حسن ابراهیمی / زینبگونه زیستن امروز هم ممکن است. اگرچه عاشورای 61 هجری به واسطه یاران بصیر امام حی تکرار نمیشود. اما باز فرصتهایی طلایی وجود دارد که بانویی در تداوم جهاد اصغر مردانی همچون سیدنورخدا موسوی، زینبگونه صبر کند؛ صبری سخت. سیدنورخدا احتضار شهادتش 10 سالی طول کشید و بانو «کبری حافظی» برای سیدنورخدا، هم همسر بود و هم پرستار و برای فرزندانش، هم مادری کرد و هم پدری و آخر هم همسرش سر بر دامن او به مقام شهادت رسید. بانو حافظی صبورانه 10 سال سر همسر و یارش را بر دامن گرفت تا در نهایت به عشقش و به دیدار معبود نائل شد.
شهادت سیدنورخدا همه ماجرا نیست، بخش کوچکی از یک حماسه بزرگ است. بخش بزرگش رسالت زینبی بانو حافظی است. در ادامه پای صحبتهای این بانوی جلیله در اربعین شهادت همسرش نشستیم که در ادامه متن این صحبتها تقدیم نگاهتان که احتمالاً با اشک شسته خواهد شد، میشود.
متن پیشرو با همکاری یکی از اقوام شهید، جناب آقای سیدحسین رئوف ضبط و با تلاش همکاران ما در هفتهنامه تنظیم شده است.
***
* خانم حافظی در ابتدا از شهید سیدنورخدا و وضعیتی که برایش پیش آمد، بفرمایید.
همسر من 17 اسفند 1387 در درگیری با گروهک تروریستی عبدالمالک ریگی در شرق کشور در استان سیستانوبلوچستان در نقطه صفر مرزی مجروح شد و در زمان مجروحیت همانطور که هموطنانم تصاویر مجروحیت سیدنور خدا را در تلویزیون و در رسانهها و فضاهای مجازی بارها دیدند، هیچ کس باور نمیکرد سیدنورخدا زنده بماند و ایشان را شهید اعلام میکنند. پس از مدتی متوجه میشوند نبض سیدنورخدا میزند. اعلام میکنند آقا سید زنده است. ایشان را با سختیهای فراوان از کوههای صعبالعبور و پل شکسته لار به بیمارستان خاتمالانبیاء(ص) زاهدان منتقل میکنند. با توجه به اینکه پزشکش هیچ امیدی به زنده ماندنش نداشت، فقط با امید و با توکل به خدا جراحی میشود. بعد از سه ماه که در آیسییو بود، پزشک معالجش آقای دکتر کشمیریان به من اطلاع داد که آقا سیدنورخدا دیگر به زندگی عادی برنمیگردد و در حالت کما باقی میماند. بعد از 10 سال از ایشان تشکر میکنم. خیلی برای آقا سید تلاش کردند که مشکلی نداشته باشد. برخی پزشکان میگفتند، یک سال و برخی هم میگفتند 9 ماه دیگر زنده میماند. برای من آن روزها یک روز هم یک روز بود، چه برسد به یک سال.
* ایشان را در منزل نگه میداشتید؟
من میخواستم آقا سیدنورخدا هر طور هست به منزلش برگردد. آقا سیدنورخدا برکت بود، اعتقاد داشتم نفس کشیدنش برای منزل، شهر، استان و وطنم متبرک و مبارک خواهد بود. خدا را شکر آقا سید به منزل منتقل شدند. شاید روزهای اول کسی فکر نمیکرد که من با علاقه بسیار شدیدی که به همسرم در زمان سلامت داشتم، تاب بیاورم و بتوانم حتی یک ماه از او پرستاری کنم، اما دستور از جای دیگر صادر شد، اینجا دیگر مسئله عشق و عاشقی و احساس و همسرداری نبود. اینجا دیگر کسی به من فرمان میداد که تو باید از امروز به بعد الگوی زندگی خودت را در صبر و بردباری و در مبلّغ شدن دین اسلام دفاع از ولایت حضرت زینب(س) قرار بدهی و زینبگونه رفتار کنی. باید منزل و محل نفس کشیدنش را یک مکان عمومی و مکان فرهنگی کنم تا برای همه عزیزانی که دلداده شهدا هستند، مأمن باشد.
* این سالها چگونه گذشت؟
خدا را شکر میکنم آقا سیدنورخدایی که قرار بود بعد از یک سال برود، شاید مأموریتش تمام نشده بود و شاید به یک طریقی مأموریت به همسرش واگذار شده بود. شاید نفسهایش به سختی بالا میآمد و شاید بارها و بارها نفسهای آقا سیدنورخدا به شماره میافتاد، ولی خداوند خواسته بود آقا سید بماند تا نور شود و برکت.
* منظورتان از این برکت و نوری که اشاره کردید، چیست؟
نوری برای هموطنانم. برای همه آنهایی که به قول خودشان آمدند زیارت آقا سید. شاید خیلی از اینها با فرهنگ جهاد و شهادت چندان آشنا نبودند. با این حال آمدند زیارت.
خیلیها آمدند زیارت سیدنورخدا که حتی فرهنگ ایثار و شهادت را نمیدانستند. با شهدا دوست نبودند، اما اینجا دیگر دوست شهیدی پیدا کرده بودند که نماینده شهدا شده بود. اینجا کنار آقا سیدنورخدا از کل کشور میآمدند و من به همه آنها میگفتم تا وجود پربرکت آقا سیدنورخدا این امانت الهی هست، بهره ببرد. هر روز در منزل ما بحث از یک شهید بود. شهیدی را معرفی میکردیم. این سه چهار سال آخر که بحث شهدا به فضای مجازی و رسانهها هم کشید، دوشادوش خبرنگاران برای معرفی شهدا و آقا سید به عنوان نماینده شهدا تلاش کردیم. بحث از آقا سید نبود، آقا سید اینجا یک نماد بود؛ نمادی از شهدایی که رفته بودند. شهدایی که در هشت سال دفاع مقدس و بعد از آن شهید شده بودند و جوانانی که آن موقع را ندیده بودند، حالا میتوانستند از آقا سید بهره ببرند.
* شما معتقدید آقا سید چراغ هدایت بود، شما در این مسیر چه نقشی داشتید و چه بهرهای بردید؟
آنهایی که در زمان جنگ شهید شدند، خانوادههایشان میدانستند برگشتنشان از جبهه پنجاه پنجاه است. خوشا به حال آنهایی که شهید شدند. شهدا عزیزند. خوش به حال آنهایی که در زمانی هم که جنگ نیست شهادت نصیبشان میشود. این یک مسئله است.
وقتی وقایع کربلا و صحبتها و خطبههای دشمنشکن حضرت زینب(س) در عصر عاشورا را میشنیدم، از اینکه حضرت زینب(س) از حزن و اندوه و غم از دست دادن بهترین برادر و دیگران برادرانش و برادرزادهها و پسران خود حرفی نمیزد، در حالی که عزیزانش جلوی چشمانش شهید شده بودند، اما مانند یک شیر ایستاد. چقدر قشنگ گفتند که «کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود.» حضرت زینب(س) در آن شرایط میگفت جز زیبایی ندیدم، کار من در برابر ایشان چون قطره بود مقابل دریا. چه شبهایی که در کنار سیدنورخدا تا صبح نمیخوابیدم و پرستاری میکردم. تعلقات را رها کرده بودم و پرستاری میکردم. پرستاری من از آقا سیدنورخدا در مرحله دوم به اوج رسیده بود. من فقط میخواستم پل ارتباطی که به وسیله آقا سیدنورخدا بین من و او و بندگان خاصی که در طول این سالها آمدند، مستحکم باشد. من گاهی شبها برای چشمهایم مرثیه میخواندم. چشمهایم احتیاج به خواب داشت، اما قرار نبود که بخوابند. من خیلی آقا سید را روی تخت قسم میدادم که کاری کند جوانهای ما و آنهایی که از فرهنگ اسلام، انقلاب، ایثار و شهادت دور شدهاند، برگردند. خیلیها آمدند منزل ما که شاید از نظر وضع ظاهری واقعاً به این فرهنگ نزدیک نبودند، اما با دیدن آقا سید منقلب شدند و من اینجا هر چقدر که توانستم استفاده کردم. برای کسی گریه نکردم و ابراز اندوه نداشتم. از همسران جوانی میگفتم که در اوج جوانی شوهرهایشان شهید شده بودند، از بچههای کوچکی که پدرانشان شهید شدند و در حسرت دیدار پدر ماندند و اینکه ما باید به انقلاب و نظام خود و به قرآن افتخار کنیم، افتخار کنیم که یک سرباز کوچک برای آقا هستیم.
* حال که آقا سید به فوز عظیم شهادت نائل شدند، شما چه سخنی دارید؟
امیدوارم این صحبتم به حضرت آقا برسد. من روز شهادت آقا سید نور خدا هم گفتم که خدایا این قربانی را از ما بپذیر، آقا امام زمان(عج) این قربانی را از ما بپذیر و آقا اباعبدالله(ع) این قربانی را از ما بپذیر و اینجا خطاب به رهبرم میگویم؛ شما مولای ما هستید، شما رهبر ما و آقای ما هستید. فرزندان من این حس را ندارند که پدرشان دیگر نیست؛ چرا که آقا را مثل پدر خود میبینند. از ایشان میخواهم برای ما دعا کنند. با صلابت میگویم آقا من یک پسر دارم، اسمش سیدمحمد و فرزند سیدنورخدا است. روح پاک آقاسید نور خدا در کالبد این بچه هست، هر زمانی که امر کنید فرزندم را میفرستم برای اسلام جان فدا کند. هر زمانی که امر کنید همچون اسماعیل، محمدم را به قربانگاه میآورم و حاضرم در راه ولایت، در راه سربازی امام زمان(عج) شهید شود. شهادت هر کسی در منزل سخت است. ولی سختتر این است که دینت در خطر باشد، یا که قلب آقا ناراحت باشد. من امروز میگویم تمام ناراحتیها و دلتنگیهای رفتن رفیق 10 سالهام و رفیق شبهای پرستاریام را کنار میگذارم و میگویم فدای سر شما آقا.
* همسر شما در واقع در راه مبارزه با تروریستها به شهادت رسید، به عنوان یک مدافع وطن، پیام شما به تروریستها چیست؟
همین جا به همه تروریستهای عالم اعلام میکنم؛ شما اگر معنی ترور را نمیفهمید، بدانید که اگر تروری و تروریستی در جهان هست، این تروریست خود آمریکا، عربستان و کشورهایی هستند که هم از این اقدامات حمایت میکنند و هم اینکه میخواهند فرهنگ ایثار و شهادت را در کشور ما کمرنگ کنند. بزرگترین قربانی ترور همین جوانهای ما هستند که عاشقانه برای دفاع از وطن و دفاع از ناموس به مرزها رفتند و به دست عوامل شما به شهادت رسیدند و چه مدافعان حرم که برای اعتلای کلمهالله و آمادهسازی ظهور فراتر از مرزها جنگیدند.
* از مدافعان وطن گفتیم، امروز شما هم با همسران شهدای مدافع حرم همدرد شدید، خطاب شما به این عزیزان چیست؟ چه حرفی با آنها دارید؟
درود میفرستم به روح پرفتوح تمامی شهدای مدافع حرم و شهدای مظلومی که خارج از کشورشان و غریبانه فدایی حضرت زینب(س) شدند. از طرف آقا محمد پسرم میگویم که «کلنا عباسک یا زینب(س)». درود میفرستم به روح پرفتوح حضرت امام خمینی(ره)؛ همان امام عزیزی که یادم هست ما لرستانیها وقتی میخواستیم یک صحبتی را به دیگران بفهمانیم که واقعاً داریم جدی میگوییم و دروغی در صحبتهایمان نیست، به جان امام خمینی(ره) قسم میخوردیم و سلامی که بوی آقا سید را از فضایی که در آن زندگی کرد و به شهادت رسید میدهد، به رهبرم به رهبر امت اسلام به رهبری که آقا سیدنورخدا تا آخرین لحظه سربازش بود، نثار میکنم.
* در پایان اگر نکتهای هست، بفرمایید.
آقا سیدنورخدا موسوی خودش خبر شهادتش را با خوابی که یکی از همکارانش دیده بود، اعلام کرده بود و گفته بود، من در شب رحلت جدم رسولالله(ص) و در شب شهادت امام حسنمجتبی(ع) برای همیشه از تخت بلند میشوم و به من نوید بهشت دادند که خدا را شکر میکنم. آقا سید، هم در دورانی که سرپا بود و هم در دورانی که روی تخت افتاده بود، به نحوی دیگر سرباز ولایت و اسلام بود و این برای من که همسرش و در کنارش بودم، افتخار است.
از خدا میخواهم که توفیق دهد بازمانده خوبی برای او باشیم.