آنچه كه الآن متفكران ايراني در باب مسائل اسلامي بحث كرده اند ـ معارف كلي اسلامي، مثل تفكرات مرحوم شهيد مطهري ـ به مراتب عميق تر و قوي تر است از آنچه كه متفكران روشنفكر معروف دنيا، از اخوان المسلمين، سيد قطب، رشيد رضا، عبده و ديگران مطرح كرده اند. تفكرات مرحوم طباطبايي و مرحوم مطهري ـ اين متفكران شيعه ـ در زمينه هاي اجتماعي و مباحث عمومي اسلام، عميق تر از همه است؛ مباحث تخصصي، مثل فقه و عرفان و فلسفه و اين ها كه جاي خود دارد
اساساً امام خميني(ره) به دليل مباني نظري و عملي سياست اسلامي، با مفهوم مصلحت به شکل تأسيسي آن که در جوامع عرفي گرا و سکولار مورد استفاده قرار مي گيرد، مخالف بوده و ابتناي قدرت سياسي بر مصلحت آنگونه که در اين جوامع وجود دارد را رد مي کنند.
امام خميني(ره) از قدرت به مثابة پديده اي ياد مي کند که ريشه در کانون هستي يعني الله دارد و می فرماید: «تنها قدرت حقيقي، قدرت خداست و هر چيزي که مستقل از خدا باشد و در برابر آن دعوي قدرت سر دهد، جز ضعف محض چيزي نيست... و اين مخلوق ضعيف را قدرتي نيست. قدرت فقط در دستگاه قدس ربوبيت پيدا مي شود و فاعل علي الاطلاق و مسبب الاسباب آن ذات مقدس است. قدرت پيش حق تعالي است. اوست مؤثر در تمام موجودات.»
غايت نظر اشاعه دهندگان تفکر مذکور بهرهگيري و موجه جلوه دادن آزاديهاي غربي و غربي شدن، نزديک شدن به مدل نگاه کدخدا محور، دست کشيدن از آرمانها و روحيات انقلابي و در يک کلام قرارگيري در باشگاه شيطان بزرگ باشد. قرائتهاي اقتباسي از اسلامِ همخوان با مدرنيته در عرصههاي سياسي – اجتماعي که توسط برخي نظريه پردازان سياستپيشه مسلمان مطرح ميشود، افراد را ناچار از تحملِ مذهبي با شاخصهاي ليبراليسم مينماياند و آنرا تنها مسير زندگي بهتر معرفي ميکند.
امام خامنه ای: البتّه دوستان ما آن اوقاتي که اين قضايا اتّفاق افتاد، به بنده مرتّب توصيه کردند که اسم انقلاب رنگي را نياورم؛ من هم چون معتقد به مشورتم -بالاخره مشاورين نظر دارند و اهل فکرند- اسم انقلاب رنگي نياوردم امّا خب انقلاب رنگي بود؛ درواقع کودتاي رنگي، يک کودتاي رنگي ناموفّق. خب اين خيلي مهم است؛ اين اتّفاقي که در کشورهاي ديگر -در چهار پنج کشور- آمريکاييها با پول، با امکانات انجام دادند و موفّق شدند؛ در جمهوري اسلامي موفّق نشد؛ بااينکه پشتيباني کردند
گفتمان عقلانيت محور حضرت امام(ره) در حوزة سياست، در تمامي ابعاد و در طول دوران حيات مبارک ايشان و حتي بعد از رحلت ايشان در دوران زعامت مقام عظماي ولايت گفتماني فراگير و مورد قبول تمامي جريان هاي دلسوز و خدمتگزار نظام بوده است. نوع نگاه هاي تاکتيکي به اين گفتمان در بعد از رحلت حضرت امام (ره) وجود داشته و اشخاص و دولتها علي الخصوص روساي دولت ها نظرات و ديدگاههاي گوناگوني داشتند.
در عصر فقهاي اقدم يا متقدّمين، فقهايي چونان مرحوم کليني، شيخ صدوق و شيخ مفيد (رحمهم الله اجمعين) در کنار ترويج احاديث معصومين (ع) و تأسي به فقه منصوص، از مطالعه و اظهار نظر در خصوص فقه حکومتي شيعه نيز خودداري نکرده و در حد مقدور در اين زمينه، فتاوا و نظراتي از خود به ارمغان گذاشتند.
مهمترين مسئله تقريب، فرهنگ تقريب است؛ چنانکه مهمترين مسئله همزيستي در يک ساختمان بزرگ، فرهنگ آپارتماننشيني است. سرمايههاي روايي و عقلاني تقريب، بيش از آن است که نياز فوري به افزايش و تبليغ آنها داشته باشيم. کاستي بزرگ، فرهنگ تقريب است، نه پشتوانههاي علمي. تقريبستيزان، حتي اگر همۀ روايات تقريبي را حمل بر تقيه و مانند آن کنند، باز هم دست تقريبيها را نبستهاند؛ چون سرمايههاي ديني و تاريخي تقريب، به قدري است که از عهده هر مانعي برميآيد؛ اما جبهه تقريب در غيبت «فرهنگ تقريب» محکوم به شکست است
آراء و انديشه هاي امام خميني(ره) را نمي توان مستقل از تفکر فقهي ايشان بررسي کرد. به تعبير دقيق تر، معرفت سياسي امام(ره) عمدتاً بازتاب انديشة فقهي ايشان است و برداشت محوري در اين معرفت سياسي، تلقي فقيهانه است تا فيلسوفانه يا متکلمانه. تعين خارجي فقه اسلامي در ساماندهي قدرت سياسي معطوف به فقه است. فقط با برپايي نظام سياسي اسلامي، جنبه هاي عيني و عملي فقه امکان پذير است.
تقويم نوشته ي نظام سلطه گر غرب سرمايه دار ، ٢۵ نوامبر ( ۴ آذر) را سالروز مبارزه با خشونت عليه زنان يا «روز نارنجي» يا به عبارتي ۲۵ نوامبر روز جهاني منع خشونت عليه زنان و روزي براي به آگاهيرساني درباره شکلهاي عجيب و پيچيده خشونت جنسيتي ناميده است.
در شيوه «هنر حضور» و درک فوکويي از قدرت کار ما نه «تصاحب نهادهاي کلان قدرت» بلکه « تصرف نهادهاي ريز قدرت» در سطح جامعه يا به عبارتي دگرگوني ساختار قدرتي است که در سطح خرد اساساً «حاکميت» و «سلطه» را ممکن ميسازد. بنابراين در « نفوذ براندازانه اجتماعي»؛ به جاي «براندازي حزبي يک حاکم» بايد متوجه «براندازي يک شيوه حاکميت» شويم.
گفتمان استکبارستيزي خاستگاهي فطري - انساني و معنايي قرآني دارد و در عين حال کارکردي مبارزاتي و انقلابي. اساساً مبارزه با ظلم و نفي استکبار، از اصول اساسي انقلاب اسلامي بوده و همواره مورد تأکيد قرار گرفته است. ظلم زدايي و مبارزه با استکبار به عنوان يک مسؤليت ديني - سياسي، جدي ترين آثار را در قيام ملل مستضعف عليه نظام ظالمانه حاکم بر جهان از خود به جاي گذاشته است. چنانکه امام راحل سلامت و صلح جهان را بسته به انقراض مستکبرين ميدانند و ميفرمايند: «تا اين سلطه طلبان بي فرهنگ در زمين هستند مستضعفين به ارث خود که خداي تعالي به آنها عنايت فرموده است نميرسند».