مرحوم کلینی روایتی را در كافي نقل کرده است که: معليبنخنيس از امام صادق(ع) نقل ميكند به امام عرض كرده حقّ يك مسلمان بر مسلمان دیگر چيست؟ حضرت فرمود: هفت حق واجب است كه اگر يكي از اينها را ضايع كند، از ولايت خدا خارج شده و از خدا و نور الهي در اين انسان نصيبي وجود نخواهد داشت. البته در اين روايت «هفت حق» میگوید، روايت ديگري كه آن را هم امام(ع) به معلّيبنخنيس فرموده؛ «هفتاد حق» است. من هفتاد تا را نميگويم، چون نميتوانيد عمل كنيد، فقط هفت مورد را بيان ميكنم. در این روایت هفت تا را بيان كردهاند. حضرت فرمودند: «إِنِّي عَلَيْكَ شَفِيقٌ أَخَافُ أَنْ تُضَيِّعَ وَ لَا تَحْفَظَ وَ تَعْلَمَ وَ لَا تَعْمَلَ»؛ من خوف اين دارم كه تو علم پيدا كني، اما عمل نكني و حقوق را ضايع كني. به امام(ع) عرض كردم: توكل بر خدا، شما بفرماييد و ما هم سعي ميكنيم عمل كنيم.
حقّ اول
«قَالَ أَيْسَرُ حَقٍّ مِنْهَا أَنْ تُحِبَّ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ تَكْرَهَ لَهُ مَا تَكْرَهُ لِنَفْسِكَ»؛ آسانترین آنها این است که آنچه براي خودت دوست داري، براي برادر مؤمنت هم دوست داشته باشی و آنچه براي خود نميپسندي براي او هم نپسندی.
اين اولين حقّي است كه يك مؤمن بر مؤمن ديگر دارد. ما چقدر از اين حق را در خودمان پياده ميكنيم؟ از همين دايره طلبگي خودمان شروع كنيم. آيا همانطوري كه دلمان ميخواهد خودمان رشد كنيم، دلمان ميخواهد علممان زياد شود، واقعاً علاقهمندیم كه ديگري هم علمش زياد شود؟
پيامبر(ص) وقتي به معراج رفتند خداي تبارك و تعالي فرمود: اگر كسي به يك مؤمني اهانت كند، «بارَزَني بِالمُحَارَبَة»؛ اين من را به محاربه با خود دعوت ميكند. اين يك مصداقش است. واقعاً اين يك حقّ است. اگر ميل دارم يك آبرويي داشته باشم، بايد به همين اندازه برای دیگران بخواهم، اگر يك ذره كمتر هم باشد از روايت خارج است. قدر مشترك ما ايمان است، اگر بخواهيم اين قدر مشترك را حفظ كنيم، بايد اين حقوق را حفظ كنيم. مبادا واقعاً طوري باشد كه به راحتي يكي را بدون ملاك بالا ببريم و ديگري را بدون ملاك تحقير و تضعيف كنيم. انسان يك حرفي را يكجا شرعاً ميتواند بزند و در جاي ديگر نميتواند بزند.
در مقام مشورت ممكن است از انسان سؤالي راجع به كسي بپرسند و آدم سرّي از او را بداند، باز آن هم به يك مقدار لازمي كه در مقام مشورت نبايد خيانت شود، شما ميتوانيد بگوييد، همهاش را نميتوانيد بگویید. يك وقت سؤال ميكنند كه ميخواهيم دخترمان را به فلان آقا بدهيم. من صد تا عيب از اين آقا سراغ دارم، اما اگر يكي از اينها را بگويم كافي است بر اينكه او متوقف شود، همان را بايد بگويم. تازه اگر بتوانم به اجمال بگويم، حق ندارم به تفصيل بگويم.
ما بايد مقداري اين را در خودمان ملكه كنيم، حتّيالامكان از زندگي داخلي خودمان شروع کنیم. به بچههايمان اجازه ندهيم حرف ديگران را در منزل بزنند. چطور ما نميخواهيم درباره ما بدگويي و غيبت كنند، همين اندازه هم آبروی آن مؤمني را حفظ كنيم كه الآن پيش ما نيست. کسي ميخواهد اسرار او را براي ما بگويد، بلافاصله مخالفت كنيم.
حقّ دوم
بعد ميفرمايد: «وَ الْحَقُّ الثَّانِي أَنْ تَجْتَنِبَ سَخَطَهُ وَ تَتَّبِعَ مَرْضَاتَهُ وَ تُطِيعَ أَمْرَهُ»؛ كاري نكني كه او عصباني و غضبناك شود، ناراحتش نكني؛ بلكه كاري كني كه از تو خشنود شود، كاري كني كه او خوشحال و راضي شود. ما بايد در ارتباطاتمان سعي كنيم مطالبي و حرفهايي ردّ و بدل شود كه موجب غضب ديگري نشود. گاهي شيطان انسان را وسوسه ميكند يك حرفي بزند كه رفيقش عصباني شود. گاهي اوقات اقلّش این است كه انسان به او بگويد تو بيسوادي. چرا انسان كسي را ناراحت كند. حالا يك مؤمني هست كه سواد هم ندارد و نرفته درس بخواند، حالا ما دو روز، دو اصطلاح را حفظ كرديم، فكر ميكنيم باسواد شديم، بعد بياییم در مقابل يك كسي بگوییم تو بيسوادي، تو حرف نزن و ناراحتش كنيم.
حقّ سوم
بعد امام(ع) ميفرمايد: «وَ الْحَقُّ الثَّالِثُ أَنْ تُعِينَهُ بِنَفْسِكَ وَ مَالِكَ وَ لِسَانِكَ وَ يَدِكَ وَ رِجْلِكَ» حق سوم اینکه؛ كمكي به او كنيم، به نفس، به مال، زبان، دست و پا. اين كنايه است كه با تمام وجود كمك كنيم. اگر ميتواني كمك مالي كني، كمك مالي كن، اگر با زبانت ميتواني او را كمك كني، كمك كن، جايي كه بايد او را حفظ كني تو از گفتار خودت استفاده كن و او را حفظ كن، نگذار او از بين برود.
ما از جهت فقهي ميگوییم قرض گرفتن مكروه است، اما خود قرض دادن مستحب است. وقتي انسان اين روايات را نگاه ميكند حتي تعبير به «حقوق واجب» شده، معنايش این است كه اگر مؤمني نياز به يك مالي دارد و مال پيش من است، بر من واجب است كه به او بدهم و بحث قرض هم نيست، واجب است از مال خودم يك مقداري به او بدهم، ديگر بحث خمس و زكات و... نيست.
حالا اگر بچه يك مؤمني، یا خودش مريض است و نياز مالي دارد، اسلام ميگويد بايد به او كمك كنیم، باز هم مقداري كه حاجت او را برطرف كند در آن مقداري كه در توان انسان هست بايد به او كمك كنم.
حقّ چهارم
«وَ الْحَقُّ الرَّابِعُ أَنْ تَكُونَ عَيْنَهُ وَ دَلِيلَهُ وَ مِرْآتَهُ»؛ حق چهارم این است كه چشم او باشد، اگر يك جا ميبيند كه اين مؤمن مسلمان در چاه ميافتد به او بگويد. چشم او باشد؛ يعني وقتي يك چيزي را ديد، اين اطلاعش براي آن مؤمن واجب است به او بگويد، اگر يك جايي علیه او توطئه ميكنند به او بگويد، اين مانعي ندارد. يك جايي توطئه قتل يا هتكش را میکشند، ميخواهند حيثيتش را از بين ببرند، يا ضربهاي به او وارد كنند، اين عين او باشد، سمع او باشد، راهنما و مرآت او باشد.
حقّ پنجم
«وَ الْحَقُّ الْخَامِسُ أَنْ لَا تَشْبَعَ وَ يَجُوعُ وَ لَا تَرْوَى وَ يَظْمَأُ وَ لَا تَلْبَسَ وَ يَعْرَى»؛ حق پنجم این است تو سير نباشي، او گرسنه باشد، تو سيراب نباشي، اما او تشنه باشد، تو لباس داشته باشي و او عريان باشد. ببينيد امام(ع) تا چه حدّ سفارش کرده است!
حقّ ششم
«وَ الْحَقُّ السَّادِسُ أَنْ يَكُونَ لَكَ خَادِمٌ وَ لَيْسَ لِأَخِيكَ خَادِمٌ فَوَاجِبٌ أَنْ تَبْعَثَ خَادِمَكَ فَيَغْسِلَ ثِيَابَهُ وَ يَصْنَعَ طَعَامَهُ وَ يُمَهِّدَ فِرَاشَهُ»؛ و حق ششم اینکه، اگر تو خادمي داري و او ندارد، خادمت را بفرست كه در کارها به او كمك كند.
حقّ هفتم
«وَ الْحَقُّ السَّابِعُ أَنْ تُبِرَّ قَسَمَهُ وَ تُجِيبَ دَعْوَتَهُ وَ تَعُودَ مَرِيضَهُ وَ تَشْهَدَ جَنَازَتَهُ وَ إِذَا عَلِمْتَ أَنَّ لَهُ حَاجَةً تُبَادِرُهُ إِلَى قَضَائِهَا وَ لَا تتُلْجِئُهُ أَنْ يَسْأَلَكَهَا وَ لَكِنْ تُبَادِرُهُ مُبَادَرَةً فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ وَصَلْتَ وَلَايَتَكَ بِوَلَايَتِهِ وَ وَلَايَتَهُ بِوَلَايَتِكَ»؛ و حق هفتم اين است كه سوگند او را باور كنى(به سوگندش وفا کنی) و دعوت او را بپذيرى و در تشييع جنازه او حاضر شوى و در بیماریاش از او عيادت كنى و بدن خود را در راه برطرف كردن نياز او به زحمت اندازى و او را محتاج اين نكنى كه از تو خواهشى كند و در قضاى حوایج او شتاب كنى. اگر اين كارها را كردى، ولايت خود را به ولايت او و ولايت او را به ولايت خداوند پيوند زدهاى.