تاریخ انتشار : ۰۵ شهريور ۱۳۹۱ - ۰۸:۲۹  ، 
شناسه خبر : ۱۰۲۲۹۹
اشاره: گروه فرهنگی: بازخوانى «منشور تجدید عهد هنر» که حدود ۲۰ سال پیش و بعد از پیام امام خمینى (ره) به هنرمندان و توسط یکى از هنرمندان این سرزمین نوشته شد، به توضیح و تکمله اى نیاز ندارد. جریان مقابل فرهنگ، هنر و اندیشه انقلاب اسلامى چنان بر حرف هاى قدیمى خود اصرار مى کند که همچنان «حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود» حرف هاى آوینى در لبیک به پیام امام هنوز پاسخ همه ادعاهایى است که از سوى بعضى اهالى قبیله اشرافیت فرهنگى و هنرى مطرح مى شود.

همه اولیاى خدا در عصر خویش و در میان معاصران خویش غریب بوده اند و واى بر ما اگر این ولى خدا نیز در میان ما غریب باشد... و مگر نیست؟ آیا ما به راستى دریافته ایم که او کیست و چه مى گوید؟ آیا ما به راستى سر به فرمان او سپرده ایم و دیگر «خودى» درمیان نمانده است؟ ما را با فلک زدگان راهى طریق هوى و هوس کارى نیست؟
آنان این کشتى توفان زده اقیانوس بلا را جزیره غفلتى انگاشته اند، امن و امان، جاودانه و بى تاریخ. مگر این سفینه خاکى در دل این آسمان لایتناهى که محضر خداست به ناکجا آبادى بى خدا رسیده است؟ مگر باد شرطه مرگ برخاسته است و دیگر کسى نمى میرد؟
روى سخن ما با آنانى است که هنوز محفل انس را رها نکرده اند، آنان که هنوز دغدغه مرگ و معاد دارند و در انتظار موعودند. واى بر ما اگر این ولى خدا نیز در میان ما غریب باشد. . . . و مگر نیست؟
مگر نه اینکه ما در انتظار بودیم، در انتظار طالوتى که در این عصر حاکمیت سفلگان، علم ستیز بردارد با جالوت، در انتظار پیر فرزانه اى که در این عصر جاهلیت ثانى، از باطن این ظلمات راهى به چشمه حیات بیابد؟ او آمده است، آنکه مردانگى طالوت را با فرزانگى خضر جمع دارد. اما آیا ما را آن اطاعت و شجاعت هست که در کار او صبر ورزیم و در برابر امرش عصیان نکنیم، هر چند با عقل ما سازگار نباشد؟
آیا آنچه میان ما و او مى گذرد مصداق این سخن خضر با موسى نیست که فرمود: انک لن تستطیع معى صبرا و کیف تصبر على ما لم تحط به خبرا؟ «کهف/ ۶۷ و ۶۸» ما نیز در مقام حرف همچون موسى خواهیم گفت: ستجدنى ان شاء الله صابرآ و لا اعطى لک امرآ، «کهف/۶۹» و اما در مقام عمل چه خواهیم کرد؟ چه کرده ایم؟
امام (ره) را با هنرمندان سخنى بود که شنبه نهم مهرماه ۶۷ در روزنامه ها به چاپ رسید و مگر نه اینکه ما آن پیام را به فراموش خانه هاى سهل انگارى و غفلت خویش انداختیم و دیگر از آن جز اشاراتى پراکنده، این سوى و آن سوى، در میان نیامد؟
میثاق هنر و انقلاب
اصل سخن ایشان در آن پیام، میثاقى بود که میان «هنر» و «مبارزه» بسته بودند و چه بسا در میان غیر مومنین کسانى اندیشیدند که «این سخن از سر ناآشنایى با ماهیت هنر بر آمده است. اگر نه، هنر که آزاد است و در خدمت سیاست در نمى آید»! و ما نیز که سر باختگان آستان ولایت هستیم و از شان گران این عبد صالح خدا در تاریخ باخبریم، نه آن کردیم که شایسته کلام حضرت ایشان است. تسلیم روزمرگى ها و دلمردگى ها، نشستیم و دم بر نیاوردیم و گذشت. و هر چند اکنون آمده ایم تا عذر تقصیر بخواهیم، اما از حق ناگذشته، باید بگوییم که این ولى خدا نیز در میان معاصران خویش غریب است.
و اگر چه مى کوشد که به مصداق «انا معاشر الانبیا امرنا ان نکلم الناس على قدر عقولهم» کلام خویش را تا مرتبه عقل ما پایین بیاورد، اما با این همه، سخنش غریبانه و مظلومانه در بازار تیتر درشت روزنامه ها و مجله ها مى ماند و به عمل در نمى آید. چه بسا کسانى هم باشند که جلوه فروشى هاى نفس خویش را به حساب پیام امام (ره) بگذارند و به خیال خام، مردم را بفریبند.
عذر تقصیر
به هر تقدیر، باید که سر باختگان آستان ولایت از این همه بى اعتنایى و غفلت و ناسپاسى عذر تقصیر بخواهند، تا خداوند دریغ نکند آن نعمتى را که بعد از قرن ها به آدمیزاد روى کره زمین عنایت فرموده است.
وجود مقدس حضرت امام (ره) مصداق اتم نعیم است که در این آیه مبارکه لتسئلن یومئذ عن النعیم. «تکاثر/۸» مبادا که غفلت کنیم و از عهده شکر بر نیاییم. . . که بر ما نیز همان خواهد رفت که بر بنى اسراییل رفت.
خداوند این عبد صالح خویش را به این عصر بخشیده است تا یک بار دیگر آدم در وجود او با حق تجدید میثاق کند و تاریخ فردا عرصه این تجدید میثاق باشد. کلام امام(ره) منشور این تجدید عهد است، مسطوره اى که تقدیر آینده این عصر در آن منطوى است. هنر و هنرمندان را نیز شایسته آن است که قدر نعمت باز شناسند و طریق توبه خویش را از این مسطوره مبارک بیابند.
در منظر پیام حضرت امام(ره) به مناسبت تجلیل از هنرمندان متعهد، آنچه بیش از همه در چشم مى نشیند، میثاقى است مبارک که حضرت ایشان میان «هنر» و «مبارزه» برقرار ساخته اند، تا آنجا که فرموده اند:
تنها به هنرى باید پرداخت که راه ستیز با جهانخواران. . . را بیاموزد.
آیا این میثاق به «نفى آزادى هنرمند» نمى انجامد و او را ناگزیر از «قبول سفارش» نمى کند؟ آیا ایشان معتقدند که هنر ذاتاً و ماهیتاً عین تعهد سیاسى و تبلیغى است؟ و یا نه، تنها در این مقطع خاص از سیر تاریخى انقلاب اسلامى است که حضرت ایشان این وظیفه را به مثابه یک تکلیف براى هنرمندان متعهد قائل شده اند؟ و اگر نه هنر ذاتاً «مبارزه جو» نیست، آیا این تکلیف، هنر را به امرى منافى ذات خویش ملتزم نمى کند؟
و البته پیش از جواب گفتن به پرسش ها، باید عرض کنیم که طرح پرسش، نه در مقام شک و عصیان، که در مقام تشریح فرمایش لازم الاتباع ایشان است و اگر نه، ما را چه مى رسد که بال در بال روح القدس بیفکنیم؟ امام(ره) را که مى دانیم، مظهر کمال غایى انسانى است و بر آن معراج که او رسیده، قلب به سر چشمه حکمت الهى اتصال دارد. پس کلام او عین حکمت است و نقص، هر چه هست، از ماست، درماندگان زمینگیرى که سخن را جز از طریق چون و چراهاى عقلانى در نمى یابند.
مبارزه هنر است
و اصلا گیریم که ذاتاً میان «هنر» و «تعهد» نیز پیوندى نبود - که هست - باز هم حکم، حکم ایشان بود و ما هنر را در مقدم کلام حضرت ایشان قربانى مى کردیم و کار را به اهلش وامى گذاشتیم. . . اما هنر عین تعهد و مبارزه است و این مقاله بیشتر در جهت تبیین این مدعا تحریر شده است.
تعبیرات حضرت امام(ره) و تصریحات مکرر ایشان بر تعهد هنر در برابر مبارزه با دشمنان اسلام، بسا بیشتر از آن داراى صراحت است که بتواند مورد تاویل قرار گیرد. هنر در منظر امام ذاتاً و ماهیتاً امانتدار مبارزه با دشمنان دین است. . . و دیگر چه جاى تردید، آنجا که ایشان فرموده اند:
«هنرى زیبا و پاک است که کوبنده سرمایه دارى مدرن و کمونیسم خون آشام و نابودکننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومایگى، اسلام مرفهان بى درد، و در یک کلمه اسلام آمریکایى باشد.»
. . . و در این عبارت، اگر چه از یک سوى هنر را به وصف «زیبایى» و «پاکى» ستوده اند، اما از سوى دیگر، بر خلاف مشهورات و مقبولات رایج در مجامع هنرى، زیبایى و پاکى را امورى دانسته اند که اصلاً به اعتبار تعهد و امانتدارى وجود پیدا مى کند. معناى این سخن این است که اگر هنرى مبارزه جو نباشد، لاجرم زیبا و پاک هم نیست. مگر میان «مبارزه» و «زیبایى و صفا» چه نسبتى موجود است که امام (ره) اینچنین فرموده اند؟
تکلیف هنرمندان نیز به صراحت در انتهاى پیام معین شده است:
هنرمندان ما تنها زمانى مى توانند کوله بار مسؤولیت و امانتشان را زمین بگذارند که مطمئن باشند مردمشان بدون اتکا به غیر، تنها و تنها در چارچوب مکتبشان به حیات جاویدان رسیده اند.
رسوایى مدعیان هنر بى درد
جلودار این طریق نیز که به سوى استقلال و تحقق حقیقت کلمه «لا اله الا الله» مى رود، شهدایى هستند که سرخى خونشان بر افق طلوع نشسته است و «مدعیان هنر بى درد» را رسوا نموده است. پس هنر در منظر ایشان عین دردمندى است و همین دردمندى است که روح زیبایى و صفا را در هنر مى دمد.
«انا عرضنا الامانه على السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا.» «احزاب/۷۲» آیه مبارکه «امانت» انسان را امانتدار حق مى داند و اگر مدعیان اعتقاد دارند که باید هنرمندان را از آن لحاظ که با هنر سر و کار دارند از این امانتدارى مستثنى دانست، باید بر این دعوى برهانى اقامه کنند.
انسان، انسان است
لفظ «انسان» در آیه مبارکه کلى است و استثنا نمى پذیرد و مگر نه اینکه هنرمند نیز پیش از آنکه هنرمند باشد انسان است؟ و نه تنها هنرمندان، که علما و فلاسفه را نیز نمى توان از این امانتدارى مستثنى کرد. وظیفه انسان رسیدن به مراتب کمال انسانى است و این وظیفه اى است فراتر از آنکه این انسان هنرمند باشد یا سیاستمدار، عالم باشد یا فیلسوف، مهندس باشد یا طبیب. . .
جهاد بابى از ابواب بهشت است و تقوا نیز. اما آیا هنر نیز مستقل از دین، بابى است که انسان را به بهشت مى رساند؟ علم چطور؟. . . تعالى انسان به سوى حق یک راه وصول و عروج بیشتر ندارد و آن هم دین است که معناى حقیقى خویش را در ولایت مى جوید. روح بشر براى وصول به مراتب متعالى کرامت انسانى باید که در «عمل»، از پستى ها و کثافات و تعلقات تنزه پیدا کند و این حکمى است کلى که هنرمندان، فلاسفه، مهندسان و اطبا و سیاستمداران را نیز شامل مى شود. مگر نه اینکه هنرمند وراى هنر خویش لاجرم انسان است؟ و مگر نه اینکه وجود انسان عین تعهد و امانتدارى است؟
نظر و عمل انسان در اصل و منشأ یکی هستند و فعل انسان و کلام او عین اعتقادات اوست، مگر آنکه او را مجبور اراده‌ای دیگر و یا مقهور موجباتی فرض کنیم که مقتضای حیات اوست. نمی‌خواهیم میان «صدور بالاراده» و «صدور بلااراده» تفاوتی نگذاریم و یا اثر عادات و ملکات را از آن حیث که حجاب میان نیت و عمل واقع می‌شوند انکار کنیم، و لکن در تفکر مرسوم معمول است که عمل انسان را محکوم موجباتی می‌دانند که از جانب تاریخ، جغرافیا، طبیعت و یا جامعه بر او حمل می‌شود. فی‌المثل، در جست‌و‌جوی منشأ و معنای اشعار حافظ «قدس سره» روی به تاریخ می‌آورند و جغرافیا و احوال مردم زمان او و... و مع‌الاسف، تاریخ را نیز با همان معلومات سخیفی تفسیر می‌کنند که در این عصر مرسوم و رایج است، حال آنکه حافظ «قدس سره» مقیم مقام ولایت است و اینان از موجبیت‌ها در گذشته‌اند و نه تنها محکوم موجبات تاریخی و جغرافیایی و طبیعی و اجتماعی عصر خویش نیستند، بلکه اصلا تاریخ معنای حقیقی و صیرورت خویش را در وجود آنان پیدا می‌کند. غایت کمالی انسان در آن است که از موجبیت‌ها و تعلقات درگذرد و مصداق معنای «خلیفه‌الله» واقع شود. خلیفه‌الله محکوم تاریخ نیست که هیچ، خود به اذن الله منشأ تحولات عظیم تاریخی است. به راستی اگر آیندگان در جست‌و‌جوی منشأ نظریات حضرت امام خمینی(ره) به افکار رایج این روزگار مراجعه کنند چه خواهند یافت؟ وقتی ایشان خود منشا و مصدر عظیم‌ترین تحولاتی هستند که در تاریخ این روزگار رخ می‌دهند، دیگر چگونه می‌توان اعتقادات ایشان را تابع و محکوم فرهنگ امروز و معتقدات مرسوم دانست؟
انسان و حیات واقعی
انسان در آنکه به دنیا بیاید و یا نیاید مخیّر نیست و چون پای به دنیا می‌گذارد، حیات او ملازم با جاذبه‌ها، دافعه‌ها و نیازهایی است که خواسته یا ناخواسته بر وجود او تحمیل شده‌اند. چه کند با طبیعت حیوانیش و آن غرایز لجام گسیخته‌ای که او را به سوی لذت‌جویی، جلوه‌فروشی و تسلط بر دیگران می‌کشاند؟ چه کند با موجبات و مقتضیات آن جامعه و خانواده‌ای که ناخواسته پای در آن نهاده است؟ چه کند با مقتضیات زمان؟ چه کند با تاریخ و آن صیرورت محتومش، روز و شب و ماه و سالش و همه آن اقتضائات ناخواسته‌ای که همراه آن است؟ ... وجود انسان از آن حیث که لاجرم طبیعی، اجتماعی، تاریخی و یا جغرافیایی است، ملازم است با تعلقاتی متناسب با نیازهای حیاتی‌اش. انسان فی حد ذاته نیز ضعیف و حریص و عجول و هلوع و ولوع و کفور و ظلوم و جهول است، اما همچنان که این نقایص ذاتی نمی‌تواند محملی برای گریز از تعهد و امانتداری باشد، موجبات حیاتی بشر نیز نمی‌تواند بهانه این فرار قرار بگیرد، انسان در اصل خلفت خویش مختار است و این اختیار فراتر از همه موجبیت‌هایی است که ملازم با حیات ناخواسته اوست. آن «چه کنم»‌ها نیز فی نفسه بر همین اختیار دلالت دارند. می‌پرسند: «کدام اختیار، آنجا که هر چند هست کشش گناه است و کوشش نفس اماره و آن همه امیال و اشواق ملازم با بدن حیوانی، کدام اختیار، آنجا که اصلاً غفلت ملازم لاینکف حیات دنیایی است؟‌ کدام اختیار آنجا که گناه، سهل‌الوصول و شیرین است و حق، صعب و تلخ؟»
جواب را باید در فطرت بجوییم و آن پیمان ازلی که «اَلَست بِربّکم؟ قالوا بلی.» «اعراف / 172» که اگر از آن سوی، مختصات طبیعی، اجتماعی، تاریخی و جغرافیایی، اقتضائات و موجباتی ناخواسته دارد، لکن از این سوی، نفس در عمق فطرت خویش بدان میثاق ازلی متعهد است و فجور و تقوا را به الهام فطری از یکدیگر باز می‌شناسد و جاذبه‌ای نیروند او را از درون به سوی حق می‌کشاند، به سوی عبادت و تحمید و تقدیس. آری، این است که انسان در اصل خلقت خویش بر حق شهادت می‌دهد و آنکه می‌‌خواهد خلاف تعهد باطنی خویش عمل کند، باید که این شهادت فطری را انکار کند و سرزنش‌های نفس لوامه را ناشنیده انگارد. پس انسان مختار است و «موجبیت‌»‌ها را نباید با «جبر و اجبار» اشتباه کرد و اگر این اختیار وجود نداشت، متعهد و مسؤولیت و امانتداری و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ معنایی نداشت. آن عهد ازلی میثاق فطرت است و این امانت را نیز انسان با همان میثاق بر گرده گرفته است. هنرمندان نیز از آن لحاظ که انسان هستند، عهده‌دار این بار امانتند و نمی‌توانند آن را بر زمین بگذارند، چه بخواهند و چه نخواهند. انسان مختار است، اما قبول یا رد این اختیار مختار نیست، مجبور است که مختار باشد و با این اختیار، امانتداری و تعهد نیز همراه است و بر این اساس، هیچ داعیه‌ای از هیچ کس بر انکار تعهد پذیرفته نیست.
نسبت دین و هنر
برای آنان که میان مبارزه و جنگ و جهاد و حقیقت اسلام نیز نسبتی حقیقی نمی‌بینند باید عرض کنم که همین میثاق فطری است که باز هم انسان را در برابر جهاد اکبر و اصغر متعهد می‌دارد. انسان در مبارزه میان حق و باطل به کمال می‌رسد، چه در درون خویش که جهاد اکبر باشد و چه در بیرون از خود که جهاد اصغر... و هنرمندان نیز از آن لحاظ که انسانند باید در کشاکش این مبارزه به کمال هنری خویش دست یابند. جنگ ممکن است که باید یا نباشد، اما مبارزه تمامی ندارد. تحقق اسلام در جهان و برقراری عدالت در گرو مبارزه حق و باطل است. جهاد حافظ بقای سایر اصول و فروع دین است و آنان که این معنی را نمی‌پذیرند، یا باید بشر را در این فلاکتی که بدان گرفتار آمده است رها کنند و بگذارند تا ظلم و جور و کفر و شرک و فساد بنیان حیات معنوی او را از ریشه براندازد و یا وضع کنونی بشر را مودّی به عدل و صلح و صفا بدانند و منتظر باشند تا استمرار همین وضع به استقرار عدالت و صلح حقیقی بر سطح کره زمین منتهی شود.
وضع فعلی بشر
لکن وضع کنونی بشر باتلاقی است که هر چه پیش‌تر تلاش کند بیش‌تر از پیش در آن فرو خواهد رفت. مبارزه از لوازم و ضرورت‌هایی است که بی‌آن، شریعت هرگز به غایات خویش دست نمی‌یابد و به فرموده قرآن، اگر نبود اینکه بعضی در برابر بعضی دیگر به دفاع برمی‌خیزند، بدون تردید صومعه و مصلّی و معبد و مسجدی در پشت کره خاک باقی نمی‌ماند و یاد خدا یکسره فراموش می‌شد «حج / 40» و فساد زمین را فرا می‌گرفت. «بقره / 251»
تاریخ جهان در حقیقت تاریخ فعلیت یافتن و ظهور ماهیت حقیقی انسان است و جهاد اصغر یا مبارزه بیرونی، جلوه همان مبارزه‌ای است که او در درون خویش با شیطان دارد و همچنان که اگر درون خود را به شیطان واگذارد ظلمات کفر و شرک بر سراسر وجودش غلبه خواهد یافت؛ در واقعیت خارج نیز اگر مبارزه‌ای نباشد سراسر کره زمین به حاکمیت شیاطین انس و جن در خواهد آمد و مگر اینچنین نشده است؟
بر این اساس، باید پذیرفت که آن عهد ازلی «الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبد و الشیطان «یس / 60» متضمن این پیمان نیز باشد، پیمانی که آدمیزاد را در برابر نصرت دین خدا و مبارزه با دشمنان دین متعهد سازد. انسان امروز مایل است که خود را از این تعهد آزاد بینگارد تا بی‌دغدغه مرگ و معاد، بهشتی زمینی در این دار فنار برای خویش بنا کند، اما به صرف این تمایل، حقیت وجود انسان تحول نمی‌یابد و سنت‌های مقتضی الهی نیز تغییر و تبدیل نخواهند پذیرفت.
مطلب از جوانبی دیگر نیز قابل بررسی است. آنکه می‌گوید «من به هیچ چیز تعهد ندارم»، آیا او لاجرم نسبت بدین سخن خویش نیز متعهد نیست؟ آن می‌گوید: «هنر از تعهد مبرّاست»، آیا با این سخن لااقل هنر را نسبت بدین «تبرا» متعهد نمی‌داند؟
هنر از حیث محتوا نوعی معرفت است و از این قرار، عین حکمت و عرفان. پس چگونه می‌توان مظاهر مختلف حیات انسان را، علم و حکمت هنر و فلسفه و دین را، آنچنان که امروز معمول است از یکدیگر جدا کرد؟
هنرمند بی‌حکمت
هنرمندان هرگز در جست‌و‌جوی حکمت نیستند. آنها تنها سعی دارند که در تکنیک کار خویش مهارت بیشتری پیدا کنند و لکن آنچه در تکنیک و قالب کار هنری آنها به مثابه محتوا اظهار می‌شود چیست اگر حکمت نیست؟ می‌گویند: «ما احساسات خویش را بیان می‌کنیم». اما مگر میان احساسات انسان و اعتقادات او هیچ نسبتی نیست؟
این توهم ناشی از یک اشتباه حکمی یا فلسفی است که در این عصر رخ داده است. معمول است که انسان را به دو ساحت مجزا و مستقل از یکدیگر تقسیم می‌کنند:
عقل و احساس. آنگاه علم را متعلق به ساحت عقل می‌پندارند و هنر را متعلق به ساحت احساس، و نسبت و رابطه میان عقل و احساس را نیز مغفول باقی می‌گذارند. ساحت نظر و ساحت عمل را نیز از یکدیگر مجزا کرده‌اند و میان آن دو شکافی آنچنان عظیم انداخته‌اند که هرگز پر نمی‌شود، حال آنکه نظر و عمل انسان در اصل و منشأ مشترکند و اگر نه، هیچ عملی را نمی‌توان منتسب به کسی دانست. آیا می‌توان این امر بدیهی را انکار کرد که هرکسی مسؤول اعمال خویش است؟
از منطق نمی‌توان انتظار داشت که امور را از یکدیگر انتزاع نکند و اعتبارات مختلفی برای واقعیت قائل نشود. خطای کار از آنجا آغاز می‌شود که برای این اعتبارات و انتزاعات، مستقل از یکدیگر، قائل به اصالت و حقیقت شویم... این خطاست که به اتمیسم منطقی منتهی می‌شود و علم و حکمت و فلسفه و سیاست و دین، یعنی مظاهر مختلف حقیقت واحد، به مثابه حقایقی مستقل از یکدیگر اعتبار می‌شوند و اشتراک و اتفاقشان در اصل و منشا مورد غفلت قرار می‌گیرد.
خطایی نیست اگر عقل ظاهر به انتزاع ماهیت از وجود بسنده کند، اگرچه در نفس الامر، وجود و ماهیت عین یکدیگرند، و لکن خطا آنجاست که برای این اعتبار ذهنی محض، به اشتباه، اصالتی در وجود قائل شویم و فراموش کنیم که اصلاً وجود و ماهیت دو اعتبار ذهنی مربوط به منطق و فلسفه هستند و در نفس الامر چیزی به اسم ماهیت مستقل از وجود موجود نیست.
بشر اصل نیست
اشتباهی که بسیار غریب می‌نماید اما مع‌الاسف رخ داده است این است که بشر برای اعتبارات ذهنی خویش، در واقعیت خارج حقایقی مستقل از یکدیگر قائل شده است، با غفلت کامل از این امر که این اعتبارات صرفاً ذهنی و منطقی هستند و عالم، با همه تحولات و تغییر و تبدیلات خویش، دارای حقیقتی ثابت و واحد و لایتغیر است و همین حقیقت است که در دین ظهوری تمام و کمال دارد و در علم و فلسفه و حکمت و هنر نیز به انحای مختلف ظهور یافته است. پس دین جامع همه مراتب و مظاهر دیگر حقیقت است و رابطه آن با علوم و معارف و هنر نه عرضی که طولی است.
علامه شهید استاد مطهری هنر را نوعی «حکمت ذوقی» دانسته ایت و این سخن درباره هنر، لااقل از حیث محتوا، عین حقیقت است. پس بار دیگر بپرسیم که آنچه توسط تکنیک و در قالب کار هنری به مثابه مضمون و محتوا بیان می‌شود، چیست اگر حکمت و معرفت نیست؟ به راستی در قالب این شعر چیست که اظهار شده است؟
می خور که عاضقی نه به کسب است و اختیار
این موهبت رسید ز میراث فطرتم
آیا صرفا بیان احساسات است که شاعر را واداشته تا «کسب و اختیار» را در برابر «میراث ازلی فطرت» قرار دهد و جذبه عشق حق را امری فطری بداند؟ آیا این شعر متضمن بیان معرفت شاعر نسبت به عالم آفرینش نیست؟
شکی نیست که معرفت شهودی هنرمند نسبت به عالم با احساسات لطیف و عارفانه نیز همراه است که در اثر هنری تجلی پیدا می‌کند. میان احساسات و عقل و اعتقادات انسان نیز در اصل و منشا اشتراک و اتحادی است که مع‌الاسف در فرهنگ رایج جهانی مغفول واقع شده است.
ارتباط احساس و حکمت
برمبنای این خطای عام، هنرمند اگرچه سعی دارد خوب احساس کند، اما میان احساس خویش و حکمت و معرفت رابطه‌ای نمی‌بیند و اینچنین، آنچه بیش از هر چیز در سیر تاریخی هنر مدرن مشهود است تلاشی است در جهت استغنای فرم و قالب از مضمون و محتوا، که البته این تلاش جز در بعضی از آثار متاخر که به فرمالیسم محض انجامیده است، هرگز در هیچ یک از هنرها به تمامی محقق نشده، چرا که از اصل بر یک خطای حکمی یا فلسفی مبتنی است و آن اینکه هرگز امکان انتزاع قالب و محتوای هنر از یکدیگر، جز در عالم خیال و اعتبار، ممکم نیست. انتزاع عقل و احساس از یکدیگر نیز در نفس‌الامر جایی ندارد و آنچه در هنر تجلی می‌یابد «حقیقت» است، گذشته از آنکه اصلاً خطاست اگر وجود انسان را منتهی به همین دو ساحت بدانیم.
حقیقت هنر نوعی معرفت است که در عین حضور و شهود برای هنرمند مکشوف می‌گردد و این کشف تجلی واحدی است که از یک سو در محتوا و از سوی دیگر در قالب هنر ظاهر می‌شود: «و ما امرنا الا واحده کلمح بالبصر.» (قمر / 50) مایه اصلی هنر همین «کشف ذوقی» است که توسط خیال محقق می‌شود، اما در جست‌و‌جوی گریز از تعهد به این دستاویز نیز نمی‌توان توسل جست، چرا که خیال نیز حقیقتاً آزاد نیست.
ماهیت خیال چیست؟
اگر خیال را ماهیتی مستقل از اعتقادات هنرمند بود، شاید می‌توانستیم هنر را بی‌نیاز از دین و حکمت و تعهد تنها در خود هنر معنی کنیم، اما مگر خیال مرتبه‌ای از مراتب نفس هنرمند نیست؟ آیا خیال وجودی منفصل از روح و عقل هنرمند دارد که آزادانه به هر کجا که بخواهد بال گشاید؟ خیر، خیال هنرمند نیز متصل به روح و نفس و عقل اوست و لاجرم پای بسته اعتقاداتش. اگر این قید و موجود نبود، چه بسا که هر شیطانی می‌توانست خود را به مراتب علیان آسمان برساند و اسرار حق را کشف کند و لکن خیال مقید به نفس هنرمند است که اگر در بند تعلقات دنیایی باشد، خیالش نیز جز همین درک اسفل به جای دیگری نخواهد رفت.
قلمرو خیال
خیال آزاد نیست و در خاک اعتقادات و تعهدات و تعلقات آدمی پرورش می‌یابد، خواه با اراده و خواه بلااراده. نفس انسان در هر مرتبه‌ای که هست آیینه‌ای است که صورت‌های همان مرتبه و مراتب پایین‌تر از خویش را در خود می‌پذیرد و لاغیر و خیال نیز عالمی از عوالم نفس است. «هنر برای هنر» عنوان توصیفی تلاشی است که سعی دارند هنر را بی‌نیاز از دین و حکمت و تعهد، در خود هنر معنا کند، اما مگر این کار ممکن است؟ آیا هنرمندان به خود اجازه نمی‌دهند که در همه مسائل عالم وجود اظهارنظر کنند؟ آیا اعتقادات هنرمندان نسبت به آفرینش جهان، انسان، اخلاق، اجتماع یا سیاست در آثارشان ظهور نمی‌یابد؟
وظیفه هنر چیست؟
شاید در بعضی از انواع موسیقی یا معدودی از سبک‌های نقاشی مدرن که توانسته‌اند به آبستراکسیون خالص یا فرمالیسم محض دست پیدا کنند، معنای «هنر برای هنر» تا حدی محقق شده باشد. اما از این استثنائات گذشته، در کدام یک از هنرها امکان وفادار ماندن به این اشعار ـ هنر برای هنر ـ موجود است؟ آن هم در عصری که هنر به تمامی در خدمت پروپاگاند تجاری یا سیاسی است.
هنرمندان حاضرند در خدمت تبلیغ صابون و پودر لباسشویی و... آفیش فیلم‌های سینمایی کار کنند، اما چون سخن از صدور انقلاب یا مبارزه با استکبار جهانی به میان می‌آید، روی ترش می‌کنند که: «نه آقا، قبول سفارش، هنر را می‌خشکاند!» این کدام هنر است که برای پروپاگاند تجارت فوران می‌کند، اما برای عشق به خدا، نه؟ آیا هنرمند با این انتخاب، نوع تعهد خویش را مشخص نکرده است؟ حال آنکه آزادی حقیقی تنها در عشق به خداست و هنر آنگاه حقیقتاً آزاد می‌شود که غایتش وصول به حق باشد، هنر برای وصول به حق.
غلام همت آنم که در زیر چرخ کبود
زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است          ادامه دارد...

برچسب اخبار