پاپ بندیکت شانزدهم، رهبر پیشین کاتولیکهای جهان، انقلاب جنسی دهه ۶۰ میلادی در غرب را نکوهش کرد و گفت: انقلاب جنسی که در دهه ۶۰ میلادی رخ داد و همچنین نابودی نهاد دین در غرب، باعث بروز موجی از آزارهای جنسی کودکان در کلیسا شد. در دهه ۶۰ اینگونه القا شده بود که آزار جنسی کودکان امری رایج و بیاشکال است. انقلاب جنسی و کنار رفتن دین از زندگی در غرب در دهه ۶۰ سبب شد تا یک نسل کامل از روحانیون مسیحی فرو بریزند.
علی عسگری/ سیدحسن تقیزاده یکی از چهرههای شاخص جریان منورالفکری یا نسل اول روشنفکران ایرانی است. حضور همزمان وی در عرصه نظرورزی و از سوی دیگر در عرصه سیاستورزی در کنار دیدگاههای صریح و خصلت فاشگویانه، به وی این موقعیت سمبلیک را میدهد که نماد روشنفکری زمان خود باشد. این شخصیت نمادین از دیرباز محل بحث اندیشمندان بوده است؛ از جمله رهبر معظم انقلاب در سخنرانی اول فروردین سال جاری خود در حرم رضوی هشداری در جهت مراقبت از تقیزادههای زمان دادند. از همین رو، دوشنبه ۲۶ فروردین نشستی با حضور دکتر حمید پارسانیا و آیتالله رشاد در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی با موضوع «تقیزادههای زمان و وضعیت منورالفکری در ایران» برگزار شد که خبرنگار سرویس اندیشه گزارشی تحلیلیـ خبری از این نشست و مباحث مطرح شده در آن را به نظر مخاطبان میرساند.
استعاره تقیزاده
در ابتدای جلسه استاد پارسانیا در پاسخ به این پرسش که استعاره تقیزاده چه دلالتهایی از نظر گفتمانی و روشنفکری دارد و چه جنبههایی از تاریخ روشنفکری ایران را نمایندگی میکند، گفت: مسئله منورالفکری و عنوان تقیزادهها بازگوکننده مسئله عاملـ ساختار است؛ یعنی چیزی به نام منورالفکری داریم که یک وضعیت اجتماعی است و مانند همه پدیدههای فرهنگی و اجتماعی بیرون از افراد وجود ندارد و افراد کارگزار آن هستند. مسئله، مسئله شخص یا حتی جریان نیست؛ بلکه مسئله تعامل جریان با افراد است. به عبارت دیگر، بحث اصلی آن است که جریان منورالفکری چگونه در اشخاص عمل میکند؟ ما به دنبال شخصیت و بیوگرافی امثال تقیزاده نیستیم. سؤال ما آن است که تقیزاده اگر امروز به دنیا میآمد، به چه تبدیل میشد؟ در واقع، آن عصر چه شاخصههایی داشت که تقیزاده را اینگونه هویتبخشی کرد؟ سؤال اصلی ما آن است که چه چیزی تقیزاده را به تقیزاده تبدیل کرد و در واقع تقیزادههایی که آن وضعیت را نمایندگی میکنند، چه میکنند؟ ما ابتدا باید خود منورالفکری را بشناسیم.
منورالفکری در غرب و ایران
منورالفکری در ایران یک هویت دارد و در موطن و تولدگاه خود هم یک هویت. منورالفکری در موطن خود دو رقیب دارد؛ یک رقیب در موطن اصلی وی، در عرض اوست و رقیبی در درون آن متولد میشود. تولد منورالفکری یا روشنگری با دکارت است که چند نقطه عطف دارد. نخست ایجاد روشنگری به عقل Critical یا نقدی در دکارت است. نقطه عطف بعدی روشنگری در کانت است که روشنگری وی تفاوتهایی با روشنگری دکارت دارد. پاسخهای کانت در واقع اقتضای قدمهای قبلی است. شاخص روشنگری اولیه راسیونالیسم بود و در مقابل آن عقل شهودی است که با پس زدن این عقل از طریق عقل روشنگری، دین از عرصه جامعه پس کشیده شد. این روشنگری با لیبرالیسم پیوند میخورد. در ادامه رقیبی که از دل روشنگری متولد میشود، روشنفکری است که نگاه نقدی به آن دارد. روشنفکری میخواهد کارهای کلی کند، از ارزشها سخن بگوید و از ساینس فراتر رود. کار روشنفکر فراتر از کار علمی به معنای ساینس است. پوزیتیویسم در این گونه از روشنفکری نمیگنجد. روشنفکری با رویکرد عمدتاً چپ و عدالتخواهانه میآید. چیزی که روشنفکری از آن عبور کرده، معنای تاریخی با عنوان دین یا سنت است. هر دوی اینها با تحولات و کنشهای کنشگران همراه هستند. ویژگی روشنفکری مدرن نسلهایی است که پای این جریان جان دادهاند و فلسفههایی است که برای آن بنیان گذاشتهاند.
این استاد حوزه و دانشگاه در ادامه افزود: روشنفکری تا نیمه دوم قرن بیستم پشت لیبرالیسم میایستد؛ اما بعد از آن، وضعیت اندکی متفاوت شده و بلوک شرق با روشنفکری خود مطرح میشود؛ اما در ایران منورالفکری در سازوکار دیگری فعال شده است. این روشنفکری در بورژوازی یا در جنگ فقر و غنا به وجود نیامده؛ بلکه سازوکار آن مبتنی بر اقتدار و قدرت است. ما در هر فرهنگی دو سطح داریم؛ یک سطح فرهنگ عمومی است که حتی فارابی هم اصطلاح عوام و خواص را دارد. خواص تفکر میکنند و عوام از فرهنگ عمومی آموزههای خود را دریافت میکنند. سطح دیگر فرهنگ، کار کسانی است که افقگشایی میکنند و این افقگشایی را در سطح فرهنگ عمومی گسترش میدهند. یکی از کارآمدترین افقگشاییها در فرهنگ عمومی قدرت است. برای نمونه، بیست سال پیامبر گرامی اسلام تبلیغ کردند؛ اما تنها بعد از فتح مکه بود که گروه گروه مردم مسلمان شدند؛ چرا که در آن برهه قدرت در دست اسلام قرار گرفت. اگر دو جامعه مقابل هم قرار گیرند، فرهنگ عمومی جامعهای که در موضع ضعف قرار دارد، رنگ میبازد و به تعبیر ابن خلدون زبان خود را از دست میدهند. از همین رو، کار مجاهدان برای حفظ هویت فرهنگی از کار عالمانی که جوهره فرهنگ را حفظ میکنند، کمتر نیست. جهان غرب با اقتداری که به دست میآورد، با دیگر نقاط جهان نسبت و رابطه استعمار فرهنگی ایجاد میکند. دیدن اقتدار آن سوی جهان فرهنگ جامعه ایرانی را تغییر داد. پدیدار شدن منورالفکری در ایران حاصل تأمل عمیق متفکران در مسائل فرهنگ نیست؛ بلکه حاصل هیمنه اقتدارآمیز غرب جدید بر فرهنگ داخلی است. فرهنگ کشورهای ضعیف به نسبت غرب حالت آینه سان دارد، یعنی جریانهایی را که در غرب اتفاق میافتد، نشان میدهد و از آن شکل میگیرد. منورالفکری خصوصیاتی دارد که در کشورهای مادر ندارد. رفتن لیبرالیسم در غرب و آمدن چپ دهها تحول عظیم اجتماعی را میطلبد، اما این وضعیت در کشورهای ما اینگونه نیست.
عزیمت تقیزاده از منورالفکری
به سکولاریسم
دکتر پارسانیا در ادامه به سه تغییر و شیفت تقیزاده از نسل اول منورالفکری به سمت نسل دوم آن با شاخصه سکولاری اشاره کرد و گفت: تقیزاده نسل دوم جریان منورافکری در ایران است. نسل اول جریان منورالفکری در ایران در بخش دیگری از مرز و بوم فرصت حضور پیدا میکند. نسل اول سفرا و درباریان هستند که زودتر هیمنه غرب را میبینند. نسل دوم کسانی هستند که در فرهنگ علمی جامعه قرار دارند یا به عبارت دیگر از بدنه حوزههای علمیه هستند. در نسل دوم سید ضیاءالدین طباطبایی، کسروی و تقیزاده را دارید، طلبههای جوانی که دنبال هویت اجتماعی جدید در وضعیت نوین هستند. در این زمان روشنفکری در غرب به وجود نیامده است. اینها محصول تغییر اقتدار از فرهنگ بومی به فرهنگ غربی هستند. البته یک وضعیت برزخ وجود دارد که هر دو فرهنگ اقتدارشان کشش دارد و با هم درگیر هستند. عدهای یک پایشان این طرف است و یک پایشان آن طرف. انسانهای اهل تأمل تناقضها را میبینند و نمیخواهند جمع کنند. در مقطع اول منورالفکری مقطع جمع است. ملکم خان میخواست میان فرهنگ سنتی که هنوز اقتدار داشت و فرهنگ غربی جمع کند. او به فتحعلی شاه میگوید، ما باید در لفافه دینی سخن بگوییم. او میگوید که ما باید از زبان آخوندها سخن بگوییم. نسل اول دل به آن سو دارد اما قدرت فرهنگ عمومی همچنان زیاد است. جریان منورالفکری به سرعت توانست هژمونی دین را به هم بریزد. ما در مقطع اول تفکیک میان علم و وحی را داریم که در کشور سکولاریسم را شکل میدهد و در لفافه است؛ اما در نسل دوم روشنفکری دیگر اینگونه نیست. در زمان رضاخان سکولاریسم آشکار است. تقیزاده که زمانی به دنبال جمع بین غرب و اسلام بود، به جایی میرسد که میبیند دیگر نیازی به آن کار نیست. تقیزاده از نسل اول منورالفکری عبور میکند و به سمت سکولاریسم عریان پیش میرود و از همین جمله «از نوک پا تا فرق سر باید غربی شویم» را میگوید.
خصوصیات تقیزادهها
در ادامه این نشست آیتالله رشاد درباره خصوصیات جریان منورالفکری و تقیزادهها در کشور گفت: رهبر معظم انقلاب با لسان سمبلیک سخن میگویند و از استعاره بسیار استفاده میکنند. در این بحث اخیر هم ایشان با زبان نماد ورزانهای سنبلِ منورالفکریِ به تعبیر خودشان ناقصالخلقهزاده مانند تقیزاده را مثال زدند تا عالَمی از معنی را به مخاطب منتقل کنند. تقیزاده در واقع جزء برجستهترین نمادهای منورالفکری قلمداد میشود. اینکه تقیزاده چه ویژگیهایی داشت و چه مسیری را در حیات طولانی و فعالش طی کرد که رهبر معظم انقلاب وی را نماد طرز فکر روشنفکری معرفی کردند، مسئله ماست. جریان منورالفکری چه ویژگیهایی داشت که تقیزادهها آن را نمایندگی میکردند؟
۱ـ حیات مجازی روشنفکری
مسئله روشنفکری و منورالفکری امری بومی و جوشیده از بطن جامعه و سنت ما نیست. این یک جریان بازآمده از ورای مرزهاست؛ به همین دلیل اولین ویژگی این جریان و نمایندگان آن حیات مجازی است که افراد وی مبتلای آن هستند. بر ذهن و زبان این جریان، مجاز حکمفرماست. به عبارت دیگر در بخشی از جهان، مللی ادوار تاریخی و تحولات فرهنگی و سیاسی را سپری کردند که واقعیت دارد. غرب واقعاً دوره سنت، مدرن و پسا مدرن دارد. در ایران کسانی یافت شدند که توجه کردند غرب، غرب است و شرق، شرق است و هزاران تفاوت میان غرب و شرق وجود دارد و نمیتوان اتفاقاتی را که در غرب افتاده، در شرق کپی کرد. در مقابل منورالفکری تلاشی خلاف آن داشت. این جریان عاریتی از غرب بود که میخواست نسخه مجازی غرب را در کشور کپی کند. به واسطه همین ادبیات، عقاید و باورهای ما و... آسیب میبیند. مسئلههای فرهنگ غربی از سوی این جریان به مسئله ما تبدیل میشوند. در واقع، این مسائل به نحو تصنعی و ساختگی به مسئله ما تبدیل شدند؛ چرا که ریشه در فرهنگ بومی ما نداشتند، از همین رو آن را مجازی مینامیم. البته گاهی با این روش مسئلههایی که مسئله نیستند هم مسئله میشود. اینها آسیب سیطره مجاز است.
۲ـ بیمار و ناقصالخلقه بودن روشنفکری
دومین خصیصه این جریان که رهبر معظم انقلاب بیان کردند، خلق ناقصالخلقه در ایران است. سرّ این تعبیر در آن است که اگر هم باید روزگاری در ایران روشنفکری اتفاق بیفتد، باید زمانش فرا میرسید. روشنفکری با سزارین زودهنگام سقط شده و ناقصالخلقه به دنیا آمد. جریان روشنفکری ما در موقعیت تاریخی خود شکل نگرفته است.
۳ـ بیثباتی شخصیتی
ویژگی سوم روشنفکری که میتوان به آن اشاره کرد، شخصیت مذبذب عناصر منورالفکری ایران است. اصولاً در عناصر منورالفکر ما شاید یک نفر را هم نتوان پیدا کرد که از آغاز حرکت منورالفکری تا پایان حیاتش بر سر یک جریان و جبهه مستقر بوده باشد. این تغییر جبهه به گونهای است که هر مرحله در تضاد با مرحله قبل است. اینکه نمونه کسی از شاهپرستی شروع میکند، بعد چپ مارکسیست و بعد راست غربزده افراطی میشود. برای نمونه کسی از طلبگی شروع میکند و در نهایت دینستیز میشود و گاهی هم بر میگردد؛ مانند همین تقیزاده که در آخر به دین برگشت. بنده در سفری به سوئیس به دیدار جمالزاده در محل نگهداری سالمندان رفتم. جمالزاده رفیق صمیمی تقیزاده بود؛ اما در آخر بسیار تردید کرده بود، به گونهای که حتی نسبت به انقلاب خوشبین بود. درباره جمله «از نوک پا تا فرق سر باید غربی شد» تقیزاده هم میگفت که این شعار غلط بوده و حتی خود او هم نسبت به این شعار پشیمان شده بود. بیشتر کسانی که منورالفکر بودند، در ابتدا طلبه بودهاند. عموم اینها طلبههای کال هستند؛ یعنی یک یا چند سال در شهر و محله خود درس خواندهاند و بعد رها کردهاند. برای نمونه، خود تقیزاده در ۲۶ سالگی لباس حوزه را در میآورد. البته عدهای این تذبذب را با عباراتی همچون تقیزاده نخست، میانه و انتهایی میخواهند تلطیف کنند و از قبح آن بکاهند.
۴ـ بیگانهپرستی و خودبزرگبینی
ویژگی دیگر این جریان بیگانه برتربینی در عین خود بزرگبینی است.
۵ـ مخالف استبداد استعمار دوست
ویژگی دیگر این جریان آن است که به ظاهر ضد استبدادند؛ اما موافق استعمار هستند، غافل از آنکه استبدادهای جدید فرزند استعمار است. مگر میشود از دست استبداد به سفارتهای بیگانه پناه برد! خود تقیزاده اول کسی است که گرایش آمریکایی را در کشور مطرح میکند و میگوید به هر شکل برای بهبود وضعیت باید آمریکاییها را به ایران دعوت کرد.
۶ـ سطحینگری
آیتالله رشاد در پایان با اشاره به سطحی بودن این جریان، گفت: ویژگی آخر که شاید در تقیزادههای زمان هم وجود دارد، سطحینگری و سادهانگاری است. خود همین تقیزاده با وجود سوادی که داشت، با رضاخان بیسواد به یک گونه میاندیشید که اگر لباسها تغییر کند، ما مدرن
میشویم.
فتح الله پریشان/ در بررسی اندیشه سیاسی سیدمحمدکاظم یزدی با اصول ثابت فکری و رفتاری وی به ویژه اصول سیاست خارجی او در ارتباط با کفار غیر شیعه آشنا و متذکر شدیم که اصل عزت و استقلال از بیگانگان و موضع وحدت و تعاضد شیعه و سنی، از اهم محورهای اندیشه سیدکاظم یزدی بوده و در تمام مقاطع و صحنهها در اولویت رفتاری وی قرار داشته است. در این مطلب، با اصول سیاست داخلی سید آشنا خواهیم شد؛ اصولی که برای ساماندهی و هماهنگی و اداره کشور در مرزهای جغرافیایی میهن اسلامی مدنظر او بوده و قاطعانه بر تحقق و اجراییسازی آنها به مثابه ضمانت اجرایی بهینه و سامانمند جامعه تأکید داشته است. این اصول عبارتند از:
1ـ اصل احتیاط و اتقان در برخوردهای سیاسیـ اجتماعی؛ سیدکاظم یزدی معتقد بود که در برخورد با افراد، جریانات و تحرکات سیاسی، لازم است پس از اطلاع کافی و با رعایت احتیاط و اتقان در امور رفتار کرد و از هرگونه رفتار عجولانه، غیر متقن و بدون اطلاع کافی از جریان خودداری کرد. بیتردید این ویژگی از خصایص مورد تأکید دین مبین اسلام است و مراعات آن در زندگی فردی و به ویژه حیات اجتماعی انسانها میتواند مانع بروز و رشد بسیاری از رذایل اخلاقی و آسیبهای سیاسی و اجتماعی شود.
2ـ اصل سرعت و اقدام عاجل؛ به اعتقاد سید یزدی پس از اطلاع کافی و اتقان موضع در امور سیاسی و اجتماعی، چون تأنی در آن به ضرر عموم منجر میشود، اقدام عاجل لازم است.1
3ـ اصل عدم تسامح در اصول؛ به اعتقاد سید برخی اصول از قبیل اسلامی بودن قوانین از مواردی است که قابل تسامح نیست و جزء ویژگی جوهری آن مقوله محسوب میشود که اگر نباشد موضوع آن نیز منتفی است؛ مانند اسلامی بودن قوانینی که در جامعه اسلامی باید وضع و اجرا شود. بر این اساس، سید شرط امضای قانون اساسی را تصریح به انطباق قوانین موضوعه با مقررات اسلامی اعلام داشته و به شدت این موضع را پیگیری کرده است.
4ـ اصل ضرورت حفظ ناظم و ممنوعیت هرج و مرج؛ به نظر سیدکاظم یزدی مردم مجازند به قصد ممانعت از هرج و مرج در جامعه، عریضهها و شکایات خود را به پادشاه ظالم برسانند. سید و علمای معاصر وی در راستای حفظ نظام و مقابله با آنارشی و بینظمی اجتماعی، حتی از حاکم ظالم نیز استفاده کنند تا شیرازه حاکمیت و نظم نپاشد؛ زیرا شاه را خانهنگهدار و محافظ اهل خانه میدانستند.2
5ـ اصل وحدت شیعیان؛ بدون شک، وحدت از امهات اصول فکری و رفتاری سیدمحمدکاظم یزدی و قاطبه علمای شیعی از ابتدا تاکنون بوده یا لااقل گفتمان هژمون و غالب در تفکر شیعی وحدت بوده است. سید این وحدت را هم برای پیوند و قدرتمند شدن جامعه اسلامی در بین شیعه و سنی و هم به منظور حفظ اتحاد میان شیعیان لازم میشمارد. سید در راستای وحدت شیعیان از هرگونه عمل تفرقهانگیز خودداری میکرد. حتی آنگاه که مشروطهخواهان در نجف او را تهدید کردند، او گفت: هیچکسـ از مخالفانـ را نمیشناسم و همه را به خدا واگذار میکنم و نگذاشت طرفدارانش لطمهای به مخالفان وارد کنند. به علاوه نامههای وی به علمای تهران نیز سراسر همراه با احتیاط در برخوردها و حفظ اصول است و عدم اقدام ظاهری او در مشروطه نیز در همین راستا بود؛ زیرا با وجود مخالفتها هیچ فتوایی علیه مخالفان نداد.3
6ـ حفظ شوکت مذهب جعفری؛ توصیه سید به شیعیان به ویژه جریانات سیاسی این بود که همگان به گونهای رفتار کنند که شوکت مذهب جعفری خدشهدار نشود، اختلافات داخلی آن بر حرکت شیعه تأثیر نگذارد و وجهه بیرونی مذهب و مکتب اهل بیت(ع) لطمه نخورد. فتوا به حرمت اهانت به علما که سید صادر کرد در راستای جلوگیری از سست شدن عقیده عوام و از بین رفتن وجهه مذهب دانسته شده است.
7ـ حفظ کیان کشور اسلامی از حمله متجاوزان؛ این مقوله وظیفه فرد فرد مسلمین است و بر همگان واجب کفایی است. سیدکاظم در مسیر، حتی بهانههای برخی را مبنی بر جور بودن حکومت داخلی به جد مطرود اعلام میکند. توصیه مؤکد سید در واقعه غمانگیز حمله روس به ایران به مساعدت با شاه نشان از این اعتقاد جازم دارد. تردید برخی بر عدم استمداد به دولت عثمانی حاکم بر عراق در قضیه حمله انگلیس به عراق نیز که به جد از سوی سید رد میشود، در همین راستاست. درواقع، سید حفظ کیان کشور اسلامی را حتی با وجود اختلاف نظر بین شیعیان در مسائل سیاسی و اجتماعی داخلی و تحت سیطره حکوت جور بودن هم وظیفه شرعی و ملی همه مسلمانان و شیعیان میداند. این آموزهها در طول تاریخ و در هنگامه حمله بیگانگان خودش را نشان داده است. همچنان که علمای نجف و کربلا اعم از مخالف یا موافق مشروطه و حتی شیعیان عراق نسبت به ورود کفار به ایران یکپارچه به پا خاستند و با استعمار بیگانگان مبارزه کردند.
پینوشتها:
1ـ موسی نجفی، تأملات سیاسی در تاریخ فکر اسلامی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1375، ص 69.
2ـ محمدمهدی شریفکاشانی، واقعات اتفاقیه در روزگار، تهران: نشر تاریخ ایران، ج 1، 1362، ص 24.
3ـ علیاکبر علیخانی، اندیشه سیاسی متفکران مسلمان، ج 9، ص 142.
شهاب زمانی/ تذکرات شفاهی و کتبی و نامهنگاریهای هشدارآمیز امام(ره) به آقای منتظری برای صیانت از «حیثیت مقدس» قائم مقامی و تطهیر بیت از لوث وجود عناصر نفوذی مانند سیدمهدی هاشمی و منفاقین، نه تنها در وی کارگر نیفتاد، بلکه گویی او را در مسیر لجاجت با رهبر و امامی که خود در نظریه ولایت فقیه اطاعت از دستورش را واجب شمرده بود، استوارتر کرد. مرحوم حاج سید احمد خمینی در رنجنامه تاریخی خود خطاب به منتظری مینویسد: «حضرت آیتالله! نامههای اخیر شما در دفاع از منافقین خیال میکنید کار خودتان بوده است؟ بعداً سخنان آقای مهدی هاشمی را میآورم که چگونه این طیف در طول چند سال کار روی شما، موضع شما را به طرف دفاع از منافقین سوق دادند و جنابعالی را به سقوط کامل پیش حزبالله کشیدند. یادتان هست در ملاقات آخر خود با امام، شما نیم ساعت حرف زدید و امام سکوت کردند. وقتی بلند شدید بروید، امام فرمودند: «بیشتر حرفهای شما درست نبود، خدا انشاءالله مرا ببخشاید و مرگم را برساند.» امام تنها همین دو جمله را فرمودند. آیا از خود پرسیدهاید که چه کردید که امام مرگ خود را از خدا خواسته است و آن را به اطلاع شما رسانده است؟»1
مطرحترین و مهمترین پرسش مرتبط با انتخاب آقای منتظری به عنوان قائم مقام رهبری این است که آیا با امام(ره) در مورد انتخاب ایشان در مجلس خبرگان مشورت شده بود یا خیر؟ جواب مسلماً منفی است؛ زیرا اولاً امام به وضوح به نامه 6/1/1368 به آقای منتظری تصریح کردند که با توجه به سادهلوحی و القاپذیری و نداشتن ظرفیتهای لازم برای رهبری از ابتدا با انتخاب وی مخالف بودهاند؛ بنابراین در صورت مشورت مجلس خبرگان با امام، ایشان مخالفت خود را ابراز میکرد که کرد.2 حجتالاسلام ریشهری وزیر اطلاعات وقت، در کتاب خاطرات خود به نقل قولی از مرحوم آیتالله محمدیگیلانی در زمینه مخالفت امام و اصرار هاشمی رفسنجانی به معرفی منتظری به عنوان قائم مقام رهبری اشاره دارد. آیتالله محمدیگیلانی در تاریخ 6/9/1379 به مناسبت شهادت امام کاظم(ع) در منزل آقای علی رازینی در بیان ابراز مخالفت امام(ره) گفت: «یک روز قبل از مطرح شدن قائم مقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان (25 تیر 1364)، من ضمن تماس با دفتر امام(ره) کتباً از ایشان درخواست ملاقات کردم... امام، گلههای سوزانی از آقای منتظری را آغاز کرد که کجا چه کرده و کجا چه...! و اضافه فرمود: احمد هم از او دفاع میکند! عرض کردم: بفرمایید که فردا ایشان به عنوان قائم مقام رهبری مطرح نشود. امام قدری فکر کرد و فرمود: احمد نیست، میشود شما زحمت بکشید و به آقای هاشمی بگویید بعد از ظهر من ایشان را ببنیم؟... رفتم خدمت آقای هاشمی و گفتم صبح، خدمت امام رسیدم. کاری داشتم. فرمودند به آقای هاشمی بگویید که من ایشان را ببنیم... فردای آن روز، آقای هاشمی موضوع قائم مقامی آقای منتظری را در مجلس خبرگان مطرح کرد. آقای محمدی گیلانی اضافه کرد که: پس از این ماجرا، روزی آقای هاشمی در حضور جمعی گفت: من بعدازظهر رفتم خدمت امام. امام فرمودند: موضوع قائم مقامی آقای منتظری را فردا مطرح نکن. گفتم: چرا؟ ما در اجلاسیه قبل، به آقایان گفتهایم که ایشان را به عنوان قائم مقام مطرح کنیم. فرمود: نه یکی از دوستان آمده و چنین گفته... گفتم: ما اعلام کردهایم. نمیشود...»3
پینوشتها:
1ـ سیداحمد خمینی، رنجنامه، ص 27.
2ـ محمدعلی الفتپور، بازگشت از نیمه راه، ص 88.
3ـ محمد محمدیریشهری، سنجه انصاف، تهران: نشر دارالحدیث، ص 16.
از تفاوتهای امروز با دیروز این است که میگویند مردم در برابر قدرت حکومت تنها مسئولیت و تکلیف ندارند بلکه از حقوقی هم برخوردار هستند. در این باره باید گفت اگر پیشرفت و ترقیای مشاهده میشد و پس دین اسلام و کلام امام علی(علیهالسلام) که 14 سده پیش این موضوع را به زیبایی مطرح کرده، گوی سبقت را در پاسداشت و اعطای حقوق مردم از تمام فلسفهها و اندیشههای سیاست و قدرت در غرب و شرق ربوده است. امیرالمؤمنین(ع) درباره حقوق متقابل مردم و مسئولان، به چهار گزاره اساسی اشاره کردهاند. ایشان فرمودهاند: «اى مردم، مرا بر شما حقّى است و شما را بر من حقّى؛ اما حقّ شما بر من این است که خیرخواه شما باشم و غنیمت شما را به طور کامل به شما بپردازم و شما را تعلیم دهم تا جاهل نمانید؛ همچنین مؤدب به آداب کنم تا بیاموزید؛ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ لِی عَلَیْکُمْ حَقّاً وَ لَکُمْ عَلَیَّ حَقٌ فَأَمَّا حَقُّکُمْ عَلَیَّ فَالنَّصِیحَةُ لَکُمْ وَ تَوْفِیرُ فَیْئِکُمْ عَلَیْکُمْ وَ تَعْلِیمُکُمْ کَیْلَا تَجْهَلُوا وَ تَأْدِیبُکُمْ کَیْمَا تَعْلَمُوا.» بر این اساس، چهار حق اساسی حاکم بر مردم جامعه شامل این موارد است: 1ـ نَّصِیحَةُ لَکُمْ (نصیحت کردن)، 2ـ وَ تَوْفِیرُ فَیْئِکُمْ (پرداخت غنیمت)، 3ـ وَ تَعْلِیمُکُمْ کَیْلَا تَجْهَلُوا (جهلزدایی)، 4ـ وَ تَأْدِیبُکُمْ کَیْمَا تَعْلَمُوا (مؤدب به آداب کردن).
اما امامالمتقین(ع) در ادامه کلام خویش در نهجالبلاغه درباره مهمترین حقوقی که مسئولان بر گردن مردم دارند، به چهار امر تأکید میکنند. نخست حقّ من بر شما این است که در بیعت خویش وفادار باشید: «وَ أَمَّا حَقِّی عَلَیْکُمْ: فَالْوَفَاءُ بِالْبَیْعَةِ»؛ بیعت درواقع همان پیمانى است که میان امّت و امام برقرار مىشود تا حاکم در همه جا مصلحت اُمّت را در نظر بگیرد. حقّ دوم، «در آشکار و نهان، خیرخواهى را (در حقّ من) به جا آورید وَ النَّصِیحَةُ فِی الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِیبِ». مانند متعلّمان چاپلوس یا منافقان چندچهره نباشید. سوم اینکه «هر وقت شما را بخوانم اجابت کنید؛ وَ الاِْجَابَةُ حِینَ أَدْعُوکُمْ» و در مورد چهارمین و آخرین حق مىفرماید: «هر زمان به شما فرمان دهم، اطاعت کنید؛ وَ الطَّاعَةُ حِیْنَ آمُرُکُمْ». ممکن است گروهى فراخوانى امام را پذیرا شوند؛ اما به هنگام مواجهه با فرمانی سنگین اطاعت نکنند؛ بنابراین هم اجابت دعوت لازم است و هم اطاعت فرمان.