جیمی کارتر در نامهای به ترامپ ضمن نگرانی از پیشی گرفتن چین از آمریکا بیان داشته است، «آمریکا به دلیل تمایلش برای تلاش به منظور مجبور کردن دیگران به در پیش گرفتن ارزشهای آمریکایی، جنگ دوستترین کشور جهان است. ما در آمریکا چند مایل خط آهن سریعالسیر در کشورمان داریم؟... ما سه تریلیون دلار هدر دادهایم. این رقم، بیشتر از میزانی است که شما بتوانید حتی تصور کنید. چین حتی یک پِنی هم در جنگ هدر نداده است و دلیل جلو زدن آنها از ما همین است.»
گروه بینالملل/ این روزها شمال آفریقا و وقایع و حوادثی که در لیبی و سودان جاری است، در کانون توجه ناظران منطقهای و بینالمللی قرار گرفته است. از یک سو اوضاع امنیتی در لیبی به دلیل حمله نظامی خلیفه حفتر، فرمانده ارتش لیبی به شهر طرابلس رو به وخامت نهاده و از سوی دیگر سرنگونی عمرالبشیر، مهرهای که مورد حمایت شدید عربستان و غرب بود، سودان را وارد یک دوران گذار کرده است. دکتر حسین اکبری، سفیر سابق جمهوری اسلامی ایران در لیبی و کارشناس مسائل آفریقا در جلسه شورای تحلیل ابعاد مختلف این تحولات را تبیین کرده است که در منظر مخاطبان قرار میگیرد.
اهمیت شمال آفریقا و تفاوت آن
با دیگر نقاط جهان اسلام
تفکر مسلمانان شمال آفریقا که بخش عمدهای از پیروزیهای جهان اسلام در این منطقه رقم خورده است، در مقایسه با دیگر مناطق جهان اسلام از جمله منطقه خلیجفارس تفاوت چشمگیری دارد که علت آن را باید در حضور «حسن مثنی» در این منطقه جستوجو کرد که سبب حضور گسترده سادات حسنی، زیدیها و بعضاً شیعیان در آن شده است. در کنار این موضوعات نوعی روحیه جهادی نیز در برخی کشورهای این منطقه از جمله لیبی، مصر، الجزایر، سودان، چاد و نیجر ایجاد شده که به ظهور گروههای جهادی زیادی انجامیده است. کما اینکه مسلمانان این حوزه برخلاف بعضی مناطق اسلامی، میانه چندانی با تفکر تکفیری نداشته و احترام زیادی برای سادات و اهل بیت قائل هستند؛ از این رو میتوان گفت تفکر حاکم بر این منطقه اختلاف ماهوی با سعودیها دارد؛ اما با وجود این، به دلایل اقتصادی سعودیها توانستهاند در این منطقه نفوذی محدود پیدا کنند.
جایگاه منطقهای و بینالمللی لیبی
لیبی که یک کشور کوچک آفریقایی با 6 میلیون نفر جمعیت است، منابع نفتی و گازی و درآمد اقتصادی خوبی دارد و از نظر جغرافیایی نیز دارای موقعیت ژئوپلیتیک مناسبی است. لیبی از جمله نزدیکترین کشورهای منطقه به اروپاست. این کشور پیش از بحران حاضر دارای قانون اساسی کاملی بود که حتی در آن اصلی پیرامون ممنوعیت ارتباط با رژیم صهیونیستی وجود داشت. لیبی به دلیل منابع غنی نفتی و گازی و همچنین پیوندهای نزدیکی که با همسایگان خود دارد، برای کشورهای همسایه خود با اهمیت است. از نظر ژئوپلیتیک نیز لیبی این توان را دارد تا با کنترل بر صحرای بزرگ آفریقا برای اروپا تهدید ایجاد کند. در صحنه بینالملل نیز لیبی با توجه به موقعیت ژئوپلیتیک خاصی که دارد هم برای فرانسه و هم برای ایتالیا و انگلیس هدف مهمی است. آمریکا نیز که قبل از قذافی، بزرگترین پایگاه نظامی را در منطقه در طرابلس داشت و در دوره قذافی این پایگاه را از دست داد، به دنبال تجدید جایگاه خود در این کشور است. ایتالیا نیز حدود دو سال در این کشور حضور داشته و در حال حاضر لیبی یکی از صادرکنندگان مهم گاز به ایتالیا است و همچنین از صادرکنندگان مهم نفت به اروپا به شمار میآید.
نقش آمریکا و کشورهای عربیـ غربی
در ناآرامیهای لیبی
مهمترین نکتهای که سبب توجه غرب به لیبی شده، به این موضوع برمیگردد که در معادلات منطقهای و بینالمللی به ویژه در غرب آسیا و آفریقا، غربیها استقلال کشورهای توانمند اقتصادی از جمله لیبی را بر نمیتابند؛ چرا که این موضوع را سبب خروج دیگر کشورهای منطقه از زیر یوغ سلطه خود میدانند. برای نمونه، اتفاقاتی که در مصر و تونس در معرض رخ دادن بود، ولی بنا به برنامهریزی پیچیده غربیها، دچار تغییر شد. لازم است در اینجا اشاره کنم که کشورهای غربی به طور کلی و آمریکا به طور خاص، از دو حربه برای حضور در منطقه و کشورهای مختلف استفاده میکنند. نخست، ایجاد ناامنی و آشوب و استفاده از شرایط برای حضور در منطقه و دوم؛ کاهش میزان رفاه و تشدید نیازهای اقتصادی برای تشدید وابستگی کشورها. اما در لیبی با توجه به اینکه مشکل اقتصادی چندانی به چشم نمیخورد، ولی از حضور دیکتاتوری قذافی برای تحریک مردم به قیام استفاده کردند و مردم را علیه حکومت تحریک کرده و وضعیت کشور به آشوب کشیده شد.
در همین راستا، تبدیل لیبی به قدرتی مستقل در منطقه با توجه به برخورداری از توان اقتصادی و وضعیت مناسب ژئوپلیتیکی برای غرب و اروپا نگرانکننده بود و احتمال قدرت گرفتن نیروهای اسلامگرا و شکلگیری ساختارهای اسلامی، مانند قانون اساسی اسلامی چندان مورد پذیرش غرب نبود. در این شرایط دیدیم که جهان بیش از پیش وارد صحنه لیبی شد و در پوشش جنگ اخوانالمسلمین و ضد اخوانالمسلمین و دو تکه کردن لیبی به دو قسمت دولت شرق و دولت غرب اهداف غرب دنبال شد؛ دولت شرق تحت حمایت امارات، عربستان، مصر، اردن و فرانسه که گرایشهای ضد اخوانی داشتند و دولت غرب نیز تحت حمایت ترکیه، قطر، انگلیس، آمریکا، سودان و تونس که نگاه اخوانی داشتند که هر یک حمایت نظامی و سیاسی کشورهای فوق را داشتند و در این شرایط با شکلگیری توازن جنگ شرایط آشوب ادامه پیدا کرده است و در حال حاضر حدود شش سال است که جنگ ادامه دارد.
سازمان ملل نیز با ورود به قضیه بعد از دو سال مذاکره در نهایت، طرحی عجیب و ناممکن به اسم دولت وفاق ملی ارائه داد که یک وضعیت آنارشی را در پی داشت و در نهایت نیز نتیجهای در صحنه عمل به دنبال نداشت.
آمریکا با وجود شعار پایان بحران و حمایت از توافق یکی از عناصر ایجادکننده تنش در لیبی است؛ چرا که غرب ترجیح میدهد بحران در لیبی ادامه یابد و موافق شکلگیری لیبی مستقل و خارج از کنترل خود نیست. از سوی دیگر حتی اگر روزی در لیبی توافق شود و دولت مورد نظر غرب روی کار بیاید، تازه جنگ میان فرانسه و انگلیس و ایتالیا آغاز خواهد شد.
با توجه به اینکه استقلال نداشتن لیبی اراده کلی کشورهای بیگانه است، بیشک مردم لیبی باید هزینه سنگینی برای حاکم شدن بر سرنوشت خود و تشکیل دولت و کشوری مستقل بپردازند و در کنار آن به لوازم مهم این موضوع، یعنی نفی تسلط کشورهای بیگانه از جمله دولتهای غربی از جمله آمریکا، انگلیس، فرانسه، ایتالیا و برخی دولتهای منطقه مانند عربستان، امارات و قطر و رجوع به ساختارهای اسلامی فارغ از تندرویهای موجود در کنار اتحاد گروههای مختلف حول این موضوعات و با رهبری واحد توجه کنند.
دلایل سقوط عمر البشیر
سودان با روی کار آمدن عمر البشیر از سال 1979 همواره شاهد رویکردی اخوانی در اداره امورات کشور بوده و از قدرت و موقعیتی مناسب در آفریقا برخوردار بوده است. عمر البشیر در دوره حاکمیت خود تلاش داشت با ایران ارتباط داشته باشد.
اما از حدود چهار سال پیش سعودیها با وعده کمک 2 میلیارد دلاری با سودان وارد توافق شدند که این توافق حتی فضا برای تبلیغات تفکر تکفیری در این کشور را فراهم کرد؛ چنانکه در سال 1394 نیز سودان به تحریک سعودی در حمله به یمن وارد شد. هر چند شکی وجود ندارد که زمینه ورود سودان به ائتلاف سعودی نیازهای مالی این کشور بود. کما اینکه وعدههایی از سوی آمریکا نیز برای حذف تحریمها و بهبود وضعیت اقتصادی سودان داده شد، اما مردم نشانهای از بهبود وضعیت اقتصادی و رفاه مشاهده نکردند. در نهایت سعودیها نیز 500 میلیون دلار از توافق مالی خود را پرداخت کردند و برای بقیه شرط گذاشتند که به صورت تدریجی پرداخت شود. این موضوع با مخالفتهای گسترده مردمی همراه شد و عمر البشیر در قالب برنامهای طراحی شده با سعودیها و اماراتیها در حالی که نگران فروپاشی نظام از سوی مردم بود، ارتش را وارد میدان کرد و برنامهای که در مصر اجرا شد، در سودان نیز تکرار و ارتش حامی مردم معرفی شد. حتی اقداماتی در برابر پلیس امنیت انجام شد. ساختگی بودن کودتا با انتخاب «بن عوف» وزیر دفاع و معاون عمر البشیر و رئیس ستاد ارتش سودان بر بسیاری آشکار شد؛ ولی بلافاصله وی را برکنار کردند.
در حال حاضر، حمایتهای بینالمللی از سوی سعودیها و اماراتیها و کشورهای غربی برای شکلگیری ساختار انتقالی قدرت در سودان در حال انجام است تا هر چه زودتر دولت جدید شکل گیرد؛ اما آمریکا و انگلیس در میانه حرکت میکنند تا تضمین شود دولت انتقالی به دولت مدنی منتقل شود و به هر سمتی این دولت متمایل بود، حرکت کنند. در اینجا باید اشاره داشت، در کنار حفظ اقتدار ارتش به منزله ابزار دست دولتهای بیگانه، تلاش میشود به سمت شکلگیری دولت جدید نیز حرکت شود تا به تدریج حرکتهای مردمی نیز آرام شود. حمایتهای بینالمللی نیز در این مسیر حرکت میکنند که پس از حضور ارتش به مدت دو سال در رأس قدرت انتقالی، قدرت به مردم منتقل شود. این در حالی است که بسیاری از بخشهای مردمی جدی هستند که وضعیت تغییر کند و اصرار دارند مقاومت ادامه یابد.
در پایان باید یادآور شوم که شمال آفریقا این ظرفیت را دارد تا به مثابه بازیگری مستقل در حوزه مقاومت در جهان اسلام مطرح باشد؛ ولی غفلت از این موضوع سبب از دست رفتن فرصتها خواهد شد.
محمدرضا بلوردی
روزنامه نگار
انتخابات پارلمانی اخیر رژیم صهیونیستی در حالی به پایان رسید که احزب راستگرا با به دست آوردن 65 کرسی پیروز شدند و راه نه چندان سختی برای رسیدن به توافق و تشکیل یک دولت ائتلافی دارند. این در حالی است که فراکسیون «راست جدید» به رهبری نفتالی بنت و ایلیت شاکید در این انتخابات ناکام ماندند؛ اما این ائتلاف که در دولت سابق تحت عنوان حزب بیت یهودی حضور داشت و همه تمرکز خود را روی موضوع انضمام کرانه باختری به اسرائیل گذاشته بود، سبب شده است پیشبینیها به این سمت برود که در دولت پنجم بنیامین نتانیاهو یکی از موضوعات مورد توجه بحث انضمام کرانه باختری یا دست کم بخش قابل توجهی از آن به اسرائیل باشد.
در واقع پس از انتخابات اخیر که به نوعی پیروزی تندروها هم تلقی میشود، شرایط کاملاً تغییر کرده است و با توجه به رویکردی که اکثر احزاب راستگرا نسبت به سیاست انضمام کرانه باختری دارند و در سایه طرح موسوم به «معامله قرن» آمریکاییها که گفته میشود در ژوئن آینده ارائه خواهد شد، موضوع انضمام مناطقی مانند منطقه «ج» و شهرهای بزرگ به اسرائیل، به یک سیاست کلی برای رژیم صهیونیستی تبدیل خواهد شد. به بیان دیگر، در دولت جدید دیگر این سؤال مطرح نخواهد شد که آیا سیاست انضمام کرانه باختری به اسرائیل دنبال شود یا خیر، بلکه سؤال بر سر این خواهد بود که حد و مرز این انضمام تا کجا باشد و برای انجام و اجرای آن روی چه موضوعاتی باید تمرکز شود.
نتانیاهو که تا پیش از این با الحاق یا تطبیق قوانین این رژیم بر کرانه باختری مخالفت میکرد، در هفتههای اخیر موضع خود را تغییر داده و نسبت به این ایده مثبتتر عمل میکند که علت را باید در بهرسمیت شناختن حاکمیت اسرائیل بر جولان اشغالی از سوی ایالات متحده جست وجو کرد. نتانیاهو معتقد است این امکان وجود خواهد داشت که حمایت دولت ترامپ برای الحاق یا اجرای قوانین اسرائیل دست کم در مناطقی که شهرکهای اسرائیلی قرار دارند اجرا کند و او معتقد است شهرک های دور و نزدیک در این طرح باید گنجانده شود. این طرح در واقع در راستای طرح کلان شهرک سازی های غیر قانونی رژیم صهیونیستی مطرح می شود و در واقع نوعی حرکت لکه جوهری بر روی کاغذ است که بر این اساس لکه های جوهر به آرامی به هم می پیوندند و سراسر کاغذ را سیاه می کنند. اما در اجرای این نقشه مباحث دیگری هم در مسیر حرکت نتانیاهو وجود دارد.
در همین زمینه میتوان گفت، چه بسا طرح و اجرای موضوع حاکمیت رژیم صهیونیستی بر اراضی اشغالی در دولت جدید نتانیاهو سادهتر از مباحث دیگر مد نظر او باشد؛ مباحثی مانند نسخهبرداری از قانون فرانسه برای محاکمه نکردن نخستوزیر در دورهای که قدرت را در دست دارد. ضمن اینکه تصویب قانون انضمام اراضی اشغالی به رژیم صهیونیستی میتواند احزاب افراطیتر را هم
راضی کند.
یکی دیگر از مشکلاتی که نتانیاهو در دولت جدید با آن مواجه نخواهد شد، موضوع آویگدور لیبرمن، رئیس حزب اسرائیل خانه ما است؛ نتانیاهو به واسطه تعداد کرسیهایی که برای تشکیل دولت به دست آورده، دیگر همانند گذشته نیازی به لیبرمن ندارد. با این حال ترجیح میدهد از او در دولت استفاده کند. با این تفاوت که لیبرمن دیگر نمیتواند همانند دولت قبل نتانیاهو را تحت فشار قرار دهد و بار دیگر شرایط را به سمتی ببرد که نتانیاهو مجبور به پذیرش انتخابات زودهنگام شود.
به هر حال، موضوع انضمام کرانه باختری به اسرائیل با مجموعهای از پیچیدگیها در داخل و خارج رژیم صهیونیستی مواجه است، اما همچنان مطرح خواهد بود تا اینکه فرصت مناسبی برای اجرای آن فراهم شود.
محمدرضا مرادی/ آمریکا در چند دهه اخیر با دخالت در غرب آسیا سبب شده است تا ناامنی و افراطگرایی بر این منطقه حاکم شود. بررسی چند نمونه از این اقدامات به خوبی نشان میدهد افرطگرایی و ناامنی کنونی محصول سیاستهای منطقهای آمریکاست. این مسئله در چند سر فصل قابل بررسی است.
تروریسم: حملات مشکوک 11 سپتامبر در سال 2001 این فرصت را برای آمریکا مهیا کرد تا به بهانه مبارزه با تروریسم به غرب آسیا لشکرکشی کند. نتیجه این حملات شکلگیری گروههای افراطی و تروریستی متعددی در جهان است که امنیت را در ابعاد جهانی به خطر انداخته است. گروه تروریستی و تکفیری داعش و گروههای تکفیری همفکر آن در عراق، سوریه، لبنان و بسیاری از کشورهای اسلامی در غرب آسیا، برآیند سیاست دولت آمریکا پس از واقعه 11 سپتامبر است. در افشاگریهای ادوارد اسنودن، پیمانکار سابق آژانس امنیت ملی آمریکا علیه دستگاههای اطلاعاتی این کشور، به صراحت تأکید شده که آمریکا داعش را به وجود آورده است: «سازمانهای اطلاعاتی آمریکا، انگلیس و رژیم صهیونیستی در شکلگیری داعش نقش داشتند و در عملیاتی با نام لانه زنبور، گروه داعش را تشکیل دادند.» دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا نیز بارها در جریان رقابتهای انتخاباتی، خانم کلینتون و دولت اوباما را متهم کرد که به صورت فعالانه از گروههای افراطی سلفی که بعداً به داعش تبدیل شدند، حمایت کرده است.
این حمایتها همچنین موجب جنگهای پیدرپی در منطقه شده است. آمریکا در سال 2001 و 2003 به افغانستان و عراق حمله کرد که نتیجه آن تشکیل گروههای متعدد افراطی و تکفیری بود که تبعات آن همچنان تمامی منطقه را فرا گرفته است. در ادامه، کشورهای غربی به رهبری آمریکا به لیبی حمله و زمینه را برای تقویت گروههای افراطی در این کشور فراهم کردند. نتیجه این مسئله شرایط کنونی لیبی است که پس از گذشت هشت سال همچنان درگیر جنگ و تروریسم است. سوریه و عراق نیز دو نمونه کامل از نتایج سیاستهای آمریکا به شمار میروند. در واقع آمریکا به کمک متحدان منطقهای خود سعی داشت با تقویت تروریستها زمینه را برای سقوط دولت حاکم در عراق و سوریه فراهم کند؛ اما در پایان این توطئه ناکام ماند. یمن نیز از فروردین ماه ۱۳۹۴ با چراغ سبز آمریکا از سوی ائتلاف سعودی مورد حمله قرار گرفت که در نتیجه آن پس از گذشت چهار سال بیش از 85 هزار کودک یمنی به شهادت رسیدند. هرچند ائتلاف سعودی به رهبری عربستان در این نبرد شکست خورد، اما مردم یمن را در گرداب قحطی، بیماری و مرگ فرو برد و امنیت منطقه را به خطر انداخت.
ایجاد مسابقه تسلیحاتی: یکی از دلایل بیثباتی کنونی در غرب آسیا، فعالیتها و سیاستهای لابیهای اسلحه در جهان، به ویژه آمریکاست. سیاستمداران آمریکایی به مدد تبلیغات گسترده سیاست ایرانهراسی و هلال شیعی در منطقه و ادعاهای بیپایه مانند تهدید هستهای و نفوذ رو به رشد ایران در منطقه، بازار فروش سلاح را بیش از پیش داغ کردهاند. عربستان، بر اساس ارزیابی «مؤسسۀ بینالمللی تحقیقات صلح استکهلم»، در پنج سال گذشته نخستین واردکننده تسلیحات در جهان بوده است. میزان خرید این کشور در این زمینه در فاصله سالهای ٢٠١٤ تا ٢٠١٨ در مقایسه با مدت مشابه پیش از آن، ١٩٢ درصد افزایش یافته است. همچنین عربستان در این مدت نخستین مشتری آمریکا در این زمینه بود و ٢٢ درصد کل صادرات سلاح آمریکا را خریده است. بیش از نیمی از سلاحهای صادرشده از آمریکا یعنی ۵٢ درصد، به خاورمیانه و کشورهای حاشیه خلیجفارس ارسال شده است.
در مجموع آمریکا با حمایت از تروریستها، تفرقه در جهان اسلام، حمایت از اشغالگری اسرائیل و فروش سلاح به کشورهای مختلف، زمینهساز جنگ و بیثباتی در منطقه شده و وضعیت کنونی منطقه نیز نتیجه اینگونه سیاستهای افراطگرایانه است.
علی کریمیان/ اختلافهای داخلی و کشمکشهای سیاسی در ونزوئلا ابعاد پیچیدهای دارد. آمریکا با حمایت کشورهای اروپایی با ایجاد دوقطبی سیاسی مترصد سقوط دولت قانونی «نیکلاس مادورو» و روی کارآمدن «خوان گوادیو» رهبر مخالفان در این کشور است. مداخلات دونالد ترامپ در منطقه آمریکای لاتین از جمله ونزوئلا، یادآور دکترین مونروئه است و نشان میدهد واشنگتن تاب و تحمل هیچ دولت چپگرا و غیر همسویی را در حیاط خلوت خود ندارد. اکنون آمریکا در دو جبهه سیاسی و اقتصادی، جنگ به تمام معنایی را علیه ونزوئلا آغاز کرده است. در بعد سیاسی، آمریکا به دنبال ایجاد هرجومرج با هدف ناامن شدن این کشور و فراهم شدن زمینه مداخله نظامی قدرتهای خارجی در ونزوئلا است. بر اساس راهبرد هرجومرج وضعیت باید به گونهای ایجاد شود که بازیگران داخلی بر اساس منافع خود به سمت درگیریهای سیاسی روی آورند. این وضعیت سبب ایجاد همان دوگانگی مدنظر بازیگر خارجی میشود. در واقع آمریکا از این راهبرد برای رسیدن به دو رویکرد استفاده میکند:
الفـ مداخلات بشردوستانه: تئوري هرجومرج هدايت شده چنان شرايطي را در كشور قرباني به وجود ميآورد كه آمریکا با ادعای واهی حمایت از مردم ميتواند «مداخله بشردوستانه» را توجيه كند.
بـ مداخله نظامی: بر اساس این رویکرد، آمریکا با مداخله نظامي براي غارت منابع طبيعي کشور هدف اقدام خواهد کرد. ونزوئلا نیز سرشار از منابع زیرزمینی به ویژه نفت است.
در بعد اقتصادی، مدل آسیای مرکزی مدنظر آمریکا درباره ونزوئلا نیز درحال اجراست. در کشورهای آسیای مرکزی سرمایهدار یهودیـ آمریکایی به نام جورج سوروس از طریق بنیاد خود و با پولهای فراوان توانست اعتراضهایی را به صورت خشونتآمیز به منظور برکناری رؤسایجمهور قانونی در این کشورها شکل دهد که همین امر عاملی در به منظور به ثمر رسیدن راهبردهای آمریکا شد. همین راهبرد در مورد ونزوئلا با اندک تغییراتی در حال اجراست؛ بدین گونه که «مایک روبیو» نقش مهمی در تشویش اعتراضها دارد. اکنون این پرسش مطرح میشود که چرا آمریکا به ونزوئلا حساس است؟ آمریکا به دنبال چه اهدافی از قِبل اعتراضها در ونزوئلا و سقوط دولت این کشور است؟
۱ـ ونزوئلا ماهیتی مستقل دارد و جزء کشورهای آمریکای لاتین است که وابستگی به آمریکا ندارد. در طول بیست سال انقلاب بولیواری ونزوئلا، اقدامات زیادی برای سقوط و ضربه زدن به انقلاب این کشور از طرف کاخ سفید و مقامات آمریکا و در دورههای مختلف ریاستجمهوری در آمریکا صورت گرفته است. این تلاشهای مخرب آمریکا علیه ونزوئلا از سال ۱۹۹۸، که انقلاب بولیواری پیروز شده تاکنون ادامه داشته و حالا هم فشارها از جانب ترامپ شدت بیشتری گرفته است.
۲ـ کاخ سفید در منطقه آمریکای لاتین به دنبال اجرای راهبرد سد نفوذ است. که از دوران جنگ سرد و شوروی کاربرد داشته و اکنون نیز با تمایل ونزوئلا به سوی روسیه، تمام توان دولت ترامپ برای خارج کردن روسیه از آمریکای لاتین را به کار گرفته است. در واقع آمریکا از موازنهسازی وضعیتی مانند سوریه در ونزوئلا هراس دارد.
۳ـ ونزوئلا یکی از مرغوبترین نفتهای جهان را دارد. همچنین آمریکا به دنبال نفتی ارزان و سهلالوصول است؛ بنابراین مناطق آمریکای لاتین و ونزوئلا برای آمریکا اهمیت پیدا کردهاند.
۴ـ تاکنون واشنگتن موفق به ساقط کردن دولت قانونی ونزوئلا نشده است؛ از این رو تلاش دارد از طریق چهار راهکار؛ ترور مادورو، کودتای نظامی، تهاجم سخت و اجماعسازی بینالمللی دولت قانونی این کشور را ساقط کند.
در مجموع باید به این نکته اشاره کرد که ونزوئلا اکنون درگیر یک جنگ همهجانبه از سوی آمریکا و کشورهای اروپایی شده و این هجمه تبلیغاتیـ سیاسی با پشتوانه اقتصادی مخالفان، هر روز فضای بیشتری از جامعه ونزوئلا را در بر خواهد گرفت. در این میان کاهش ارزش پول ملی، تورم بیسابقه و اقتصاد ناکارآمد مزید بر علت شده و همین امر ونزوئلا را درگیر فضای دوقطبی سیاسی کرده است و همچنین بحران فعلی پیچیدهتر و امری در راستای ادامهدار شدن اعتراضها در ونزوئلا شده است.
محمدصادق مصطفوی/ کنارهگیری دولت مصر از «ناتوی عربی» چالش جدیدی است که سردرگمی ریاض و واشنگتن نسبت به آینده این ائتلاف را به دنبال دارد. مصر به عنوان یکی از اعضای کلیدی این ائتلاف و از قدرتمندترین کشورهای منطقه از حیث نظامی، پس از عربستان سعودی مهمترین عضو ائتلاف به شمار میآید. مقامات آمریکایی نیز به جایگاه ویژهای که مصر در این ائتلاف دارد واقفند؛ از جمله یکی از مسئولان وزارت خارجه آمریکا عنوان میکند: «مصر دارای نقشی مهم و غیر قابل انکار در امنیت منطقه است و آمریکا و سایر اعضای ناتو عربی خواستار این هستند که قاهره بخشی از این حرکت جمعی، که تبعات مثبت زیادی در پی خواهد داشت، باشد.»
تشکیل ناتوی عربی که برخاسته از طرح ناتو یا پیمان آتلانتیک شمالی است، دو هدف محوری را در دستور کار قرار داده است: ۱ـ مقابله با نقش مؤثر ایران در منطقه (تحدید منطقهای ایران)؛ ۲ـ عادیسازی روابط اعراب با رژیم صهیونیستی.
در راستای این دو هدف، طرح ناتوی عربی با عضویت برخی کشورهای عربی و آمریکا و رژیم صهیونیستی پایهگذاری شد. در طول دو سال گذشته نیز به دنبال این طرح رفتوآمدهای مختلف سیاسی و اقتصادی شکل گرفت. با توجه به ناکارآمدی طرح ناتوی عربی در اجرای وظیفه ذاتیاش (مقابله با ایران) و متحد کردن کشورهای عربی حول محوری خاص، برخی کشورها مانند مصر تصمیم به خروج از این ائتلاف گرفتند. «علیالاحمد» تحلیلگر سعودی و مدیر مؤسسه امور خلیجفارس در واشنگتن به نیوزویک اعلام کرد: «خروج مصر به مثابه ضربه مهلکی به این ائتلاف است. با خروج برخی دیگر از کشورها از این ائتلاف، در آینده نزدیک شاهد مرگ آن خواهیم بود و این ضربه قوی به ریاض که رؤیای رهبری این ائتلاف را داشت، است. بازنده اصلی ریاض است که ثقل سیاسی خود را از دست خواهد داد.»
در بحث چرایی خروج مصر از ائتلاف عربی باید به چند نکته اشاره کرد: ۱ـ مصر با خروج از این ائتلاف بیش از همه پیام مهمی برای عربستان سعودی داشته است. بر اساس طرح ائتلاف مبنی بر تمرکز کشورها حول بازیگری واحد (عربستان)، مصر از چنین واقعهای ناراحت بود و به نوعی اعتراض خود را با خروج از این ائتلاف عنوان کرد. از دیرباز میان مصر و عربستان برای رهبری جهان عرب اختلاف وجود داشته و همین امر منجر به اختلاف در جهتگیریهای آنها در مسائل منطقهای شده است. ۲ـ مصر ائتلاف مزبور را بدون دستاورد اقتصادی برای خود میپندارد و به همین جهت خواهان مشوقهای اقتصادی است. از آنجا که این کشور با مشکلات اقتصادی عدیدهای دست و پنجه نرم میکند، مشوقهای مذکور در جهتگیریهای سیاسی مصر نقشی مؤثر خواهند داشت. «زایدر اسنایدر» تحلیلگر مرکز مطالعات آمریکایی ژئوپلتیکال فیوچر، به نیوزویک گفت: «موفقیت آنچه ناتوی عربی نامیده میشود، همواره در پردهای از ابهام قرار داشت و این به علت اختلافنظرها میان اعضای آن است. واقعیت این است که هدف اصلی ائتلاف که برای مقابله ایران است، هدف اصلی همه اعضا و دغدغه آنها نیست. مصر کمترین نگرانی را از بابت ایران دارد. مصر مایل به مشارکت در طرحهای سعودی جدید مانند جنگ در یمن نیست و نگران این است که کشیده شدن به سوی جنگ بدون فایده منابع اقتصادیاش را هدر دهد.» ۳ـ مصر همواره نیمنگاهی به کشورهای ایران و روسیه دارد و خرید جنگندههای سوخو35 روسی نشاندهنده تمایل مصر به ائتلافی خارج از ائتلاف عربیـ عبری است. ۴ـ تصمیمگیریهای آمریکا و اسرائیل نشان داده که ائتلاف، برنامههای دیگری را در لوای طرح ناتوی عربی اجرا میکند. یکی از این طرحها بحث معامله قرن است که ائتلاف مزبور نیز علناً موافقت خود را با آن عنوان کرده است. مصر که یکی از کشورهای مبدع طرح صلح اسرائیل و فلسطین است، خود را بازنده اصلی در این زمینه میپندارد. ۵ـ در ابعاد دیگر، باید این احتمال را نیز در نظر داشت که مصر برای به دست آوردن امتیاز از کشورهای ائتلاف به این اقدام روی آورده است.
در مجموع خروج مصر از ناتوی عربی به منزله مرگ زودهنگام چنین طرحی است که همین امر نشان از شکست سیاستهای منطقهای ترامپ و اسرائیل در برابر محور مقاومت دارد.
اسپوتنيک: در ایران شاید تعدد نظر زیاد باشد، اما اگر احیاناً ایرانیها با یک دشمن مواجه شوند اختلافات خود را کنار میگذارند و متحد میشوند. ایرانیها همچنین سیاستمداران بسیار کارکشتهای هستند و به خوبی میدانند زمان جنگ کی است و زمان رویارویی کی است و قطعاً معادلات بسیار پیچیدهای را چیدهاند که بتوانند در قبال ایالات متحده بایستند؛ حتی اگر قرار باشد با آمریکا وارد جنگ شوند.
بنیاد «کارنگی» یکی از مهمترین کانونهای تحلیل سیاسی در آمریکا: ولیعهد سعودی، عربستان را در باتلاق یمن گرفتار کرده است؛ او نمیداند چه میخواهد و گیج و سردرگم است. راهبرد سردرگم عربستان موجب بروز وضعیت فروپاشیده در مرزهای ملتهب جنوبی این کشور شد که به طور مستقیم بر امنیت ملی عربستان تأثیرگذار است. عربستان و امارات در جنگ یمن «بلاتکلیف» ماندهاند و خودشان هم «نمیدانند دنبال چه هستند»
رابرت بائر، کارشناسارشد سازمان سیا در مصاحبه با شبکه سعودی «ایران اینترنشنال»: ایران میتواند ظرف چند ساعت صادرات نفت منطقه را متوقف کند؛ هیچ راهی برای محافظت از کشورهای حوزه خلیجفارس در برابر موشکهای ایران نداریم.
العرب سعودی: سفرهای متعدد مسئولان بلندپایه تهران به بغداد، نوعی قدرتنمایی ایران است که میتواند اراده آمریکا را به چالش بکشد. در بحبوحه تحریمها، عراق قرار است به ریه اقتصادی ایران تبدیل شود.
بغداد متوجه نیست، همکاری با تهران یعنی از دست دادن ریاض. تنشها بین ایران و آمریکا در عراق به اوج خود خواهد رسید.
شفقنيوز: قاسم سليمانی، فرمانده ارشد محور مقاومت پیش از این نیروهای محور را برای حضور در سوریه بسیج کرده بود و امروز این نیروها را برای حضور در مناطق سیلزده ایران دعوت کرده است. این نشان از عمق نفوذ این مرد در منطقه و در دل نیروهایی است که حاضرند همه کار برای او انجام دهند.
العربی الجدید: دولت ترامپ به جنگ با ایران فکر نمیکند و تنها از طریق افزایش فشارها درصدد بازگرداندن تهران به میز مذاکره با شرایط سختتر است.
بهنظر نمیرسد ایران در برابر فشارها کوتاه بیاید؛ آنها به انتظار خواهند نشست تا در سال 2020 کسی جز ترامپ وارد کاخ سفید شود.
الميادین: به نظر میرسد ایران بدون اینکه بیان کند، از کنار گذاشته شدن عمر البشیر که با وجود آن همه حمایت از او در گذشته به تهران پشت کرد، خرسند است. عمر البشیر به ایران پشت کرد و آن را به تلاش برای گسترش تشیع در کشورش متهم کرد، به اردوگاه عربستان ملحق شد و برای جنگ یمن از ارتش خود مایه گذاشت، اما سقوط کرد.
رأیالیوم: عربستان سعودی در تبلیغات خود اصرار دارد چنین القا کند که در یمن با ایران میجنگد؛ زیرا دست و پنجه نرم کردن با گروهی پابرهنه را که تا همین چندوقت پیش در کوههای صعده زندگی میکردند، کسر شأن خود میداند.
«عبدالباری عطوان» نویسنده سرشناس عرب: عبدالفتاح السیسی دو سیلی قوی به ایالات متحده آمریکا زد؛ اول خروج از آنچه ناتوی عربی نامیده میشود و دیگری تمایلش برای خرید جنگندههای سوخو ۳۵ پیشرفته روسی به جای جنگندههای اف ۱۶ یا اف ۳۵ آمریکا است.
پایگاه صهیونیستی هاآرتص: «ترامپ اکنون منتظر است تا نتانیاهو هزینه حمایتهای ترامپ از او در انتخابات را پرداخت کند و این موضوع میتواند موجب ایجاد مشکلات جدی در خاورمیانه شود. ترامپ به نتانیاهو کمک کرد تا در انتخابات پیروز شود و اکنون نوبت نتانیاهو است که به کمپین انتخاباتی ترامپ در سال 2020 کمک کند و این موضوع باید از طریق پیشبرد طرح صلح داماد ترامپ (جرالد کوشنر) و همچنین گسترش تنشها با ایران صورت پذیرد.»