دیدگاه‎های تساوی‎طلبانه و آزادی‎خواهانه جریان فمینیسم در دوره رضاخان در قالب مقابله با مسائلی همچون حجاب، مسائل حقوق خانواده، آموزش و اشتغال زنان مطرح می‌شد. به عبارت دیگر، رفع حجاب و تعدیل و تغییر در مسائل مربوط به ازدواج و طلاق و فراهم کردن فرصت بیشتر تحصیلی برای زنان از جمله مهم‌ترین دیدگاه‎های فمینیست‌ها در دوره پهلوی اول در راستای تحقق شعار آزادی و تساوی زنان و مردان ایران و کاستن از ستم تاریخی بر زنان است. 

 لزوم آموزش زنان به سبک غربی
در این دوره، همانند دوران مشروطه، اعتقاد به آموزش و تحصیل زنان، یکی از مهم‌ترین دیدگاه‎های جریان فمینیسم در ایران را تشکیل می‎داد. از نظر زنان و مردان فمینیست، تحصیل زنان نتایج مثبتی، به ویژه در جهت تحقق اهداف جریان فمینیسم در ایران در پی خواهد داشت. به عبارت دیگر، از دیدگاه این جریان، آزادی زنان و دست برداشتن آنان از باورهای خرافی و رسوم اجتماعی تثبیت کننده فرودستی زنان، در گرو سواد‏آموزی و تحصیل دانش است.(۱) از این رو، از ابتدای ورود جریان فمینیسم به ایران، حمایت از آموزش زنان به طور کلی و آموزش آنان به سبک جدید به طور خاص، جزء دیدگاه‎های مهم و اصلی این جریان در ایران بوده است.
البته، منظور از تحصیل دانش و آموزش مورد نظر جریان فمینیسم، تحصیل در مدارس جدید به سبک اروپایی با محتوایی که متناسب و مبتنی بر فرهنگ غرب است، می‎باشد. بالطبع، چنین آموزشی، اقدامی زیربنایی و به تعبیری دیگر، عملی فرهنگی به شمار می‎آمد که فارغ‎التحصیلان این‌گونه مدارس به دلیل آموزش سبک زندگی زنان در غرب، رسومی اجتماعی مانند آموزه‎های دینی و اسلامی را کنار می‎گذاشتند. برای نمونه، کنار گذاشتن حجاب زنان و دختران آموزش‎دیده در مدارس جدید را می‎توان یکی از پیامدهای چنین دیدگاهی دانست. الیز ساناساریان درباره ارتباط دیدگاه‎های آموزش‎محور در جریان فمینیسم و نتایج حاصله از آن نوشته است: «جالب اینجاست که فمینیست‏های مصری نیز همین الگوی ایدئولوژیک، یعنی تأکید فراوان بر سواد‌آموزی زنان را در دهه 1300 دنبال می‎کردند. وقتی از هدا شعراوی (یکی از رهبران جنبش فمینیستی در مصر) پرسیدند که آیا جنبش گسترده‎ای برای لغو حجاب در مصر وجود دارد، او پاسخ داده بود: «ما بر این موضوع تأکید نداریم... ما خود را وقف کسب حق تحصیل عمومی می‎کنیم. وقتی زن مسلمانی تحصیل‌کرده باشد، تلاش می‎کند و حجابش را کنار می‎گذارد.»(۲)
تأکید فمینیست‎های کشورهای اسلامی، مانند فمینیست‎های ایران و مصر، بر آموزش زنان به سبک غربی، نشان می‎دهد که جریان فمینیسم جهانی با یک برنامه واحد، دقیق و بلندمدت، درصدد تغییر سبک زندگی اسلامی زنان جوامع اسلامی و سوق دادن آنان به سوی سبک زندگی زن غربی است. 

رفع حجاب و اختلاط زنان
 با مردان در اجتماع
یکی دیگر از دیدگاه‎های مهم جریان فمینیسم در دوره رضاخان، اعتقاد به برداشتن حجاب است. اگرچه درباره لزوم حجاب و عدم آن، پیش از این دوره بحث‎های زیادی شده و مقالات و رساله‏های بسیاری به نگارش درآمده است(۳)، اما آنچه دوره رضاخان را از دوران پیش متمایز می‎کند دو ویژگی عمده است؛ یکی تبلیغات گسترده‎ای است که جریان فمینیسم علیه حجاب با پشتیبانی رضاخان انجام می‎داد و دیگری رسمی شدن دیدگاه مخالفان حجاب در این دوره از طریق قدرت رژیم پهلوی است.(۴)
از دیدگاه جریان فمینیسم حجاب یکی از مهم‌ترین عوامل عدم حضور زنان در اجتماع و از موانع آزادی آنان به شمار می‎رفت. به عبارت دیگر، حجاب از نظر طرفداران جریان فمینیسم، نماد موقعیت فرودست زنان در زندگی اجتماعی است.(۵) برخی از مخالفان حجاب و فمینیست‎ها، حجاب را به عنوان عامل انحطاط اخلاقی در جامعه معرفی می‎کردند.(۶)
در مقاله‎ای در مجله «عالم نسوان» ضمن معرفی حجاب به منزله مانع ترقی ملت، درخواست می‎شود که ایران نیز با الگوگیری از افغانستان، ترکیه و مصر، با رفع حجاب در مسیر ترقی ملت گام بردارد: «آری! افغانستان، حجاب مانع ترقی ملت را وداع گفت و زن‎های افغانی هم برای راه انداختن چرخ‎های ترقی جامعه، همدوش مردهای خود شده، پی به حیثیت خود خواهند برد. ملت ترکیه هم دیرزمانی است که پرده خرافات را دریده و پی به حقیقت اسلام برده است. مصری‎ها نیز که از موهومات، فارغ [شده] و به سرعت جاده ترقی را می‎پیمایند. آیا هنوز موقع آن نشده که ملت شش هزار ساله هم در این انقلاب فکری شرکت جسته و از زن‎های خود برای ترقی نوع استفاده کند.»(۷)
در مقالات دیگری نیز حجاب عامل به قهقرا بردن، خانه‌نشینی و اسارت زن ایرانی معرفی می‎شود، به طوری که در یکی از آنها آمده است: «چیزی که ما را به قهقرا برده، حجاب است که ما را پابند و خانه‎نشین کرده است. اکنون که مملکت، در ید قدرت پدر تاجدار ما ـ اعلی‌حضرت پهلوی ارواحنا فداه ـ قرار گرفته، ما نسوان ایرانی هم بایستی به نوبه خود جنبشی نموده و از این ذلت و بدبختی خود را خلاص و برای اولادهای آتیه این مملکت، راه ترقی و سعادت را مفتوح نماییم.»(۸)
دیدگاه مخالفت با حجاب جریان فمینیسم در ایران، در قالب شعر و ادبیات منظوم نیز خود را نشان می‎دهد که در ادامه به چند نمونه از آنها اشاره می‎شود.
مهرانگیز نامی:
«تا به کی در کفن تیره بود پیکر ما / شیخنا بهر خدا دست بدار از سر ما
شیخنا این همه تزویر مکن، مکر بس است / کس ندیده است که گل چرده‌نشین در بر ما
ای ثمین درّه بکن تیره کفن از سر خود / چون سیه گشت سیه‌رویی از این چادر ما»(۹)
ابوالقاسم لاهوتی:
«پس کی تو این نقاب ز رخ دور می‎کنی / کی ترک این اسارت منفور می‎کنی
با مرد همسری تو، کی این حق خویش را / ثابت به آن ستمگر مغرور می‎کنی
بشنو، اگر ز پرده برآیی بدون عیب / چشم رقیب را ز حسد کور می‎کنی
بر ضد خودپرستی مردان قیام کن / تمکین چرا به بندگی زور می‎کنی
تُف بر سلیقه تو، که در چادر سیاه / زن‎های زنده را همه در گور می‎کنی»(۱۰)

 مسائل خانواده 
برخی از دیدگاه‎های طرفداران جریان فمینیسم در ایران، حول مسائل مربوط به خانواده مانند ازدواج و طلاق دور می‎زند. از دیدگاه فمینیست‎ها، قوانین اسلامی مربوط به حقوق خانواده با آزادی و تساوی زنان و مردان معارض است. 
قانون جواز تعدد زوجات، یکی از موارد مورد انتقاد فمینیست‎های دوره رضاخان است. صدیقه دولت‎آبادی، از جمله فمینیست‎هایی است که مقالاتی در ردّ تعدد زوجات و حق طلاق مردان نگاشته است.(۱۱)

 اشتغال
مسئله اشتغال زنان و حضور اقتصادی آنان در جامعه یکی دیگر از دیدگاه‎های جریان فمینیسم در دوره رضاخان است. در این دوره، زنان به سوی انجام فعالیت‎های اقتصادی تشویق می‎شوند و الگوهای مختلفی برای فعال کردن زنان در عرصه اقتصاد ارائه می‎شود.(۱۲)
در واقع، فلسفه و یکی از اهداف قانون کشف حجاب در این دوره، فعال کردن زنان در عرصه اقتصادی معرفی می‎شود. علی‎اصغر حکمت، وزیر معارف وقت در پاسخ به دستور رضاخان مبنی بر رفع حجاب از زنان، در تأیید او، حجاب را عامل فلج شدن نیمی از ملت ایران معرفی می‎کند: «... به علاوه یکی از علل بزرگ عقب افتادن مملکت ما از قافله تمدن دنیا همین [حجاب] است که نیمی از بدن ملت ما به کلی فلج مانده است.»(۱۳) رضاخان نیز در نطق خود در 17 دی 1314 به بُعد اقتصادی کشف حجاب چنین اشاره می‎کند: «... ما نباید از نظر دور بداریم که نصف جمعیت کشور ما به حساب نمی‎آیند، یعنی نصف قوای عامله مملکت بیکار بود...»(۱۴)
هاجر تربیت، رئیس کانون بانوان در نطقی که در 11 آبان 1314 در آن کانون ایراد می‎کند ضمن امّ‎الخبائث معرفی کردن بیکاری دختران، بر لزوم آموزش صنایع و هنرهای دستی به دختران دبیرستان‎ و نیز لزوم فراهم کردن زمینه ورود آنان به دانشکده طب، به ویژه رشته‎های دندانسازی، داروسازی، قابلگی و پرستاری، تأکید می‎کند. وی گفته است: «برای اینکه دخترهای ما در آتیه از عواقب وخیم بیکاری که امّ‎الخبائث است مصون بمانند، لازم است که در دبیرستان‎ها آنها را با صنایع و هنرهای یدی از قبیل نقاشی، منبت‎کاری، خیاطی، دفترداری، ماشین‎نویسی و... مجهز ساخته یا وسایل ورود آنها را به دانشکده طب و شعب آن، به ویژه دندانسازی و داروسازی و قابلگی و پرستاری فراهم آورد.»(۱۵)
* پی‌نوشت‌ها در دفتر نشریه موجود است.  


علما و فقهای مؤثر در تاریخ شیعه علاوه بر برخورداری از شخصیتی الهی و معنوی که سبب جذب و جلب مردم به دین می‌شد، دارای شخصيت اجتماعي مؤثری نیز بودند و خود را برخلاف کسانی که ادعای عرفان و تصوف داشتند، وارد مشکلات مردم برای حل آنها می‌کردند. آقا جمال خوانساري فقيهي مردمي و دارای شخصیت بزرگ اجتماعی بود. او با همه افراد، از پايين‌ترين طبقات مردم عادي گرفته تا اميران و سلاطين صفوي، معاشرت داشت و خود را در اين رفت‌وآمدها در چهارچوب تشريفات و تعارفات معمولي گرفتار نمي‌كرد. وی در ورای این ارتباطات، به فکر هدايت مردم نیز بود. برپایي نماز بر پيكر علامه محمدباقر مجلسي، بزرگ‌ترين و معروف‌ترين شخصيت جهان تشيع در دو قرن 11 و 12 هجري، نشان‌دهنده تقدم كامل آقا جمال خوانساري بر تمام دانشمندان و فقهاي آن عصر است. اما برخی از مصادیق فعالیت اجتماعی وی را می‌توان در موارد زیر فهرست کرد:
۱ـ ارتباط با حاكمان به منظور ترویج فرهنگ شیعه؛ آقا جمال با پادشاهان عصر خویش ارتباط داشت. او در تشكیلات حكومت صفوی نقش ارزنده‌ای ایفا می‌كرد و برای از بین بردن فساد، با حكومت وقت از نزدیك همكاری می‌نمود و آنان را در موارد لازم از منكر بازمی‌داشت و به سوی معروف رهنمون می‌شد. وی كتاب‌های مورد نیاز جامعه شیعه را، به درخواست سلاطین و كارگزاران صفویه ترجمه یا تألیف می‌‌کرد. امام خمینی(ره) درباره ارتباط فقیهان و دانشمندان بزرگ شیعه با دربار پادشاهان صفوی، ‌فرموده‌اند: «نباید یك كسی تا به گوشش خورد كه مثلاً مجلسی، محقق ثانی، شیخ بهایی با اینها روابط داشتند و می‌رفتند سراغ اینها، همراهی‌شان می‌كردند، خیال كند كه اینها مانده بودند برای جاه و عزت و احتیاج داشتند به اینكه سلطان حسین و شاه عباس به آنها عنایتی بكنند، این حرف‌ها نبوده در كار، آنها گذشت كردند. یك گذشت، یك مجاهده نفسانی كرده‌اند برای اینكه مذهب شیعه را به وسیله آنها ترویج كنند.» (۱)
۲ـ مبارزه با خرافات؛ از آن جا كه آقا جمال عالمی نقّاد، نكته‌سنج و دردآشنا در جامعه خویش بود، در نهایت زیركی و تیزهوشی، با سیاست‌های نادرست و باورهای غلط فرهنگی و خرافات رایج بین مردم و مسئولان وقت مبارزه می‌كرد. وی با تألیف كتاب عقائد النساء یا كلثوم ننه، رسوم و پندارهای رایج در میان زنان آن روزگار ایران را به نقد كشید. كتاب هنرمندانه و طنزآمیز عقاید النساء از نخستین كتاب‌های رسمی فرهنگ مردم است. شیخ آقا بزرگ تهرانی، كتاب‌شناس برجسته شیعی درباره این كتاب و مؤلف آن چنین نگاشته است: «كلثوم ننه كتابی شریف، رمانی انتقادی، لطیف و خنده‌آور می‌باشد. در این كتاب بسیاری از بدعت‌هایی را كه نابجا به دین نسبت داده می‌شود، بیان داشته است.»(۲)
 برخلاف نظر برخی كه این كتاب را در شأن فقیه عالی‌قدری مثل آقا جمال خوانساری نمی‌دانند، این اثر تسلط كامل مؤلف به دانش عوام یا «فولکلور» را نشان می‌دهد و حكایت از آگاهی كامل یك مجتهد از متن زندگی مردم دارد. آقا جمال در روزگاری می‌زیست كه خرافه و خرافه‌گویی گسترش فراوانی داشت؛ او كه با آخرین و ضعیف‌ترین شاه صفوی، یعنی سلیمان و سلطان حسین معاصر بود، ‌در بهره‌گیری از امكانات حكومتی آنان در راه اهداف اسلامی و معنوی خویش، كمال كوشش خود را به کار می‌گرفت و با استفاده از نفوذ معنوی و اجتماعی خویش، از انحرافات و كجروی‌های آنان می‌كاست. از آنجا كه پادشاهان آن دوران تا روز تاج‌گذاری به جای اینكه در جمع سیاستمداران و مدیران كشور باشند، در حرمسرا و در بین زنان بودند، تربیت زنانه پادشاه و سلطه فراوان حرمسرا در امور كشورداری، زمینه گسترش عقاید بانوان را مساعد كرده بود.(۳)
بنابراین، نگارش كتابی كه عقاید خرافی رایج بانوان آن روزگار را بیان کند، نه تنها از شأن یك فقیه آگاه نمی‌كاهد؛ بلكه تیزهوشی و مبارزه وی علیه خرافات و در نهایت، علیه سیاست غلط فرهنگی وقت را می‌رساند. كتاب كلثوم ننه بازتاب جوّ فكری رایج در عصر پادشاهان صفوی است كه یك نوع مذهب روبنایی در آن ترویج می‌شود؛ آنان عمل به ظواهر شرع را گسترش می‌دادند، ولی خودشان به حقیقت دین عمل نمی‌كردند و از مظاهر فساد پرهیز نمی‌كردند. نتیجه كار آنان در میان مردم یك نوع نفاق دینی به وجود آورده بود، چنانكه در موارد متعددی در كتاب كلثوم ننه این نفاق دینی به تصویر كشیده شده است.(۴)
* منابع در دفتر نشریه موجود است.

سپهر یا عرصه سیاسی دارای طیفی از نقاط هدف است که از بسیار حساس و اساسی تا کمتر حساس و غیرحساس را شامل می‌شود. زمانی که تهدیدات جنگ نرم متوجه نقاط بسیار حساس سپهر سیاست شود، به معنای این است که منافع بنیادین عرصه سیاسی هدف تهاجم نرم سیاسی قرار گرفته است. منافع بنیادین با هستی و هویت بازیگر هدف ارتباط دارد. در صورتی که تهدیدات جنگ نرم به نقاط حساس حوزه سیاسی معطوف باشد، به معنای به مخاطره افتادن منافع حیاتی است. منافع حیاتی را نمی‌توان به سادگی نادیده گرفت،  مگر اینکه با از دست دادن آن ارزش بالاتر یا منافع بنیادی حفظ شود. اگر تهدیدات جنگ نرم نقاط مهم و منافع درجه سوم بازیگر هدف را مورد هجوم نرم قرار دهد، از جمله تهدیدات جنگ نرم مهم یا با عمق متوسط ارزیابی می‌شود. زمانی هم ممکن است تهدیدات جنگ نرم، نقاط حاشیه‌ای سپهر سیاسی را هدف قرار دهد، در این صورت عمق تهدید این نوع جنگ در قیاس با نمونه مزبور کم است؛ اما همین موضوع که از اهمیت کمی برخوردار است، اگر با منافع بنیادین یا حیاتی پیوند برقرار کند، ارزشمندی این نوع تهدید در حد تهدیدات بسیار حساس، حساس یا مهم ارزیابی می‌شود.
      با توجه به توانایی‌هایی که دانش، علوم و فناوری‌های نوین در اختیار بازیگران جنگ نرم گذاشته است، همه نقاط اعم از حساس و غیر حساس سپهر سیاست را به تناسب شرایط و اقتضائات در معرض تهاجم خود قرار می‌دهند. البته نقاط حیاتی و اساسی حریف که بیشترین ارتباط را با بقای سیستم دارند، برای بازیگران جنگ نرم اهمیت راهبردی دارند. نقاط و مراجع هدف در پنج ساحت یا وجه سپهر سیاسی زیر پراکنده‌اند: 
۱ـ وجوه ذهنی سپهر سیاسی که ساخت حقیقی و نرم‌افزاری نظام سیاسی را تشکیل می‌دهد. ایده حاکمیت وجه کلیدی و دال اصلی ساحت نرم‌افزاری نظام سیاسی است. منظور از ایده، شأن انتزاعی و مجردی است که نظریه و فلسفه وجودی جمهوری اسلامی را شکل می‌دهد و به طور مشخص نظریه حکومت اسلامی در فقه سیاسی شیعه را شامل می‌شود. تأکید بر گزاره‌های مهمی چون عینیت دیانت و سیاست، مرجعیت دین، شمول سیاسی دین و... که بنیاد استقرار جمهوری اسلامی ایران را شکل می‌دهد؛ معرف ایده جمهوری اسلامی است.(افتخاری، 1391: 92) 
۲ـ وجوه حقوقی سپهر سیاسی که ساحت عینی نظام را در بر می‌گیرد. وجوه حقوقی عرصه سیاسی یا ساخت حقوقی شامل مجموعه‌ای از قوانین، قواعد و مقرّرات است كه به لحاظ ساختار، مبانی، اهداف، مفاهیم و اصطلاحات منسجم بوده، هدف خاصی را در عرصه سیاست دنبال کرده و مناسبات سیاسی را تشکیل می‌دهد. قانون اساسی یکی از وجوه اساسی ساخت حقوقی هر نظام سیاسی و از جمله خطوط قرمز آن را تشکیل می‌دهد و رژیم‌های سیاسی نقض و نفی آن را بر‌نمی‌تابند و برای ناقضان و نافیان آن مجازات در نظر گرفته‌اند. وجوه حقوقی عرصه سیاسی از حیث ارزشمندی تهدید یکسان نیستند؛ از این رو، علاوه بر قانون اساسی، قوانینی که تحکیم‌بخش ایده حاکمیت و نهادهای حاکمیتی هستند، یا به مثابه حفاظ‌ها و رینگ‌های حراستی در برابر نفوذ محسوب می‌شوند، در نقاط هدف جدی بازیگران جنگ نرم می‌باشند. 
3ـ وجوه نهادی که ساخت سخت‌افزاری و ساختاری نظام به شمار می‌‌آید. منظور از نهاد یا سازمان، بُعد ساختاری است که فلسفه وجودی نظام سیاسی را محقق می‌سازد. چنانچه نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران بر اساس اندیشه امام خمینی(ره) و مستند به فقه شیعی و شرایط و مقتضیات زمانی و مکانی مبتنی بر آمیزه‌ای خاص از جمهوریت و اسلامیت است که در آن جمهوریت به مثابه «ظرف» و اسلامیت در حکم «مظروف» طراحی شده که سبب شکل‌گیری سازمانی از نظام قدرت با عنوان ولایت فقیه شده است. (همان، 93ـ 92) در این تعریف کلیه نهادهای سیاسی از جمله نقاط هدف بازیگران جنگ نرم هستند.
نهادهای سیاسی به دو دسته رسمی و غیررسمی دسته‌بندی می‌شوند. نهادهاي رسمي، نهادهايی هستند که از سوي نظام حاکم در هر کشوري رسميت يافته و در ارتباط با سياست، حکومت و حاکميت، تعامل مثبت داشته و از جايگاه ويژه و رسمي در روابط اجتماعي برخوردارند. نهادهاي غير رسمي نهادهایي هستند که به صورت رسمي با قدرت و سياست ارتباط ندارند. اما اين به آن معنا نيست که آنها درباره سياست و مسائل سياسي جامعه، هيچ توجهي ندارند؛ بلکه اين نهادها، به این دلیل که در درون جامعه با افراد جامعه در ابعاد مختلف حيات اجتماعي در ارتباطند، لاجرم نقش و تأثيري نيز بر فرايندهاي مختلفي حيات بشري، از جمله زندگي سياسي دارند. 
 در این میان، برخی از این نهادها مانند رهبری و ولایت فقیه، به دلیل پیوند با ایده حاکمیت از آنچنان اهمیتی برخوردارند که تضعیف، تخریب و فروپاشی آنها، به مثابه تضعیف و تهدید ایده حاکمیت است. در نبرد نرم، بازیگران مهاجم در درجه نخست این نوع نهادها را به‌مثابه نقاط هدف انتخاب می‌کنند. 
4ـ وجوه کارگزاری که ساخت بوروکراتیک نظام را شامل می‌شود. اگرچه از حیث رتبه‌بندی و ارزشمندی نسبت به ساخت‌های مزبور حساسیت کمتری دارد؛ اما نقش آنها در اجرا اساسی است و با وجه کارآمدی و اعتبار به‌مثابه وجوه ذهنی ساخت سیاسی ارتباط برقرار می‌کند. به همین دلیل وجوه کارگزاری به اشکال مختلف به عنوان نقاط هدف بازیگران جنگ نرم محسوب می‌شود. نبرد محاسباتی اغلب این وجه از ساخت نظام سیاسی را هدف قرار می‌دهد.
5ـ وجوه منافع که ساحت رفتارها، راهبردها و خط‌مشی‌های سیاسی را در بر می‌گیرد. هر نظام سیاسی برای تحقق آرمان‌ها، رسالت‌ها و چشم‌اندازها، نیازمند راهبردها و خط‌مشی‌هایی است. راهبردها و خط‌مشی‌ها وجوه بیرونی نظام سیاسی را تشکیل می‌دهند. اهمیت این وجوه نسبت به وجوه دیگر کم نیست، به همین دلیل زمانی که بازیگران جنگ نرم قادر به تغییر ایده حاکمیت در کوتاه‌مدت نیستند، تلاش دارند نقاط هدف جنگ نرم را به ابعاد رفتاری، راهبردی و خط‌مشی‌ای نظام سیاسی در سطوح داخلی و خارجی معطوف کنند. نبرد راهبرد‌ها یا نبرد فنون برای این بخش یا وجه ساخت سیاسی یک نظام تعریف می‌شود.      
نکته اساسی که در رابطه با نقاط هدف وجود دارد این است که تلاش‌های بازیگران جنگ نرم، معطوف به دو نقطه قوت و ضعف حریف است؛ زیرا:
یک ـ  نقاط قوت مزیت نسبی جامعه هدف را تشکیل می‌دهند.
دو ـ  نقاط ضعف نقشه راهنمای عمل دشمن برای نفوذ و ارائه تصویری منفی و زوال قدرت مستقر هستند.


یکی از ابزارها و عوامل مهمی که تأثیر زیادی بر انتخابات آمریکا دارد، رسانه‌ها هستند که بر نگرش‌‌‌‌ها و ترجیحات افراد برای هر انتخاب و از جمله انتخابات سیاسی مؤثرند. بر این اساس، طبیعی است هر عاملی که بر تحدید رسانه‌ها اثر بگذارد، گستره دید و دامنه انتخاب‌های افراد را نیز محدود می‌کند. «مدل پروپاگاندا» از جمله نظریه‌هایی است که عوامل مؤثر در فیلتر اخبار را تبیین می‌کند. 
مدل پروپاگاندا، مدلی مفهومی در اقتصاد سیاسی است که «ادوارد هرمان» و «نوام چامسکی» آن را توسعه داده‌اند. در این مدل درباره این موضوع بحث می‌شود که تبلیغات سیاسی چه کارکردی در رسانه‌های جمعی دارد. این مدل به دنبال پاسخ به این پرسش‌ها است که رسانه‌ها چگونه اذهان مردم را دستکاری می‌کنند؟ و سیاستمداران چگونه با استفاده از تبلیغات سیاسی‌ ذهنیت عمومی مردم را «می‌سازند»؟ 
در این نظریه استدلال می‌شود نحوه ساختاردهی به اخبار موجب ایجاد نوعی «تعارض منافع» ذاتی می‌شود که مبنای تبلیغات سیاسی برای نیروهای غیردموکراتیک را به وجود می‌آورد. هرمان و چامسکی در کتاب خود «ساخت رضایت: اقتصاد سیاسی رسانه‌های جمعی» می‌نویسند؛ «رسانه‌های جمعی در آمریکا «نهادهای ایدئولوژیک مؤثر و قدرتمندی هستند که به دلیل اتکا به نیروهای بازار، مفروضه‌های درونی‌شده و خودسانسوری، کارکردی در راستای حمایت از سیستم دارند و این کار را بدون تحمیل‌گری آشکار به مخاطب انجام می‌دهند.» به این معنا که رسانه‌های خصوصی را باید به مثابه بنگاه‌هایی تجاری دید که علاقه‌مندند یک محصول ـ خوانندگان و مخاطبان ـ را به بنگاه‌های تجاری دیگر (تبلیغ‌کنندگان) بفروشند؛ با این تفاصیل آنها دیگر نهادهایی برای رساندن اخبار با کیفیت و صحیح به مردم نیستند.
 مطابق این نظریه، پنج دسته «فیلتر» وجود دارند که نوع ارائه اخبار در رسانه‌های خبری را تعیین و نظارت می‌کنند:
۱ـ مالکیت رسانه؛ ماهیّت اصالت سود در آنها موجب سوگیری در انتشار اخبار می‌شود.
۲ـ منابع مالی رسانه؛ رسانه‌ها برای ادامه حیات مجبور به جذب تبلیغات هستند. تبلیغات را قشر سرمایه‌دار و ممتاز سفارش می‌دهد؛ لذا مطالب روزنامه‌ها باید به گونه‌ای انتخاب و منتشر شود که بتواند قشر تحصیل‌کرده و مؤثر در تصمیم‌گیری‌های کلان را جذب کند، به عبارتی با «روحیه خریداری» آنها تعارض نداشته باشد.
۳ـ مراجع؛ منابعی هستند که رسانه‌ها از آنها خبر می‌گیرند. رسانه‌ها منابع خود را در مکان‌هایی مانند کاخ سفید مستقر می‌کنند که احتمال وقوع خبر در آنها زیاد است. بنابراین، رسانه‌ها برای دریافت اطلاعات با افرادی صاحب‌نفوذ ارتباط برقرار کرده و مطابق با خواسته آنها عمل می‌کنند.
۴ـ رگبار انتقاد؛ رگبارهای انتقادی به تلاش‌هایی اشاره می‌کند که برای اعتبارزدایی از سازمان‌ها یا افرادی که مفروضه‌های حفظ‌‌کننده قدرت را به چالش می‌کشند، انجام می‌شوند.
۵ـ ایدئولوژی کمونیست‌ستیزی و هراس‌افکنی؛ در این نوع فیلتر، رسانه‌ها تلاش می‌کنند در ذهن عموم مردم نسبت به گروه‌هایی که احتمال می‌دهند خطری داشته باشند، هراس یا نفرت ایجاد کنند. به گفته چامسکی، پس از پایان دوران جنگ سرد، «مبارزه با تروریسم» روشی است که جایگزین کمونیسم‌ستیزی شده است. به طبع، فیلتر هراس‌افکنی رسانه‌های آمریکا نیز به این سمت متوجه شده است. اسلام و مسلمانان از مصادیق امروز آن در تصویرسازی رسانه‌های غربی هستند.