ما باید هم دشمنان خدا را بشناسیم و هم کیفیت برخورد با آنها را آن‌طور که مرضیّ خداوند است، دانسته و بر اساس دستور خداوند با دشمنانش برخورد کنیم.
تفسیر سوره مبارکه ممتحنه از نظر موقعیت خاص سیاسی‌ـ اجتماعی امت اسلام و (به ویژه) قبه‌الاسلامِ نظام و انقلاب ما در برابر دشمن موضوعیت دارد، رهبر معظم انقلاب نیز در توصیه‌های اخیرشان شدیداً روی مسئله «انقلابی بودن» اصرار دارند و شاخصه اول آن را «استکبارستیزی» و «کفرستیزی» معرفی می‌کنند که ذات مقدس پروردگار کیفیت آن را در سوره ممتحنه به ما می‌آموزد.
تمام دعواهای ما در 15 سال پیش از انقلاب و 37 سال پس از انقلاب با دنیای کفر و الحاد، بر سر این مسئله بوده که یک جامعه و نظام دینی داشته باشیم. تمام درگیری‌های امروز ما با دنیای کفر، بر سر این است که می‌خواهیم مسلمان باشیم و اسلام و قرآن بر سرنوشت و کشور ما حاکم باشد. 

ولایت با دوستان
در جامعه دینی ما دو نگاه وجود دارد که مجموعه سیاست‌گذاری‌های جامعه باید مبتنی بر آنها باشد. یکی «نگاه به درون» و دیگری «نگاه به بیرون» که دو نگاه متضاد با هم هستند. وقتی به درون خود نگاه می‌کنیم، در یک کلمه باید «رحماء بینهم»، نگاهی با یک بینش محبت و عشق حاکم بر عرصه همزیستی بین همه جریان‌ها داشته باشیم؛ چراکه باهم هم‌کیش، هم‌دین و برادر هستیم و در تمام شئون سرنوشت اجتماعی‌مان شریکیم. 
بدترین چیزی که در برخوردهای درونی به عنوان نقطه ضد ارزش معرفی شده، «تنافس» یا «منافسه» است. این اصطلاح سیاسی اسلام که به معنای «رقابت برای قدرت‌یابی و فرصت‌طلبی» است، ضد ارزشی‌ترین حالت سیاسی در روابط درونی به شمار می‌رود. در اسلام ما می‌توانیم حرف‌مان را بزنیم، نظرمان را بدهیم، اما همه نقدها و نظرها بر اصل اسلامی «النصیحه»، به معنای «خیراندیشی» استوار است که به صورت «النصیحه للمؤمنین»، «النصیحه للأمیر» و «النصیحه للإمام» مطرح شده است؛ یعنی تمام عرصه مشارکت سیاسی ما در حوزه نقد و نظر در جامعه دینی، حتی نسبت به امام و رهبر که مظهر حاکمیت الله در جامعه است، از باب خیراندیشی است؛ نه از باب «پیشی گرفتن در قدرت». 
نگاه صحیح به درون جامعه اسلامی نگاه مبتنی بر اصل «تولّی» است. تولی یعنی هم اولیای خدا و هم اولیای اولیای خدا را دوست داشته باشیم.

برائت از دشمنان
در اصل «برائت» باید دو کار را انجام دهیم؛ اول «دشمن‌شناسی» و سپس «دشمن‌ستیزی» که یک اصل قطعی است. ما بنای جنگ با دشمن، برخورد با کفر و ناسازگاری با استکبار را داریم؛ نه اینکه اگر منافع‌مان اقتضا کرد با دشمن خود دست بدهیم. خداوند متعال در سوره مبارکه ممتحنه این را به ما یاد می‌دهد؛ لذا مانیفست سیاست خارجی ما باید بر اساس آیات این سوره مبارکه باشد. 
«دشمن‌شناسی» از موضوعاتی است که در قرآن بیش از خیلی مسائل مورد توجه قرار گرفته است، به گونه‌ای که تعداد آیات مربوط به دشمن‌شناسی، بیش از تعداد آیاتی است که حلال و حرام الهی را بیان می‌کند.
خداوند در قرآن 191 مرتبه لغت «ضل» را مطرح کرده که یکی از شاخصه‌های دشمن‌شناسی است. 521 مرتبه لغت «کفر»، «کافرین»، «تکفرون» و این دست کلمات آمده که به اصلی‌ترین نشانه دشمنان خدا، یعنی «کفر» اشاره دارد. 37 مرتبه لغت «نفاق» و 45 مرتبه لغت «صد» آمده است. در مجموع، 794 مرتبه لغاتی در قرآن مطرح شده است که این لغات مربوط به دشمن‌شناسی و دشمن‌ستیزی است.
ده سوره «توبه»، «برائت»، «احزاب»، «محمد»، «ممتحنه»، «معارج»، «بینه»، «کافرون»، «مسد» و «حشر» درباره دشمن‌شناسی و دشمن‌ستیزی هستند و اصلاً نقطه ارتباط سوره‌های مبارکه «حشر» و «ممتحنه» که در کنار هم قرار گرفته‌اند، این است که در سوره «حشر» درباره ناکامی، شکست و ذلت دشمنان دین بحث داریم، اما در این سوره درباره کیفیت ارتباط با دشمن.
ذات مقدس پروردگار ابتدا در سوره مبارکه «حشر» ثابت کرده که کفار و دشمنان اسلام، مردمانی ذلیل، ناکام و شکست‌خورده در تمام توطئه‌های‌شان هستند و در اعتمادی که به منافقان دارند نیز به بی‌اعتمادی و خیانت نفوذی‌های خود مبتلا می‌شوند. 
از آنجا که دشمن ابتدا سعی می‌کند با زرق و برق صلابت خود را به مؤمنان ثابت کند و در بین مسلمانان نیز همیشه افرادی بوده‌اند که ایمان‌شان ضعیف بوده و صلابت دشمن چشم آنها را پر می‌کرد، خداوند ابتدا در سوره «حشر»، نمایی از دشمن در ذلت و خزی و نابکاری نشان داده و سپس در سوره «ممتحنه» روش برخورد با دشمن را نشان می‌دهد.
از آیه دهم این سوره به بعد، عنوان «قطع رابطه دوستی با دشمنان» مطرح می‌شود و حتی قرآن دستور به «جدا شدن از همسر کافر» می‌دهد. اگر در خانواده‌هایی که ایمان آورده و یکپارچه مؤمن می‌شوند، بعضی از اعضای خانواده مرتد شوند، پیمان خانوادگی از هم گسسته می‌شود. قرآن این‌قدر دقیق است؛ آن‌وقت (پذیرفته است که) ما بیاییم با آمریکای جنایتکار طوری برخورد کنیم که گویی دوست ماست؟! در حالی که ما قرآن داریم و قرآن تمام جزئیات برخورد با دشمن را برای ما مشخص کرده است.

رفتار با تازه‌مسلمانان
قرار نیست هر کس ادعای مسلمانی کرد، او را در آغوش بگیریم. یکی از مسائل مهم در این ارتباطات توسعه‌یافته جهانی این است که هر عنصری از جامعه کفر به جامعه ما نفوذ می‌کند، ما با یک برخورد عاطفی شدید غیرمحتاطانه او را در آغوش می‌گیریم، در حالی که قرآن خلاف این را دستور می‌دهد و می‌فرماید درست است که ما باید افراد را جذب کنیم، اما نه بر اساس ساده‌لوحی.
اشکال بزرگ ما در برخوردهای سیاسی، این است که به مجرد اینکه شخصی در یک کشور دشمن، مثل آمریکا، مقاله‌ای می‌نویسد و مطالبش مقداری متناسب با مواضع سیاسی ما است، ما آغوش باز می‌کنیم و همه چیزش را سر‌بسته قبول می‌کنیم. آقایان می‌آیند همان مقاله را نشر کرده و نسبت به آن (نویسنده) اظهار کرنش و تعظیم می‌کنند که این خلاف دستور قرآن است.
در اوج مبارزات امام(ره) ضد رژیم شاه، دو نماینده مجلس شورای ملی با شاه بد شدند. «محسن پزشکی‌پور»، دبیر حزب پان‌ایرانیسم و «احمد بنی‌احمد»، نماینده مردم تبریز، رسماً در تریبون مجلس به شاه اعتراض کردند و یک عده ساده‌لوح هم از ایشان تمجید کردند. بنده در آن زمان در سفر عتبات بودم؛ خدمت امام(ره) رسیده و از ایشان پرسیدم «ما در قبال این اظهارات چه وظیفه‌ای داریم؟» امام(ره) فرمودند «اینها از خود شاه بدتر هستند. این دسیسه است که یک عنصر سرسپرده به تمام معنا ساز مخالف بزند و در رأس انقلاب قرار گیرد تا صف انقلاب را به هر سمتی که خواست بکشد.» 
آیات سوره مبارکه ممتحنه، آموزه‌هایی است که وقتی در جامعه ما، مثل امروز تنوع فکری و اندیشه‌ای به وجود آمده و برخی فکر می‌کنند تمام راه‌ها باید از اروپا و آمریکا گشوده شود، تکلیف ما را روشن می‌کند.

صعصعه‌بن‌صوحان ‌ـ ۵

صعصعه از جمله مسلمانانی بود که در پرتو تعالیم قرآن کریم، پیامبر گرامی(ص) و امیرمؤمنان(ع) نه‌تنها شرافت و فضیلت را در نژاد نمی‌دید؛ بلکه از آینده قوم عرب و انحرافات و اعوجاجاتی که به آن مبتلا می‌شد، آگاه بود. موضع‌گیری تند و صریح صعصعه در برخی گزارش‌ها به خوبی نشان می‌دهد که او نیز همانند کمیل و مقداد و دیگر یاران نزدیک حضرت علی(ع) از آینده با خبر بود.
صعصعه بیش از اطرافیان خود نسبت به مهدویت و آخرالزمان معرفت داشته است. بنا بر برخی نقل‌ها، در شرایطی که میزان معرفت اطرافیان امیرمؤمنان(ع) به قدری بود که برخی از آنان در پاسخ به «سلونی قبل ان تفقدونی»، از تعداد تارهای موی خود سؤال می‌کردند، صعصعه از ایشان درباره آخرالزمان و دجّال و مهدویت می‌پرسید. او در دوران خلافت حضرت امیر از یاران مطیع، پرکار و باوفای ایشان بوده است و چنانچه گذشت پابه‌پای امیر خود در جنگ‌ها و اتفاقات مهم شرکت داشته و از معتمدین حضرت بوده است.
بی‌تردید نوزدهم رمضان سال چهلم هجری یکی از تلخ‌ترین شب‌های دوستداران حضرت علی(ع) بوده است. شیعیان آن حضرت که پس از رحلت نبی‌مکرم(ص) روزهای سختی را سپری کرده بودند، این بار با جنایتی که ابن‌مجلم انجام داد باید آماده تحمل مصیبتی عظیم می‌شدند.
پس از ضربه خوردن حضرت علی(ع) به دست ابن‌ملجم، صعصعه قصد دیدار آن حضرت را کرد، ولی به علت وخامت حال ایشان، به کسی اجازه ملاقات ندادند. از این رو، درخواست کرد این پیغام را از طرف او به حضرت علی(ع) برسانند: «رحمت خداوند بر تو باد ای امیرمؤمنان! در حال حیات و پس از آن؛ چراکه خدا در نزد تو بزرگ و آگاهی تو نسبت به او زیاد است.» لحظه‌ای بعد، پاسخ حضرت را برایش باز گفتند: «خدا تو را رحمت کند که کم‌هزینه و پرفایده هستی.» نزدیک به همین مضامین را حضرت برای برادر صعصعه، یعنی زید به کار برده بود. این دو برادر و سایر برادران‌شان بدون بهانه و توقع خالصانه خود را وقف خدمت به اسلام و فداکاری در راه امیرمؤمنان کرده بودند و با آغوش باز سختی‌های جهاد اصغر و جهاد اکبر را به جان می‌خریدند.
صعصعه از جمله کسانی بود که در نیمه‌های شب، در تشییع پنهانی جنازه مطهر امیرمؤمنان علی(ع) شرکت کرد. وقتی حضرت را دفن کردند، نزدیک قبر آمد و نوحه‌سرایی کرد. پس از نوحه‌سرایی، او و همراهانش به شدت گریستند و به امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) و سایر فرزندان علی (ع) تسلیت گفتند.
با شهادت مولای متقیان برگ تازه‌ای از کتاب زندگی شیعیان حضرت آغاز شد. خلافت معاویه و افزایش فشار بر شیعیان و نیز اختلافات درونی در جهان اسلام کار را برای تبیین و تبلیغ اسلام ناب سخت کرده بود و در این میان نقش بزرگانی چون صعصعه که از یاران و شاگردان نزدیک حضرت امیر(ع) بودند بسیار مهم و چشمگیر بود تا ضمن جلوگیری از انحراف، حقایق اصیل اسلام را برای مردم بیان کنند.

رسانه‌ای شدن فیش‌های حقوقی نامتعارف برخی مدیران دولتی که نشان از تبعیض شدید در ساختار حقوق و مزایا داشت، یک شوک اجتماعی محسوب می‌شد. در مقابل این جریانات اما امروز می‌خواهیم از یک جانباز بگوییم.

* درباره چه کسی صحبت می‌کنیم؟ 
متولد سال 1343 در تهران است. مادرش اهل سمنان و پدرش اهل اراک هستند و شصت سال پیش در تهران ازدواج کرده‌اند. او یکی از ثمرات این ازدواج است. سال 62 در عملیات خیبر روز تولد حضرت زهرا(س) از ناحیه دو پا، گوش و اعصاب مجروح شد و در نهایت پاهای او از بالای زانو قطع شد. تحصیلاتش در این زمان تا سوم دبیرستان رسیده بود و یک سالی بود که در مدرسه آیت‌الله مجتهدی تلمز طلبگی می‌کرد. زمان مجروحیت بسیجی بود، اما چند سال بعد و پس از جانبازی به عضویت سپاه درآمد، لیسانس علوم سیاسی گرفت و از همان ابتدا در دفتر سیاسی سپاه مشغول فعالیت شد. درس طلبگی را هم ادامه داد و ده سالی است که به درس خارج فقه امام خامنه‌ای می‌رود.
21 ساله بود که ازدواج کرد و امروز ثمره‌اش یک دختر و یک پسر است. پیش از جانبازی در 17 سالگی قدش 190 سانتی‌متر بوده و می‌گوید به واسطه توصیه‌های ورزشی یکی از مربیان ورزشی در دوران نوجوانی آن‌قدر پاهایش قوی می‌شود که طول سدّ لتیان را هشت بار شنا می‌کند.
امروز که جانباز است بدون پا یک بار طول سد را شنا می‌کند. در رانندگی خبره است، هم روی صندلی شاگرد، هم صندلی عقب می‌تواند رانندگی کند، یک پیکان سفید قدیمی دارد و البته مدعی است که با دنده‌عقب هم می‌تواند سبقت بگیرد و... البته اینها هیچ‌یک جزء افتخاراتی نیست که او روی آن حساب کند. کاشت و هرس درختان، برگزاری کلاس‌های قرآن در تهران و سمنان و... از جمله فعالیت‌های اوست. اما اینها همه ماجرای ما با او نیست.

* اما اصل ماجرا
وقتی که با رضا داودآبادی مواجه شدیم، گفت باید متن مصاحبه را پیش از چاپ بخواند. بنابراین گفت‌وگوی تفصیلی ما با او بعداً چاپ خواهد شد، اما در اینجا متناسب با ماه مبارک رمضان و انتشار اخبار فیش‌های چند ده میلیونی برخی دولتی‌ها لازم دانستیم که اشاره‌ای هم به احوالات وی داشته باشیم.
در ابتدای رویارویی با او در مقابل کانون بازنشستگان نمایندگی ولی‌فقیه در سپاه گفت: من اوایلی که حقوق گرفتم می‌آمدم ایثارگران و می‌گفتم حقوقم را کم کنید. البته او سال‌ها پس از جانباز شدنش (حدود 80 درصد) حقوق‌بگیر شده است. چند سالی اصلاً حقوقی نمی‌گرفته و در نهایت با پیگیری‌های زیاد توانسته حق مسلّم خود را بگیرد، اما چرا می‌گفت باید حقوقش کم شود.

* زاویه نگاه
او می‌گوید: من یک پیکان دارم، وسایل زندگی‌ام سی سال است زیاد نشده و خیلی هم هزینه ندارم. می‌آمدم و می‌گفتم که حقوق من را به اندازه نیازم کم کنید تا مردم به واسطه حقوقی که من بیش از نیازم می‌گیرم به نظام و انقلاب بدبین نشوند. در اینجا دو سه نفر از دوستان گفتند که این امکان ندارد، شما برو این اضافه‌حقوق را در راه خیر خرج کن.
من هم همین خط را در پیش گرفتم و به دنبال امور خیر رفتم. کمک به محرومان را شروع کردم، برای نوجوانان و کودکان کلاس قرآن در تهران و سمنان برگزار کردم و...
* چقدر می‌گیری؟
او در پاسخ به اینکه مگر چقدر پول می‌گیری، می‌گوید: من الآن حدود چهارونیم میلیون تومان می‌گیرم ولی کلّ خرجم در ماه یک میلیون تومان است. مابقی‌اش را هم در حدود یک تا دو میلیون خرج کلاس‌های قرآن تهران و سمنان می‌کنم؛ چراکه در این کلاس‌ها به بچه‌ها شهریه می‌دهم و هزینه‌های جانبی هم وجود دارد. بخش دیگر را صرف محرومان می‌کنیم. برای نمونه در ماه با خانم یا مادرم به ده خانواده فقیر سر می‌زنیم، البته فقط سر می‌زنیم، آن‌قدر مشکل دارند که خدا می‌داند، تا حد توان کمک می‌کنیم.
مثلاً یک پیرمرد و پیرزن 80 ساله با چهار فرزند حدوداً 50 ساله که ازدواج هم نکرده‌اند و بیکارند، همگی دارای افسردگی شدید هم هستند، من برای‌شان چکار می‌توانم بکنم؟ 

* دو دلیل
با اطلاع از وضع زندگی‌اش گفتم چرا ماشین بهتری تهیه نمی‌کنی؟ یا اینکه خانه‌ات را با وسایلش بازسازی نمی‌کنی؟
جالب ماجرا اینجا بود که او گفت: با این همه محرومیت، هم باید کم خرج کنیم که بتوانیم به محرومان کمک کنیم و هم اینکه طوری زندگی کنیم که دل آنها به درد نیاید.

* قضاوت با شماست
برای من که خبر و تصویر فیش‌های حقوقی که از بیت‌المال به جیب برخی ویژه‌خواران دولتی می‌رفت ماجرای داودآبادی خیلی سنگین بود. یکی تا می‌تواند از حق مردم می‌خورد و یکی تا می‌تواند از حقش نمی‌خورد تا به محرومان بدهد. قضاوت با شماست... 


علیرضا جلالیان
خبر انتصاب سردار سرلشکر محمد باقری به ریاست ستاد کل نیروهای مسلح به همه گمانه‌زنی‌ها و بحث‌های زیادی که در محافل برای جایگزین سرلشکر بسیجی سیدحسن فیروزآبادی مطرح می‌شد، پایان داد. سرلشکر فیروزآبادی از معدود فرماندهان و مسئولانی بود که عمر خدمتی‌اش در یک مسئولیت به 27 سال رسید؛ یعنی تقریباًً از مهر ماه سال 68 با تدبیر امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) برای تشکیل ستاد فرماندهی کل قوا که بعد از مدتی به ستاد کل نیروهای مسلح تغییر نام داد، وی با دستور رهبر انقلاب که آشنایی کاملی با فرماندهان نیروهای مسلح داشت، به عنوان یک فرمانده بسیجی بر این مسند تکیه زد و البته در این مدت 27 سال توانست یکی از بهترین عملکردها را در میان مدیران و مسئولان کشور داشته باشد. هماهنگی میان نیروهای مسلح، تفکیک مأموریت‌ها، تجهیز معنوی، تسلیحاتی و علمی نیروهای مسلح تا حدی که این نیروها در تراز نیروهای مسلح یک قدرت منطقه‌ای و در خور شأن جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی رشد کردند و نیز خودکفایی از دیگر دستاوردهای نیروهای مسلح در دوران این فرمانده بود. همچنین، حسن انتخاب معاونان را هم می‌توان به عملکردهای مثبت سرلشکر فیروزآبادی افزود. به راستی، برای ارتقا و پویاتر کردن روند تغییر مدیریت چه بهتر که از میان معاونان شایسته‌ترین‌ انتخاب شود. به نظر می‌‌رسد، سرلشکر محمد باقری این فرد شایسته باشد که با انتخاب درست و با مشورت‌های فرماندهان با فرمانده کل قوا به این سمت منصوب شده است.
حضور مستمر در دفاع مقدس، داشتن مسئولیت مستمر در امر اطلاعات عملیات و همراهی با برادر شهیدش در این حوزه مقدمه‌ای برای حضور موفقیت‌آمیز او در مسئولیت‌های بعدی در ستاد کل نیروهای مسلح شد. نبوغ وی در امر مدیریت و سازماندهی نیروهای مسلح در تداوم نبوغ برادر سبب شد تا امروز شاهد  موفقیت‌ها و وضعیت مطلوب نیروهای مسلح در اجرای بسیاری از طرح‌ها باشیم. حضور او در تمامی رزمایش‌های نیروهای مسلح و بازدید میدانی از روند طراحی‌های عملیاتی، تخصص‌های اطلاعاتی، داشتن دانش ژئوپلیتیک، داشتن دید وسیع و کلان درباره نیروهای مسلح و چندین ویژگی دیگر او و سایر فرماندهان در کنار تدابیر راهبردی امام خامنه‌ای سبب شده است که امروز شاهد چنین وضعیتی در نیروهای مسلح باشیم. در واقع، سرلشکر محمد باقری شایسته‌ترین فرد برای تصدی چنین مسئولیت مهمی بود. کسی چه می‌دانست در 9 بهمن ماه سال 1361 زمانی که شهید باقری به همراه هفت تن دیگر از مسئولان اطلاعاتی و فرماندهان در منطقه فکه حضور یافت تا محورهای عملیاتی را شناسایی کند، چرا از این جمع پنج نفر شهید، دو نفر مجروح و برادرش جان سالم به در برد. همان زمان اگرچه شهادت غلامحسین افشردی به تضعیف روحیه برخی از فرماندهان منجر شد، کسی نمی‌دانست که محمدحسین که به واسطه برادر نام مستعار محمد باقری را بر خود نهاده و سالم مانده بود، به واسطه شایستگی‌های فراوان روزی بر مسند ریاست ستاد فرماندهی نیروهای مسلح تکیه بزند. 


خاطرات دوران اسارت آزادگان یکی از مهم‌ترین و انسان‌سازترین ابعاد ادبیات دفاع مقدس است. «نسیم تقدیر» کتابی است در این حوزه که لحظاتی از دوران اسارت جانباز آزاده، محمدجواد سالاریان مربوط به ماجرای حضور در گردان غواص و اسارت به دست بعثی‌ها به قلم سعید عاکف نوشته شده و تاکنون 12 بار تجدید چاپ شده است. از ویژگی‌های کتاب، به تصویر کشیدن رنج و سختی رزمندگان غواص، چه پیش از عملیات و در راه آمادگی برای آن و چه هنگام عملیات و پرداختن به شرایط و زندگی آزادگان در زندان‌های رژیم بعثی عراق است. بیشتر بخش‌های کتاب به دوران اسارت، رنج‌ها و ماجراهایی که در زندان رژیم بعث برای سالاریان پیش آمده اختصاص دارد. از دیگر ویژگی‌های کتاب قلم خوب مؤلف در به نگارش درآوردن خاطرات و نشان دادن توکّل و توسّل رزمندگان و آزادگان ما به ائمه اطهار(ع) است که در جای‌جای صفحات کتاب به چشم می‌خورد و تمام اتفاقات معجزه‌گونه‌ نشئت‌گرفته از توسّل و توکّل رزمندگان بوده که به خوبی مطرح شده است. در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «در آن ناکجاآباد تاریک و آزاردهنده برای اولین بار بعد از اسارت، حدود دو ساعت کسی متعرض من نشد. این فرصتی بود تا با خدای خودم و امامان معصوم (علیهم‌السلام) خلوت کنم. حالا بیش از پیش به حضرت صاحب‌الزمان(سلام‌الله‌علیه) احساس قرب و نزدیکی می‌کردم، طوری که گویی آن حضرت از درون با من صحبت می‌کنند و دلداری‌ام می‌دهند و گویی از سر همین دلداری، از امامی خاطرم آمد که ایل‌وتبار سامری، چهارده سال ایشان را در بدترین و مخوف‌ترین زندان‌ها حبس کردند و در شکنجه و آزار نسبت به آن بزرگوار از هیچ جنایتی فروگذار نکردند. راستی آیا درد و رنج تمام اسرای شیعه در چنین شرایطی، با درد یک اهانت کوچک به ولی‌اعظم الهی برابری می‌کند؟ و حال آنکه آن دودمان سامری اهانت‌ها و جسارت‌هایی را به حریم قدسی آن حضرت روا داشتند که تا ابدالاباد روی عالم و آدم را سیاه کرده است. در آن لحظه‌ها، از ترس اینکه مبادا دژخیمان بعثی گریه‌ام را پای حزن و اندوه اسارت بگذارند، به یاد مصیبت‌های حضرت موسی‌بن‌جعفر(ع) خون می‌گریستم و در حالی که چشمانم بسته بود، آرام و بی‌صدا اشک می‌ریختم.»نسیم تقدیر را انتشارات ملک اعظم به چاپ رسانده است.


دوستانش تعریف کردند که وقتی مجروح شد، خون زیادی از وی رفت. در بغل دوستش، آقا امیرحسین بود که گفت: من را بلند کنید تا روی پاهایم بنشینم. گفتند: خون زیادی از تو رفته و نمی‌شود. گفت: «آقا اباعبدالله رو به رویم است، می‌خواهم سلام کنم.» که سلام آخرش را به آقا می‌دهد و می‌رود.
به نقل از صادق عفتی، پدر شهید سجاد عفتی
سجاد عفتی 30 تیر 1364 به دنیا آمد. پدرش جانباز دفاع مقدس بود. او به اسباب‌بازی‌های جنگی علاقه بسیاری داشت. خانواده‌اش سه سال در رشت ساکن بودند و زمانی که سجاد کلاس پنجم بود، به شهریار آمدند و در یک شهرک ساکن شدند. همانجا با دوستانی آشنا شد که همه مانند او شهید یا جانباز شدند. افزون‌بر پدر، مادرش هم در سپاه فعالیت داشت. در این سال‌ها یک بار تصادف کرد و یک بار هم در باشگاه کشتی رقیبش به او چاقو زد. سال 82 پس از سرنگونی صدام ملعون برای زیارت کربلا عازم عراق شد. بعد از آن، چند بار دیگر هم به عراق رفت؛ دو بار برای جنگ با داعش و یک بار برای رفتن به سوریه. سجاد سوم مرداد 86 عقد کرد و اوایل سال 87 وارد سپاه شد. همزمان با دفع فتنه‌های سال 88 ازدواج کرد. قبل از آینکه به لبنان برود، یعنی سال 89 در رشته مدیریت بازرگانی دانشگاه اصفهان قبول شد؛ اما به سبب دوری راه انصراف داد و در رشته حسابداری دانشگاه تنکابن مشغول به تحصیل شد. 19 اردیبهشت سال 1390 هم دخترش ثنا به دنیا آمد. سپس در سال 93 طی دو دوره 25 روزه برای دفاع از حرم به عراق رفت. آنگاه به واسطه حضور دوستان صمیمی‌اش در جمع مدافعان حرم و عشق و ارادت خاص به حضرت زینب(س) مشتاق حضور در سوریه شد. 8 آذر ماه سال 94 بود که پس از تلاش‌های فراوان توانست از راه لبنان وارد سوریه شود آنگاه پس از 15 روز آموزش تک‌تیراندازی، به دفاع از حرم پرداخت. در نهایت، 29 آذر سال 1394 به دیدار مولایش اباعبدالله(ع) رفت و در حالی که دخترش ثنا در تب می‌سوخت، به فیض عظمای شهادت رسید. گفتنی است، سجاد عفتی پیش از شهادتش جای قبرش را در بهشت زهرا(س) به همسرش نشان داده بود.