دکتر فؤاد ایزدی، استادیار دانشکده‌ «مطالعات جهان» دانشگاه تهران گفت: امروز میزان بدهی‌های دولت آمریکا بیش از ۱۶ هزار میلیارد دلار است. اگر بدهی‌های مردم آمریکا را هم به این رقم اضافه کنیم که حدود ۵۰ هزار میلیارد دلار است، می‌شود ۶۵ تریلیون دلار. حتی دموکراسی که جزء بزرگ‌ترین مدعاهای آمریکایی‌ها است، در بند این نظام است؛ نظام سیاسی آمریکا نظام دو حزبی است و امکان ندارد حزب سومی به این عرصه راه پیدا کند. بنابراین اوضاع در آمریکا خوب نیست، اما غربی‌ها با قدرت رسانه‌ای‌شان این ضعف را از چشم مردم می‌پوشانند.

« روند کاهش قدرت ایالات متحده» در نشست تخصصی صبح صادق با حضور دکتر عبدالله مبینی، کارشناس ارشد مسائل راهبردی بین‌‌الملل بررسی شد


به اعتقاد بسیاری از کارشناسان و تحلیلگران مهم‌ترین مشخصه دهه سوم قرن ۲۱، کاهش تدریجی قدرت نسبی ایالات متحده آمریکاست. از دیدگاه اغلب ناظران آگاه، از آنجایی که عمده رقبای آمریکا در امور نظامی و به ویژه اقتصادی در آسیا قرار دارند، این جابه‌جایی قدرت از غرب به شرق به مفهوم خاتمه چیرگی تمدن غربی بر سیاست و فرهنگ جهانی خواهد بود. به همین مناسبت رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار با دانشجویان و دانش‌آموزان به مناسبت ۱۳ آبان که روز ملی مبارزه با استکبار خارجی است، ‌به مسائل مهمی اشاره کردند که یکی از آنها مسئله افول آمریکا بود. در بیانات ارزشمند رهبر فرزانه انقلاب اسلامی به برخی از نشانگان این افول پرداخته شد. در راستای تبیین ابعاد و زوایای مختلف این موضوع مهم می‌توان وضعیت آمریکا را در پنج دوره مورد مطالعه قرار داد و شکست‌های گوناگون امپراتوری زر و زور و تزویر را فهرست کرد تا به راز و رمز بیان حکیمانه رهبری بیشتر پی برد که در این خصوص موضوع «روند کاهش قدرت ایالات متحده» در نشست تخصصی صبح صادق  با حضور دکتر عبدالله مبینی، کارشناس ارشد مسائل راهبردی بین‌‌الملل  بررسی شد که مشروح آن در ادامه می‌آید.

بررسی قدرت آمریکا در پنج دوره
در واقع، این سطور درصدد است به این پرسش پاسخ دهد که آمریکایی که قرن بیستم یکی از ابرقدرت‌ها بود، با شرایط فعلی 10، 20 سال آینده چه می‌شود و چرا و به چه دلیل در مسیر فروپاشی قرار گرفته است؟ برای پاسخ به این پرسش مهم ناگزیر آمریکا را در پنج دوره از زمان آغاز امپراتوری تا الآن بررسی می‌کنیم. در این پنج دوره هر دوره به چند موضوع می‌پردازیم. تا جایگاه آمریکا در 250 سال اخیر کجا بوده و الآن کجاست، مشخص شود. سپس بر اساس این روندها به طور منطقی آینده این کشور را بررسی می‌کنیم. البته ده سال پیش کسی این بحث‌هایی را که امروز اتفاق افتاده، باور نمی‌کرد. حمله رژیم صهیونیستی به لبنان و جنگ 33 روزه چه شد؟ و خیلی دیگر از اتفاقات... .

دوره اول
از  جنگ جهانی دوم
تا فروپاشی شوروی؛
این دوره دوره نظام دو قطبی است. جهان بین دو ابرقدرت تقسیم شده که حرف آول و آخر را اینها می‌زنند. جهان را از لحاظ جغرافیایی و سیاسی تقسیم و یک توازن قوا برقرار کردند. از لحاظ نظامی، پیمان‌های ناتو و ورشو و از نظر سیاسی، مکاتب سوسیالیسم و لیبرال دموکراسی نمادهای این دو قطب هستند که در مقابل هم صف‌آرایی کرده‌اند. توافق دو طرف این است که باید جهان را بین هم تقسیم و اداره کنند و یک زیست مسالمت‌آمیز بین دو ابرقدرت حاکم باشد. جنبش‌ها و انقلاب‌‌ها هم باید خود را ذیل یکی از این دو تعریف کنند. از پینوشه تا جمال عبدالناصر و... ناگزیر از تعریف خود در ذیل یکی از این دو ابرقدرت بودند و هر صدای مستقلی غیر از این دو به جایی نمی‌رسید.
اما انقلاب اسلامی جبهه ثالث را به وجود می‌آورد و شعار استقلال از هر دو را با «نه غربی و نه شرقی» سر می‌دهد. تنها انقلابی که در این پنجاه و چند سال از این راهبرد جان سالم به در برد، انقلاب اسلامی است. این به معنای آن نیست که کاری علیه انقلاب اسلامی نکردند. اتفاقاً همه کار از کودتا و حمله نظامی تا دیگر اقدامات سخت‌ و نیمه‌سخت و نرم را علیه آن به منصه ظهور رساندند. برای نمونه، در جنگ تحمیلی هشت ساله علیه ما کل جهان، عراق را پشتیبانی می‌کرد. شرق و غربِ رقیب در مقابله با ما شریک شده بودند. از اطلاعات و سلاح تا تاکتیک‌های جنگ همه از شرق و غرب به عراق می‌رسید. تنها جایی که اجماع می‌کنند، علیه انقلاب اسلامی است؛ اما از سال 1991 به بعد کمونیسم به موزه‌ها رفت و شرق فروپاشید.

دوره دوم، 
نظم نوین جهانی؛
اتحاد جماهیر شوروی به عنوان یکی از دو قطب قدرت فرو ریخت و پیمان ورشو از بین رفت و کشورها استقلال پیدا کردند. ناتو قدرت گرفت، سازمان سیا ابهت یافت و آمریکایی‌ها قدرت بلامنازع شدند. فرهنگ لیبرالیسم فرهنگ برتر تلقی شد و در این دوره آثاری چون «پایان تاریخ و واپسین انسان» به قلم فرانسیس فوکویاما در زمینه برتری فرهنگ لیبرال دموکراسی به رشته تحریر درآمد و غروری کاذب در آمریکایی‌ها ایجاد شد. حاکمان آمریکایی در دهه آخر قرن بیستم استراتژی واشنگتن را «نظم نوین جهانی» اعلام کردند. نظم نوین جهانی یعنی آمریکا در نقطه اوج و مبانی بدون رقیب است. نظام تک‌قطبی، بحث جهانی شدن و حرکت به سمت دهکده جهانی با یک کدخدا و یک فرمانده با قانون یکسان و قواعد فرهنگ لیبرال دموکراسی و اقتصاد و... مطرح شد. ناتو به مثابه بازوی نظامی و ژاندارم آمریکا در کل جهان مطرح شد. این در حالی است که رهبر معظم انقلاب تعابیر و نکات مهمی در آن سال‌ها در نقد نظم‌ نوین آمریکایی و نظریات امثال فوکویاما و هانتینگتون ارائه کردند که رجوع به آنها برای امروز نیز مفید است. ایشان به زیبایی، چهره پشت نقاب سیاست مزورانه آمریکایی‌ها را برملا می‌کنند و نشان می‌دهند، این طرح ضمن اینکه ظاهر خوبی دارد، اساسش سلطه بر کل جهان است نه برقراری نظم جدید، صلح و حقوق بشر.
در حمله صدام به کویت بدون توجه به جامعه جهانی مداخله می‌کنند و با سیاست‌های یکجانبه‌گرایانه، قلدرمآبانه و کدخدامنشانه خودشان را در منطقه حاکم می‌کنند. جنگ بوسنی و مسائل دیگر هم هست. آرام‌آرام جامعه جهانی متوجه می‌شود این نظم جهانی منظورش چیست. اینجا آمریکا همه چیز را در اختیار خودش می‌داند و به نهادهای بین‌الملل توجهی نمی‌کند. این ادامه دارد تا آغاز قرن بیست‌ویکم که در واقع آغاز حرکت آمریکا از نقطه اوج به سمت حضیض است که به عنوان دوره سوم در این یادداشت دسته بندی شده‌است.
دوره سوم،
 استراتژی خاورمیانه بزرگ
آمریکایی‌ها ده سال دشمن و تفکر دشمنانه در دهه آخر قرن بیستم نداشتند؛ لذا بر اساس نیازشان دشمن فرضی و جدیدی معرفی می‌کنند تا بتوانند اهداف و سیاست‌های خودشان را در پرتو مقابله با آن پیاده کنند. آنها استراتژی خاورمیانه بزرگ را طراحی می‌کنند و در آن به دنبال اهداف پنج‌گانه‌ای، نظیر تأمین امنیت رژیم صهیونیستی، تأمین انرژی، توسعه فرهنگی لیبرال دموکراسی، مقابله با بنیادگرایی اسلامی و تغییر ژئوپلیتیک منطقه غرب آسیا هستند. از نظر آنها، امنیت رژیم صهیونیستی باید به منزله قدرت برتر و بلامنازع منطقه خاورمیانه برقرار شود. از منظر استراتژیست‌های آمریکا، تحقق امپراتوری جهانی، مستلزم تسلط بر انرژی در منطقه خاورمیانه است. مهم‌ترین عامل اقتصادی انرژی است و در انرژی مهم‌تر از همه نفت و گاز است که بالای 70 درصد انرژی در منطقه خاورمیانه قرار دارد.
توسعه فرهنگ لیبرال دموکراسی غرب هدف دیگری است که نرم‌افزار تفکر غرب را از منظر ایدئولوگ‌هایی، چون فوکویاما تشکیل می‌دهد که در کنار هدف چهارم، یعنی مقابله با بنیادگرایی و اندیشه انقلاب اسلامی باید در دستور کار آنها از طریق هدف پنجم‌شان در حوزه ژئوپلیتیک قرار گیرد. خودزنی آمریکایی‌ها در یازده سپتامبر - که در این مقاله مجال پرداختن به علل و عوامل آن را نداریم که کار سیا بود یا القاعده -  دستاویزی که آمریکا می‌خواست، ایجاد شد و این طرح را علنی کردند. بیست سال پیش‌تر از آن صهیونیست‌ها آماده و اصلاحاتی را در دوران شیمون پرز بر روی  صورت داده و اسمش را «خاورمیانه بزرگ» گذاشته بودند. رفتند به سمت اینکه منطقه خاورمیانه را به دلیل اهدافی که دارند، بر اساس اعتقاد و مذهب به واحدهای کوچک‌تر تقسیم کنند. یعنی برداشتن قدم بعدی پیمان وستفالی که یهودیان پس از سقوط امپراتوری عثمانی به نتیجه رسانده بودند.
برنامه‌ای که براساس یک برآورد دقیق و حاصل مطالعه وضعیت منطقه ، از لحاظ فقر و ثروت و وضعیت اجتماعی کشورها نوشته شده بود و نشان می‌داد که ۸۰ درصد جمعیت کشورهای عرب منطقه در آغاز قرن بیستم بی‌سواد  هستند و با فقر و مشکلات عدیده امنیتی، اجتماعی و فرهنگی و بیکاری وحشتناک دست به گریبانند و هر کسی از این کشورها هم که استعدادی داشت و تحصیل می‌کرد، خود غربی‌ها وی را جذب می‌کردند. نظام‌های استبدادی، دیکتاتوری و عشیره‌ای منطقه‌ در برابر دموکراسی بی معنا بودند؛ از این رو بر اساس آگاهی از این وضعیت آمریکایی‌ها گفتند باید نوعی وحشت در دل کشورهای منطقه و مستبدان ایجاد و حکومت‌ها را تغییر داده و کشورها را‌ تجزیه کنند.
در واقع سناریو 11 سپتامبر پر کردن خلا دشمن و ایجاد دشمن فرضی بود. در واقع بهانه در خلأ دشمن فرضی جور شده بود؛ لذا تروریسم را جایگزین کمونیسم کردند و وارد منطقه شدند و در دوره استراتژی «خاورمیانه بزرگ»  برخلاف گذشته که اهداف خود را از طریق کار سیاسی، نرم و فرهنگی دنبال می‌کردند، در این مقطع دست به لشکرکشی کردند. بیش از 180 هزار نیرو در عراق و همچنین بیش از 70 هزار نفر در افغانستان پیاده کردند.
اتفاقات یکی پس از دیگری می‌افتد. در جایی که آمریکا خودش را در نقطه اوج تصور می‌کند، از همان جا یکسری اقدامات و تحولات و رویدادها به وقوع می‌پیوندد که روز به روز ابهت و هیمنه آمریکا را به چالش می‌کشد که در ادامه به آنها می‌پردازیم:

استراتژی‌های مقابله‌ای انقلاب
از اینجا به بعد در مقابله با آمریکا، انقلاب اسلامی هم استراتژی‌هایی طراحی می‌کند که بعدها به فرصت‌های ما تبدیل می‌شوند. برای نمونه وقتی نگاه می‌کنید در هشت سال جنگ نتوانستیم دولت عراق را ساقط کنیم؛ ولی وقتی آمریکایی‌ها با هدف انهدام انقلاب اسلامی به منطقه یورش آوردند، فرصت‌های را برای شکوفایی ظرفیت‌های انقلاب اسلامی ایجاد می‌کند.
بر اساس این نگرانی در کشور باید استراتژی مقابله طراحی می‌شد که مانع از تحقق اهداف آمریکایی‌ها شود. در گذشته حضور آمریکایی‌ها در منطقه در نهایت با یکی دو ناو و ناو هواپیمابر و اینها بود و یک پایگاه در بحرین داشتند؛ ولی اینجا در شرق و غرب ایران نیرو پیاده کردند، از جنگ اول خلیج‌فارس در جنوب ایران نیرو مستقر کردند، در قطر، عربستان، امارات، شمال آذربایجان، ترکمنستان، قرقیزستان و حتی تاجیکستان پایگاه زدند و دور تا دور ایران را محاصره کردند. در نهایت، اگر در افغانستان و عراق موفق می‌شدند، بعد به سراغ ایران می‌آمدند؛ اما در جبهه مقاومت بنا بر این گذاشته شد که اینها شکست بخورند یا حداقل به استراتژی‌ها و اهداف خود نرسند. در افغانستان جبهه متحد اسلامی سازمان‌دهی شد و بلافاصله کابل و هرات را گرفتند و برخلاف اینکه آمریکایی‌ها به آنها می‌گفتند حق جلو رفتن ندارید، اما اینها پیش رفتند و نهایتاً پس از پیروزی بر آمریکا حاکم شدند. در عراق هم وضعیت به نوعی دیگر بود، چنان که به اذعان کارشناسان آمریکایی، دو دشمن جمهوری اسلامی ایران، ‌یعنی طالبان و صدام، یکی در شرق و دیگری در غرب کشور ایران، با حماقت تحت حمله آمریکا به منطقه‌ از بین رفتند؛ در حالی که آمریکایی‌ها قصد داشتند از طریق آنها محاصره ما را کامل کنند. از این رو، اولین دستاورد سیاست خاورمیانه بزرگ آمریکا این بود که با دست خودش افغانستان را در جبهه مقاومت اسلامی به رهبری جمهوری اسلامی ایران قرار داد.
در همین حین  صهیونیست‌ها که از چند سال پیش در دوره نظم نوین جهانی بخش‌هایی از جنوب لبنان را اشغال کرده بودند، مجبور به عقب‌نشینی شدند و در عراق نیز نتوانستند مطابق با سیاست‌گذاری‌ها و اهداف جلو بروند.

هزینه‌ها و شکست‌های آمریکا
پس از عدم توفیق در نیل به اهداف با ابزار نظامی، اقدامات گسترده سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و بخشی هم امنیتی  آمریکا شروع شد که هزینه‌های سنگین و سختی را در شش محور به آمریکا تحمیل کرد. آمریکایی‌ها در طرح‌شان موفق نشوند و هزینه‌های سخت و سنگینی متحمل شوند. در شش محور اول اقتصاد بیش از شش تریلیون دلار در آنجا هزینه کردند که خیلی سنگین بود و در نهایت سبب شد آمریکا برای اولین بار در فاز اقتصادی بدهی بزرگ 16 تریلیون دلاری داشته باشد؛ آمریکایی‌هایی که از آغاز امپراتوری خود هیچ‌گاه دچار کسری بودجه نشده بودند و این نشانه افول است. 
دوم نیروی انسانی است، آنها ده هزار کشته و پنج هزار خودزنی داشته‌اند. بیش از پنج هزار نفر معلول هم داشته‌اند که همه اینها از دید جامعه رفاه‌زده آمریکا فاجعه است؛ چرا که این همه مالیات داده‌اند؛ اما این همه تلفات انسانی داشته‌اند. این موضوع سبب تحمیل  هزینه سوم که همان ضدیت و اعتراضات افکار داخلی و جهانی است به آنها شد. از سوی دیگر زمینه را برای تحمیل هزینه چهارم یعنی از بین رفتن وجهه آمریکا در جهان شد. به عبارتی، ابهت پوشالی آمریکا از بین رفت؛ در حالی که در جهان از حقوق بشر و صلح امنیتی و آزادی سخن می‌گفتند؛ عملکردشان در منطقه مغایرت داشت و این وجهه آنها را در جهان و منطقه فروریخت. مهم‌تر از همه هیمنه و اقتدار و مجد و عظمت‌شان به منزله تنها ابرقدرت جهان فرو ریخت و با اینکه این همه لشکر و تجهیزات به عراق آوردند، نتوانستند نقش اساسی در این کشور ایفا کنند.

جنگ 33 روزه
 و شکست هیمنه رژیم صهیونیستی
در این میان یکی دو اتفاق دیگر هم می‌افتد که به این دیدگاه کمک می‌کند. یکی جنگ 33 روزه لبنان هست. با توجه به اینکه یکی از هدف‌های‌ اینها تأمین امنیت رژیم صهیونیستی است، برای از بین بردن حزب‌الله به لبنان حمله می‌کنند، اما برخلاف تصور آنها در جنگ 33 روزه با یک گروه کوچک نظامی که کلاً چهار تا پنج هزار نیروی رزمنده داشت شکست خوردند.
حزب‌الله توانست متحد راهبردی آمریکا و سومین  ارتش جهان را شکست دهد که بی‌سابقه بود. حتی دورانی که کل اعراب یک طرف و رژیم صهیونیستی طرف دیگر بود، این سابقه وجود نداشت. کل جمعیت ثابت رژیم صهیونیستی یک و نیم میلیون نفر بودند و ارتشش صد هزار نفر که در برابر اعراب پیروز شدند؛ اما حالا معادله برعکس شده و حتی یک دولت نیست که با این رژیم می‌جنگد؛ بلکه یک تشکیلات کوچک است که در مقابل رژیمی می‌ایستد که در زمینه هوایی، دریایی و زمینی و همچنین در نیرو و تجهیزات اصلاً قابل قیاس با این رژیم تا بن دندان مسلح نیست. هدف آن‌ها نابودی حزب‌الله بود؛ اما نتیجه شکست آن هیمنه شد و رژیم صهیونیستی برای اولین بار شکست سختی را متحمل شد که خود در شکست سیاست‌های کلان آمریکا نقش مهمی داشت.
اهداف‌شان تأمین امنیت رژیم صهیونیستی، تسلط بر انرژی در منطقه و مهار شعاع گسترش تفکر انقلاب اسلامی بود که نتوانستند هیچ کدام را محقق کنند. هدف چهارمی هم داشتند و آن، اینکه ژئوپلیتیک منطقه را تغییر دهند که در این اهداف نه تنها عقیم ماندند، بلکه بستر را برای حضور و بروز بازیگران دیگر فراهم کردند. در واقع، به جای تحقق خاورمیانه جدید وقایع دیگری اتفاق می‌افتد که رهبر معظم انقلاب درباره آن اصطلاح «خاورمیانه اسلامی» را به کار بردند.
در عراق، در لبنان و جاهای دیگر هیمنه ابرقدرتی آمریکا فرو ریخت و نشان داد در عمل و میدان واقعی هیچی نیست که این زمینه‌ای برای موج سوم بیداری اسلامی شد. این بیداری اسلامی در 2011 آغاز شد؛ اما زمینه‌های آن در همین دوران بود. ترس مردم منطقه از رژیم صهیونیستی ریخت و هیمنه صهیونیست‌ها که می‌گفتند ما مورد تأیید «یهوه» هستیم و در هر جنگی که شرکت کنیم، پیروز می‌شویم، از هم پاشید. یک دورانی شش روزه بر ارتش کل جهان عرب پیروز شدند، اما حالا اول 33 روز، بعد 22 روز، بعد 8 روز و در روزهای اخیر هم دیدیم که دو روزه شکست می‌خورند. 
آمریکا هم که مدعی بود شوروی را کنار زده و تنها ابرقدرت است، دیگر هیمنه نداشت. این یک مرحله از روند افول قدرت آمریکا است. اینجا اگر جمله رهبری را به یاد بیاوریم که می‌فرمایند «ما شاه را از منطقه بیرون کردیم و حالا شما را هم از منطقه بیرون می‌کنیم»، دقت پیش‌بینی تحلیلی معظم‌له و ترسیم آینده پیروز اسلام را خواهیم دید.

آمریکا در سراشیبی سقوط
قرن 21 آغاز سریع و شتابان فروپاشی آمریکا است. چنانکه قرن بیستم آغاز قدرت گرفتن و به اوج رسیدن این امپراتوری بود. الآن در سراشیبی سقوط است و این سراشیبی هم تدریجی است و هرچه جلوتر برود سرعتش بیشتر می‌شود.
الآن ترامپ نماد ناسیونالیسم افراطی است. در قرن بیستم نمونه‌هایی از ناسیونالیسم افراطی داشتیم. نازیسم و اتفاقات اروپا را داشتیم. اما در آمریکا به دلیل کسب تجربه از اروپا این اتفاقات نیفتاد و امروز ترامپ برای اولین بار آمده و یک ناسیونالیسم افراطی را در این کشور به راه انداخته است. اروپایی‌ها می‌گویند نگران تجدید حیات دوباره ناسیونالیسم هستیم. جمع‌بندی این است که عملکرد ترامپ خسارت‌هایی برای ما دارد؛ اما همین بی‌خردی و اقداماتش بیشترین فایده را برای ما دارد؛ چرا که روند فروپاشی و افول را سرعت می‌دهد و جامعه آمریکا را دچار شکاف و تزلزل می‌کند. همین الآن جامعه آمریکا مستعد تجزیه است و این روند تشدید می‌شود و یکی از اساسی‌ترین مسائل در افول و فروپاشی آمریکا همین تجزیه آن است. 
نکته دیگر، شکاف بین آمریکا و اروپا است که هر روز بیشتر می‌شود و چون ترامپ فرد کاسبکاری است و اساس کارش را روی تجارت گذاشته است و شخصیت تعریف شده دیپلماتیک ندارد، اروپایی‌ها هم احساس خطر می‌کنند و درصدد راه‌اندازی بانک جدا و تشکیلات نظامی جداگانه هستند. پیروی محض و بی‌چون و چرا دیگر ندارند و اختلافات زیادی پیدا کرده‌اند. ناسیونالیسم افراطی هم نگرانی اروپایی‌ها را تشدید کرده است. از این رو، اگر بگوییم انتخاب ترامپ عطیه خفیه الهی برای جبهه مقاومت و انقلاب اسلامی است، به گزاف نگفته‌ایم؛ چرا که خود آمریکایی‌ها هم از آن ناراحتند.

دوره ‌چهارم،
 استراتژی قدرت هوشمند
مرحله بعد که به آن اشاره می‌کنیم استراتژی قدرت هوشمند نام دارد که برگرفته از استراتژی خاورمیانه بزرگ است. شعار اصلی اوباما تغییر بود. وی تصور می‌کرد، با بدهی 16 تریلیون دلاری که قدرت و قوت آمریکا به لحاظ مالی مثل قبل نیست،‌ پس نمی‌توان سیاست‌های آمریکا را با قدرت سخت دنبال کرد، در ضمن آن‌ها تلفات سنگینی هم داده بودند که برای جامعه مرفه آمریکا قابل پذیرش و ادامه دادن نبود. آبروی آمریکا هم در جهان رفته بود؛ از این رو به اجبار به سمت تدوین استراتژی قدرت هوشمند رفتند. سران کاخ سفید با تجربه دوره نظم نوین که رویکرد نرم داشتند و تجربه دوره خاورمیانه جدید که رویکرد سخت داشتند، این بار با رویکرد ترکیبی عمل کردند و گفتند چرا هزینه‌های تحقق اهداف را باید ما بدهیم، لذا هزینه‌ها برعهده شیوخ عرب،‌ از جمله عربستان، امارات کویت و قطر افتاد. در مسئله بعدی هم گفتند چرا ما باید نیرو بیاوریم، لذا رفتند به سمت سازمان‌دهی نیروهای تکفیری در منطقه که یک مرتبه شما دیدید حجم عظیمی از نیروهای تکفیری و وهابی سازماندهی شده و آموزش دیده و با فرماندهی دقیق وارد صحنه منطقه شدند که بر عکس سربازان آمریکایی انگیزه هم داشتند. آنها نه تنها تناقض عمل با شعارهای لیبرال دموکراسی و حقوق بشر و آزادی را می‌پوشاندند بلکه اوباما در عملی  هوشمندانه  در وهله بعدی برای ترمیم و تقویت وجهه بین‌المللی آمریکا به ایجاد ائتلاف جهانی مبارزه با تروریسم به رهبری این کشور اقدام کرد.
 در این دوره اتفاقاتی می‌افتد که هر کدام زیبایی‌های خود را دارد. روند اتفاقات در تداوم اتفاقات قبل سرعت بیشتری می‌گیرد. در دوره نظم نوین رویدادهای اساسی مهم نیفتاد، کلاً حمله صدام به کویت و جنگ خلیج‌فارس و شکل‌گیری اتحادیه اروپا و... را داشتیم. اما در دوره بعد سه واقعه مهم سقوط صدام، سقوط طالبان و جنگ 33 روزه و مابقی جنگ‌ها با رژیم صهیونیستی اتفاق می‌افتد که علی‌رغم  تلاش اوباما برای مدیریت، اما کار از دستش خارج شده و نشانه‌ای دیگر از افول آمریکا نمایان شد. 
جنگ 22 روزه و هشت روزه دو اتفاق مهم بود. فلسطین تا آن تاریخ فقط شکست و تحقیر در مقابل رژیم غاصب صهیونیستی را تجربه کرده بود، اما در جنگ 22 روزه و هشت روزه اولین شکست‌های سخت از سوی مبارزان فلسطینی به این رژیم وارد شد. از انقلاب سنگ سال 2000 تا این دو جنگ تفاوت سلاح را ببینید، در دوازده سیزده سال اعتماد به نفس پیدا کردند و شکست نخوردند. 
دومینوی سقوط دیکتاتورهای منطقه که جریانی ضدآمریکایی بود، از 2011  شروع شد. بن‌علی، مبارک، قذافی، علی‌عبدالله‌صالح و... ان‌شاالله سقوط مابقی هم اتفاق خواهد افتاد. 
سال 2011 را می‌توان سال خروج آمریکایی‌ها از عراق دانست. 250 هزار نیروی نظامی در عراق و افغانستان با توافق آمریکا حدود 15 هزار نفر می‌شوند و نتیجه اینکه آمریکا رسماً می‌پذیرد اشغال نظامی و حضورش جواب نداده است. لذا به سمت جنگ نیابتی می‌روند. بین دوران نوری مالکی و حیدر عبادی یک مرتبه پنج استان عراق اشغال نظامی می‌شود و نیروهای داعش تا 5 کیلومتری بغداد می‌رسند؛ چون در انتخابات شکست خورده بودند؛ لذا از مرحله سیاسی وارد مرحله نظامی شدند، همانجا به دلیل رعب و وحشتی که داشتند، عراقی‌ها بر اساس برآورد آمریکایی‌ها می‌گفتند مبارزه با داعش 15 سال طول می‌کشد. حالا آمریکا که به وجود آورنده و حرکت‌دهنده و مدیریت‌کننده داعش است، می‌آید و ژست مبارزه با داعش را می‌گیرد. ورود مستشاری جمهوری اسلامی ایران در صحنه تحولات عراق که به درخواست مسئولان این کشور است، تمام تهدیدات را به فرصت‌های جدید تبدیل می‌کند. راهبرد شکست داعش در عراق سپس شکست در سوریه و تولد جریان‌هایی، مانند حشدالشعبی، دفاع وطنی، فاطمیون، زینبیون و... سیاست جنگ نیابتی در استراتژی جنگ هوشمند را با ناکامی مواجه می‌کند. 
از 2008 تا 2016 که این استراتژی حاکم است، دوباره آمریکایی‌ها در اهداف‌شان موفق نشدند. سوریه در جغرافیای مقاومت و پل ارتباط با یگان‌های مقاومت بود. آنها به سمت اسقاط حکومت سوریه رفتند؛ اما نه تنها این اتفاق نیفتاده؛ بلکه سوریه پس از هفت سال مقاومت در برابر نظام سلطه قدرتمندتر شده و جریان‌های دفاعی مردمی و جدیدی ایجاد شده که جان تازه‌ای به ارتش سوسیالیست سوریه بخشیده و آن را به ارتش جدیدی که امروز به راهبرد‌های نامتقارن جنگ هم احاطه دارد، تبدیل کرده است. حالا تهدید اسرائیل نیز تشدید شده است. قبلاً تهدید اسرائیل فقط از جنوب لبنان بود؛ اما حالا از سوریه هم این تهدید تشدید و امنیت اسرائیل دچار مخاطره شدید شده است. بنابراین روند افول قدرت آمریکا در دوره اوباما نیز از حرکت نایستاد؛ بلکه تشدید شد. توان تغییر در ژئوپلیتیک منطقه را نداشتند و وجهه ابرقدرتی آمریکا از این منظر نیز حفظ نشد. در اقتصاد هم نه تنها امتیازی نگرفتند؛ بلکه بر روند کسری بودجه افزوده شد. البته رکود اقتصادی آنها با فروش سلاح به کشورهای مرتجع منطقه کمی کاهش پیدا کرده است. 
پرونده یمن نیز نشانه دیگری از این افول است. یمن سال 2015 به دست انصارالله افتاد. الآن رشد انصارالله بسیار عالی بوده و یک جنبش بدون دولت همه مسائل کشور را به دوش می‌کشد و مقابل تمام دنیا ایستاده و انصافاً کارهای بزرگی کرده‌اند که نسبت به حزب‌الله چندین برابر است. 
الآن اضلاع جبهه مقاومت بیشتر شده است. حزب‌الله، حماس، حشدالشعبی و انصارالله و... استعداد انصارالله امروز چندین برابر حزب‌الله است و بیش از یک میلیون نیروی رزمنده دارد.
در این دوره جریان اخوانی از جریان وهابی و تکفیری جدا شدند. کودتای ترکیه، حماقت عربستان در مورد قطر، اتفاقات و خیانت به اخوان در مصر و... قبلاً جنگ شیعه و سنی را مطرح می‌کردند؛ اما الآن جنگ اسلام حقیقی با تکفیر است و نتایج آن را هم در جاهای مختلف می‌بینید. 
در کل شما از سال 2000 تا 2018 هر اتفاقی می‌بینید که آمریکایی‌ها برنامه‌ریزی کرده‌اند یا واقع شده، هیچ یک برای آنها موفقیت‌آمیز نبوده و حتی نتیجه معکوس هم داده است و صحنه را تحویل داده‌اند. فقط در مصر موفقیت داشتند و انقلاب مصر را استحاله کردند. 

دوره پنجم، ترامپ و
ناسیونالیسم افراطی
در دوره آخر که دوره ترامپ است، به دلیل ناشی‌گری ترامپ و شخصیت‌های غیر قابل پیش‌بینی که دارد، استراتژی و دکترین خاصی برای آمریکا دیده نمی‌شود و گویی با سردرگمی خاصی در این برهه مواجهند و حتی سند ملی در دوران ترامپ ارائه نشده است. در کوتاه‌مدت شاید در شاخصه‌های اقتصادی موفق بوده اما در بلندمدت صد درصد آمریکا به سمت تجزیه خواهد رفت. در سطح بین‌الملل هم در برابر همه دنیا گارد می‌گیرند و می‌خواهند اخاذی کنند؛ اما کسی از آنها دیگر حساب نمی‌برد.
نتیجه این روندها این شده است که دیگر آمریکا ابرقدرت نیست؛ بلکه به یکی از قدرت‌های جهان در کنار دیگر قدرت‌ها تبدیل شده است. نظام تک قطبی و دو قطبی دیگر نداریم. قدرت‌های نوظهور منطقه‌ای و محلی در حال ظهور هستند. در واقع در نظام بین‌الملل تغییر داریم و هرچه جلوتر برویم، افول آمریکا سریع‌تر می‌شود؛ از این رو برآورد بسیاری از کارشناسان این است که سال 2050 دیگر ایالات متحده آمریکا وجود ندارد.