سید حسین امامى
از زمانى که انسان خلق شد، حتى آن زمان که فقط دو نفر روى کره زمین زندگى مى کردند، انسان نسبت به سایر امور پیرامونش با اقتصاد بیشتر در برخورد بود. (با توجه به اینکه علم اقتصاد به معناى امروزى آن اصلاً مورد نظر نبود) بتدریج که جمعیت انسان ها رو به فزونى گذاشت و زندگى اجتماعى شکل گرفت، اقتصاد مورد توجه بیشترى قرار گرفت و هر روز بر اهمیت آن اضافه مى شد به طورى که در قرن هجدهم، فلسفه سیاسى جان لاک قویاً جنبه اقتصادى دارد و به قول فیلسوفان معاصر، انسان جدید، انسان اقتصادى است در حالى که انسان قدیم، انسان سیاسى بود.
معادل انگلیسى کلمه اقتصاد (که خود کلمه اقتصاد در ادبیات ما واژه اى عربى است به معناى میانه روى و پس اندازى کردن) Economy که از ریشه یونانى Oikos به معنى خانه و Nemin به معنى تدبیر گرفته شده است. اقتصاد دانشى است اجتماعى که طرز استفاده و تخصیص منابع موجود را از بین شیوه هاى استفاده ممکن، تحلیل مى کند.
اگر خواسته هاى انسانى خیلى کم و محدود باشند یا منابع ما آنقدر زیاد بودند که به هر کسى، هر چه مى خواست تعلق مى گرفت، آنگاه اقتصاد اهمیت چندانى نداشت و ما مشکل اقتصادى نداشیم، ولى واقعیت با موارد گفته شده تفاوت فاحش و عظیمى داردتا جایى که مى دانیم در همه جوامع، منابع اقتصادى در مقایسه با خواسته هاى نامحدود خیلى کم و ناچیز و خواسته هاى انسانى داراى دو صفت بارز و مشخص هستند. اول این که مجموعاً در طول زمان نامحدود بوده و ثانیاً متعدد و متنوع هستند.
اگر همه منابع تولیدى جهان، منابع رایگان - منابع فراوانى که مى توان از آنها به طور مجانى و بدون پرداخت هزینه استفاده کرد - بودند، در آن صورت چون حدى براى تأمین خواسته هاى بسیار انسانى وجود ندارد، بالطبع هیچ گونه مسأله اقتصادى نیز به وجود نمى آمد و انسان مى توانست سطح زندگى خود را بى نهایت بالا ببرد.
علم اقتصاد بیش از آنکه قلمرویى براى برخورد آرا باشد، دانشى استوار شده بر مبناى علمى است. اقتصاد امروز، دیگر به فرضیات ساده دانشمندان قرن نوزدهم اعتمادى ندارد و برعکس به محاسبات پیچیده و طولانى و تفکر عمیق مى پردازد. اقتصاد نیز چون طب یا مهندسى، قواعد سخت و خشکى دارد. تفکر جدى به وضع فرضیاتى مى انجامد. آن فرضیات با مشاهدات تجربى آزموده مى شوند و هر جا که لازم باشد، اندازه گیرى هاى دقیق به عمل مى آید. وقتى نتایج با فرضیات سازگار نباشد، تفکر عمیق ترى لازم است و فرضیات نوینى ساخته مى شوند، یعنى روش اقتصاد هیچ تفاوتى با روش هاى دیگر علوم ندارد.
علم اقتصاد به این مسأله که «مردم چه چیز را باید بخواهند؟» توجهى ندارد، بلکه مسأله اقتصاد این است که «مردم چه چیز را براستى مى خواهند؟» بسیارى از نوشته هاى اقتصاددانان حرفه اى به طور وضوح یا ضمنى به هدف هاى مناسب براى فعالیت هاى اقتصادى اشاره دارند. این نوشته ها را باید در زمره فلسفه اقتصادى دانست، نه آنچه به معنى دقیق کلمه «علم اقتصاد» خوانده مى شود. سرآیزایا برلین مى گوید: «اقتصاد تا زمانى که با مقدار زیادى از فرضیات متافیزیکى مخلوط بود، بخشى از فلسفه بود، ولى به تدریج حوزه مستقلى شده یا کم کم مى شود.» اقتصاد سیاسى به دنیا آمده، از دل فلسفه سیاسى، با رشد خودآگاهى عقلى ناشى از انقلاب علمى قرن نوزدهم تکامل یافت.
در واقع مى توان گفت که اقتصاد داراى دو منشأ است که هر دو نیز با سیاست در ارتباط بودند. یکى از این دو منشأ به اخلاق نظر داشته و دیگرى را مى توان مرتبط با مهندسى دانست. سنت مرتبط با اخلاق آن، دست کم به ارسطو مى رسد. ارسطو در کتاب اخلاق نیکوماخسى، موضوع اقتصاد را با اشاره به ارتباط آن با ثروت مرتبط با غایت هاى انسان مى داند. او سیاست را اولین علوم مى داند. علم سیاست باید از بقیه علوم مانند اقتصاد استفاده کند و در این مورد نیز از آنجایى که این علم معین مى کند که چه باید بکنیم و چه نباید بکنیم و چه نباید، غایت آن در برگیرنده غایت هاى سایر علوم یعنى متضمن سعادت بشر است.
با کتاب «تحقیق در ماهیت و علل ثروت ملل» آدام اسمیت، اقتصاد سیاسى به عنوان یک رشته علمى مستقل مطرح شد. باید توجه داشته باشیم که اقتصاد سیاسى، پایه همه مکتب هاى آزادى است. اقتصاد در نهایت به مطالعه اخلاق و سیاست خلاصه مى شود. نقطه نظرى که ارسطو در کتاب سیاست آن را تعمیق کرد.
نخستین منشأ از میان دو منشأ اقتصاد، که به اخلاق و دیدگاهى اخلاقى از سیاست مرتبط مى شود، به غایت هاى نهایى و پرسش هایى از این نوع که چه چیز موجب سعادت بشر است؟ و یا اینکه چگونه باید زندگى کرد؟ توجه دارد.
منشأ دیگر علم اقتصاد به رویکرد مهندسى مرتبط است. ویژگى این رویکرد آن است که بیشتر به مسائل لژیستیکى توجه دارد تا به غایت هاى نهایى و پرسش اخلاقى. در این رویکرد، غایت ها نسبتاً بدون ابهام و به سادگى مفروض شده اند و مسأله اصلى فقط یافتن وسیله اى است مناسب براى رسیدن به آنها. رفتار انسانى به طور عمده مبتنى بر انگیزه هایى ساده فرض مى شود که مى توان آنها را به آسانى تعریف کرد.
رویکرد مهندسى به اقتصاد، منشأهاى متعددى دارد، از آن جمله حاصل اندیشه هاى مهندسانى از قبیل لئون والراس - اقتصاددان فرانسوى قرن نوزدهم - بود. او هم خود را صرف حل بسیارى مسائل مشکل فنى در روابط اقتصادى کرد. به ویژه آن مسائلى که با عملکرد بازار مربوط بودند. قبل از او نیز افرادى به غناى این سنت در علم اقتصاد کمک کرده بودند، همچون مطالعات سر ویلیام پتى در قرن نوزدهم که بحق باید او را پیشتاز علم اقتصاد عددى دانست. مطالعات وى آشکارا مطالعات لژیستیکى بود که با علائق خود پتى به علوم طبیعى و مکانیک نیز بى ارتباط نبود.
در نوشته هاى اقتصاددانان بزرگ مى توان هر دو دیدگاه منشأ اخلاقى و منشأ مهندسى اقتصاد را در کنار هم، هر چند به نسبت هاى گوناگون مشاهده کرد. روشن است که برخى به مسائل اخلاقى بیشتر از دیگران توجه دارند. براى نمونه در نوشته هاى آدام اسمیت، جان استوارت میل، کارل مارکس، فرانسیس اجورث، جاى پاى مسائل اخلاقى بیشتر دیده مى شود تا در آثار کسانى مانند ویلیام پتى، فرانسوا کنه، دیوید ریکاردو، آگوستین کورنو و یا لئون والراس، که بیشتر درگیر مسائل لژیستیکى و مهندسى درون علم اقتصاد بودند.
بسیارند کسانى که رویکرد اخلاقى را برگزیده اند، کسانى که از ارسطو گرفته تا آدام اسمیت، با وجود تمرکز بر جنبه اخلاقى موضوع، به طور جدى نگران جوانب منفى مسأله نیز بودند.
اما اقتصاد جدید به طور عمده به مثابه یکى از شاخه هاى اخلاق پاگرفت. نه فقط آدام اسمیت - پدر علم اقتصاد - استاد فلسفه اخلاق در دانشگاه گلاسکو بود، بلکه رشته اقتصاد براى مدت هاى مدیدى، شعبه اى از اخلاق محسوب مى شد. این امر که اقتصاد در دانشگاه تا همین اواخر یکى از درس هاى اصلى کارشناسى در رشته علوم اخلاقى بود، نمونه دیگرى است از نگرش سنتى به ماهیت اقتصاد. اقتصاد به طور معمول بر حفظ یک جنبه از حیات جمعى آدمیان تأکید مى کند. این که مردم چگونه منابع کمیاب را براى تولید، توزیع و تبادل کالاها و خدمات به کار مى گیرند، تا در نهایت به مصرف برسانند. اقتصاددانان مى دانند که جنبه هاى دیگرى نیز وجود دارد که بر حیات اقتصادى تأثیر بسیار دارند. امورى همچون سیاست، حقوق، قانون و تعلیم و تربیت. با وجود این، معمولاً چنین فرض مى کنند که این تأثیرات همیشگى و ثابت است. پس در تعدیل فرآیندهاى اقتصادى نباید نقشى برایشان در نظر گرفت. اقتصاددانان با این نگرش قلمروى مطالعات خود را محدود مى کنند تا آنچه را که باید دانش اقتصاد باشد، به پیش ببرند، اما در عین حال آنان روابط بین اقتصاد و جنبه هاى دیگر حیات اجتماعى را بیش از اندازه مى دانند. هم اقتصاددانان کلاسیک و هم کارل مارکس، اقتصاد را شالوده حیات اجتماعى بشر مى دانستند و هم اکنون ادعاى این مطلب بر همگان مشهود و محسوس است و جاى شکى باقى نیست.
آیا اقتصاد مدرن به سنت وفادار بوده و پیوند ضرورى و مهم خود را با اخلاق حفظ کرده و یا از آن جدا شده و اگر چنین اتفاقى افتاده، جدایى و دورافتادگى اخلاق و اقتصاد چه نتایجى داشته است؟!
پروفسور آمارتیا کومارسن، معروف به آمارتیا سن - فیلسوف و اقتصاددان هندى تبار انگلستان - در سال 1933میلادى در ایالت بنگال هندوستان به دنیا آمد. او در سال 1953از دانشگاه کلکته مدرک کارشناسى اقتصاد گرفت و در سال هاى 1955و 1959مدرک کارشناسى و دکترى خود را از دانشگاه کمبریج انگلستان دریافت کرد. او استاد اقتصاد دانشگاه کمبریج است که به واسطه تحقیقات گسترده و عمیق در رشته اقتصاد رفاه و در تبیین روش و برخورد عالمانه و نقادانه به پدیده هاى فقر، نابرابرى و قحطى و نتایج شگفت انگیز و جالب توجه، در سال 1998از سوى آکادمى سلطنتى علوم سوئد مفتخر به دریافت جایزه نوبل اقتصاد شد. او تنها آسیایى است که جایزه نوبل اقتصاد دریافت کرد. این اهمیت وقتى بیشتر نمود دارد که بدانیم از 61نفرى که تاکنون موفق به دریافت جایزه نوبل شده اند، 41نفر آنها آمریکایى اند.
او مدعى است؛ اقتصاد مدرن فاصله اى جدى با اخلاق گرفته که موجب تضعیف علم اقتصاد شده است. گفتنى است آن بخش از اقتصاد که به اخلاق توجه کرده، متأسفانه به برداشت هایى رسیده که نادرست است. براى نمونه فرض رفتار عقلایى انسان اقتصادى را با رفتار واقعى آن یکى گرفته است. با تحول اقتصاد مدرن، اهمیت رویکرد اخلاقى کم و کمتر شده، به طورى که اقتصاد مدرن گسستگى رادیکال با اخلاق دارد. روش شناسى آنچه که اقتصاد مثبت نامیده مى شود هم از تحلیل هنجارى در اقتصاد دورى جسته و باعث نادیده انگاشته شدن بسیارى از مطالعات پیچیده اخلاقى نیز شده است، که رفتار واقعى انسان را تحت تأثیر قرار مى دهد، ولى اقتصاددانانى که مشغول مطالعه در مورد این قبیل رفتارها هستند، این ملاحظات را بیشتر مربوط به امور واقع مى دانند تا مربوط به احکام هنجارى. هرگاه جایى را که هر یک از این دو رویکرد در آثار منتشر شده اقتصاد مدرن اشغال مى کنند، با هم مقایسه کنیم، به روشنى مى توان مشاهده کرد که هم از تحلیل عمیق هنجارى پذیرفته شده و هم تأثیر ملاحظات اخلاقى در توصیف رفتار انسانى نادیده انگاشته شده است.
اقتصاد مدرن به دلیل فاصله اى که میان آن و اخلاق به وجود آمده، تضعیف شده است. علم اقتصاد بدین ترتیب که شکل گرفته، با بذل توجه جدى تر و عنایت صریح تر و بیشتر به ملاحظات اخلاقى که رفتار و داورى انسانى را شکل مى دهند، مى تواند ثمربخش تر باشد.
نگرشى که انسان معاصر را در الگوهاى اقتصادى اش، خالص، ساده و واقع بینانه نگه مى دارد و آنها را با چیزهایى از قبیل حسن نیت یا عواطف اخلاقى درهم نمى آمیزد. واقعاً تعجب آور است، زیرا اقتصاد قاعدتاً باید با مردم واقعى سروکار داشته باشد. آیا انسان جدید که موضوع مطالعات اقتصادى است مى تواند یکسره از این پرسش سقراطى «چگونه باید زندگى کرد؟» برکنار بمانند.
تأکید بر پیوند میان مسأله انگیزه انسانى و این پرسش مهم اخلاقى که انسان چگونه باید زندگى کند؟ بدین معنى نیست که انسان ها همواره همان کارى را مى کنند که از لحاظ اخلاقى مدافع آنند، بلکه فقط به معنى پذیرفتن این امر است که الزامات اخلاقى ممکن است پیامدى در رفتار واقعى انسان داشته باشند. اصولاً آیا، فرض حداکثر کردن نفع شخصى به عنوان راهى براى توصیف رفتار واقعى، فرض خوبى است یا نه؟ آیا آنچه که انسان اقتصادى نامیده مى شود و گویا مدام در دفاع از منافع خود است، نزدیک ترین تقریبى است که مى توان براى رفتار افراد بشر، دست کم در مسائل اقتصادى ارائه کرد؟
این فرض کلاسیک علم اقتصاد است، به همین دلیل نیز حامیان بسیار زیادى دارد، اما از دیدگاه هاى بسیار متفاوتى با آن مخالفت شده، که ساختارهاى بدیل گوناگونى را پیشنهاد کرده اند. براى نمونه در مورد ژاپن مى توان با تکیه بر شواهد تجربى حدس زد که پرهیز از اتخاذ رفتارى معطوف به نفع شخصى، به نفع اداى تکلیف وفادارى و حسن نیت، سهمى اساسى در موفقیت صنعتى اش ایفا کرده است.
حمایتى را که معتقدان و حامیان رفتار معطوف به نفع شخصى، براى خود در آثار آدام اسمیت جست وجو مى کنند، باید سوءتعبیرى دانست که از طرز پیچیده اسمیت با موضوع انگیزه و نقش بازارها شده و نادیده انگاشتن تحلیل اخلاقى وى از عواطف و رفتارها، سایر قسمت هاى آثار آدام اسمیت در مورد اقتصاد و جامعه، که به مشاهدات پیرامون بینوایى، احساس همدردى و نقش ملاحظات اخلاقى در رفتار انسان، بویژه به کارگیرى هنجارهاى رفتارى مربوط مى شود، آرام آرام و به همان میزانى که در اقتصاد از مد افتادند، فراموش شدند. فقر اقتصاد که نتیجه جدایى اقتصاد از اخلاق است، هم اقتصاد رفاه را تحت تأثیر قرار داده و هم اقتصاد تجویزى و پیش بین را جدایى میان اقتصاد و اخلاق براى اخلاق ناگوار بوده است. اگر ارسطو پرسش مربوط به نقش اقتصاد را پیش مى کشید، در آغاز به این علت بود که چشم انداز وسیع ترى را به روى اخلاق و سیاست بگشاید. درواقع فارغ از نقشى که اقتصاد در فهم بهتر ماهیت برخى پرسش هاى اخلاقى مى تواند ایفا کند، بر این نکته روش شناختى نیز باید تأکید کرد که برخى تحلیل هایى که در اقتصاد در برخورد با مسائل وابستگى متقابل به کار مى روند، ممکن است در برخورد با مسائل پیچیده اخلاقى اهمیتى بسزا داشته باشند.