هفتم تیر ماه سال 1360 بر اثر انفجار یک بمب قوی در مقر حزب جمهوري اسلامي در تهران، آيت‌الله بهشتي و 72 تن از ياران امام خميني به شهادت رسيدند. آیت‌الله سیدمحمد حسینی بهشتی، رئیس وقت دیوان‌عالی کشور و بیش از ۷۰ نفر از مقامات و شخصیت‌های برجسته سیاسی از جمله چهار وزیر، چند معاون وزیر، ۲۷ نماینده مجلس و جمعی از اعضای حزب جمهوری اسلامی در جریان انفجار مقر اصلی این حزب به شهادت رسیدند.
این حادثه شش روز پس از عزل بنی‌صدر از ریاست‌جمهوری صورت گرفت. روز سه‌شنبه 30 /3 /1360 طرح بی‌کفایتی سیاسی بنی‌صدر در مجلس شورای اسلامی بررسی و با 177 رأی موافق، 12 رأی ممتنع و یک رأی مخالف تصویب شد و روز اول تیرماه، حضرت امام خمینی(ره) حکم عزل بنی‌صدر را از مقام ریاست جمهوری صادر کردند.
سازمان مجاهدین خلق پس از این وقایع، در 30 خرداد 1360، اعلام كرد كه فعالیت‌های این سازمان وارد مرحله نظامی شده است، موج این فعالیت‌ها به قدری گسترده بود كه از مردم عادی در كوچه و خیابان تا مسئولان شاخص نظام را در بر گرفت. سه روز پیش از وقوع این حادثه، محمدجواد قدیری، عضو کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق و طراح اصلی انفجار مسجد ابوذر که در آن آیت‌الله خامنه‌ای، امام جمعه وقت تهران مورد سوءقصد قرار گرفت، با اطمینان به دوستان خود خبر داده بود که «روز هفتم تیر» کار یکسره خواهد شد.
فردای آن روز روزنامه کیهان در گزارشی نوشت: «حدود ساعت ۲۱ دیشب دو بمب بسیار قوی در محل دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی منفجر شد که بر اثر شدت انفجار قسمت‌هایی از ساختمان فروریخت و موجب شهادت ده‌ها تن از مقامات مملکتی و نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی و چند تن از وزرا گردید.»
اکثر مجروحان و شهدا که با آمبولانس‌ها حمل می‌شدند غرق در خون بودند و به هیچ وجه شناخته نمی‌شدند. یکی از شاهدان عینی انفجار که شدیداًً می‌گریست، گفت: آقایان دکتر باهنر، نبوی، محمد هاشمی، میرسلیم و طاهری نماینده کازرون در مجلس شورای اسلامی چند لحظه پیش از انفجار بمب سالن را ترک کردند. در این لحظه بسیاری از مردم در جست‌وجوی آیت‌الله بهشتی بودند و یکی از پاسداران گفت که آخرین بار ایشان و حجت‌الاسلام محمد منتظری را در مقابل سالن دیده است، لیکن نیم ساعت بعد گفته شد که شیخ محمد منتظری به شهادت رسیده‌اند.»
روزنامه اطلاعات هم نوشت: «گزارش خبرنگاران از محل انفجار به نقل از شاهدان عینی حاکی است که احتمالاً دو بمب بسیار قوی منفجر شده که صدای انفجار آن تا شعاع حداقل یک کیلومتر به وضوح شنیده شده است. این انفجار هنگامی روی داده است که جلسه هفتگی حزب با حضور اعضای حزب، نمایندگان مجلس شورای اسلامی و احتمالاً چند تن از وزیران در این محل تشکیل شده بود. گزارش خبرنگاران در ساعت ۲۳ دیشب از مقابل دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی ایران حاکی بوده است که در زمان مخابره خبر ۲۰ مجروح به وسیله آمبولانس به بیمارستان‌های مختلف تهران از جمله بیمارستان طرفه و سینا انتقال یافتند و از بیمارستان طرفه خبر رسید که تا آن ساعت هشت شهید که پیکر آنها به کلی متلاشی شده را به این بیمارستان آورده‌اند. یکی از این شهدا آقای طباطبایی نماینده مجلس بود، اما هویت هفت نفر دیگر هنوز مشخص نشده است. خبرنگاران در گزارش خود اضافه کرده‌اند که در فاصله ساعت‌های ۲۳ تا ۲۴ دیشب ۲۴ جسد را از زیر آوار خارج کرده‌اند.»
پس از این واقعه، ابتدا از سرنوشت دکتر بهشتی اطلاعی در دست نبود و برخی امیدوار بودند نام وی در میان شهدا نباشد، اما حوالی صبح ۸ تیر خبر رسید که وی نیز در میان شهداست. در پی واقعه انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی، از اولین ساعات صبح فردای آن روز عده زیادی از مردم در مقابل ساختمان انتقال خون در خیابان ویلای تهران اجتماع کردند تا با اهدای خون، به مجروحان این حادثه یاری برسانند.
حدود ساعت دو و نیم بامداد هشتم تیر بود که مشخص شد بمب‌ها در سطل زباله نزدیک سن سالن اصلی حزب کار گذاشته شده بود.
عامل واقعه هفتم تیر چه کسی بود؟ 
یک هفته پس از انفجار،‌ هویت عامل آن شناسایی شد و طی اطلاعیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با اعلام مشخصات وی از مردم برای دستگیری او درخواست کمک شد: « ... در تحقیقات مشخص شد که این عمل وحشیانه توسط سازمان آمریکایی مجاهدین خلق تدارک دیده شده و یکی از افراد مؤثر در این جنایت فردی است به اسم «محمدرضا کلاهی‌صمدی» که مشخصات نامبرده بدین شرح اعلام می‌گردد: محمدرضا کلاهی فرزند حسن متولد 1338 دارنده شماره شناسنامه 1251، دانشجوی سال اول رشته برق دانشگاه علم و صنعت ایران و دارای دیپلم ریاضی از دبیرستان بامداد واقع در خیابان جمهوری اسلامی، خیابان گلشن، که نامبرده در حین وقوع حادثه متواری شده است.»
سخنگوی سپاه نیز در مصاحبه‌ای با ارائه توضیحات بیشتر درباره نتایج تحقیقات گفت: «... بمب‌گذاری از ناحیه سازمان مجاهدین خلق، این گروه وابسته و مزدور آمریکایی صورت گرفته است. شکل و نحوه کار هم به این طریق بوده که به وسیله یک عامل نفوذی به نام محمدرضا کلاهی که در میان کارکنان حزب جمهوری اسلامی نفوذ کرده بود... این بمب‌گذاری صورت می‌گیرد... این بمب‌گذاری خیلی ساده و به نوعی بوده که هر کسی می‌توانسته این کار را انجام بدهد. به جهت اینکه فرصت کافی داشته و یکی از بمب‌ها را در زیر تریبون قرار داده، بمب دیگر در کنار ستونی از سالن کار گذاشته...»
حجت‌الاسلام محمدی ری‌شهری، اولین وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی ایران در خاطرات خود آخرین و کامل‌ترین اطلاعات به دست آمده درباره کلاهی را ارائه داده است: «محمدرضا کلاهی‌صمدی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 به سازمان منافقین پیوست. ابتدا در انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه علم و صنعت و پس از مدتی با خط‌دهی سازمان از انجمن اظهار بریدگی نموده، ضمن اینکه در همان مقطع با سازمان ارتباط تنگاتنگی داشته است به عنوان پاسدار کمیته انقلاب اسلامی ولی‌عصر تهران واقع در خیابان پاستور شروع به فعالیت[کرده] و به تدریج با هدایت منافقین وارد حزب جمهوری اسلامی می‌شود.
کلاهی در تشکیلات دفتر مرکزی حزب در جایگاهی قرار می‌گیرد که از کلیه جریانات مهم حزبی و مملکتی (دولت، مجلس،‌ نهادها و ...) مطلع بوده و همچنین مسئول دعوت‌ها برای نشست‌ها، میزگردها یا جلسات بوده، ضمن اینکه حفاظت سالن نیز به عهده او بوده است. او مستقیم زیر نظر یکی از افراد کادر مرکزی منافقین به نام هادی روشن‌روانی با نام مستعار مقدم قرار داشته است. 
کلاهی از تاریخ 1/9/1359 در منزل شخصی فردی به نام سیدعباس مؤدب‌صفت به عنوان مستأجر و به صورت انفرادی زندگی می‌کرده و بعضاًً‌ افرادی را نیز با خود به منزل می‌آورده است. وی ساعت 7 صبح از خانه خارج و حدود 8 شب به خانه برمی‌گشت و در رفت و آمد بسیار محتاط بود و مرتباًً‌ خودش را چک می‌کرد و حتی برای رفتن به دستشویی در اتاق خودش را قفل می‌نموده است. وی چند روز پیش از انفجار حزب، کیف سامسونت خود را عوض کرده و یک کیف بزرگ را با خودش حمل می‌نموده و چون رفت‌وآمد وی در طول روز به حزب زیاد بوده، کمتر مورد بازرسی قرار می‌گرفت. پس از انفجار حزب جمهوری اسلامی، او متواری و در خانه‌های تیمی منافقین مخفی و نهایتاًً از طریق مرز غرب کشور توسط عوامل منافقین به عراق منتقل شد. در مقطعی که وی در ایران مخفی بود گزارش‌های متعددی مبنی بر محل اختفای وی در مناطقی از جمله:‌ جاده چالوس، روستای سیاه‌پیشه، قلعه میر‌فتاح در اطراف همدان، واصل شد که با مراجعه تیم‌های عملیاتی نتیجه‌ای حاصل نشد.
گفته می‌شود کلاهی در سال ۱۳۷۰ در فهرست اعضای «مسئله‌دار» سازمان قرار گرفت، در ۱۳۷۲ از سازمان بیرون آمد و در ۱۳۷۳ از عراق رهسپار آلمان شد.


مؤلفه‌هاي مؤثر در شكل‌گيري روابط بين دو ملت و كشور چنان گسترده است كه هر يك توانايي تبديل شدن به مؤلفه‌اي مؤثر در چگونگی تداوم روابط بين دو كشور را دارد. در اين ميان، برخي از مؤلفه‌ها به دليل اهميت و گستره‌ موضوع و نيز توجه مكرر دولت‌هاي دو كشور به آنها، ايفاکننده نقش مهم‌تري در روابط هستند. در اين چارچوب، با توجه به سير تاريخي روابط ايران و عراق، طي سال‌هاي 19۸۰ ـ19۲۲، چند موضوع اصلي در روابط بين دو كشور وجود دارد كه حل‌وفصل نشدن آنها سبب شد تا فضاي تشنج و تنش بين این دو كشور باقي بماند. در چنين فضايي به طور حتم باید منتظر وقايع غيرمنتظره‌ای نيز بود؛ وقايعي از جمله درگيري‌هاي مرزي و در نهايت وقوع جنگ تمام‌عيار يكي عليه ديگري.مهم‌ترين مناقشات ظاهري که موجب واگرايي ايران و عراق شد را مي‌توان در موارد زير خلاصه کرد:  1ـ مناقشه بر سر اروندرود (شط‌العرب) يکي از مسائل مهم در اين زمينه است که از  چند منظر قابل توجه است: بُعد تجاري، بازرگاني و حمل‌ونقل اروندرود،  بُعد امنيت داخلي اروندرود به مثابه ابزاري برای حفاظت از منطقه‌ جنوبي (درباره عراق) و جنوب غربي (درباره ايران)،  بُعد تبليغاتي اروندرود به عنوان ابزار فشاري در دست عراق براي نفوذ در خوزستان، بُعد حمل‌ونقل اروندرود به عنوان مسيري راهبردي براي حضور در خليج‌فارس. 2ـ يکي ديگر از مسائل مهم در روابط دو کشور مسئله خليج‌فارس بود که به منزله‌ فضاي حياتي در سياست خارجي عراق مورد توجه رژيم بعثي قرار داشت و دسترسي آسان به آن خوي گسترش‌گرايي را در دولت عراق تقويت مي‌کرد. ۳ـ مسئله آب و مديريت و مهار آب‌هاي سرحدي يکي ديگر از مباحث مورد مناقشه ايران و عراق در سال‌هاي منتهي به آغاز جنگ تحميلي بود که در تيره و تار شدن روابط دو کشور تأثيرگذار شد. 4 ـ رشد قوميت‌گرايي عربي در عراق که رژيم ناسيوناليست بعثي نيز در تشديد آن نقش اساسي داشت، يکي از عوامل محرک در ايجاد دوقطبي بين ايران و عراق و صف‌بندي کاذب بين دو ملت مسلمان و شيعي بود که سال‌ها بدون کمترين اختلافاتي و با بيشترين همگرايي با يکديگر زندگي کرده بودند. 5 ـ مسائل کردها و كردستان نيز يکي ديگر از مباحثي بود که در ايجاد اختلافات دو کشور نقش مؤثري داشت. ۶ـ وضعيت ايرانيان مقيم عراق همواره يکي از مسائل مهم براي ايران بوده است که در دوران حاکميت رژيم بعثي و سياست‌هاي کنترلي و خشونت‌آميز آنان عليه ايرانيان مقيم عراق، به‌ویژه پس از پيروزي انقلاب اسلامي موجب تيره و تار شدن روابط شد. 7ـ قرار گرفتن عتبات عاليات و حوزه‌هاي علميه در سرزمين عراق و حضور علما و مراجع عظام تقليد در اين کشور، يکي از مسائل مهمي بود که با پيروزي انقلاب اسلامي بر اهميت آن افزوده شد و اين در حالي بود که رژيم بعثي حاکم از گسترش تعاملات جهان تشيع به شدت نگران بود و بلافاصله سخت‌ترين سياست‌ها را براي مديريت و مهار مراکز علمي تشيع در عراق اتخاذ کرد.  اين مسئله خود در تيره شدن روابط دو کشور نقش داشت. 8 ـ مهم‌ترین مؤلفه آغاز جنگ تحمیلی که مسئله پیروزی انقلاب اسلامی بود، موضوعی اساسي است که در شماره‌هاي آتي به هر يک از موارد برشمرده به تفصيل خواهيم پرداخت.
در مبحث گذشته اشاره شد که امام خامنه‌ای نماینده امام(ره) در شورای عالی دفاع بود و در آن زمان این شورا تحت ریاست مهندس مهدی بازرگان، رئیس‌ دولت موقت تشکیل و اداره می‌شد. گفته شد افرادی که در این شورا عضویت داشتند غالباً از شخصیت‌های وابسته به رژیم پهلوی یا عناصر غرب‌زده و لیبرال بودند و حضور امام خامنه‌ای در آن جلسه برای‌شان خوشایند نبود و در همین شورای‌عالی دفاع بود که مهندس بازرگان و رفقایش تصمیم داشتند نام ساواک را به معاونت انقلاب تغییر دهند و مستشاران آمریکا در ارتش و دستگاه‌های دیگر باقی بمانند و تنها نام آن را تغییر دهند تا حساسیت‌ ایجاد نکند، بنابراین دولت موقت قصد داشت که طی مصوبه‌ای آن را قانونی کند. اما امام خامنه‌ای وجود چنین تشکیلاتی در ارتش جمهوری اسلامی و نظام را غیرقانونی تلقی کرده و به شدت با آن برخورد می‌کنند و بر تقویت جریان انقلاب و روحیه انقلابی اصرار می‌ورزند و حضور مستشاران آمریکایی در ایران را نمی‌پذیرند و به شدت با این اقدام  مخالفت می‌کنند. از پیروزی انقلاب تا پایان سال ۵۸ امام خامنه‌ای با این کشمکش‌ها روبه‌رو بودند، به‌ویژه پس از روی کار آمدن بنی‌صدر در مقام فرمانده کل قوا که نمایندگی امام خامنه‌ای در شورای عالی دفاع با مشکلاتی روبه‌رو می‌شود، تا اینکه مجلس خبرگان قانون اساسی به کار خود پایان می‌دهد و نهادها و دستگاه‌ها بر مبنای اصول قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی تشکیل و تأسیس می‌شوند و طبق ماده ۱۱۰ قانون اساسی، حضرت امام دو نفر را به نمایندگی خود در شورای عالی دفاع ملی منصوب می‌‌کنند تا گزارش‌های جلسات را به استحضار ایشان برسانند. حضرت امام خمینی در تاریخ ۲۰/۲/۱۳۵۹ اقدام به تأسیس این نهاد می‌‌کنند و طی حکمی امام خامنه‌ای و شهید مصطفی چمران را به نمایندگی از طرف خودشان معرفی و منصوب می‌کنند. متن آن حکم چنین است: «جناب حجت‌الاسلام آقای حاج‌سیدعلی خامنه‌ای ـ دامت افاضاته ـ برای تشکیل شورای عالی دفاع ملی بر مبنای اصل یکصدو‌ده قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، جناب‌عالی به‌عنوان مشاور از طرف این‌جانب منصوب می‌شوید و در این موقع چون در وضع استثنایی هستیم لازم است هر هفته با بررسی کامل و با کمال دقت رویدادهای داخلی ادارات مختلف ارتش را برای این‌جانب ارسال دارید.»
از این تاریخ امام خامنه‌ای در سمت نماینده امام در شورای عالی دفاع مشغول فعالیت می‌شوند و با قدرت، ابتکار عمل را در این شورا به کار می‌گیرند و برخلاف جریان‌های توطئه‌گری چون بنی‌صدر که فرماندهی کل‌قوا را داشت، امام خامنه‌ای محکم بر رعایت ضوابط اصول انقلاب ایستادگی می‌کنند.


سازمان سيا همواره ارزيابي بسيار مثبتي از عملکرد سياسي فرح ديبا در هيئت حاکمه ايران، به کاخ سفيد گزارش داد، به نوعي که او را جانشيني مطلوب براي روزي که محمدرضاشاه نباشد، در نظر گرفته بود. اين نکته نشان از مهارت فرح در بازي سياسي در درون حکومت استبدادي شاه داشت. 
فرح پهلوي از هنگام ورود به دربار با انجام فعاليت‌هاي سياسي و اجتماعي مردم‌گرايانه تلاش کرد تا چهره‌اي متفاوت از ديگر افراد بانفوذ دوران پهلوي دوم از خود نشان دهد؛ اما اين سياست‌ها تا چه اندازه واقعي بود و آيا توانست در عمل تأثيري بر سرشت استبدادي رژيم پهلوي بگذارد؟ 

سياست فرهنگي در برابر مشت آهنين
فرح پهلوي تلاش داشت تا در جایگاه دختري تحصيلکرده در غرب از خود چهره‌اي دموکرات و ليبرال‌منش نشان دهد. در دفتر او و بنيادي که به بنياد فرح معروف بود بسياري از شخصیت‌های روشنفکر، چپي‌هاي منتقد حکومت، هنرمندان غربگرا، فمينيست‌هاي طرفدار حقوق زنان و به طور خلاصه شخصیت‌هایی که امکان راه‌يابي به دربار و گفتن حرف‌هاي‌شان در عرصه عمومي را نداشتند، رفت‌و‌آمد مي‌کردند. 
در واقع، فرح، محمدرضا پهلوي را توجيه کرده بود که اشاعه بخشي از مطالب مارکسيستي به نفع سلطنت اوست و نه خطري عليه آن؛ لذا در دوران فرح و با حمايت دفتر او تفکرات کمونيستي و آته‌ئيستي رواج داده مي‌شد و روشنفکران مارکسيست، مانند فيروز شيروانلو جذب دفتر فرح مي‌شدند، يا نهادهايي همچون «کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان» تحت حمايت او قرار مي‌گرفتند و به اين ترتيب، اين طرز تلقي در ميان بخشي از جامعه ايجاد شده بود که نگاه ملکه به مسائل سياسي با شاه تا حدود زيادي متفاوت است؛ او مي‌تواند صداي مخالفان باشد و جاي جامعه مدني و احزابي را که در ايران آن زمان يا وجود خارجي نداشت، يا کارويژه‌اي نمايشي داشت، گرفته و در حکم نهاد واسطي ميان مردم و حکومت عمل کند. اتخاذ سياست مدارا با منتقدان و حتي جذب و پذيرش آنان، هم به نفع فرح بود و هم در نهايت مزيتي مهم براي حکومت پهلوي و شخص شاه به شمار مي‌آمد. به اين ترتيب، حداقل بخشي از منتقدان رژيم شاه به جاي خارج شدن از دايره حکومت و قرار گرفتن در زمره‌ مخالفان انقلابي، انتقادهاي‌شان را به شکلي ملايم و بي‌خطر آن هم در محلي همچون دفتر فرح و در جمع‌هاي محدود و کوچک بر زبان مي‌راندند که تبعات منفي براي حکومت پهلوي نداشت. 

ملکه دموکرات در برابر شاه مستبد؛ زدن يک تير با دو نشان!
در واقع رويکرد سياسي فرح در قبال منتقدان رژيم شاه و تحمل و پذيرش آنان در دستگاه عريض و طويل اداري او که خود به مانند وزارتخانه‌اي دولتي عمل مي‌کرد، منفعتي دوسويه براي شخص فرح و همچنين رژيم شاه داشت. مهم‌ترين شاخصه اصلي کنش سياسي فرح در طول زمامداري حکومت پهلوي، ارائه تصويري جديد از حکومت در برابر منتقدان رژيم و همچنين معرفي خود به عنوان چهره‌اي ليبرال و روشنفکر بود که گاهي حتي در نقطه مقابل حکومت استبدادي و مطلقه محمدرضا به نظر مي‌رسيد. به اين ترتيب، فرح با اقداماتش به نوعي، هم چهره خشن استبداد پهلوي را تلطيف مي‌کرد و هم با وجهه‌اي که با تبليغ گسترده همين اقدامات در خارج از کشور به دست مي‌آورد، مشروعيتي بين‌المللي براي حکومت پهلوي کسب مي‌کرد؛ مشروعيتي که در داخل به شدت زير سؤال بود و به همين دليل اقدامات به ظاهر دموکراتيک و آزادي‌خواهانه فرح در خارج از کشور مي‌توانست حداقل وجهه‌اي بين‌المللي براي رژيم پهلوي کسب کند و از بار سنگين انتقادات در داخل بکاهد. تلاش فرح براي کسب حمايت عمومي در داخل و خارج از کشور با آگاهي از بيماري شاه در ماه‌هاي پاياني سلطنت پهلوي بيشتر شد. او در واقع تلاش داشت تا جايگاه خود و فرزندش را براي زماني که شاه ديگر زنده نبود، به ويژه ميان قدرت‌هاي بزرگ غربي حامي شاه تثبيت کند. 
مجموعه کارهايي که براي نشان دادن چهره ليبرال دولت و نظام ايران در اين زمان صورت مي‌گرفت، صرف‌نظر از تصور جلب رضايت مردم کشور، نگاهي هم به خارج و به ویژه به کاخ سفيد داشت و با اين هدف صورت مي‌گرفت که آمريکاي کارتر الگوي موردنظر حقوق بشري خود را در پيشاني آن ببيند و به آن جلب شود. البته، به جز این نبايد از روابط شخصي شهبانو با کاخ سفيد و خانم کارتر و اساساً محافل آمريکايي از طريق تماس با موسسه آسپن (Aspen) و سفر مرتب او به آمريکا بي‌توجه گذشت... او اميدوار بود از طریق اين کانال‌ها در موقع معين حمايت لازم را دريافت کند.
طبق اسناد به دست آمده آمريکايي‌ها نيز که از وخامت حال شاه در سال 1357 آگاهي داشتند به فرح براي تثبيت رژيم سلطنتي او اميدوار بودند. ارزيابي بسيار مثبت آژانس اطلاعات مرکزي آمريکا (سيا) از فرح ديبا و جايگاهي که اين سرويس براي فرح پس از فوت شاه در نظر گرفته بود، اين احتمال را تقويت مي‌کند.
فرح پهلوي هرچند در طول دوره طولاني حضور خود در دربار تلاش داشت چهره‌اي متفاوت از ديگر اعضاي اين خانواده در اذهان عمومي از خود ارائه دهد؛ اما نگاهي دقيق به اقدامات وي نشان مي‌دهد عملکرد سياسي فرح در نهايت سوپاپ اطميناني براي جلوگيري از افتادن رژيم پهلوي در دام انقلاب‌هاي مردمي بوده است؛ سياستي که البته به دليل جذب گروهي محدود از روشنفکران، همراهي نکردن عموم مردم و در نهايت سرشت استبدادي حکومت کارآمد نبود.

فرانسه از جمله کشورهايي بود که هر چند ديرتر از اسپانيا و پرتغال وارد عرصه استعمارگري شد؛ اما خيلي زود توانست مستعمرات خود را گسترش دهد، به نحوي که در سده‌هاي ۱۹ و ۲۰ فرانسه به دومين امپراتوري بزرگ پس از بريتانيا بدل شد. در دوره اوج خود، در ميان سال‌هاي ۱۹۱۹ و ۱۹۳۹ امپراتوري دوم استعماري فرانسه بيش از 000/347/12 کيلومتر مربع را در بر مي‌گرفت. با در شمار آوردن فرانسه اروپايي کل مساحت سرزمين‌هاي تحت تسلط فرانسه در دهه‌هاي ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ به 000/898/12 کيلومتر مربع، يعني 6/8 درصد مساحت جهان رسيد.
بخش عمده توجه استعمارگران فرانسه در اوایل قرن نوزدهم معطوف به شمال و غرب آفریقا شد، سرزمین‌هایی که بخش عمده مردم آن را مسلمانان تشکیل می‌دادند؛ لذا مبارزه با استعمار فرانسه به یکی از اولویت‌های مردم مسلمان این مناطق آفریقا بدل شد و در این راه مجاهدانی رهبری مبارزه با استعمارگران فرانسوی را بر عهده گرفتند.
«ساموري توري» از برجسته‌ترين رهبران ضد استعماري آفريقا در قرن سيزدهم و چهاردهم هجري‌/ نوزدهم ميلادي است. وي در سال ۱۸۳۰ در استان کونيان گينه متولد شد. در حدود سال ۱۲۶۹ق/۱۸۵۳ به مدت پنج سال نزد سيسي‌هاي مسلمان خدمت کرد و حرفه سربازي و انديشه‌ها و عقايد اسلامي را فراگرفت.
در سال ۱۸۶۱، ساموري توري که از مبارزان و جنگاوران مالينکي بود از آن قبيله جدا شد و به مجاهدان مسلمان پيوست و به خود لقب «مامي» (به معنای امام) داد و با ايجاد وحدت ميان مسلمانان و مالينکيان کشوري تأسيس کرد که اسلام از طريق تبليغ و با مسالمت در آن گسترش يافت.
ساموري با خريد تفنگ‌هاي مدرن از تجّار انگليسي مقيم سيرالئون، نيروهاي خود را به سلاح آتشين مجهز کرد و ارتشي منظم و حرفه‌اي را به وجود آورد و در کنار آن نيروهاي شبه‌نظامي ميهني را ايجاد کرد و کارگاه‌هايي براي تهيه سلاح و مهمات و تعمير لوازم جنگي بر پا ساخت و منطقه تحت نفوذ خود را به دو ايالت تقسيم کرد و در هر ايالت يک حاکم گماشت که با کمک يک فرمانده نظامي و يک روحاني، امور ايالت را اداره مي‌کرد و به اين ترتيب سازمان اداري منظمي پديد آورد.
از سوي ديگر، فرانسويان که از سال ۱۸۳۸ نخستين پايگاه استعماري خود را در مصب رود «ريونونيز» ايجاد کرده بودند، نفوذ خود در آفريقاي غربي را توسعه داده و با بسياري از رهبران قبايل محلي، قراردادهاي حمايتي که آنها را تحت‌الحمايه فرانسه مي‌ساخت، منعقد کردند (۱۸۴۲). آنها در سال ۱۸۶۶ ارتفاعات فلات بوکه را اشغال و قلعة کوچکي در آنجا ايجاد کردند،‌ سپس در سال ۱۸۷۶ يک پايگاه نظامي بزرگ در بوفا برقرار کردند و با فرمانرواي محلي فوتا جالون نيز قرارداد حمايتي بستند.
در سال ۱۸۸۱ نيروهاي فرانسوي از سنگال به حرکت درآمدند. هدف آنها دستيابي به نيجر عليا بود. در سال ۱۸۸۲ در ناحيه کنيران ميان نيروهاي فرانسوي و قواي ساموري توري برخورد صورت گرفت. در اين نبرد با اينکه نيروهاي ساموري در برابر هجوم فرانسويان به شدت مقاومت نشان دادند؛ ساموري متوجه شد که توازن قوا در نهايت به نفع او نخواهد بود،؛ لذا تصميم گرفت که تا حد ممکن از رويارويي با آنان دوری کند؛ اما فرانسويان در سال ۱۸۸۵ به سپاهيان ساموري هجوم بردند و آن را ناچار به مقابله نظامي کردند. در اين جنگ هر چند نزديک بود که نيروهاي فرانسوي با شکست روبه‌رو شوند؛ اما ساموري از راه گفت‌وگو درآمد و موافقت کرد که از پيشروي به سوي غرب خودداري کند، مشروط بر ‌آنکه فرانسوي‌ها راه پيشرفت او را به سوي شرق ـ که در آنجا قبايل سنوفو راه او را سد کرده بودند ـ آزاد بگذارند.
پس از اين توافق، ساموري توري منطقة سيکاسو، مقر سنوفوها را در محاصره گرفت و اين محاصره از رمضان ۱۳۰۵/ مه ۱۸۸۷ تا ذي‌حجه ۱۳۰۵ / اوت ۱۸۸۸ طول کشيد؛‌ اما فرانسويان به انواع توطئه‌ها و فتنه‌انگيزي‌ها پرداختند و در ميان پيروان ساموري شورش ايجاد کردند. اميد آنان اين بود که حکومت ساموري متلاشي شده و به چنگ آنها بيفتد؛ اما ساموري توانست بر اين شورش نيز غلبه کند (۱۸۸۸-۱۸۹۰) و سلطة خود را بر تمام منطقه حکومتي خويش حفظ کرده، به تعديل سياست داخلي و نوسازي سپاه و رويارويي مجدد با فرانسويان بپردازد.
فرانسويان که از اين راه نااميد شده بودند در سال ۱۸۹۱ سپاهي به مقابله او فرستادند و از آن تاريخ تا سال ۱۸۹۴ نبردهاي متعددي ميان دو طرف روي داد که ساموري ناگزير شد نيروهاي خود را به سوي شمال ساحل عاج انتقال دهد. در آوريل سال ۱۸۹۵ يک حملة ديگر فرانسويان را دفع کرد و در سرزمين جديد اقامت گزيد؛ اما در سپتامبر ۱۸۹۸ فرانسوي‌ها با سپاهي مجهز و بزرگ در ناحيه جيليميو در ساحل عاج او را غافلگير کرده و پس از نبردي سخت وي را به اسارت گرفتند و به گابن منتقل کردند و او سال بعد (۱۹۰۰) در این کشور درگذشت.
ساموري رؤياهاي بلندي در سر داشت. وي مي‌کوشيد تا از طريق وحدت اسلامي، تمام سرزمين‌هاي آفريقايي غربي را متحد و يکپارچه کند و با نوسازي اقتصادي و عمران، به آرزوهاي مردم ستمديده جامة عمل پوشاند، لکن با تمام خردمندي و جسارت و دلاوري،‌ سرانجام در برابر نيروهاي برتر و مجهزتر استعمارگران ناکام ماند؛ اما نام او در تاريخ مبارزات استقلال‌طلبي و آزادي‌خواهي آفريقا جاويد ماند.