استاد اصغر طاهرزاده می‌گوید: تفکر تمدنی هم در تمدن اسلامی و هم غربی وجود دارد، اما محتوا ۱۸۰ درجه با یکدیگر متفاوت است... در مواجهه با غرب و تمدن غربی می‌توانیم متوجه داشته‌های خود باشیم و به دنبال امکان حضور در این تاریخ بر مبنای فرهنگ خودی بگردیم؛ مانند حضور دموکراسی در شِمای مردم‌سالاری دینی یا درک آزادی در عین حفظ فرهنگ دینی که در عین مواجهه با تمدن غربی با نوعی بازگشت به خویشتن همراه بود. پس طرح تمدن نوین اسلامی کاملاً ممکن و شدنی است.

 

علی عسگری/ جهان مدرن به رهبری تمدن غرب و آمریکا در چند سده اخیر، تمام مراحل طرد دین از ساحت زندگی بشر را به سرعت پیموده است. شرایط چنین نشان می‌دهد که دین نه تنها نمی‌تواند عهده‌دار شکل‌گیری حرکتی اجتماعی شود، بلکه حتی باید از عرصه فردی زندگی انسان هم رخت بربندد. در میان چنین تحلیل‌هایی، ناگهان انقلابی پا به عرصه حیات گذاشت که آرمانش شکل‌گیری تمدنی الهی روی کره خاکی بود. این اتفاق تأثیر شگرفی در سطح دینداری مردم داشت. این نوشتار در تلاش است با توجه به بیانیه گام دوم رهبر معظم انقلاب، گزارشی از نقش انقلاب اسلامی در ارتقای سطح دینداری مردم ارائه دهد.

دین چیست
و دینداری کدام است؟
برای واضح‌تر شدن صورت مسئله ابتدا باید بدانیم که دین چیست تا پس از آن امکان تشخیص سطح دینداری مردم فراهم شود. در روایتی از امام باقر(ع) چنین وارد شده است که: «بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْ‌ءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ»؛ اسلام بر پنج چیز بنا شده است؛ نماز، زکات، روزه، حج و ولایت و به هیچ چیز فراخوانده نشده است، آن‌گونه که به ولایت فراخوانده شده است. از طرف دیگر، شرط قبولی طاعات و عبادات هر کس پایداری در پای ولایت دانسته شده است؛ از این رو می‌توان دینداری را به دو بخش تقسیم کرد؛ دینداری خرد به معنای پایداری در پای اعمال شریعت و در مرتبه بعد دینداری کلان که عبارت است از ایستادگی پای ولایت.
در سطح ارتقای دینداری به رویکرد خرد، رهبر معظم انقلاب در بیانیه گام دوم چنین می‌فرمایند که: «مساجد و فضاهای دینی رونقی بی‌سابقه گرفت. صف نوبت برای اعتکاف از هزاران جوان و استاد و دانشجو و زن و مرد و صف نوبت برای اردوهای جهادی و جهاد سازندگی و بسیج سازندگی از هزاران جوان داوطلب و فداکار آکنده شد. نماز و حج و روزه‌داری و پیاده‌روی، زیارت و مراسم گوناگون دینی و انفاقات و صدقات واجب و مستحب در همه‌جا، به ویژه میان جوانان رونق یافت و تا امروز، روزبه‌روز بیشتر و باکیفیت‌تر شده است و اینها همه در دورانی اتفاق افتاده که سقوط اخلاقی روزافزون غرب و پیروانش و تبلیغات پُرحجم آنان برای کشاندن مرد و زن به لجن‌زارهای فساد، اخلاق و معنویت را در بخش‌های عمده‌ عالم منزوی کرده است و این «معجزه‌ای دیگر از انقلاب» و نظام اسلامی فعال و پیشرو است.»

دینداری یعنی ایستادگی
پای ولایت
اما در سطح دینداری کلان که همان ایستادگی پای ولایت حقه و نفی طاغوت است، باید گفت که جهان در دهه پنجاه بین دو قطب عالم تقسیم می‌شد. کمونیست‌ها به صراحت می‌گفتند یا مرد مبارزه باشید یا معنویت را انتخاب کنید. در قطب مقابل، یعنی لیبرالیسم هم هر چند دینداری فردی پذیرفته می‌شد، می‌دیدیم که همین دینداری به نوعی معنویت سرخورده و احساسات فردی تقلیل می‌یافت؛ از این رو هر دو قطب جهانی کمر به حذف ولایت الله بر زمین بسته بودند. در چنین فضایی، قومی به رهبری امام طلوع کرد که مدعی حاکمیت دوباره ولایت الله بر زمین بود و در راه این هدف سختی‌های بسیاری را متحمل شد تا هنگامی که یکی از قطب‌های قدرت، متأثر از انقلاب اسلامی سقوط کرد. در توضیح سقوط شوروی باید گفت که این کشور قبل از سال ۵۷ تنها در آمریکای لاتین، در بیش از ۱۷ کشور حضور نظامی داشت و پرچم مبارزه با امپریالیسم را به دست گرفت؛ اما بعد از این سال دیگر شاهد مبارزه کمونیستی در هیچ جای آمریکای لاتین نیستیم. انقلاب اسلامی با به دستگیری پرچم عدالت‌خواهی و طی جنگی هشت ساله که هر دو قطب عالم دست در دست یکدیگر علیه او متحد شده بودند، چهره شوروی را آشکار کرد و همین امر عامل از بین رفتن قدرت نرم شوروی و در نتیجه فروپاشی آن بود.
رهبر معظم انقلاب در بیانیه گام دوم درباره این ایستادگی پای ولایت حقه چنین می‌فرمایند که: «مجاهدت‌های جوانان در میدان‌های سخت از جمله دفاع مقدس، با ذکر و دعا و روحیه‌ برادری و ایثار همراه شد و ماجراهای صدر اسلام را زنده و نمایان در برابر چشم همه نهاد. پدران و مادران و همسران با احساس وظیفه‌ دینی از عزیزان خود که به جبهه‌های گوناگون جهاد می‌شتافتند، دل کندند و سپس آنگاه که با پیکر خون‌آلود یا جسم آسیب‌دیده‌ آنان روبه‌رو شدند، مصیبت را با شکر همراه کردند.»

عبور از شرق و غرب
با استقامت انقلابی
پس از فروپاشی شوروی لیبرال دموکراسی نظریه پایان تاریخ را مطرح کرد که طی آن می‌گفت متعالی‌ترین راه برای سعادت دنیوی بشر امروز لیبرال دموکراسی است و هرگز هیچ نسخه‌ای بالاتر از آن نخواهد آمد؛ اما با استحکام نظری گفتمان انقلاب، استقامت عملی انقلابیون و هدایت امامین انقلاب، تفکر انقلاب مرزهای فکر و اندیشه را در نوردید، از سدهای برساخته غربی و شرقی عبور کرد و توازن قدرت در جهان را تغییر داد. به دنبال این تحول، نظریه برخورد تمدن‌ها مطرح شد که می‌گفت: هشت تمدن در آخرالزمان حضور دارند که سه تمدن از میان آنها عمده می‌شوند؛ تمدن کنفوسیوس به رهبری چین، تمدن لیبرال دموکراسی به رهبری آمریکا و تمدن اسلام به رهبری ایران. به دنبال این نظریه، سال ۲۰۰۰ آمریکایی‌ها با خودزنی در 11 سپتامبر و فروپاشی برج‌های دوقلو بهانه بزرگ مبارزه با تروریسم را برای ائتلاف‌سازی علیه برخی کشورهای اسلامی در منطقه غرب آسیا با هدف تغییر خاورمیانه و تشکیل خاورمیانه جدید در دست گرفتند و به غرب آسیا لشکرکشی کردند. هدف آمریکا اشغال افغانستان در سال ۲۰۰۱، عراق در ۲۰۰۳ و ایران در سال ۲۰۰۵ بود که در دو مورد اول موفقیت‌های ظاهری داشت؛ اما فتح ایران به عنوان رأس فتنه هیچ گاه محقق نشد و با مانع‌سازی بازیگر خلاق منطقه روبه‌رو شد. تحولات بعدی نیز به گونه‌ای رقم خورد که در شرایط حاضر و سال ۲۰۱۹، اگر به منطقه و تغییرات گفتمانی و ژئوپلیتیکی آن نگاهی بیندازیم، شاید شاهد خاورمیانه جدیدی باشیم؛ اما قطعاً این خاورمیانه نه خاورمیانه‌ای مطابق میل آمریکا، بلکه منطقه‌ای سرشار از مقاومت به رهبری جمهوری اسلامی است.
اکنون پرسش این است که این مقاومت و ایستادگی را چه کسی انجام داد؟ آیا جز این قوم که به رهبری امام خمینی قیام کردند بار این حرکت را به دوش می‌کشیدند؟ آیا جز همین قوم که جنگ دیدند و با تحریم روبه‌رو پای ولایت حقه ایستادگی کردند؟ اگر نام این حرکت را دینداری نگذاریم، پس چه بنامیم؟ از این رو می‌توان گفت امام(ره) احیاگر دینداری در دوره سلطنت طاغوت بر جهان هستند و این قوم دیندارترین مردمانی به شمار می‌‌آیند که تاریخ بعد از صدر اسلام به خود دیده است. در انتها می‌توان نتیجه گرفت با هر ملاکی که نگاه کنیم‌ـ چه به نحو خرد و چه کلان‌ـ انقلاب اسلامی عامل جهشی وسیع در سطح دینداری مردم ایران بوده است.

فراز و فرود آیت‌الله منتظری‌ـ ۴

 

شهاب زمانی/ تأمل در آنچه از آقای محمدی‌گیلانی در شماره گذشته درباره طرح قائم‌مقامی آقای منتظری نقل شد، نشان می‌دهد امام(ره) در زمینه طرح قائم‌مقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان، در مقابل کار انجام شده قرار گرفته بود... بی‌تردید [اعضای مجلس] خبرگان نظر امام را می‌دانستند، آقای منتظری را به عنوان جانشین او تعیین نمی‌کردند.۱
اما بحث پیرامون این سؤال که «اختلافات آقای منتظری با امام(ره) از چه تاریخی شروع شد و برای چه بود؟» در این یادداشت برای مخاطبان عزیز به ویژه نسل جوان پاسدار و بسیجی و نیروهای ارزشی لازم و ضروری است؛ چرا که امروز طیفی از جریان‌های سیاسی و رسانه‌ای درصدد ارائه تصویری مبری و مطهر از مرحوم منتظری بوده و در این راستا، حاضرند روایت‌های مسلم و واقعیت‌های تاریخی را وارونه جلوه دهند. پیام تیر ماه ۱۳۶۲ امام خمینی(ره) به مجلس خبرگان و حساسیت ایشان به بیت آقای منتظری را می‌توان شروع علنی ماجرا دانست. امام(ره) در بخشی از پیام‌شان این چنین آورده‌اند: «...باید بدانید که تبهکاران و جنایت‌پیشگان بیش از هر کس چشم طمع به شما دوخته‌اند و با اشخاص منحرف و نفوذی‌ در بیوت شما با چهره‌های صد درصد اسلامی و انقلابی ممکن است خدای نخواسته فاجعه به بار آورند و با یک عمل انحرافی، نظام را به انحراف بکشانند و با دست شما به اسلام و جمهوری اسلامی سیلی زنند. الله، الله در انتخاب اصحاب خود.»۲
با کمال تأسف باید گفت بدترین واقعه تلخ در قضیه منتظری از همین بزنگاه و آزمون ولایت‌مداری واضع و مؤلف نظریه ولایت فقیه کلید خورد و مرحوم منتظری نه تنها با اغتنام از امر و خواسته امام(ره) به تصفیه عناصر ناسالم و نفوذی در بیت خود دست نزد و دستور امام را اجابت نکرد؛ بلکه تحت تأثیر ترفندهای پیچیده واسطه‌های پروژه نفوذ در دفتر خود که بسیار فعال بودند، از آن باند قدرت‌طلب منحرف حمایت کرد. بازخوانی خاطرات و اعترافات عامل اصلی فتنه قائم‌مقام و غائله منتظری در بازجویی‌های خود پرده را از روی بخشی از واقعیت‌ این چنین کنار می‌زند: «روز آخری که قصد داشتم خود را به وزارت اطلاعات معرفی کنم، آقا(منتظری) مرا احضار کردند و گفتند حضرت امام، نامه‌ای برای من نوشته‌اند و قسمتی از آن را که درباره من بود، خواندند. بعد اضافه کردند که من هم یک نامه‌ای برای امام نوشتم و آن قسمتی را که درباره من بود، برایم خواندند. بعد گفتند: امام با نامه خودشان خواب را از چشم من گرفته‌اند. من هم نامه‌ای نوشتم که خواب را از امام بگیرد.»۳ در این نامه که به تاریخ ۱۷/۷/۱۳۶۵ به امام(ره) نوشته شده، آقای منتظری ادب شاگرد و استادی و مرید و مرادی و حاکم و محکوم را کنار می‌گذارد و به صراحت امام(ره) را به بی‌عملی در اداره امور کشور و اینکه «چند سالی است که عملاً اداره کشور و انقلاب را حضرت‌عالی به رؤسای سه قوه و شخص آقای حاج‌احمد آقا سپرده‌اید» متهم می‌کند.۴ وی در نامه‌ای دیگر امام را این‌گونه خطاب می‌کند: «این چه انقلابی است که امثال آقای هاشمی و آقای احمدآقا میدان‌دار آن هستند و سازمان اطلاعات هم عملاً در خط آنان قرار گیرد و امثال سیدهادی و... با همه سوابق و خدماتش [باید] در زندان باشند. این قبیل انقلاب‌[ها] نیاز به من طلبه ندارد...»۵ منتظری در این نامه مهدی هاشمی را در عقل، تدبیر، مدیریت، تعهد و تقوا بهتر از وزیر اطلاعات و فرمانده سپاه دانسته و ادامه می‌دهد، مهدی هاشمی «فقط بز اخفش نیست و حاضر نیست کورکورانه مهره کسی شود.» آنچه به تعبیر منتظری خواب از چشم امام ربوده، به تعبیر امام «کپی نامه مهدی هاشمی به او بود.»۶
منابع:
۱ـ محمدمهدی ری‌شهری، سنجه انصاف، تهران: نشر دارالحدیث، ۱۳۸۹، ص ۶.
۲ـ صحیفه نور، ج ۱۸، ص ۱۶، ۱۵/۴/۱۳۶۲.
۳ـ رونده بازجویی مهدی هاشمی، ص ۲۳.
۴ـ خاطرات آیت‌الله منتظری، نشر دفتر آیت‌الله منتظری، ج ۲، چاپ اول، ۱۳۷۹، ص ۱۱۶۵.
۵ـ روند جدایی(۲)، اداره سیاسی نمایندگی ولی‌فقیه در سپاه، سند شماره ۴۷، ۲۷/۱۲/۱۳۸۷.
۶ـ خاطرات حجت‌الاسلام ناطق‌نوری، مرتضی میردار، ج ۲، ص ۴۸.

بررسی اندیشه سیاسی سیدمحمدکاظم ‌یزدی‌ـ ۸

 

فتح الله پریشان/ این مسئله که برای تصدی هر شغل و مسئولیتی به اقتضای اهمیت و جایگاه اجتماعی‌‌اش به شرایط و ویژگی‌هایی برای شاغل و مسئول نیاز است و برای هدایت به مطلوب و هدف باید به آنها توجه کرد، ‌امری بدیهی و عقلانی است. در متون اسلامی نیز به این موضوع توجه شده و بنا به بیان حضرت علی(ع) «اعلم و اقوی» ترین افراد و آدم‌ها باید برای به دست گرفتن سرنوشت سیاسی‌ـ اجتماعی جامعه مسلمین اقدام کنند. شرایط و خصایص لازمه ریاست و مدیریت است. در واقع،‌ این ویژگی‌ها علاوه بر اینکه صلاحیت و سزاواری فرد را برای مسئولیت و مدیریت نشان می‌دهند، به نوعی نیاز تخصصی انجام دادن بهینه امور آن منصب و مسئولیت را نیز بیان می‌کند؛ ‌یعنی در اداره حکومت جامعه اسلامی، فقاهت، ‌عدالت و مدیریت حاکم اسلامی لازمه کار اداره جامعه و ابزار تخصصی مدیریت جامعه اسلامی به شمار می‌آیند؛ از این رو ولایت فقیه را ولایت فقاهت نه ولایت یک فرد فقیه تعبیر می‌کنند.1
در مطالعه اندیشه سیاسی، جدیداً و قدیماً،‌ در غرب یا شرق یا جامعه اسلامی،‌ هر کس که به بررسی مسئله قدرت و حکومت پرداخته، حتماً به موضوع صفات و شرایط حاکم نیز توجه داشته است. رئیس و مدیر جامعه باید علاوه بر شرایط اولیه صفاتی داشته باشند تا بتوانند عهده‌دار مدیریت جامعه شوند و به خوبی بحران‌ها و چالش‌ها و مسائل مبتلا به جامعه را پشت سر بگذارند. این صفات در افراد مختلف، ‌شدت و ضعف دارد؛ اما نفس وجود آنها در مدیر و رئیس جامعه ضروری است. سیدمحمدکاظم یزدی این صفات را برشمرده است که در این نوشته به ذکر برخی از مهم‌ترین آنها می‌پردازیم. ایشان قبل از شمارش صفات و ویژگی‌های حاکم و رئیس جامعه اسلامی با به کار بردن «لابد للریاسه من...» داشتن این خصایص و صفات را ضرورت و لازمه امر حکومت می‌داند.
این صفات و ویژگی‌ها، از منظر سیدمحمدکاظم یزدی عبارت‌اند از:
1ـ کیاست و زیرکی؛ عموماً آنچه از شنیدن واژگانی چون کیاست، فراست و تیزبینی به ذهن می‌رسد، معنای متداول آن است که در امور دنیایی و مادی برای پیشرفت فردی و موقعیت‌های برتر اجتماعی به کار می‌روند. هرچند زیرکی و کیاست در این امور، که اگر با تضییع حقوق ‌الله و حقوق مردم همراه نباشد،‌ بی‌مانع است، از منظر دین، پیشوایان معصوم(ع) و علمای اسلام،‌ کیِّس واقعی فردی است که در پرتو ایمان و بصیرت مؤمنانه، راه حق از باطل و مسیر خیر از شر را تمیز دهد و در جاده مستقیم عبودیت الهی و خدمت به عیال الله، که مردم هستند، قدم بردارد و دید نافذ او که ثمره ایمان و اعتقاد عمیق وی است، درون حوادث و باطن پدیده‌ها نفوذ کند و از سطحی‌نگری و ساده‌اندیشی و ظاهربینی دور باشد. در روایتی نورانی از رسول خدا(ص) آمده است:‌ «اتقوا فیراسه المؤمن فانه ینظر بنورالله»؛ از فراست و بصیرت مؤمن بپرهیزید که او با نور خدا می‌بیند2؛ بنابراین کیاست از منظر دینی، ‌ابزاری است که سیاستمدار را در مسیر تحقق اهدافش یاری می‌کند.
2ـ سیاست و تدبیر؛ معانی زیادی از سیاست شده است؛ اما آنچه اهمیت دارد این است که به سیاست و اهداف آن ‌از چه منظری بنگریم. در تقسیم‌بندی اولیه، ‌سیاست‌های دو نظام توحیدی و سکولار تفاوت‌هایی بنیادین با هم دارند. سیاست سکولار محصول عینیت‌گرایی مطلقی است که بر تفکر معاصر غرب سایه افکنده است، توجهی به پرسش‌های بنیادین درباره انسان و آرمان او ندارد، با دین و ارزش‌های الهی بیگانه است و سیاست را به عقل خود بنیاد اومانیستی واگذار کرده است؛ اما سیاست توحیدی «عبارت از مدیریت حیات انسان‌ها چه در حالت فردی و چه در حالت اجتماعی برای وصول به عالی‌ترین هدف‌های مادی و معنوی است.»3 مغز سیاست در اسلام قدرت نیست، بلکه هدایت انسان‌هاست و به بیان امام راحل «سیاست‌ همان هدایت دینی جامعه از طریق اصلاح خلق در بعد وسیع است.»4
3ـ متانت و برخورد با احترام؛ حاکم اسلامی به مثابه پدر اجتماع باید دارای ویژگی‌های فردی مانند گشاده‌رویی،‌ سعه‌صدر، رعایت وقار و متانت در برخورد با مردم باشد. 4ـ وزانت و داشتن شخصیت اجتماعی، 5ـ دیانت و تعهد به اسلام، 6ـ امانتداری و پرهیز از خیانت، 7ـ وقار و بزرگ‌منشی بدون تکبر، 8ـ آرامش خاطر بدون تجاهل، 9ـ صلابت همراه با نرم‌خویی، 10ـ اقتدار داشتن در عین توجه به سخن حق دیگران، ‌11ـ آگاهی به امور جامعه برای تصمیم‌گیری متناسب، 12ـ آگاهی در گزینش اندیشه‌های درست، 13ـ شناخت گروه‌ها و طبقات اجتماعی جامعه برای ایصال حق هر کسی به طور عادلانه، 14ـ به یاد خدا بودن و ملاحظه بزرگی و عظمت او در قیاس با ذلت و خواری خود.
سیدمحمدکاظم یزدی در ادامه این صفات می‌افزاید: «به درستی که نامه اعمال هیچ (گناه) کوچک و بزرگی را فروگذار نکرده و هدف نهایی و کمال مطلوب، در نظر داشتن خدای متعال در همه حالات و اوقات و در تمامی حرکات و سکنات است.»5 با نگاهی دوباره به صفات و خصایص مدنظر سیدیزدی برای حاکم اسلامی می‌توان نتیجه گرفت که به اعتقاد صاحب عروه، کمال مطلوب در حکومت بر مردم، کسب رضایت حق تعالی است که رئیس یا مدیر جامعه با متصف شدن به صفات فوق و متخلق شدن به اخلاق الهی می‌تواند به آن دست یابد.
پی‌نوشت‌ها:
1ـ‌عبدالله جوادی‌آملی، ‌ولایت‌فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، قم: ‌نشر اسرا،‌ 1389، ص 85.
2ـ محمد کلینی، ‌اصول کافی، ‌ج 1، ص 218.
3ـ محمدتقی جعفری، ‌تحلیل و بررسی سکولاریسم، مجله قبات،‌ ش 1، ص 27.
4ـ چشم خورشید،‌ مجموعه مقالات کنگره بین‌المللی امام خمینی(ره) و فرهنگ عاشورا، نشر عروج، 1374، ص 117.

 

چرا نفت کارکرد دوگانه دارد؛ زیرا در برخی کشورها و جوامع طلای سیاه و نعمتی محسوب می‌شود که عامل توسعه و پیشرفت است و در برخی دیگر، نقمت‌وار به عاملی برای جذب طمع قدرت‌ها و جنگ بلای جان کشورها تبدیل شده است. ایران و اندونزی دو نمونه مطالعاتی مناسب هستند. طرح مجدد این پرسش و معرفی این کتاب در شرایط امروز که آمریکا زمزمه‌هایی برای تمدید نکردن معافیت خرید نفت ایران از سوی کشورهای طرف معامله با ایران مطرح می‌کند، می‌تواند افق نگاه مخاطبان عزیز را به مسائل راهبردی کشور، از جمله راهبرد رهبری که باید اداره کشور را از وابستگی به درآمدهای نفتی جدا کنیم و به راه‌های غیر نفتی و غیر آسیب‌پذیر به ویژه اقتصاد مقاومتی بیندیشیم، واقعی‌تر نماید.
کتاب «دوران‌های سخت در سرزمین‌های فراوانی؛ سیاست‌های نفت در ایران و اندونزی» نوشته بنیامین اسمیث که نشر شیرازه آن را با ترجمه علی طیبی، ذیل مجموعه جامعه و سیاست منتشر کرده است، به موضوع سیاست‌های ناظر بر ثروت نفتی و چگونگی تأثیرگذاری این ثروت‌ بر توانایی‌های حاکمان در کشورهای نفت‌خیز در مواجهه با اختلافات اجتماعی می‌پردازد. پرسش اساسی کتاب این است که چرا برخی کشورهای نفت‌خیز از پس بحران‌هایی که حاصل کاهش یا افزایش درآمدهای نفتی آنهاست برمی‌آیند و برخی دیگر نه. برای پاسخ به چنین پرسشی دو نظریه شناخته شده وجود دارد که نویسنده کتاب بر آن بوده هر دوی این نظریات را به چالش بکشد. این دو نظریه با عنوان‌های «نظریه دولت رانتی» و «نظریه نفرین منابع» شناخته می‌شوند.
به گمان نویسنده، تمرکز نظریات فوق‌ صرفاً بر کشورهایی است که در مواجهه با رکود پس از فراوانی ناموفق بوده‌اند و نمونه‌های موفق گذار از این وضعیت را در نظر نمی‌گیرند. هدف‌گذاری این کتاب مقایسه روندهای موفق و ناموفق در مواجهه با کمبود درآمدهای نفتی پس از دوران فراوانی این درآمدهاست. ادعای نویسنده کتاب این است که «میراث نهادی» دوره توسعه اولیه است که رهبران دولت‌ها را در طول بحران‌های اقتصادی و سیاسی بعدی محدود یا توانا می‌کند.

ماهیت‌شناسی و نحوه استمرار انقلاب اسلامی‌ـ 42


دکتر عباسعلی عظیمی‌شوشتری/ افزایش اعتماد اجتماعی، جلب مشارکت مدنی مردم، حفظ انسجام اجتماعی، گسترش احساس مسئولیت و تعهد اجتماعی، که از جمله الزامات ثابت قدم نگه داشتن مردم در حفاظت از نظام سیاسی است، در چند شماره گذشته بررسی شد. در این نوشته به این موضوع می‌پردازیم که بر اساس مبانی سیاسی انقلاب اسلامی، بر مردم واجب است که از نظام سیاسی اسلامی تبعیت و اطاعت کنند.

نسبت حق حاکمیت و تکلیف اطاعت
باید دانست که میان حق حاکمیت و تکلیف اطاعت، تلازم و به اصطلاح منطقی تضایف برقرار است. وقتی کسی حق داشت، طرف مقابل تکلیف دارد که آن حق را رعایت کند. اگر پدر حق دارد به فرزندش دستور بدهد، مفهومش این است که فرزند باید اطاعت کند. وقتی می‌گوییم حاکم حق دارد فرمان بدهد، یعنی مردم باید به دستورش عمل کنند؛ پس می‌توان گفت مشروعیت یعنی حقانیت. مشروعیت حکومت یعنی حق حکومت بر مردم. در میان مردم این باور وجود دارد که در هر جامعه‌ای کسانی حق دارند بر مردم حکومت کنند و کسان دیگری چنین حقی را ندارند؛ پس اگر گفته شود فلان حکومت مشروع است، بدین معنا نیست که دستورهای آن حکومت لزوماً حق است. حقی که در اینجا گفته می‌شود، مفهومی اعتباری است که در روابط اجتماعی مطرح می‌شود و آن لزوم اطاعت است. این موضوع در مبانی سیاسی انقلاب اسلامی نیز صادق است؛ به این ترتیب که اگر نظام سیاسی و حاکمان بر اساس چارچوب‌های تعیین‌شده توسط مقررات اسلام بر سر کار بیایند، اطاعت از آنها واجب است. ادله این اطاعت به شرح زیر است:
الف‌ـ دلایل عقلی
1‌ـ اگر پذیرفتیم که اولاً در هر جامعه‌ای باید حکومتی وجود داشته باشد و ثانیاً حکومت، به معنای تدبیر امور اجتماعی یک جامعه است؛ پس باید بپذیریم کسانی حق دستور دادن و حکم کردن دارند و در مقابل، مردم مکلف‌اند از دستورهای حاکم یا هیئت حاکمه اطاعت کنند؛ بنابراین همان دلایل عقلی که رابطه رئیس و مرئوس یا امام و امت را به وجود می‌آورد و بر اساس آن روشن می‌شود که بدون چنین رابطه‌ای مصالح جامعه تأمین نمی‌شود، عیناً ثابت می‌کند که حاکم مشروع، حق حکم کردن دارد و مردم باید از او اطاعت کنند.
2ـ در مکتب انقلاب اسلامی هدف از برقراری حکومت، اجرای قوانین اسلامی و استقرار نظم در جامعه بر پایه مقررات اسلام است (اصل چهارم قانون اساسی). برقراری چنین نظمی جز در سایه اطاعت مردم و تبعیت آنها از فرامین رهبری و حکومت اسلامی امکان‌پذیر نیست. دلایل عقلی دیگر نیز مطرح است که وجوب تبعیت مردم از نظام سیاسی مبتنی بر اندیشه سیاسی انقلاب اسلامی را اثبات می‌کند.
ب‌ـ دلایل نقلی
1‌ـ اولین دلیل نقلی در منابع اسلامی آیه معروف «أطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم» است که اطاعت اطلاق دارد و تمام جنبه‌های زندگی فردی و اجتماعی انسان را شامل می‌شود. علت آن را نیز خداوند متعال این گونه می‌فرماید که: «اَلنَّبي اولي بِالمؤمنينَ مِن اَنفُسِهِم» (احزاب/ 6) علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می‌فرماید: «انفس مؤمنين»، يعنى خود مؤمنين؛ بنابراين، معناى «أولى بودن رسول خدا(ص) به مؤمنين از خود مؤمنين» اين است كه آن جناب اختياردارتر نسبت به مؤمنين است از خود مؤمنين و معناى اولويت اين است كه فرد مسلمان هر جا امر را دائر ديد،‌ میان حفظ منافع رسول خدا(ص) و حفظ منافع خودش، بايد منافع رسول خدا(ص) را مقدم بدارد؛ از این رو معناى آيه اين مى‏شود كه مؤمن هر حق و منافعى كه براى خودش قائل است، اگر حفظ جان خويش است و اگر دوست داشتن خودش است و اگر براى خود حرمتى قائل است و هر چه باشد، رسول خدا(ص) مقدم بر اوست؛ يعنى هر جا كه امر دائر شد، ‌میان حفظ جان رسول خدا(ص) يا جان خودش و همچنين ساير موارد ديگر، جانب رسول خدا(ص) را بر جانب خود ترجيح دهد.
این آیه بر مقام ولایت پیامبر دلالت و با مقام ولایت او حق تصرف دارد. معنای مقام ولایت، وجوب اطاعت از ولی و مقام حکومت است؛ پس اگر وجود گرامی پیامبر(ص) امری کرد، واجب است که اطاعت شود. این مقام هنگامی که به اولی‌الامر منتقل شود اطاعت او نیز واجب می‌شود و وقتی پذیرفتیم که بر اساس مبانی سیاسی انقلاب اسلامی، ولی‌فقیه همان ولایت معصوم را دارد (اصل پنجم قانون اساسی) وجوب اطاعت به او نیز منتقل می‌شود. قانون اساسی این امر را مبتنی بر اندیشه سیاسی امام خمینی(ره) پذیرفته است که در کشف‌الاسرار می‌فرماید: «آنها که روایت سنت و حدیث پیغمبر می‌کنند، جانشین پیغمبرند و هر چه برای پیغمبر از لازم بودن اطاعت و ولایت و حکومت ثابت است، برای آنها هم ثابت است؛ زیرا اگر حاکمی کسی را جانشین خود معرفی کند، معنایش این است که کارهای او را در نبودنش او باید انجام دهد».
2ـ یکی دیگر از دلایل وجوب اطاعت از امام و رهبر اسلامی، تضمین موفقیت اوست. امام هرچه عادل و باتقوا و قوی باشد، موفقیت او منوط به اطاعت از اوست. رهبر اسلامی زمانی قادر است برنامه‌ها و خط‌مشی‌های خود را برای پیشرفت جامعه اجرا کند و سپس به موفقیت برساند که مردم به برنامه‌های او اعتماد و آنها را اجرا کنند. اطاعت نکردن مردم از امام برحق می‌تواند ناشی از دو امر باشد؛ یکی گنهکار بودن امت و دیگری بی‌اعتمادی مردم به امام. تجربه غم‌انگیز دوران خلافت امام علی(ع) و پس از آن امام حسن(ع) تأثیر هردو عامل را به خوبی نشان می‌دهد. دنیاپرستی و راحت‌طلبی بسیاری از خواص از یک‌سو و تبلیغات فراوان و ناجوانمردانه معاویه در کنار جهل و نادانی مردم عراق در آن زمان از سوی دیگر، موجب نافرمانی و سرکشی آنها در برابر امام علی(ع) شد؛ به گونه‌ای که طیفی از آنان علی‌(ع) را کافر تلقی کردند و از او خواستند توبه کند. هنگامی که چنین بی‌اعتمادی جاهلانه‌ای در مردمی نسبت به امام خود رخ دهد، طبیعی است که فرمان او را بر زمین می‌گذارند و حتی قتل او را واجب می‌دانند. ثمره چنین شرایطی شکست آن جامعه خواهد بود؛ هرچند رهبر آن، انسان کامل و ولی‌الله الاعظم یعنی امام علی(ع) باشد.
امام علی(ع) در این باره می‌فرمایند: «اى مردم، اگر از يارى كردن حق امام‏(ع) يكديگر را باز نمى‏داشتيد (كمك مى‏كرديد) و از پست گردانيدن باطل (معاويه) سستى نمى‏نموديد، كسي كه (در توانایى و درستكارى) مانند شما نيست در (شهرهاى) شما طمع نمى‏كرد و قوت نمى‏گرفت؛ كسي كه بر شما تسلط يافته؛ وليكن شما (بر اثر نبردن فرمان امام و پيشواى خود) سرگردان شديد (به ضلالت افتاديد)؛ مانند سرگردانى بنى اسرائيل! (كه بر اثر نافرمانى موسى(ع) چهل سال سرگردان ماندند و در آن بيابان كه خداوند قصه آن را در قرآن كريم بيان مى‏فرمايد، راه به جایى نبردند).»
پی‌نوشت‌ها:
1ـ علامه طباطبایی، المیزان، ج 16، ص 413.
2ـ امام خمینی، کشف‌الاسرار، نشر ظفر، بی‌تا، ص 188.
3ـ فیض‌الاسلام، نهج‌البلاغه، تهران: مؤسسه چاپ و نشر فیض‌الاسلام، 1379، ج 3، ص 543.