حسین میرچراغخانی/ در شماره گذشته در راستای بررسی عملکردهای مهم جریان عقلانیت اسلامی، به تلاش تشکلهای وابسته به این جریان برای خنثی کردن اقدامات ضد دینی رضاخان و تولید و ارائۀ آثار مکتوب در دفاع از باورهای دینی در برابر هجمههای روشنفکری غربگرا اشاره شد، در ادامه رویکرد مبارزه و مقابلهگرایی جریان عقلانیت اسلامی با جریانهای الحادی و مورد حمایت سلطنت بررسی میشود.
مبارزه با جریان الحادی(مارکسیسم)
شعارهای به ظاهر زیبای مارکسیسم توانست در مدت کوتاهی، بخشی از جهان را با خود همراه کند اما جریانهای مذهبی، از جمله جریان عقلانیت اسلامی، در برابر هجمههای مارکسیستی ایستادند، البته با توجه به وابستگی رژیم پهلوی دوم به اردوگاه غرب و مخالفت آن با مارکسیستها، نوعی اتحاد بین نیروهای مذهبی و دربار ایجاد شد که هدف هر دو، جلوگیری از رشد مارکسیسم بود. از این رو زمینه برای فعالیت ضد مارکسیستی علما فراهم شد. کتابهای بسیاری در رد جریانهای مارکسیستی نوشته شد. حزب کمونیستی توده، بهخوبی از نفوذ مرجعیت آگاه بود؛ ازاینرو در تابستان سال 1325 هنگامی که آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی قصد داشت به ایران مسافرت کند، با تلاش حزب توده و روزنامههای وابسته، ایشان را مأمور انگلیس معرفی کردند. این توهین و گستاخی تودهایها سبب شد آیتالله اصفهانی به جای ایران به لبنان سفر کند. حزب توده برای نمایش قدرت خود، قرار بود راهپیمایی بزرگی انجام دهند که اقدامی نگرانکننده بود. دقیقاً در همین ایام، آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی فوت کردند و دولت سه روز عزای عمومی اعلام کرد. راهپیمایی بزرگی به مناسبت عزاداری آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی برگزار شد، امری که نشاندهنده قدرت مسلمانان بود. حمایت عوامل حکومتی از این راهپیمایی و حضور شخص شاه در مجلس ترحیم آیتالله اصفهانی در مسجد شاه، نمونهای دیگر از این همگرایی و بیانگر احساس خطری است که شاه نسبتبه بقای حکومتش در برابر مارکسیسم داشت.1
مبارزه با بهائیان
تبلیغات بهائیت به همراه گسترش و نفوذ آنان در ادارات دولتی، موجی از نگرانی در جامعه ایجاد کرده بود. مسامحۀ رژیم در برخورد با بهائیت، مردم را متوجه مرجعیت کرد. نگرانیها از افزایش عملکرد بهائیت، به آیتالله بروجردی گزارش میشد. در پی شکایات مردم از گسترش بهائیت، آیتالله بروجردی نامهای به آقای فلسفیـ که رابط بین ایشان و شاه بودندـ نوشت و از آقای فلسفی خواست با نخستوزیر (رزمآرا) دیدار کند تا جلوی فعالیت بهائیت گرفته شود.2
پس از اینکه آیتالله بروجردی از دیدار حجتالاسلام فلسفی و نخستوزیر رزمآرا نتیجهای در مبارزۀ رژیم مشاهده نکرد با محوریت آقای بروجردی موج تبلیغات ضد بهائیت در کشور به راه افتاد. از جملۀ اینها، منبرهای حجتالاسلام فلسفی در ماه رمضان 1334 بود. حجتالاسلام فلسفی نقل میکنند وقتی این موج ضد بهائی در منبرها گسترش یافت، نخستوزیر جدید، حسین علا، که برای معالجه به اروپا رفته بود، به شاه تلگراف زده بود که فعالیتهای ضدبهائی در ایران را متوقف نکند؛4 چراکه غربیها اعتراض خواهند کرد که در ایران آزادی نیست.5 اما با وجود طرفداری رژیم از فرقۀ ضالۀ بهائیت، تبلیغات جریان عقلانیت اسلامی توانست جلوی گسترش بهائیت را بگیرد.
توجه به مسئلۀ فلسطین
عملکرد جریان عقلانیت اسلامی، منحصر به مرزهای ایران نیست. کشورهای مسلمان، از جمله فلسطین، از ابتدای دسیسۀ یهود، مورد حمایت قاطع این جریان قرار داشتهاند. در این دوره نیز آیتالله کاشانی از رفتار سازمان ملل بهشدت انتقاد میکند و در فرازی از استفتایی که از او دربارۀ فلسطین میشود، مینویسد: «پس از جنگ جهانسوز دوم، گمان میرفت دول بزرگ عالم از آن همه فجایع و آن همه اتلاف نفوس و اموال و خرابیها و بیچارگیهای بشر که سالهای دراز جبرانپذیر نیست، پند و عبرت گرفته و به جبران وقایع گذشته، برای ایجاد عدل و داد و کندن ریشۀ ظلم و فساد و جلوگیری از جنگ جهانی دیگر، تشکیل سازمان ملل متفق داده ولی متأسفانه از رفتار برخلاف انصاف و مروت سازمان ملل دربارۀ اندونزی، مصر، فلسطین، خلاف آن ظاهر شد و امید ملل ضعیف، به یأس مبدل شد. معلوم نیست وطن بودن فلسطین برای مهاجران یهودی آلمانی و روسی و آمریکایی و غیره، مطابق کدام منطق و قانون است که رأی به تقسیم آنجا میدهند؟ اگر میخواهند یهود را از خود راضی کنند در مملکت خود به آنها جا بدهند و آنها را مستقل کنند.»6 آیتالله بروجردی نیز خرداد 1327 بیانیهای دربارۀ فلسطین صادر کردند که بیانگر نگاه کلان مرجعیت شیعه است.7
مقابله با محمدرضاشاه
جریان عقلانیت اسلامی، افزون بر اینکه سعی داشت مصوبات پهلوی اول را مُلغی کند، اقدامات پهلوی دوم را نیز زیر نظر داشت. ازاینرو، در دورۀ محمدرضاشاه نیز مخالفت رهبران این جریان با دربار، کم نبود. از سیاستهای مهم محمدرضاشاه این بود که با درگذشت آیتالله بروجردی، مرجعیت از ایران به عراق منتقل شود. شاه در این زمینه تلگرافی به آیتالله حکیم در نجف مخابره کرد و درگذشت آیتالله بروجردی را تسلیت گفت. هدف شاه از این اقدام، رسمیت بخشیدن و در رأس قرار دادن آیتالله حکیم و نادیده گرفتن مرجعیت حضرت امام خمینی(ره) بود؛ ولی برخلاف تصور شاه، اما جریان عقلانیت اسلامی در عمل نشان داد که مرجعیت در ایران میماند.
در زمینه تصویب لایحۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی که در واقع از نقش مذهب در حاکمیت کشور میکاست، حضرت امام در تلگرافی به شاه تذکر میدهد: «انتظار ملت مسلمان آن است که با امر اکید، آقای علم را ملزم فرمایید، ایشان از قانون اسلام و قانون اساسی تبعیت کنند و از جسارتی که به قرآن کریم نمودهاند، استغفار نمایند؛ والا ناگزیرم در نامۀ سرگشاده به اعلیحضرت، مطالب دیگری را تذکر دهم! از خداوند تعالی استقلال ممالک اسلامی و حفظ آن را از آشوب، مسئلت مینمایم.»9
شاه که نمیخواست مرجعیت حضرت امام خمینی(ره) را بپذیرد، در پاسخ به تلگراف امام، سعی داشت تلگراف او را کماهمیت جلوه دهد و از امام به عنوان حجتالاسلام تعبیر کرده بود در حالی که مرجعیت امام در ایران و عراق بر کسی پوشیده نبود.10 اما این لایحه با محوریت حضرت امام لغو و شهرتی که شاه از آن وحشت داشت، نصیب امام شد.
پینوشتها:
1ـ مرکز اسناد انقلاب اسلامی، خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفی، همان، ص 108ـ 107.
2ـ همان، ص 189ـ 188.
3ـ همان، ص 190ـ 189.
4ـ حبیب لاجوردی، خاطرات دکتر مهدی حائرییزدی، تهران، کتاب نادر، 1381، ص 58.
5ـ مرکز اسناد انقلاب اسلامی، خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفی، همان، ص 191.
6ـ «فتوای حضرت حجتالاسلام والمسلمین آیتالله آقای آقاسیدابوالقاسم کاشانی»، آیین اسلام، س 4، ش 189، 18 دی 1326، ص 18.
7ـ محمدحسین منظور الاجداد، همان، ص 459.
8ـ مرکز بررسی اسناد تاریخی، قیام پانزدهم خرداد به روایت اسناد، تهران، 1378، ص 273.
9ـ صحیفۀ امام، ج 1، ص 89.
10ـ روحالله حسینیان، سه سال ستیز مرجعیت شیعه در ایران، (1343ـ 1341)، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387، ص 143.