در شماره گذشته این ستون به این موضوع پرداخته شد که دولتی شدن جریان فمینیسم در دوره پهلوی اول در واقع، چتر امنیتی‏ای را برای ادامه فعالیت‎های آن جریان در ایران فراهم کرد و در این راستا گروه‌هایی شکل گرفتند که در شماره پیش، به دو تشکل آن اشاره شد. در این شماره تعدادی دیگر از این گروه‌ها به ویژه مهم‌ترین آنها، یعنی کانون بانوان به اجمال بررسی می‌شوند.
3ـ  انجمن بیداری زنان
انجمن بیداری زنان، شاخه انشعاب‎یافته جمعیت نسوان وطن‎خواه است که در سال 1306 در تهران تشکیل شد. داشتن تفکرات مارکسیستی و عدم اعتقاد به رعایت حجاب در جامعه از جمله ویژگی‎های این انجمن محسوب می‎شود. این انجمن شاخه‎ای نیز در قزوین تأسیس کرد.(۱) 
4 ـ  انجمن زنان وطن‎پرست
انجمن فمینیستی زنان وطن‌پرست با مرام سوسیالیستی، در واقع، شاخه زنان حزب سوسیالیست ایران در دوره رضاخان است. محترم اسكندري، همسر سليمان اسكندري و مدير يكي از مدارس دخترانه كشور، دبیری این انجمن را برعهده داشت. مبارزه براي وضع قوانين حمايتي زنان، برگزاري كلاس‎هاي سواد‎آموزي، انتشار مجله و اجراي نمايش‎نامه براي ارتقاي سطح آگاهي عمومي، از جمله فعالیت‎های انجمن زنان وطن‎پرست می‎باشد.(۲) 
5 ـ جمعیت نسوان وطن‎خواه
جمعیت نسوان وطن‎خواه یکی از انجمن‎های فمینیستی اواخر دوران مشروطه است که در آن دوره فعال بود. در این بخش، فقط به مهم‌ترین اقدامات این انجمن در دوره رضاخانی اشاره می‌شود. 
برگزاری دومین کنفرانس منطقه‎ای زنان کشورهای شرقی در سال 1311ش در تهران، یکی از مهم‌ترین اقدامات و فعالیت‌های جمعیت نسوان وطن‎خواه است. نمایندگان کشورهایی چون؛ مصر، عراق، ترکیه، لبنان و هند در این کنفرانس شرکت داشتند. ریاست کنفرانس را نیز یک فمینیستی رادیکال از لبنان به نام «نور حماده» برعهده داشت. ریاست افتخاری این کنفرانس نیز بر عهده شمس پهلوی بود.(۳) همچنین مستوره افشار معاونت و صدیقه دولت‎آبادی منشی‏گری آن کنفرانس را برعهده داشتند.(۴) مبارزه برای کسب آزادی بیشتر، ضرورت اتحاد بین زنان مسلمان و مسیحی در خاورمیانه و کشف حجاب به عنوان نخستین قدم به سوی آزادی زنان تحصیلکرده شهری طبقه متوسط، از جمله موضوعات مورد تأکید و اتفاق سازمان‌دهندگان این کنفرانس بود.(۵)
ذکر ترقیات روزافزون زنان اروپایی و محرومیت زنان کشورهای عربی و ایرانی و لزوم جنبش و اقدامات جدی از طرف زنان روشنفکر، محور مباحث سخنرانی‌ها و کمیسیون‌های متعدد کنفرانس را تشکیل می‌داد.(۶)
مستوره افشار از سخنرانان این کنفرانس، ضمن بیان عقب‎ماندگی زنان ایرانی از همتایان اروپایی خود و ذلت‎بار معرفی کردن وضعیت زنان ایرانی تا پیش از روی کار آمدن سلطنت پهلوی، از تلاش مطبوعاتی جریان فمینیسم در ایران در جهت تحقق تساوی حقوقی زنان با مردان به سبک غربی پرده بر‎می‎دارد.(۷)
 تقاضای حق انتخاب کردن و انتخاب شدن از دولت در صورت حاصل شدن استعداد و کفایت در زنان و همچنین حصول اکثریت در زنان فاضله، عالمه و تربیت شده، تأسیس مدارس اکابر نسوان در نقاط مختلف کشور، اعزام زنان برای تحصیل به خارج از کشور، ممنوعیت تعدد زوجات شرعی، لزوم استفاده زنان از البسه وطنی، الگوگیری از عادت‎ها و اخلاق خوب و پسندیده غربی، ممنوعیت فحشای سرّی و محدود کردن و ممنوع کردن فحشای علنی، از جمله مصوبات کنفرانس نسوان شرق در ایران می‌باشد.(۸) 
6 ـ کانون بانوان 
کانون بانوان که در اوایل سال 1314 در تهران تأسیس شد؛ اولین جمعیت فمینیستی در ایران است که به دستور حکومت تشکیل شد. بدرالملوک بامداد، تشکیل کانون بانوان را به دستور مستقیم رضاخان در راستای پیشبرد جنبش زنان ایران چنین معرفی می‎کند: «در 22 اردیبهشت 1314ه.ش به اشاره اعلی‌حضرت رضاشاه کبیر و با دعوت وزیر معارف وقت-آقای علی‎اصغر حکمت-عده‌ای از زنان فرهنگی، انتخاب و به محل دارالمعلمات و کوچه ظهیر‌الاسلام خیابان شاه‎آباد دعوت شدند. به آنها گفته شد که مأموریت دارند تا جمعیتی تشکیل بدهند و اساسنامه آن را به نظر وزیر معارف برسانند. [و] با حمایت دولت، پیشقدم نهضت آزادی زنان ایران باشند. این جمعیت در جلسات بعد، نام کانون بانوان را برای خود اختیار کرد.»(۹) 
 طبق اساسنامه کانون بانوان، این جمعیت تحت اشراف یا به تعبیر اساسنامه آن، به ریاست عالیه شمس پهلوی است. تربیت و آموزش زنان مطابق قواعد علمی(غربی)، تشویق آنان به ورزش، ایجاد مؤسسات خیریه برای زنان نیازمند و اطفال بی‎سرپرست و ترغیب به استفاده از کالاهای ساخت ایران از جمله اهدافی است که در اساسنامه کانون بانوان به آنها اشاره شده است.(۱۰)
کانون بانوان به جز تهران، بیش از ۵۰ شعبه در دیگر شهرهای ایران تأسیس کرد. این جمعیت در ابتدا دارای هیئت‌مدیره ۲۵ نفره‎ای بود که هاجر تربیت رئیس دانشسرای دختران، ریاست آن را برعهده داشت. صدیقه دولت‎آبادی نایب‎رئیس، بدرالملوک بامداد منشی، پری حسام شهرئیس رئیس دارالانشاء و خانم آریانی، خزانه‎داری کانون بانوان را عهده‎دار بودند. همچنین فاطمه سیاح ریاست شعبه ادبی هیئت‌مدیره، خانم همایون احتشامی ریاست شعبه امور خیریه آن و پری حسام شهرئیس، ریاست شعبۀ تربیت بدنی هیئت‌مدیره کانون بانوان را برعهده داشتند.(۱۱) 
باوجود اشاره نکردن صریح به رفع حجاب در اساسنامه کانون بانوان، برداشتن چادر از سر زنان و رفع کامل حجاب اسلامی از جمله اهداف کانون، بلکه مهم‌ترین هدف آن به شمار می‌رفت.
بدرالملوک بامداد ترکِ چادر سیاه را که وی از آن به ترکِ کفن سیاه تعبیر می‎کند، هدف اصلی کانون بانوان معرفی می‎کند. بامداد اضافه می‎کند که کانون برای اجرای هدف مذکور در ابتدا از اعضای خود شروع و سپس با ترتیب جلسات سخنرانی، زنان دیگر را به برداشتن چادر و حجاب تشویق می‎کرد.(۱۲)
در گزارشی که در سال 1314 درباره کانون بانوان به وزارت امور خارجه ارسال شد نیز رفع حجاب، هدف اساسی این کانون معرفی شده است. «مقصود اساسی جمعیت کانون بانوان از آغاز تأسیس، رفع حجاب بود و اعضای آن که غالباًً مدیران مدارس و مأموران وزارت معارف هستند، در این باب جدیت زیادی دارند و در مدارس دختران، رفع حجاب را ترویج نمودند.»(۱۳)
از این گزارش می‎توان فهمید که تأکید جریان فمینیسم بر آموزش زنان و دختران در حقیقت در راستای ترویج سبک زندگی زن غربی بوده است که از جمله اهداف و الگوهای زن در جریان فمینیسم است. برگزاری مراسم و تشریفات اجرای کشف حجاب در 17دی ماه 1314 در دانشسرای دختران به ریاست هاجر تربیت و حضور زنان عضو کانون بانوان و زنان معلم در آن مراسم(۱۴) و نیز سخنرانی هاجر تربیت در آن جلسه علیه حجاب و معرفی کردن حجاب به عنوان جامه‎های خفت و حقارت برای زنان(۱۵)، نشان می‎دهد که کانون بانوان و مدارس دخترانه از عوامل همسو با کشف حجاب در ایران دوره رضاخان بودند.  
از تاریخ اعلام رسمی کشف حجاب در ایران، کانون بانوان تمام فعالیت‎های خود را در راستای تحقق هرچه بیشتر بی‎حجابی در ایران تنظیم کرد. به عبارت دیگر، تمام اقدامات کانون از برگزاری کلاس‎های آموزشی برای زنان و دختران، مجالس سخنرانی و جشن‎ها گرفته تا کلاس‏های تربیت بدنی و امور خیریه، در واقع، در راستای نهادینه کردن کشف حجاب در ایران و گسترش سبک زندگی زن غربی در میان زنان، به‎ویژه زنان مرتبط با کانون بود.
غیر از تلاش در جهت رفع حجاب، ایجاد مجالس سخنرانی، نمایش‎ها، کلوپ‎های ورزشی، کتابخانه و کلاس‎های اکابر برای زنان، از جمله فعالیت‎های کانون بانوان ایران در دوره ریاست یک‌ساله هاجر تربیت می‎باشد.(۱۶) 
تأسیس دبستان شش‎کلاسه برای دوشیزگان و بانوانی که به دلیل سن بالا نمی‎توانستند در مدارس دولتی درس بخوانند، تأسیس هنرستانی برای زنان و دختران بالای 12سال در سال 1317، که بُرِش و خیاطی و کارهای دستی آموزش داده می‎شد(۱۷)، تأسیس مطب مجانی کودکان در سال 1316 برای کمک به بیماران بی‎بضاعت، برگزاری کلاس موسیقی، تأسیس انجمن ادبی، انجمن تشویق به سادگی، انجمن ورزش و انجمن خیریه(۱۸)، برگزاری جشن‎ها و سخنرانی‎های متعدد تربیتی، بهداشتی و اجتماعی(۱۹)، رسیدگی به درخواست‎های مساعدت زنان در رابطه با مشکلات آنان در جامعه(۲۰) و نیز دادخواهی نسبت به شکایت زنان از تعدیات مردان به حقوق‌شان(۲۱)، تلاش در زمینه اعطای حق طلاق به زنان و تغییر قانون ازدواج(۲۲)، از جمله اقدامات و فعالیت‎های کانون بانوان در عرصه داخلی در دوره ریاست صدیقه دولت‎آبادی به شمار می‌اید. در عرصه بین‎المللی نیز کانون بانوان در راستای انعکاس فعالیت‎های خود در جهان، مکاتباتی را با انجمن‎های زنان در سایر کشورهای جهان داشت.(۲۳)
* منابع در دفتر نشریه موجود است.


زندگی سیاسی هر اندیشمند و سیاستمداری متأثر از واقعیات سیاسی و اوضاع فکری و فرهنگی عصر و زمانه حیات وی است. سیدجمال‌الدّین محمد خوانساری از آخرین سلسله مهم و معروف عالمان شیعی عهد صفوی نیز از این حکم کلی مستثنی نیست. تعامل خوب و مناسب دستگاه حکومت صفوی با وی و سایر علمای شیعی، حاصل هدایت فکری مرحوم خوانساری نسبت به آخرین شاهان صفوی (شاه سلیمان و شاه سلطان حسین) است که خودش را در قالب تألیف و اهدای چندین رساله و کتاب به نام آنها نشان می‌دهد. از مهم‌ترین این کتاب‌ها، رساله نماز جمعه و کتاب شرح غررالحکم در شش جلد است.
در پاسخ به پرسش از چیستی اندیشه سیاسی خوانساری، لازم است با کلیات آرا و آثار سیاسی وی و تعریفی که از مفاهیمی مانند؛ نظام سیاسی، رهبری و سیاست‌های حکومت اسلامی ارائه کرده است، آشنا شویم. آنچه در این بررسی مشهود است، تأثیرپذیری رفتار سیاسی خوانساری از مسائل سیاسی ـ اجتماعی و نیز اندیشه سیاسی او از مبانی فقهی و کلامی او است؛ یعنی خوانساری به سیاست از دریچه دین و نگاه متأملانه دینی می‌نگرد. وی از نظر روش‌شناسی و مسلک علمی در حوزه فقاهت و علوم نقلی، تابع مسلک اجتهاد بوده و اثر مشهور او در فقه استدلالی؛ یعنی حاشیه شرح لمعه از آثار مهم و ماندگار متأخرین در این زمینه به شمار می‌آید. خوانساری در حوزه علوم عقلی، با گرایش به فلسفه و حکمت یونانی شروح بسیاری بر کتب و رسائل حکما و فلاسفه نوشت.(1)
او در عصر سیطره و ضدیّت اخباری‌ها با فلسفه و حکمت، با روشی عالمانه تضاد یا تناقض ظاهری عقل و نقل را حل کرد و حوزه هر یک از آنها را به دقت از یکدیگر متمایز ساخت. از نگاه وی علوم عقلی مانند فلسفه، نه تنها مُضلّ و مضر نبوده، بلکه خود ضرورتی است که برخی از عالمان دینی به منظور پاسخگویی به شبهه‌های مخالفان دین، باید آن را فراگیرند.تعریفی که خوانساری از مفهوم سیاست ارائه می‌دهد نظری و انتزاعی نیست؛ بلکه ناظر به واقعیت خارجی پدیده سیاست و معطوف به هدف است. وی در تفسیر سیاست به امر و نهی مردم و اصلاح امور ایشان نظر دارد و معتقد است:
مراد به سیاست امر و نهی کردن است و تعلیم کسی، آنچه را صلاح حال او باشد در زندگانی؛ خواه امری باشد که متعلق به خصوص او باشد، یا از برای معاشرت و اجتماع با جمعی که با او باشند در یک خانه یا یک شهر، ضرور باشد، یا نافع.(2)
در اندیشه سیاسی خوانساری عدالت از مفاهیم محوری به شمار می‌آید. وی با تمایز بین مفهوم عرفی عدالت ـ که در مقابل ظلم و جور به کار می‌رود ـ و معنای اصطلاحی آن ـ که مقابل فسق و مرادف با کلمه تقوا است ـ معضل توصیف پادشاهان و سلاطین جور به وصف «سلطان عادل» را حل می‌کند. او دربارة مفهوم عدل چنین گفته است: معنای دوم عدالت «مقابل ظلم و جور است و شایع در عدل که در پادشاهان و حکام استعمال کنند، این معنی است.» از نگاه خوانساری عدالت تنها هدف اساسی و علت غایی تشکیل حکومت است؛ به گونه‌ای که در متون روایی حاکمان به تأکید بر رعایت آن توصیه شده است. خوانساری احادیث فراوانی را ـ که درباره عدل پادشاهان می‌باشد ـ در اثر روایی خود شرح غررالحکم شرح و تفسیر کرده است.(3)
مرحوم خوانساری در ذیل حدیثی بسیار شیوا که درباره پیوند دین و سیاست نقل شده است؛ حدیثی که بیان‌کننده پیوستگی دین و حکومت است، دو کارویژه اساسی نهاد دین و نهاد دولت را تشریح می‌کند و با بیان این نکته که «نظام هر دولتی ناچار است از فتق و رتق امور؛ یعنی شکافتن و به هم آوردن» بر تفکیک نشدن این دو نهاد از یکدیگر تأکید می‌کند: «السیف فاتق والدین راتق فالدین یأمر بالمعروف و السیف ینهی عن المنکر»؛ شمشیر باز‌کننده گره‌ها و دین، سامان‌دهنده امور است؛ پس دین، امر به معروف می‌کند و شمشیر، نهی از منکر می‌نماید.» لازم به ذکر است که واژه «سیف» به معنای شمشیر ناظر به نهاد دولت و قدرت برتر و بلامنازع است که با قهرش معضلات و گره‌ها را که با وسایل دیگر امکان باز کردن آنها نیست، باز می‌کند و دین با مهرش نابسامانی‌ها و گره‌های باز شده‌ای را که به هم نمی‌پیوندند، به هم می‌رساند و اوضاع را سامان می‌دهد. 
* منابع در دفتر نشریه موجود است.


در ادامه رمزگشایی از مفاهیم مشابه جنگ نرم، در این نوشته تمایز مفهومی جنگ نرم با مفهوم نفوذ و براندازی نرم بررسی می‌شود. همان‌طور که تاکنون بررسی شد این دو دانشواژه نیز اشتراکات و افتراقاتی با جنگ نرم دارند.
نفوذ ـ جنگ نرم
آیا دو مفهوم نفوذ و جنگ نرم اشتراک معنوی دارند؟ چه تفاوت‌هایی بین این دو وجود دارد؟ آیا در حوزه راهبردشناسی دشمن این دو مفهوم دو راهبرد متفاوت را نشان می‌دهد؟ 
پیش از بررسی رابطه بین نفوذ و جنگ نرم لازم است تعریفی از نفوذ ارائه شود. «نفوذ» در لغت به معناي اثرکردن در چيزي، داخل‌شدن در چيزي است. نفوذ، نوعی رابطه و شکلی از قدرت است؛ که به موجب آن، یک بازیگر، بازیگران دیگر را وادار می‌کند تا به طریقی که خواست خود آنها نیست و در راستاي منافع و اهداف نفوذگر عمل کنند.  
جنگ نرم نیز درگیری دو سیستم است که از یک سو تلاش و اقدامات عملی، توطئه‌آمیز و برنامه‌ریزی شده دشمن برای تغییر، تضعیف و تخریب باورها، ارزش‌ها و عواطف، هنجارها، اولویت‌ها و ترجیحات و رفتارهای آحاد جامعه و ساختارهای نظام سیاسی ـ اجتماعی کشور هدف و جایگزینی باورها، ارزش‌ها، هنجارها و الگوهای رفتاری و ساختاری مورد نظر با بهره‌گیری از ابزارها، منابع و فرایندهای نرم‌افزاری را شامل می‌شود و از سوی دیگر دفاع نرم بازیگر تهدیدشونده برای حفظ و صیانت از موجودیت نرم‌افزاری خود به صورت ایجابی و سلبی را در بر می‌گیرد. وفق این تعریف، جنگ نرم، هجوم و نفوذ فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، اطلاعاتی و روانی غرب علیه تمامی بنیادهای نرم‌افزاری، مغزافزاری و سخت‌افزاری آن می‌باشد. (باقری چوکامی، 1395: 22)
براساس دو تعریف فوق و ابعاد و شاخصه‌هایی که این دو مفهوم دارند می‌توان مرز مفهومی آنها را از طریق اشتراک و افتراق‌شان مشخص کرد.
براندازی نرم ـ جنگ نرم 
این دو مفهوم نیز اشتراکات و افتراقاتی دارد و نمی‌توان آنها را به یک معنا اراده کرد. براندازی به معنای کلی عبارت است از: تغییر سیستم سیاسی یک کشور، یا ایجاد تغییر و تـحول اساسی در ارزش‌های اساسی یک نظام. این تغییر گاهی از طـریـق رفـتـارهـای خـشـونـت‌آمـیـز مانند کـودتـا، تـرور، تـحـمـیـل جـنـگ و ... صورت می‌گیرد و گاهی از طریق مسالمت‌آمیز و با اجرای برنامه‌ای حـسـاب شـده و درازمـدت بـرای نـفـوذ در ارکـان سـیـاسـی یـک نـظـام قـابـل اجـراسـت. نـتـیـجـه هـر دو اقـدام به تغییر سیستم و در نهایت براندازی منجر خواهد شد. (اداره سیاسی سپاه، 1381: 45) اما بـرانـدازی نـرم در اصـطـلاح به معنای اجرای برنامه‌ای حساب‌شده، مسالمت‌آمیز و درازمـدت بـرای نـفوذ در ارکان سیاسی یک نظام به منظور تغییر سیستم سیاسی یک کشور یا ایجاد تغییر و تحول اساسی در باورهای اصلی آن می‌باشد.( لطیفی پاکده، 1386: 126) 
برای بـرانـدازی نـرم معادل‌هایی چون؛ براندازی در سکوت، براندازی خـامـوش، بـرانـدازی قـانـونـی و فـروپـاشـی از درون به کار برده‌اند. بیشتر اوقات مصادیقی مانند انـقـلاب‌های رنگی نوعی براندازی نرم تلقی شده است. از این نظر از حیث مصادیق بین براندازی نرم و جنگ نرم اشتراکاتی وجود دارد. براندازی نرم از حیث روشی نیز با جنگ نرم اشتراک دارد؛ زیرا جنگ نرم نیز برنامه‌ای حساب شده، مسالمت‌آمیز و درازمدت است و هر دو برای دستیابی به هدف از روش‌ها و ابزارهای مشابهی استفاده می‌کنند. از حیث عرصه اعمال نیز تفاوتی با هم ندارند و همه عرصه‌های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی و اطلاعاتی را در بر می‌گیرند. مرز فارق این دو این است که براندازی نرم غایت جنگ نرم است و جنگ نرم می‌تواند روشی برای تغییر به شمار آید.


از انتقادهای مهم به نظام انتخاباتی آمریکا، محوریت‌یابی ‌لابی‌گری و نقش تعیین‌کننده برخی از لابی‌های قدرتمند و سنتی مانند لابی صهیونیستی در تعیین نمایندگان و حتی رئیس‌جمهور این کشور است. به همین دلیل نیز نامزدهای ریاست‌جمهوری و کنگره همواره تلاش می‌کنند تا حمایت لابی‌ها، به ویژه لابی‌های طرفدار رژیم صهیونیستی را به دست بیاورند.
لابی‌گری در آمریکا با امواج بزرگ مهاجرت در قرن نوزدهم آغاز شد. آمریکایی‌های ایرلندی‌تبار یکی از تأثیرگذارترین لابی‌های قومی در آن دوره به شمار می‌آمدند؛ اما لابی گروه‌ها و قومیت‌های مختلف در 25 سال آخر قرن بیستم رشد چشمگیری پیدا کرده است. با توجه به افزایش نقش کنگره در سیاست خارجی آمریکا، گروه‌های قومی و لابی‌گر نیز نقش بیشتر و تأثیرگذارتری ایفا کردند. گروه‌های قومی و لابی‌های آنها نیز در دهه‌های 1970 و 1980 رشد بسیار بالایی داشتند.
واژه «لابی» در لغت به معنای راهرو و سرسرا است. به نظر می‌رسد ریشه لغوی لابی را باید در ساختار فیزیکی پارلمان بریتانیا یافت که در آن اتاقی سرپوشیده بیرون ساختمان تالار اصلی وجود داشت و شهروندان عادی برای ملاقات با اعضای پارلمان در این مکان حضور می‌یافتند و از آن زمان به بعد به این افراد لابی‌گر می‌گفتند. واژه لابی را می‌توان برای گروه وسیعی از اقدامات استفاده کرد و به طور کلی به معنای حمایت، تبلیغ یا پیشبرد یک هدف است. در این وضع، هر کنشی را که درصدد تأثیرگذاری بر یک موضوع یا وضع سیاسی باشد، می‌توان لابی‌گری نامید. برخی از مهم‌ترین گروه‌های لابی‌کننده در نظام سیاسی آمریکا، به ویژه در حوزه سیاست خارجی این کشور عبارتند از: 
۱ـ لابی کوبایی‌ها؛ مهاجرت کوبایی‌ها به ایالات متحده در نیمه دوم قرن بیستم موجب شکل‌گیری یک لابی قدرتمند شد که تأثیر فراوانی بر جهت‌گیری‌های سیاست خارجی آمریکا در قبال کوبا داشته است.
۲ـ لابی هندی‌ها؛ کمیته اقدام هندی ـ آمریکایی مهم‌ترین گروه لابی طرفدار هند است که پس از حوادث 11‌سپتامبر و در سال 2002 تشکیل شد. 
3ـ لابی ارمنی‌ها؛ این لابی از گروه‌ها و افرادی تشکیل شده است که در حمایت از سیاست‌های دولت ارمنستان لابی می‌کنند. 
4ـ لابی اعراب در ایالات متحده؛ لابی اعراب در آمریکا با حمایت مالی مستقیم از سوی دولت‌های عربی به‌منظور تحقق منافع ملی این کشورها فعالیت می‌کنند.
5 ـ لابی‌های طرفدار رژیم صهیونیستی؛ شروع فعالیت‌های لابی‌های طرفدار رژیم صهیونیستی را می‌توان دهه 1950 و با تشکیل کمیته امور عمومی صهیونیستی ـ آمریکایی(آیپک) به دست ال‌سی‌کنن ذکر کرد. آیپک در ابتدای شروع فعالیت‌های خود، بیشتر بر کنگره تمرکز داشت؛ اما پس از به قدرت رسیدن جرج دبلیوبوش این لابی توانست بر سیاست‌های کاخ سفید تأثیر بیشتری داشته باشد. هم‌اکنون این لابی صهیونیستی بیش از صدهزار عضو دارد و قدرتمندترین لابی در آمریکاست؛ به‌گونه‌ای که پایلوت تعیین‌کننده رئیس‌جمهوری نامیده می‌شود.