کار هر کس نشانی از همت او و آثار هر فرد بیانگر دارایی اوست. وقتی صحبت میکنیم، سخنانمان نماینده عالم درون ما بوده و نشان میدهد که درون ما چه جمع است و آبشخور جان ما کجاست؟
به قول مولوی «آدمی مخفی است در زیر زبان/ این زبان پرده است بر درگاه جان»1 کلماتی که از زبان خارج میشود ترازوی سنجش ماست، میتوانیم خودمان را با گفتارهایمان بشناسیم. امیرالمؤمنین علی(ع) وقتی با خدای متعال حرف میزند، میگوید: «مَا عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ وَ لَا شَوْقاً إِلَى جَنَّتِکَ بَلْ وَجَدْتُکَ أَهْلًا لِلْعِبَادَهِ فَعَبَدْتُکَ»2 معبودا من تو را به دلیل ترس از آتش یا طمع بهشت عبادت نمیکنم؛ بلکه چون تو را سزاوار پرستش و عبادت یافتم، عبادتت میکنم.
عبادت علی عبادت تاجرانه نیست که داد و ستد کند و برای رسیدن به بهشت و نعمتهایش تو را بپرستد علی میل به خود تو دارد؛ علی هوای تو دارد و عاشق توست و چقدر زشت و قبیح است که انسان تاجرانه خدا را عبادت کند! انسان کمی بالا میآید میبیند، عبادتهایی که برای دست یافتن به ثواب و نعمتهای بهشتی انجام داده است چقدر ناپسند بوده! کسی تجارت میکند که سرمایهای از خود داشته باشد، اما در حقیقت ما چیزی نداریم، این خیالات و توهمات ناشی از ضعف معرفت آدمی است که در عالم خود را مالک میپندارد. ما چه داریم که بخواهیم با خدا رابطه تاجرانه داشته باشیم؟! آن که در مسیر تجارت با خدا گام برمیدارد خیال میکند عمر، قدرت، مال و دارایی از آن اوست، اما حقیقت این است که «لاحول و لا قوۀ الا بالله العلی العظیم» همه از آن خداست.
در دعای عرفه اباعبداللهالحسین(ع) با خدا چنین نجوا میکند: «فَبِأَیِّ شَیْءٍ أَسْتَقْبِلُکَ یا مَوْلایَ، أَبِسَمْعِی أَمْ بِبَصَرِی، أَمْ بِلِسانِی أَمْ بِیَدِی أَمْ بِرِجْلِی؟ أَلَیْسَ کُلُّها نِعَمَکَ عِنْدِی وَ بِکُلِّها عَصَیْتُکَ یا مَوْلایَ فَلَکَ الْحُجَّهُ وَ السَّبِیلُ عَلَیَّ»3
همه به محضر خدا میرویم، قیامت برای همه بر پا خواهد شد و همه در محضر ذات احدیت حاضر میشوند که فرمود: «یا أَیُّهَا اَلْإنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ»4 ای انسان! یقیناً تو با کوشش و تلاشی سخت به سوی پروردگارت در حرکتی، پس او را دیدار میکنی. همه را با رنج و زحمت و نهایت با قهر و غلبه به محضر خداوند متعال میبرند، اما سخن در این است که با چه حالی و چگونه به محضر خدای متعال وارد شویم؟ در این فراز از دعای عرفه سیدالشهداء(ع) میفرماید: خدایا وقتی خواستم به محضرت بیایم چه بیاورم؟ کدام یک از اعضا و جوارحم را به استقبال تو آورم و هدیه درگاهت کنم؟ آیا دست، پا، زبان و گوشم کافی است؟ در حالی که آنها نیز از توست و نعمت توست و دارایی من ناداری است؛ اما چه بد که آنچه را که تو دادهای در مسیر نافرمانی و عصیان به کار گرفتهام!
در واقع غایت بیان امام(ع) این است که بگوید: خدایا نه تنها همه نعمتها مال توست و ما چیزی نداریم؛ بلکه در آنچه تو دادهای تصرف غاصبانه کردهایم. یک نگاه بد یا سخن زشت، تصرف غاصبانه در ملک خداست. وقتی نکته را فهمیدی در خواهی یافت که ما چیزی نداریم که بتوانیم در ارتباط با خدای متعال رابطه تاجرانه داشته باشیم، چیزی بدهیم و چیزی بستانیم. ما که هستیم که بخواهیم طرف معامله باشیم؟! «الهی مَنْ کَانَتْ حَقَائِقُهُ دَعَاوِیَ فَکَیْفَ لَا تَکُونُ دَعَاوِیهِ دَعَاوِی»5 الهی کسی که حقیقتهایش ادعا است پس چگونه ادعاهایش ادعا نباشد؟! اصلاً هستی ما هستی نیست، ما هیچیم! ما عدمهاییم هستیها نُما/ تو وجود مطلقی فانی نما؛ عدهای تاجرانه خدا را عبادت میکنند و او را به جهت بهشت و نعیم آن و رهایی از آتش دوزخ میپرستند و خدای متعال نیز از سر لطف و رحمت خویش وعده ثواب و نعمت داده است، امّا اگر به بطن واقع وارد شویم و با بینشی ژرف در آن نظر کنیم میفهمیم که این کار عبادت نیست؛ بلکه معصیت است؛ لذا در حالت برخی اهل معرفت نقل شده است که از عبادتهای خود، بلکه از استغفارهای خود نیز استغفار میکردند. معلوم است که ایشان بالا رفته و از مقامی بالاتر به اعمال پیشین خود نگاه کردهاند، در این حال است که میگویند: ز هر چه غیر یار استغفرالله/ ز بود مستعار استغفرالله6
انسان باید به خود بازگردد و معرفتی حقیقی به خود پیدا کند. معرفت حقیقی به خود، یعنی برسی به نقطه فقر وجودی خود و ببینی و بیابی که تو عین فقر هستی! نوع بشر چون در مورد داراییهای خود احساس مالکیت میکنند و انانیت سراسر وجودشان را در برگرفته است، مُلک خدا را به او تسلیم نکرده و حقوق الهی را ادا نمیکنند، باید به خود آمده و بفهمیم که ملک؛ ملک اوست و خود ما نیز از آن او و ملک اوییم. روزی منزل آیتالله پهلوانی طلبهای وارد شد و با صدای بلند گفت: آقا، آقا! فهمیدم، چه فهمیدی؟
فهمیدم که غاصب هستم! مشاهده کردم که همه عالم از آن خداست و علم، حیات، قدرت و وجود همه از اوست و غیر او در عالم ناداری بیش نیست و همه از افعال و صفات تا ذات محو اویند و فقط اوست که خدایی میکند بیش از این گمان میکردم همه اینها از من و مال من است، اما اینک فهمیدم که یک عمر غاصبانه زندگی کردم! این از آثار تجلیات حضرت دوست است که سالک را بیخود و سرمست میکند. وقتی چنین حالی پیدا کردی و دانستی که ذره ذره عالم از مس و آهن تا آدم همه ملک حضرت حق هستند آن موقع از طمع بهشت و ترس از جهنم گذر میکنی و شاکرانه سر سجود در محضر ذات ربوبی به خاک مینهی و در مقام توجه به جمال و زیبایی و ثنای حق مستقر خواهی شد و عبادت آدم عبادت عاشقانه و شاکرانه میشود. آن موقع دیگر از عبادت خسته نمیشوی، چنانکه رسول اکرم(ص) فرمود: «عبادت من شاکرانه است.»
«کَانَ رَسُولالله(صلیالله علیه وآله) یُصَلِّی حَتَّى یَتَوَرَّمَ قَدَمَاهُ وَ یَقُولُ أَفَلَا أَکُونُ عَبْداً شَکُورا»ً7 رسول اکرم(ص) به قدری نماز مىخواندند که پاهاى مبارکشان متورم مىشد و میفرمودند: «آیا من بنده سپاسگزار نباشم؟!» این بیان حضرت نشان از توجه به جمال و زیباییهای لایتناهی حقتعالی است.
اگر از خود خالی شدی از خدا پر خواهی شد، آن موقع وجودت میشود شجره طورسینا که از او ندا برخاست؛«إِنَّنِی أَنَا اَللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا»۸ همانا! من خدایم که جز من معبودی نیست.
گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه/ ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو
تمام عالم مست حق است، آن رعدی که حرکت میکند و آن ابری که میبارد آن باغی که شکوفه میدهد، همه از کوه و دشت و صحرا از قطره تا دریا مست اویند که «یُسَبِّحُ لله مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ»۹
تسبیح حکایت از توجه به حقیقت مطلق در تمام عوالم وجود است. هیچ ذرهای در هیچ لحظهای از این توجه خالی نیست.
منابع:
۱ـ مثنوی معنوی، دفتر دوم، بخش٢١.
۲ـ بحارالأنوار، ج67، ص197.
۳ـ البلدالأمین و الدرعالحصین، ص 255.
۴ـ سوره انشقاق، آیه6.
۵ـ إقبالالأعمال، ج1، ص348.
۶ـ دیوان اشعار فیض کاشانی، غزل844.
۷ـ مصباحالشریعه، ص170.
۸ـ سوره طه، آیه14.
۹ـ سوره جمعه، آیه1.