. یک تفکر صفر و یک که امکان هرگونه تبادل نظر را بین شرق و غرب منتفی می‌داند و یک توهمی را القا می‌کند که اگر ما بپذیریم این رابطه صفر و یک را در مقابل اینکه همان‌طور که ما نمی‌توانیم از غرب، جغرافیایی بگیریم به تبع جغرافیای غرب هم نمی‌تواند از ما چیزی بگیرد؛ یعنی این بر شاخ نشستن و بُن بریدن است. 
ضمن اینکه در سابقه تاریخی غرب، هم تعاطی بوده، هم ارتباط و تعامل بوده است. اما آن‌چیزی که در فحوای پاسخ به این پرسش وجود دارد، اومانیسم است. به طور کلی اومانیسم به قیمت مرگ خدا انسان را مطرح کرد. انسان را نه خلیفه و جانشین خدا، بلکه جایگزین خود خدا قرار داد. این جایگزینی انسان به جای خدا آن چیزی است که ما اومانیسم می‌شناسیم. این سر از هلنیزم درآورد. در واقع، وقتی شما تکیه‌گاه انسان را که خدا باشد از بین می‌برید و مرگ خدا را اعلام می‌کنید، باید منتظر مرگ انسان هم باشید. نتیجه منطقی و طبیعی انسان‌کشی هلنیزستی خداکشی است. چون در صورتی می‌توان از انسان گفت و از ذات او دفاع کرد که برای او تکیه‌گاه خدایی قائل باشیم. انسان منهای خدا یک موجود معلق و پا در هوا یا در واقع همان چیزی است که از آن به هیچ‌انگاری یاد می‌شود و این هیچ‌انگاری آبستن خشونت‌های نازیستی و هیتلری است که ما در تاریخ غرب شاهد آن بودیم و اتفاقاًً آیه قرآن خیلی زیبا این را به تصویر کشیده است: «وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ»؛ یعنی به مثابه کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا هم آنها را اسیر خودفراموشی کرد. رابطه خدا و انسان در آموزه‌های اسلامی و شیعی ما یک رابطه متقارن است؛ یعنی اگر درد انسان دارید، باید درد خدا داشته باشید و همچنین اگر درد خدا دارید، حتماًً باید درد انسان هم داشته باشید. در واقع، این دو گانه خدا و انسان سبب شد که غرب به نام حقوق بشر سر از ضدبشر دربیاورد و تفاوت‌گرایی که ما در عصر پست‌مدرنیسم شاهد آن هستیم هیچ نسبتی به ذات‌گرایی موردنظر اومانیست‌ها نداشت، چون اومانیسم می‌خواست انسان را بر سر بنشاند، اما چون به تکیه‌گاه الهی او توجه نکرد به ضد خودش تبدیل شد و آن چیزی که امروز غرب با آن سروکار دارد در واقع یک انسان بی‌بنیاد و رها شده است که به طور حتم می‌تواند دست به هرکاری بزند؛ یعنی در خلأ یک ذات یا تفاوت‌گرایی محض هر چیزی مباح می‌شود و یکی از تجلیات این اباحه‌گری همین بحث توحش، خشونت و جنگ‌طلبی‌هایی است که در گذشته رخ داده است.
یکی دیگر از تجلّیات توحش در غرب یا جنگ‌طلبی در غرب به تضادهایی که نظام سرمایه‌داری با آن روبه‌رو است، برمی‌گردد. بارها تأکید داشته‌ایم که نظام سرمایه‌داری یا نظام اومانیستی چندین تضاد دارد؛ در واقع، تضاد مبنا و بناست؛ یعنی مبنای آنها مبنای دولت حداقلی بوده، اما بنای آنها یک بنای امپریالیستی یا جهان‌گستری است. این دو با هم همخوانی ندارند. چون فاقد عام‌گرایی است. وقتی عام‌گرایی نبود (که این عام‌گرایی فقط ویژه ادیان ابراهیمی است) در واقع این امر یک ناسازگاری ایجاد می‌کند. 
یکی دیگر خود تضاد سود و نیاز است؛ یعنی سود یا سودگرایی نظام سرمایه‌داری با نیازهای مردم ناسازگار است، چون مردم به اشتغال و عدالت اجتماعی نیاز دارند. اما سودگرایی سرمایه‌دارانه با این سطح نیازها منافات دارد؛ یعنی اینکه ابتدا باید هزینه‌ها کاهش پیدا کند تا سود ارتقا یابد. سرانجام تضاد سوم، یعنی تضاد خرد خودبنیاد و آن دلالت‌های مبنایی و مبانی لازم و دلالت‌های هلنیزستی است؛ یعنی خرد خودبنیاد و خدابنیاد وجود دارد. وقتی این سه نوع تضاد دست‌به‌دست هم می‌دهند، نظام سرمایه‌داری می‌خواهد خودش را نجات دهد و دست به تولید فضا می‌زند. تولید فضا یعنی کشورهای جدید را اشغال کردن و بازارهای اقتصادی را تحت ‌تأثیر خود قرار دادن! این هم در واقع یکی از بحث‌هایی است که می‌تواند به سیاست‌های گسترش‌طلبانه سرمایه‌داری کمک کند برخلاف بحث‌هایی که مطرح می‌شود. 
نکته سوم در رابطه با حق است؛ نظام سرمایه‌داری یا نظام اومانیستی نگاه تقلیل‌گرا به حق دارند و به همین دلیل اسیر بازتاب‌ها و واکنش‌های خاص می‌شوند. نگاه تقلیل‌گرا یعنی حق را فقط برای فرد قائلند و از حق اجتماعی و عدالت غافل هستند. چون اومانیسم فردگرا که با حق اجتماعی بیگانه است، طبعاًً و ذاتاًً نمی‌تواند توجهی به عدالت اجتماعی داشته باشد. در واقع یکی دیگر از چالش‌ها همین چالش عدالت اجتماعی و آزادی‌های فردی است. 

*آیا آمریکا به لحاظ مبانی اندیشه‌ای می‌تواند نماینده و مدعی حقوق بشر باشد؟
ما خودمان نسبت به این حقوق بشر حرف داریم و این حرف‌ها را هم بنده شخصاًً در چند مجمع بین‌المللی مطرح کرده‌ام. انسان اگر حق بشر را می‌خواهد باید به چند چیز توجه داشته باشد: یکی اینکه این حق یک مبنا دارد و یک دلالت! دلالتش غایت و مبنایش خداست. یعنی ما در صورتی می‌توانیم از حق بشر دفاع کنیم و حرف برای گفتن داشته باشیم که به سه‌گانه غایت، ذات و خدا توجه داشته باشیم. این نکته بسیار فلسفی و اساسی است و به تازگی هم فیلسوفان غرب به این مسئله توجه دارند. برای نمونه یک آقایی به نام «اون تیمو» می‌گوید اصلاًً توجه به آزادی، دموکراسی و برابری یک توجیه متافیزیکال می‌خواهد و آقای تریک هم پاسخ می‌دهد که این توجیه متافیزیکال فقط در ادیان پیدا می‌شود و اینکه همه در برابر خداوند یکسانند. بنابراین خداگرایی لازمه توجه به حقوق بشر است و اگر شما خداگرایی را پذیرفتید و قبول کردید که بذر توجیه متافیزیکال برای حق بشر در ادیان ابراهیمی نهفته است پس دیگر نمی‌توانید سکولار باشید؛ یعنی اگر توجیه متافیزیکال در اختیار اینها هست و از سویی دیگر اینها از نظر تاریخی نقش‌های خوبی داشتند به همین دلیل نمی‌توان گفت که در تاریخ این نقش را بازی کردند و توجیه متافیزیکال را هم به دست آوردند؛ اما در گوشه‌ای در پستو قرار بگیرند. بنابراین نقد ما یکی بی‌توجهی به دلالت و مبناست و حقوق بشر را می‌خواهند در یک بستر سکولاریستی پیش ببرند؛ نکته دوم این است که جامع هم نیست، فقط به حق فردی توجه دارد و از توجه به حق گروهی و جامعه‌ای غافل شده است. بنابراین نمی‌تواند به عدالت اجتماعی توجه داشته باشد. نکته سوم حتی نگاهش به فرد هم نگاه تقلیل‌گرایانه لذت‌گرایانه است؛ یعنی توجه ندارد که این انسان خودش یک حق معنوی هم دارد. یعنی نیاز او به نیازهای فردی تقلیل پیدا کرده و حق هم حق سیاسی است. توجه به حقوق سیاسی، اجتماعی و معنوی نشده و از سویی به حقوق فرهنگی جامعه‌ای هم توجهی نداشتند. بنابراین از حقوق بشری که دم می‌زنند شاید ما هم مدافع حق بشر باشیم به شرط آنکه هم به آن مبانی و دلالت‌هایش توجه شود، هم به جامعیت و هم به مبنای توجیهی متافیزیکال در بستر تاریخی که ادیان برای آنها فراهم می‌کردند.

*تناقض‌های درون گفتمانی فلسفه غرب که به این وضعیت توحش و تبعیض در جامعه اروپایی خاصه در آمریکا منجر می‌شود را چطور می‌توان بازخوانی کرد؟
جامعه هم از فرد تشکیل شده، هم از گروه‌ها و هم کلیت جامعه! به عبارتی، هم هستی فردی، هم هستی گروهی و جامعه‌ای داریم. وقتی تنها هستی فردی دنبال شود خواه‌ ناخواه به تعارض برخورد می‌کنند. چون جامعه و گروه‌های اجتماعی نسبت به این موضوع، واکنش نشان می‌دهند. این در بهترین حالت است. ضمن اینکه این حق بشر با مفهوم نژادپرستی توأم شده است؛ یعنی در واقع کسانی که امروز حاکم هستند یک نوع نژادگرایی و نژادپرستی را دنبال می‌کنند. نکته دوم اینکه بر حسب این نژادگرایی و نژادپرستی‌شان نگاه تبعیض‌آمیز دارند. آن‌جایی که پای دیگران به میان می‌آید می‌توانند به راحتی حق را پایمال کنند. برای نمونه ما می‌بینیم که چه توجیه حق بشری دارد جنایت‌های آمریکا در افغانستان، سوریه، عراق و... چه توجیهی دفاع آمریکا و حقوق بشر از سیاست‌های صهیونیسم دارد. اینها به آن نگاه دوگانه‌ای که نسبت به حق بشر وجود دارد، برمی‌گردد. علاوه بر آن مشکلات فلسفی که اشاره شد نگاه دوگانه آنها حکایت از نوعی منفعت‌طلبی نژادپرستارانه است؛ به هر حال شاید در ظاهر هم بگویند ما نژادپرست نیستیم و در بوق و کرنا هم بکنند که نژادپرستی امر ناپسندی است. آن‌چیزی که برای ما ملاک داوری است، واقعیت‌هاست. ضمن اینکه اینها هرچیزی را که در فضای جغرافیایی خاص‌شان قرار بگیرد در واقع توجیه می‌کنند. ممکن است که حق بشر را هم در این موقعیت‌ها پاس بدارند، اما خارج از مرز جغرافیایی خودشان نادیده بگیرند. سؤال اینجاست اگر حق بشر یک مفهوم عام است دیگر در واقع خود و دیگری ندارد. دیگر آمریکا و غیر از آمریکا ندارد. معلوم می‌شود که بیشتر یک حربه سیاسی است و پشت آن منافع قدرت‌طلبانه آمریکا نهفته است. 

*ضمن تبیین شاخصه‌های میان حقوق بشر غربی و اسلامی یک مقایسه‌ای داشته‌ باشید و بگویید چرا آمریکا تمام توان خود را به کار گرفته تا این حقوق بشر اسلامی حتی در بین کشورهای اسلامی طرح نشود و به تعبیری پا نگیرد؟
اگر حقوق بشر اسلامی را خوب تعریف کنیم؛ یعنی هم به آن مبانی توجیهی متافیزیکال توجه داشته باشیم و هم سه‌گانه غایت، ذات و خدا را مدنظر قرار دهیم و هم با نگاه جامع به حق توجه کنیم. یعنی تجلی گروهی، جامعه‌ای و فردی داشته باشیم و هم توجه به حق معنویت و حق گروه‌ها داشته باشیم و ضمناًً از یک انترناسیونالیسم هم پرهیز کنیم. یعنی قرار نیست به اسم حقوق بشر اسلامی مثل امپراتو‌ری عثمانی یا امپراتوری عرب و... رخ بدهد که عرب و عجم و ترک و غیرترک بشود. همه کشورها باید بسته به آن باورهای ملی‌شان در این حقوق بشر اسلامی جایگاه داشته باشند. اگر همه شرایط و لوازم حقوق بشر اسلامی خوب مطرح بشود مسلم است که با حقوق بشر ناتوان و ترک‌خورده و بی‌ریشه غرب چالش خواهد داشت. چون منافع و نیازهای بیشتری را تأمین کرده و دربرمی‌گیرد. این منفعتی که صرفاًً به معیشت و لذت و قدرت تقلیل پیدا کرده را به چالش می‌کشد. اینها فهمیده‌اند که حقوق بشر اسلامی اگر در کلیت خودش با همه شرایطی که اشاره شد مطرح بشود اولین کاری که انجام می‌دهد به چالش کشیده شدن این نگاه تقلیل‌گرایانه و لذت‌گرایانه حقوق بشر آمریکایی است و آن منافع خودش را در آن تعریف پیش ‌برده است. بنابراین طبیعی است که بتواند واکنش نشان بدهد؛ واکنش آنها عمدتاًً اقتصادی است، اما دلالت‌های سیاسی و فرهنگی دارد. واکنش و عمل ما عمدتاًً فرهنگی است که حالا دلالت‌های اقتصادی و سیاسی هم دارد، آنها چون در بُن‌مایه‌های خود صرفاًً اقتصادی هستند، مسائل سیاسی و فرهنگی، فرع هستند. اما چون بُن‌مایه‌های ما بیشتر اخلاقی و فرهنگی و معنوی است، مسائل اقتصادی و سیاسی فرع هستند. خیلی باید دقت کنیم! تفاوت ما با آمریکا در همین نگرش فرهنگی ما و اقتصادی غرب است. قرار نیست ما جا پای آمریکا بگذاریم. قرار نیست صدور انقلاب‌مان مسیر‌ سیاسی، اقتصادی و نظامی را طی کند، در حالی که صدور انقلاب ما باید فرهنگی و معنوی باشد. در حالی که وقتی آنها در کشورهای دیگر جای پا باز می‌کنند برای رهایی از بن‌بست‌ها و تضادهای درونی و در جهت منافع ‌اقتصادی خود حرکت می‌کنند.

*به دنبال آن تناقض گفتمانی در مبانی فکری و عملکرد در صحنه اجتماعی چگونه آمریکا توانسته خود را حامی بشر و محور حقوق بشر جا بیندازد؟
این یک جوک است؛ باور کنید کسی آمریکا را محور حقوق بشر نمی‌شناسد و در واقع با توجه به قدرت شبکه‌ای و رسانه‌ای‌اش این طور در جهان القا می‌‌کند. کسی قبول ندارد و فکر نکنید به راحتی اروپایی‌ها زیر سایه آمریکایی‌ها می‌روند و حرکت می‌کنند، اصلاًً این طور نیست. فقط به دلیل اینکه فعلاًً قدرت، امکانات و فرصت‌هایی که آمریکا دارد، مواقعی حرف‌های‌شان به کرسی می‌نشیند. اصلاًً این طوری نیست که آنها راضی بشوند که کاملاًً آمریکا را پرچمدار حقوق بشر بدانند؛ یعنی فرانسوی‌ها، انگلیسی‌ها، اتریشی‌ها گفته‌اند! این یک تصور نادرستی است که بعضاًً القا می‌شود. اصلاًً این چنین نیست. اگر از سران و مردم کشورهای اروپایی نظرخواهی هم بکنید اصلاًً راضی نیستند زیر چتر کسی بروند که آن شخص یا کشور آمریکا باشد. به نظر من این تصور اصلاًً تصور صحیحی نیست و تقابل‌هایی که با آمریکا می‌شود خودش را نشان می‌دهد. شما نگاه کنید فرانسه، انگلیس و تمام کشورها باورهای ملی خودشان را دارند. در یک نشستی که در دانمارک برگزار شد؛ من آن موقع نماینده مجلس بودم، یکی از متولیان برپایی این نشست در صحبت‌هایش توهینی به ایران کرد و من غذا نخوردم. ایشان از من سؤال کرد چرا غذا نمی‌خورید؟ گفتم شما که ایران می‌آیید ما از شما پذیرایی می‌کنیم، ولی اینجا شما در مقابل بنده به وطنم توهین می‌کنید. گفت من عذرخواهی بکنم شما ناهار می‌خورید! عذرخواهی کرد و بعد گفت این حقوق بشری که نوشته شده براساس تجربه غرب بوده است و اصلاًً در آن به تجربه‌ای از شرق اشاره نشده و من حق را به شما می‌دهم. این حقوق بشر براساس تجربه تاریخی غرب است و نه شرق! یعنی عده‌ای خاص آمدند و این را نوشتند؛ یعنی همه کشورها در تنظیم حقوق بشر سهم نداشتند.

مهدی سعیدی
در دوران جديد پرتغالي‌ها نخستین کسانی بودند که در سال ۱۴۴۴ ميلادي با کشف جزيره گوره در دهانه  رودخانه سنگال وارد اين جزيره شدند. در سال ۱۸۱۷ جزيره گوره تحت سيطره استعمارگران هلندي قرار گرفت و به يک ايستگاه بين راهي براي کشتي‌هاي هلندي تبديل شد که بين ساحل طلا (کشور غناي فعلي) و هند در رفت و آمد بودند. بعداًً انگليسي‌ها جزيره گوره را از چنگ هلندي‌ها درآوردند و مدتي آن را در سيطره خود گرفتند، البته بار ديگر هلندي‌ها اين جزيره را اشغال کردند.
سپس در عهد گسترش قدرت دريايي فرانسه جزيره گوره در سيطره آنها قرار گرفت. در سال ۱۸۰۲ نيز طبق معاهده‌اي صلح‌آميز اين جزيره به طور کامل به فرانسه تعلق گرفت و تا سال ۱۹۶۰، يعني زمان استقلال سنگال در اختيار فرانسوي‌ها بود.
جزيره گوره به دليل موقعيت جغرافيايي و نزديکي به قاره آمريکا در عصر برده‌داري به مهم‌ترين مرکز صدور و انتقال برده تبديل شد، به ‌گونه‌ای که طي مدت ۳۵۰ سال حدود ۲۰ ميليون نفر از محرومان سياه‌پوست آفريقا به مثابه برده از اين جزيره راهي دنياي نو در قاره آمريکا شدند تا به قول رئيس‌جمهور سنگال با خون خود مزارع کشورهاي مرفه‌تر را آبياري کنند.
پس از الغاي برده‌داري در سال ۱۸۴۸، جزيره گوره به مرکزي براي سياست‌هاي دريايي و تجاري قدرت‌هاي اشغالگر و استعماري تبديل شد. سپس به موازات کاهش نقش تجاري اين جزيره، گوره به مرکزي براي گسترش استعمار فرانسوي و ترويج مذهب مسيحيت در غرب آفريقا و اولين مرکز جامعه فرانسوي غرب آفريقا تبديل گردید.
اکنون که گوره در کنار زندگي عادي مردمان فقير خود در فهرست ميراث جهاني يونسکو به ثبت رسيده، مهم‌ترين کارکرد آن جنبه توريستي آن است. در جزيره گوره آنچه بيش از همه جلب توجه مي‌کند، خانه بردگان است. اولين خانه بردگان در گوره را پرتغالي‌ها در سال ۱۵۳۶ ساخته‌اند و از آن براي آماده‌سازي انتقال برده‌ها به قاره آمريکا استفاده کرده‌اند. خانه بردگاني که امروز توریست‌ها در گوره از آن بازديد می‌کنند، در سال ۱۷۷۶ به دست هلندي‌ها ساخته شده است.
اين خانه در دو طبقه ساخته شده است: در طبقه بالای آن امکانات خوبي وجود دارد که صاحبان و تاجران برده در آن مستقر بوده‌اند؛ طبقه پايين از همه نظر وضعيت اسفباري داشته است که در آن بردگان حبس بوده‌اند. در این طبقه در اتاق‌هايي به اندازه ۵/۲ در ۵/۲ متر حدود ۵۰ برده نگهداري مي‌شده است که در طول شبانه‌روز يک بار براي قضاي حاجت بيرون مي‌رفتند.
در اين خانه جاي مردان، زنان و کودکان از يکديگر جدا بود و وضعيت بد بهداشتي و شيوع بيماري‌ها بسياري از آنان را در مدت حضور در اين خانه که سه ماه طول مي‌کشيد، از پاي در مي‌آورد که مجموع آن بالغ بر شش ميليون نفر است. افزون‌بر این، در اين محل تاجران برده فقط طالب بردگان مرد چاق و تنومند بالاي ۶۰ کيلوگرم و زنان برده زيبا بودند. 
از این رو بسياري از بردگان که واجد اين شرايط نبودند، تا مدت‌ها در اين وضعيت تلخ باقي می‌ماندند. همچنین، جداکردن زنان، مردان و کودکان از يکديگر سبب مي‌شد تا در نهايت هنگام انتقال آنان به دنياي جديد براي هميشه بين پدران، مادران و فرزندان جدايي بيفتد و هر کدام به نقطه دور از ديگري بروند.
از جمله مکان‌هاي خانه بردگان که امروزه به محل عذرخواهي سران و مقامات کشورهاي غربي از رفتارهاي زشت و ناپسند پيشينيان خود با بردگان آفريقا تبديل شده، «در بدون بازگشت» است. اين در که عبور از آن براي بردگان به معني خداحافظي دائمي با آفريقا بوده، راهرو کوچکي است که از يک درگاه به اقيانوس اطلس متصل می‌شود و به‌وسیله پلي به کشتي متصل است تا بردگان از طريق آن به کشتي منتقل شوند. البته در دو طرف درگاه سنگرهايي وجود دارد که هنگام انتقال بردگان به کشتي افراد مسلح در آن مستقر می‌شدند و چنانچه برده‌اي براي فرار از دست تاجران خود را به دريا مي‌انداخت، به او شليک مي‌کردند تا نتواند جان سالم به در برد.
سال ۱۹۹۲ پاپ ژان پل دوم با حضور در جزيره گوره و در حالي که سخنان او از شبکه‌هاي تلويزيوني جهان پخش مي‌شد، از محل در بدون بازگشت از رفتار مسيحيان با بردگان عذرخواهي کرد. لوح اين عذرخواهي نيز اکنون در کليساي گوره نصب شده است. همچنين، برخي ديگر از رهبران غربي مانند بيل کلينتون، رئيس‌جمهور سابق آمريکا و توني بلر، نخست‌وزير انگليس از اين محل ديدار و از سياه‌پوستان عذرخواهي کرده‌اند.
نقش تاريخي گوره در تجارت برده سبب شده  است، امروز اين جزيره نقش نماديني در تاريخ بشر داشته باشد. در سال ۱۹۷۸ جزيره گوره در فهرست ميراث جهاني يونسکو به ثبت رسيد. این جزیره افزون‌بر يونسکو در اينترنت زمينه سفر مجازي به خانه بردگان را فراهم کرده است.
کوشيرو ماتسورا، مديرکل يونسکو در پيامي به مناسبت افتتاح اين پایگاه تأکيد کرده است: «جزيره گوره محلي تاريخي در غرب آفريقاست که صدها هزار زن، مرد و کودک از سراسر آفريقا دستگير شدند و با غل ‌و زنجيرهايي که بر پا داشتند، از آن به دنياي جديد منتقل شدند. اين مکان مشهور اکنون يک زيارتگاه جهاني است که همه ما از قاره‌هاي مختلف بايد به آنجا بياييم و با غم و اندوه تراژدي‌اي را که زماني انسان‌هايي همچون ما بر افراد ديگري از همنوعان‌مان تحميل کرده، يادآوري کنيم.»
همچنين، «عبدالله واده» رئيس‌جمهور سنگال نيز در پيامي به مناسبت افتتاح پایگاه سفر مجازي به خانه بردگان از جانب يونسکو تأکيد کرده است: «بسيار خوشوقتم که در دروازه موزه جزيره بردگان به شما خوشامد گويم. در اين سفر شما محلي را مشاهده خواهيد کرد که دربردارنده خاطرات ميليون‌ها زن و مردي است که اکنون جان‌ باخته‌اند، مردان و زناني که با زور از خانه‌هاي‌شان بيرون کشيده شدند تا با خون خود مزارع کشورهاي مرفه‌تر را آبياري کنند. اکنون در فجر هزاره سوم فناوري‌هاي اطلاعات به مردم جهان اجازه ديدار از موزه بردگان در سنگال و تجربه حضور در فصل دردناکي از تاريخ بشريت را هر چند به صورت مجازي مي‌دهد.»

جنگ ويتنام، که با نام‌هاي مختلفي چون؛ «جنگ آمريکا در ويتنام»، «نبرد ويتنام»، «دومين جنگ هند و چين» و «جنگ عليه آمريکايي‌ها براي نجات ملت» شناخته مي‌شود، نبردي طولاني ميان نيروهاي ملي‌گراي ويتنام جنوبي و ايالات متحده بود که در ويتنام، لائوس و کامبوج رخ داد.
اين جنگ در تاريخ 1 نوامبر 1955 آغاز شد و در تاريخ 30 آوريل 1975 با سقوط سايگون پايان يافت. نيروهاي ملي‌گرا مي‌کوشيدند کشور ويتنام را تحت يک دولت کمونيست متحد کنند و آمريکا (با کمک ويتنام جنوبي) مي‌کوشيد از گسترش کمونيسم جلوگيري کند.
ويت کنگ‌ها (مخفف ويتنام کنگ‌سان به معناي کمونيست‌هاي ويتنام، همچنين معروف به جبهه آزادي‌سازي ملي يا NLF)، نيرويي چريکي بود که با حمايت ويتنام شمالي در برابر ويتنام جنوبي و آمريکا به مبارزه پرداخت. ويت‌کنگ‌ها در دهه شصت به سرعت شروع به رشد کردند تا اينکه تا سال 1964 تعدادشان به بيش از 30 هزار سرباز رسيد.
براي دولت آمريکا دخالت در اين جنگ راهي براي جلوگيري از گسترش کمونيسم به ويتنام جنوبي بود. اما اين نبرد براي دولت ويتنام شمالي و ويت‌کنگ‌ها به مثابه يک جنگ مستعمراتي بود. نخست در برابر فرانسه که تحت حمايت آمريکا بود به مبارزه پرداختند و سپس در برابر ويتنام جنوبی، که آن را دولت دست‌نشانده آمريکا مي‌دانستند.
نيروهاي آمريکايي وارد يک جنگ جنگلي عليه ويت‌کنگ‌هاي مجهز شده بودند. ويت‌کنگ‌ها به شيوه‌هاي مختلفي سربازان آمريکايي را غافلگير مي‌کردند، چه با پنهان شدن در کمينگاه‌هاي‌شان و حمله‌هاي ناگهاني و چه با کار گذاشتن تله‌هاي انفجاري يا فرار از راه يک شبکه پيچيده از تونل‌هاي زيرزميني. حال نيروهاي آمريکايي خود را در شرايطي يافتند که حتي يافتن دشمن‌شان هم براي‌شان به معضلي تبديل شده بود. از اين رو براي يافتن سربازان ويت‌کنگ که ميان بوته‌هاي متراکم پنهان مي‌شدند، نيروهاي آمريکايي به سراغ عامل نارنجي يا ناپالم (بمب‌هاي آتش‌زا) رفتند. عامل نارنجي با ريختن برگ‌ها يا سوزاندن آنها نواحي جنگلي را پاک‌سازي مي‌کردند.
سربازان آمريکايي براي اينکه مانع از مخفي شدن سربازان ويت‌کنگ در زير شاخ و برگ درختان و بوته‌ها شوند، از مواد ديفوليانت (گردي که براي ريزش برگ گياهان به کار مي‌رود) استفاده کردند. يکي از مشهورترين اين مواد «عامل نارنجي» نام دارد. در سال 1969 به تنهايي ۰۰۰/۰۳۴/۱ هکتار از جنگل‌ها با استفاده از اين عامل نابود شد. «عامل آبي» نيز يکي ديگر از مواد شيميايي بود که براي نابود کردن محصولات کشاورزي و از بين بردن ذخاير غذايي ويتنام شمالي بر روي محصولات کشاوري اسپري مي‌شد. بين سال‌هاي 1962 و 1969، اين عامل بر روي ۰۰۰/۶۸۸ هکتار از زمين‌هاي کشاورزي و به ویژه شاليزارها، پاشيده شد.

آثار منفي استفاده از عامل نارنجي بر انسان‌ها
عامل نارنجي و ديوکسين، به ویژه براي سلامتي انسان مضر است. آزمايش‌هاي اخير بر روي نمونه‌هاي بافت انساني (خون، چربي و شير سينه) از افراد ساکن در بخش‌هايي از ويتنام که اين مواد بر آن اسپري شده است نشان‌ مي‌دهد ميزان ديوکسين موجود در بدن اين افراد نسبت به ديوکسين موجود در بدن افرادي که در ديگر مناطق ويتنام و نيز کشورهاي صنعتي زندگي مي‌کنند، بالاتر است.
از آن گذشته، به دليل ميزان بالاي ديوکسين موجود در شير مادراني که در معرض اين مواد قرار گرفته‌اند اين ماده سمي به نسل بعدي نيز منتقل مي‌شود. برخي از بيماري‌هايي که در اثر اين ماده در اين افراد مشاهده شده از اين قرار است: تومور بدخيم بافت نرم، لنفوم غير هوجگين، بيماري هوجگين، کلرآکنه، سرطان‌هاي دستگاه تنفسي، سرطان پروستات، تومور بدخيم سلول‌هاي مغز استخوان، نوروپاتي محيطي، اسپينا بيفيدا، پورفيريا کوتانئا تاردا، زايمان زودهنگام، زايمان جنين مرده، نقص‌هاي مادرزادي و....
در طول جنگ ميليون‌ها ويتنامي در معرض عامل نارنجي قرار گرفتند. بر اساس برخی بررسي‌های مقدماتي، برآورد مي‌شود که امروز حدود يک ميليون ويتنامي در اثر اين ماده دچار معلوليت يا ديگر مشکلات سلامتي هستند. بنا بر اين مطالعات حدود صدهزار نفر از اين يک ميليون ويتنامي کودکاني با معلوليت‌ها و نقص‌هاي مادرزادي هستند.
اما باید گفت اين انسان‌هاي آسيب‌ديده تنها با ناتواني‌ها و مشکلات سلامتي فيزيکي دست و پنجه نرم نمي‌کنند؛ بلکه ناراحتي‌هاي رواني نيز گريبانگيرشان است. بسياري از اين کودکان قادر به مدرسه رفتن و پدر و مادران‌شان قادر به کار کردن نيستند.

آثار منفي استفاده از عامل نارنجي
 بر محيط زيست
آثار ويرانگر استفاده از اين ماده شيميايي سمي بر روي محيط زيست همچنان ادامه دارد. ميليون‌ها ليتر عامل نارنجي به کار رفته در اين جنگ به از بين رفتن توازن بوم‌شناختي، نابودي چوب‌ها، حيوانات وحشي و محصولات جنگلي منجر شده است. از بين رفتن پوشش جنگلي که به حفظ آب کمک مي‌کند سبب سيل در فصل باراني و خشکسالي در فصل خشک شده و توليدات کشاورزي را تحت تأثير قرار داده است. بدون پوشش گياهي، خاک سطحي به سادگي شسته مي‌شود و همين موضوع مانع از بازسازي پوشش گياهي از دست رفته خواهد شد. زمين‌هاي مرتفع همچنان فرسوده مي‌شوند و زمين‌هاي پست مملو از رسوب مي‌شود که همين امر خطر وقوع سيل را افزايش مي‌دهد.
در سه هزار و سيصد و شصت روستاي بخش جنوبي ويتنام که از اين ماده شيميايي استفاده شد، هم اينک حدود هشتصد هزار نفر از آسيب‌هاي مختلف جسمي رنج مي‌برند و بايد همواره تحت مراقبت‌هاي پزشکي قرار گيرند.
از سوي ديگر، پاکسازي ماده سمي ديوکيسن در خاک اين کشور، معضل ديگر زندگي مردم اين کشور است. يک مؤسسه غير دولتي آمريکايي که در ويتنام به فعاليت مشغول است، اعلام کرده که تنها پاکسازي خاک منطقه پيرامون يک پايگاه سربازان آمريکايي در شهر دانانگ، نيازمند يک بودجه چهارده ميليون دلاري است.
يک مطالعه صورت گرفته نشان مي‌دهد که مقدار ديوکسين موجود در خاک يکي از پايگاه‌هاي سابق ارتش آمريکا، سيصد تا چهار صد برابر بيش از حد مجاز پذيرفته شده بين‌المللي است. به علاوه، مشخص شده که ديوکسين موجود در باران، با نفوذ در منابع آب زيرزميني و چاه‌ها، آب آشاميدني شهروندان اين کشور را به شدت آلوده مي‌کند.