حاجیه خانم رستگار در خواب پسر شهیدش را میبیند. پسرش به او میگوید: «توی بهشت جام خیلی خوبه. چی میخوای برات بفرستم؟»
مادر شهید میگوید: «چیزی نمیخوام؛ فقط جلسه قرآن که میروم، همه قرآن میخوانند و من سواد خواندن ندارم و از این بابت خجالت میکشم. همه میدانند که من سواد ندارم، بهم میگویند همان سوره توحید را بخوان.»
کد خبر: ۳۴۸۷۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۲
عارف 12 ساله جبهه / مدت زیادی از شروع سال تحصیلی نگذشته بود که یک روز رضا آشفته و نگران از مدرسه به خانه بازگشت و گفت که من تصمیم گرفتهام به جبهه بروم. خیلی حرفش را جدی نگرفتم؛ ولی وقتی متوجه شدم برای رفتن به جبهه مصمم است، سعی کردم او را از تصمیمش منصرف کنم.
کد خبر: ۳۴۸۶۳۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۸